بشر امروز حس زیباییشناختیاش از بین رفته است/گشایش چشم زیبابین
به گزارش خبرگزاری مهر، ناصر مهدوی استاد فلسفه و عرفان، در نشست «نیایش و تجربه زیبایی»، از سلسله نشستهای «آتش آه» که به صورت مجازی در شبهای ماه مبارک رمضان برگزار میشود، به ایراد سخن پرداخت.
مهدوی بیان کرد: نیایش نوعی گشایش چشمهای زیبابین آدمی است؛ یعنی اینکه وقتی این ارتباط عاطفی با خداوند برقرار میشود و وقتی که آدمیان از سر سوز به آن در میکوبند و خداوند بنده خود را به بَر میکشد و در آغوش میگیرد، وارد حوزه روحی آدمی میشود و پا در وجود انسان میگذارد و خدا با هستی انسان آمیخته میشود و به تعبیر دیگر شور وجود او را در همه اعماق وجود خود حس میکنیم، آثار بسیار مهمی را برای آدم به وجود میآورد. وقتی این ارتباط بین زمین و آسمان و ارتباط بین یک موجود فقیر به نام انسان با بینهایت خِیر و خیر مطلق برقرار میشود، تمام شخصیت آدمی را دچار یک زلزله و طوفان بزرگی میکند و روش و منش آدم در زندگی را کاملاً تحت تاثیر قرار میدهد.
وی تصریح کرد: مولانا میگوید: «در بن چاهی همیبودم زبون، در همه عالم نمیگنجم کنون؛ آفرینها بر تو بادا ای خدا، ناگهان کردی مرا از غم جدا»؛ یعنی یک دفعه انسان تبدیل به شخصیت عجیبی میشود. اینها تجربههایی است که نه فقط مولانا پشت سر گذاشته، بلکه خیلی از بزرگان و شخصیتهای مهیب فرزانه ما مانند ابراهیم ادهم، بایزید بسطامی و ... هم آنها را داشتهاند و میبینیم که اینها به یکباره دگرگون شدهاند و تمام شخصیت اینها تغییر میکند. امام محمد غزالی یک فقیه نسبتاً عبوس و تندخو بود که دائماً در مجادله و بحث و گفتوگو با این و آن و منکوب کردن رقیب و حرفیان خودش بود، اما وقتی که به شام میرود و آن خلوت را پیدا میکند و یک اتصال بین او و خدا برقرار میشود، تمام شخصیتش هم زیر و زبر میشود. به قول مولانا: «زاهد بودم ترانه گویم کردی، سر فتنه بزم و بادهجویم کردی».
این استاد دانشگاه گفت: کتابی تحت عنوان «عرفان و فلسفه» از استیس چاپ شد. وی میگوید به سراغ انسانهای بزرگ که اهل تأملات معنوی و عرفانی بودند رفتم و دیدم اینها بعد از تماسی که با خدا میگیرند، شخصیتشان زیر و زبر میشود. مثلاً اینکه اینها شخصیتهای صبورتری میشوند و تاب بیشتری در برابر سختیها دارند و زندگی اینها پُر از مغز و معنا میشود. سپس آدمی که از مرگ هراس داشت، میتواند پس از این ملاقات، تفسیر بهتری از مرگ بدهد و آدمی که زود آسیب میدید و صدای جزع و فزع و نالهاش بلند میشد و شکوه و شکایت میکرد، پس از این تجربه عاشقانه و پس از این نالیدن و نیایش و به بَر کشیدهشده از طرف خداوند، طاقتش بالا رفته است.
مهدوی بیان کرد: حافظ میگوید «من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان، قال و مقال عالمی میکشم از برای تو»؛ یعنی خدایا بهقدری روحم ضعیف بود که فرشته از کنار من رد میشد من را ملول میکرد و من عصبانی میشدم، اما پس از اینکه با تو آشنا شدم و سر در آستانه تو ساییدم و با تو عشق ورزیدم، حالا قال و مقال عالمی، میکشم از برای تو. دنیا هم اگر مثلاً پر از رنج و درد باشد، من چون به تو تکیه کردم میتوانم خودم را از این وادی بیرون ببرم، اما با اینکه این عشق تحولات زیادی در شخصیت میآورد و میتوانیم اینها را برشماریم و تاثیر ایمان شورمندانه را بررسی کنیم، میبینیم، یکی از مهمترین نکاتش این است که این عشق و یا این تجربه عرفانی که در اثر نیایش به وجود میآید، موجب میشود چشم زیبابین ما باز شود.
وی افزود: این حرف در گفتههای شمس و البته در آثار بسیار گرانبهای مولانا و مثنوی و دیوان غزلیات، بسیار فراوان است که یک دفعه انسان نگاه دیگری به جهان پیدا میکند. گویی یک حجابی را معشوق از برابر دیدگان انسان از بین میبرد. تا پیش از این ملاقات، گویی که انسان در یک حصار و تاریکی و زندان است. وقتی که این تاریکی و حجاب و نقاب کنار میرود، این طور نیست که فقط آدمی خدا را در آغوش بگیرد و این ملاقات وجود او را زیر و زبر کند و شخصیتش را تحت تأثیر قرار دهد، بلکه آدمی حس دیگری پیدا میکند و یک مجرای تازه شناختی پیدا میکند که میتواند خطوط خیلی خیلی ظریف، لطیف و زیبایی را ببیند که انسانهای عادی راحت از کنارش میگذرند. اینکه میگوید: «گفت پیغامبر که نفحتهای حق، اندرین ایام میآرد سبق»، این نفحتهای حق، همان بارش زیبایی است که از جانب خدا به سوی این عالم سرازیر میشود، اما بسیاری از اینها را میبینیم و حس نمیکنیم. در قرآن هم داریم که میگوید خدا با اندوه میگوید چه نشانهها و رد پاها و بلکه چه آیات زیبا و درخشانی سر راه این آدمی قرار گرفته است، اما بسیاری از این آدمیان میآیند و از آن، بدون اینکه بنگرند رد میشوند.
مهدوی اضافه کرد: هر روز، آفتاب بازی و رقص خود را نشان میدهد و انواع زیباییها وجود دارد، اما ما اینها را حس نمیکنیم و به همین دلیل زندگی ما تکراری میشود، چون سختافزارها در بین ما قویتر هستند و ما آدمها را با یک روابط تکراری میبینیم، اما لطافت و ظرافتی که موجود است را حس نمیکنیم. به همین دلیل، امروزِ من با فردای من و فردای من با دیروز من شبیه هم هستند و من احساس ملولی میکنم. اما وقتی آدمی بر همان مرکب عشق سوار میشود و وقتی نیایش انسان را به بر میگیرد، او را تا آستانه خدا میبرد. وقتی انسان به درگاه الهی مینالد و پی میبرد که دلش پُر از درد است و در این زندان گرفتار شده و وقتی از ملولی خسته شده و از خستگی روانی خسته شده، در اینجا باید خدا کنارش قرار بگیرد.
وی بیان کرد: به تعبیر شاعر: «نازکی دل سبب قرب توست، گر شکند کار تو گردد درست». وقتی که این طرف درد میشود، دردمان هم رسیده است. حافظ میگوید: «طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق، لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند». یا مولانا میگوید: تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم، نیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسم؛ خوش شدهام خوش شدهام پاره آتش شدهام، خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم؛ هیچ طبیبی ندهد بیمرضی حب و دوا، من همگی درد شوم تا که به درمان برسم». وقتی که انسان ملول میشود و از این ملولی خود خسته میشود و احساس میکند که واقعا زخمی شده و لطمه دیده و این سایههای درون دارند او را سنگین میکنند، این زبان نیایش باز میشود. این اتفاق میافتد و رابطه برقرار میشود و خدا آدمی را به چنگ میگیرد و صید میکند و میبرد. بعد از آن، منش آدمی تغییر پیدا میکند، اما یکی از چیزهایی که در آدم رخ میدهد این است که چشمی که زیبابین است باز میشود و گویی که آدمی حس مادرانه پیدا کرده است.
مهدوی افزود: در جنایات و مکافات داستایوفسکی دارد که وقتی آن زندانی به صورت بیرمق روی زمین میافتد نگهبان باید او را بزند و خورد کند، اما نمیزند و یک کلام میگوید که خیلی طوفانی است که میگوید او نیز مادری داشت و یک لحظه خودش را به جای مادر او میگذارد. آنجایی که مادر اگر بود او را چطور نگاه میکرد. نگاه مادرانه نگاهی است که بیش از همه چیز، در فرزند خودش زیبایی میبیند. بچههایی به دنیا میآیند که اینها مثلاً بینی ندارند و یا یک جای صورتشان سوراخ است و ... و همه از اینها میگریزند. اما مادر در کنار اینها میایستد، چون خطوطی از زیبایی در اینها میبیند که هیچکس نمیبیند. همان موجود را زیبا میبیند و در همان موجود حسن و لطافت میبیند. این نگاه زیباییشناختی میتواند قلب انسان را کاملاً نرم کند و روح انسان را از خشونت به در کند و یک شوریدگی به انسان میدهد که او هیچوقت از زندگی کردن خسته نمیشود و برای او زندگی کردن ملالآور نخواهد بود.
این استاد دانشگاه گفت: مولانا میگوید: «گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند، وین عالم بیاصل را چون ذرهها برهم زند». یک دلیلی که مولانا به این جایگاه رسید، این بود که این حس در وجودش بود. عموما نگاه ما یا عقلانی است و یا اخلاقی. مخصوصا در دنیای مدرن و در جامعه ما که انسانهای خوب و مثبت هم میگویند این کار عقلانی و یا اخلاقی است و پس از این متوقف میشویم و از مرز اخلاقی آن طرفتر نمیرویم و نمیگوییم فلان کار لذتبخش بود و یا این رنگ و صدا ما را مست کرد. بشر امروز حس زیباییشناختیاش از بین رفته است؛ حسی که نباید فقط خوب و بد اخلاقی را ببیند، بلکه بگوید برای من لذتبخش بود که دیدم یک نفر، دستِ یک نفر را گرفت و اینکه دیدم یک کسی به یک بیماری کمک رساند و یا یک نفر ساز زد و یا یک نفر به گلی آب داد.
شایان ذکر است، سلسله نشستهای «آتش آه»، به همت خانه اندیشمندان علوم انسانی، موسسه فرهنگی سروش مولانا و انجمن سرو سایه فکن و با حضور جمعی از صاحبنظران و اساتید حوزه و دانشگاه و نیز متفکران ادیان و مذاهب منتخب اعم از شیعه، سنی، زرتشتی، کلیمی و مسیحی در طول ماه مبارک رمضان، هر روز ساعت ۱۸، با دبیری الهام روستاییراد و به صورت مجازی، از طریق صفحه اینستاگرام خانه اندیشمندان و سروش مولانا برگزار میشود.
منبع خبر: خبرگزاری مهر
اخبار مرتبط: بشر امروز حس زیباییشناختیاش از بین رفته است/گشایش چشم زیبابین
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران