قورباغه: ماتم بیپایان قدرت
- امید مهرگان
- نویسنده و پژوهشگر
مجموعه "ناظران میگویند"، بیانگر نظر نویسندگان آن است. بی بی سی میکوشد تا با انتشار مطالب صاحب نظرانی از طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از دیدگاهها ارائه دهد. در این مجموعه تلاش شده تا حد ممکن، شیوه نگارشی نویسندگان حفظ شود.
امید مهرگان نویسنده و پژوهشگر در این مطلب دو قسمتی، به میانجی سریال قورباغه که از شبکه خانگی پخش شد و با استقبال گستردهای مواجه شده بود، نگاهی انداخته است به ساختار ساختار اجتماعی و مفهوم قدرت در ایران امروز. بخش دوم این مقاله به زود منتشر خواهد شد.
هشدار: در بخشهایی از این مطلب ممکن است موضوع فیلم برای ببیندگانی که آن را ندیدهاند لو برود.
بفرست بر ما قدرت و نور، لمسی حاکمانه
که درمان کند این خارش عصبی تحملناپذیر را،
این خستگیِ ترک را، گلوی متورم دروغگو را،
''عریضه، دبلیو. اچ. اودن '
در یک ایران بیخدا
در دیوارنگارهی مشهور "خلقت آدم" بر سقف نمازخانهی سیستین در واتیکان، خدا دست راست خود را دراز میکند تا سرانگشت دست چپ آدم ابوالبشر را لمس کند و از این طریق به او جان دهد. در تابلو، دو انگشت به هم نزدیک شده اند اما همدیگر را لمس نکرده اند. فاصلهی درستیست. ژست لمسکردن مهم است اما خدا و آدم نیاز به لمس مستقیم ندارند، هرچه باشد خدا همهی حفرهها و فاصلهها و جداییها را میتواند و میباید پر کند. قدرت الاهی قرار است چیزها را بدون تماس در مهار گیرد و سرنوشتها را بی لمس مستقیم رقم زند. پس آیا در غیاب قادر مطلق، لمسکردن و تماس واقعی به ضرورتی گریزناپذیر بدل خواهد شد؟ برای فهم این غیبت باید به طرزکار قدرت در وضعیت معاصر فکر کنیم.
قبلاً در پایان دههی هشتاد، جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی) وضعیتی را نشان داده است که در آن دیگر هیچ ساختار و نهاد مستقری قادر نیست میان افراد میانجیگری کند و بر ستیز طاقتفرسای درام پایان نهد: خانواده، عشق پدر-فرزندی، اخلاقیات عرفی، قانون و دادگاه، ریشسفیدها و همسایهها همه از گشودن گره کور بازمیمانند. تنها میانجیِ نجاتدهندهْ پول است، پولی که در صحنههای پایانی قرار است نادر به خانوادهی تنگدستِ راضیه و حجت در حضور طلبکارانشان بدهد تا آنها شکایت خود بهخاطر سقط ناخواستهی کودکشان از پی خشونت نادر به راضیه را پس بگیرند. اما این تلاش آخر هم اساساً شکست میخورد: راضیه، این زن مؤمن، شک میکند، چون مطمئن نیست مقصر مرگ کودک بهدنیانیامدهاش خودش نبوده باشد. به عبارت دیگر، جواب خدا را چه بدهد؟ رابطهی مرموز میان گرفتن پول و یک شوربختی آتی فقط به مدد ایدهی خدا بامعنا میشود.
یک دهه بعد، درام ایرانی از خودش میپرسد: حالا اگر هیچ کس نباشد که بخواهد یا بتواند جواب خدا را بدهد، چه؟ از کجا باید شروع کرد؟ از پول و قدرت؟ یا از پول بهمثابه قدرت؟ یا حتی بهتر، از قدرتی که پولداشتن فقط شکلی از آن است و خداداشتن هم شکلی دیگر؟ واقعیت قدرت جای قادر مطلق را میگیرد و بی نیاز به نیروی وحدتبخش کلمهی خدا، در پی آن است که همه را تسلیم ارادهی خود کند. اما چگونه؟
هر آنچه سخت و استوار است پودر میشود و به بدن میرود
دو شیوه یا دو هستهی قدرت در سریال قورباغه (ساختهی هومن سیدی) به تصویر کشیده میشود: قدرت واقعی و قدرت خیالی. یا قدرت سنتیِ گسترده و رابطهدار که از بیرون بر افراد حکم میراند، و قدرت مدرن که پودر میشود از درون اراده و سوژگی افراد را زیر سلطه میگیرد. اولی در سیمای امیرعلی شمسآبادی (هومن سیدی) جلوه میکند، مرد کلهگندهی خوشپوش با حافظهای که بهطرزی بیمارگونه نیرومند است و همه چیز را تا آخرین جزئیات به یاد میسپرد (بیماری نادر هایپرتایمزیا). مردی با ریش تروتمیز و یقهی بسته و طرههای شانهشده به یک طرف پیشانی، ترکیبی از یک سیاستمدار تکنوکرات عصر بعد از سازندگی و اصلاحات و رئیس یک مافیای نسبتاً قدرتمند در رژیم تصاویر هالیوودی. آرام و متین حرف میزند، با جملهبندیهای گرتهبرداریشده از ایجاز دیالوگهای انگلیسی (حتی بهاصطلاح بوی ترجمه میدهند) و چنان به روابط گستردهی خود اطمینان دارد که حاضر است انتقام قتل پسر خود را با کشتن بگیرد، به زندان برود، و سرفرصت با گرفتن رضایت بیرون بیاید. میگویند میخواهد روزی رئیس جمهور شود.
بهواسطهی پیشنهاد معشوقهاش لیلا (فرشته حسینی) ـــ خواهر ناتنی نوری که از زمان پدرکشی نوری و مرگ مادرش در کنف حمایت نوری زندگی کرده است ـــ قرارملاقاتی حسابشده و پرریسک با نوری (نوید محمدزاده) میگذارد تا با آمیزهای از تهدید و تطمیع از او بخواهد توان "هیپنوتیزم" کردن خود را به کار اندازد و رضایت را از خانوادهی مقتول بگیرد. همهچیز از نظرگاه این چهرهی قدرت سنتی و متعارف دارد به خوبی پیش میرود. اما ماحصل این ملاقات چیست؟ نوری زیرکانه مادهی قورباغه را روی استمپ میریزد و وقتی شمس پای چک را انگشت میزند به قربانی تأثیر ارادهبرانداز قورباغه دچار میشود. یک انگشت خود را هم از دست میدهد و دوازده ساعت از زندگی خود را که تا بدین پایه برنامهریزیشده بوده بهتمامی از یاد میبرد. مضحکهای بزرگتر از این برای سیمای سنتی قدرت؟
کل این صحنهی ملاقات سرّیِ شمس و نوری و سروش را موسیقیای همراهی میکند که خود شمس اصرار دارد در اتاق پخش شود، دو قطعه، یکی ساختهی زبیگنیو پرایزنر (از فیلم آبی کیشلوفسکی) و دیگری تکهای از آداجوی مشهور جی ماژور آلبینونی. سریال متلکی عمیق به این تصورِ پرجلال قدرت از خودش میاندازد. کل صحنه را باید واجد تأثیری کمیک دانست. شمس با این فرض متعارف و بهلحاظ دراماتیک استاندارد پیش میرود که میشود همه را یا خرید یا بهنحوی مطیع ساخت تا کار آدم را راه بیندازند. لحن طلبکارانه و مقتدرِ حرفزدن او با نوری و سروش در آن جلسهی سرّی نیز مؤید همین فرض است. اما جوری بهدست نوری و پودر او کلهپا میشود که اصولاً باقی مراحل شخصیتپردازی او نیازمند دگرگونیهایی کلیدی خواهد بود. آیا شمسآبادی همچنان با تصویری از قدرت روبهرو نیست که استوار بر وجود یک خداست؟ خدایی که وجودش لمس مستقیم سرانگشتان آدمیان را غیرضروری میسازد، چون نیروی جداکننده و وحدتبخشیست که ورای همهی وضعیتهاست اما با ارجاع به نام او میتوان عناصر آشوبناک و پراکندهی وضعیتها را به هم متصل کرد و نظم ساخت. این درست کارکرد نام خدا در ایران امروز است. اعتماد نهایی شمس به مطیعبودگیِ یاران خود و مطمئنبودگی روابط خود در نظام مالی و سیاسی و قضایی و اجتماعی و رسانهای است.
منبع تصویر، shahraranews
شیوهی دوم یا هستهی خیالی قدرت در قورباغه با یک مادهی مخدر یا روانگردان پیوند خورده است و خانوادهای بعید که گرد آن شکل گرفته است. سریال بر محور یک گرد یا پودر میگردد که اراده را از آدمها میگیرد و مطیع تاموتمامشان میسازد، بهمدت دوازده ساعت و بیآنکه هیچ خاطرهای از این بازهی زمانیِ بری از آزادی به جا بماند. ماده را بهنام "قورباغه" میشناسند: بهقول نگهبان ساختمان تایلندیها، کیان، ترکیبیست از پوست خشکشدهی پشت یک نوع قورباغهی سمی آمریکایی و گیاهی به نام "نفس شیطان" که در کشور کلمبیا رشد میکند (در واقعیت همچنین مادهی مخدری وجود دارد اما تأثیرش به آن شدت و گستردگی نیست که در سریال میبینیم. البته اهمیتی هم ندارد در واقعیت با چه مادهای سروکار داریم). وقتی تنها کمی از ماده به پوست میخورد، فرد به حالتی میافتد که به بیارادگی محض و تسلیم تاموتمام شبیه است و طرف مقابل آدم به قادر مطلق بدل میشود، به چیزی که بهواقع خدا نیست، هیولاییست خوفناکتر از شیطان، چون خدا دستکم ارادهی آزاد به بندگان خود میدهد. فرض وجود خدا با فرض وجود آزادی در آدمی پیوند خورده است.
آنطور که سریال نشان میدهد، هیچ نشانی از لذت نشئگی بعد از دریافت این پودر نیست. هیچ کسی آن را خودخواسته مصرف نمیکند. یکی دو شخصیتی که به این ماده دسترسی دارند، آن را ناغافل به بدن دیگری میزنند. یک لمس کافیست، دستزدن به یک کارت عابر بانک، برخورد با دستکش آلوده به ماده، تماس با یک انگشت قطعشدهی آلوده به پودر (قطعشده از دست شمس) و بعد ناگهان از لحظهای به لحظهی دیگر: کارآگاه پلیس، وکیل، سارق، بسیجی ایست بازرسی، نگهبان شبانهی آزمایشگاه، کلهگندهی زندانی، حتی شخصیت اصلی سریال، رامین (صابر ابر)، همهی ارادهی خود را از کف میدهند و سراپا گوشبهفرمان میشوند. حرکت درام، تحول روابط میان شخصیتها، گرهافکندن و گرهگشاییها، و از همان اولین حادثهی تعیینکنندهی مسیر سریال، یعنی کشتهشدن دو دوست رامین (شهروز دلافکار و اشکان حسنپور) در جریان سرقت از خانهی مجلل نوری، استوار بر همین تأثیرگذاریِ نیمهجادوییِ یک پودر است.
هر آنچه چهرهی جاهطلب تکنوکرات قدرتگرا میخواهد بهمدد لشگری از آدمها و روابط و پارتیبازی و رانتخواری و تصویرسازیِ مثبت از خودش بهچنگ آورد، مادهی قورباغه مستقیماً با منقادساختن دیگران در مدتزمانی معین ممکن میسازد. البته که نوری خوب میداند نمیتوان یک کشور را، کل قوهی قضائیه و ادراهی پلیس، را از این طریق به خواست کنترل کرد. اما تا جایی که همهی این نهادها بهمیانجی افراد کار میکنند، در مواجهه با هر فرد میتوان به او دست زد، لمسش کرد و مطیعش ساخت. شاید در «راهانداختن کار خود» و تحقق سلطه، هر دو شکل واقعی و خیالی قدرت به هدفی واحد میاندیشند. اما آن قدرتی که پودر میشود و به بدن میرود، آن ساختارهای عظیمی که گوشت میشوند و در هیأت یک فرد بیاراده ظاهر میشوند، با خود قدرتمند و قربانی کاری میکنند که تنها چهرهای تا بدین پایه ماخولیایی چون نوری قادر است بر عمق دهشت آن شهادت دهد، بهواقع سرانجام با خونگریستن. این سریال تمثیلی نایاب دربارهی قدرت در تصاویر متحرک ایران است. ولی آیا مگر داستان هر خواست قدرتی شکل تمثیلی از قدرت به خود نمیگیرد؟ پس احتمالاً خود همین روایت قدرت است که در سینمای ایران غایب بوده است. داستان قدرتی که در آن هیچ نهاد سابقاً استواری به بیننده اطمینان نمیدهد و گرهها را یک به یک باز نمیکند: خانواده، پلیس، دولت، محله، دوستی.
- اعدام در ایران؛ از حق خدا و حکومت تا حق مردم
- پایان و آغاز ترامپ؛ آمریکایی که بازشناختهایم
پورشه و عمارتهای سوپرمدرن در لواسان و شمال تهران، عینکهای آفتابی و صحبتهایی همه کنایه و خطکشیکنندهی حد و مرز میان جوانهای ازپایینشهرآمدهی باهوش و سیاهپوش و عاصی. در آغاز هر قسمت، شرکت صرافی اینترتی پیفا، بعد از کلیپی تبلیغاتی که بیشباهت به سبک بصری خود سریال نیست و دستکم از یک بازیگر اصلی آن هم بهره میبرد، بینندگان را به دیدن آن دعوت میکند. مضمون تکرارشوندهی این آگهیهای تبلیغاتی مقایسهی دو جهان است: یکی جهان نیمهسنتی با تکنولوژی دستگاه کپی و تلفن و صف بانک بههمراه مردی میانسال که مستأصل و خسته و ناتوان است، و دیگری جهان سراسر دیجیتالشدهای که اپهای روی گوشیهای هوشمند به زن جوانِ سرزنده قدرت میدهد بیدرنگ پول جابجا کند و پشت میز کار و ریاست بنشیند. آیا سرنوشتی نظیر همین نیست که برای سروش (محمدامین شعرباف)، این چهرهی تراژیک سریال، بازماندهای از فیلمفارسی دههی پنجاه، رقم میخورد؟ بچهی بامعرفت جنوبشهر با اخلاق لوطیوار و ضرب شصت که وارد بازی جوانهایی باهوش از طبقهی کمی بالاتر میشود و فقط دم آخر سردرمیآورد چطور از همه رودست خورده است. همهچیز را میفهمد، اینکه چطور دوازده سال پیش نوری مواد را از ساختمان تایلندیها بیرون آورد و از چشم او و آباد پنهان نگه داشت و بهدروغ گفت هیپنوتیزم بلد است تا تأثیرگذاری مواد را نیروی مادرزاد خودش جا بزند. نهایتاً زیر لایههای بیپایان فریب از پی فریب، که معمار آن رامین است، جز جسدی از سروش باقی نمیماند.
بودجهای هنگفت که با خیال راحت به پای چشمنوازکردن نماهای سریال ریخته شده است و سه چهار بازیگر ابرستاره، همه چیز برای نقد ریشهای سریال بهعنوان محصول سرمایهداری رانتی و مصرفگرایی هار در دنیایی شیدای تصاحب و تجمل فراهم است. به این موارد باید اضافه کرد تعلق خاطر سریال را از حیث سبک و تکنیک و موسیقی و صحنهپردازی و روایت و گفتگوها به برخی فیلمها و سریالهای معروف معاصر، همان «تلویزیون نو» در آمریکا. سویههای تقلیدی و "خارجیزدهی" این فصل پانزده قسمتی کم نیستند. همهی اینها احتمالاً درست است و شرایط امکانِ ظهور چنین سریالی را نباید سادهدلانه از درونمایه و فرم آن جدا کرد. اما دقیقاً همهی اینها در درون منطقی حتی بزرگتر حل میشوند، در محیطِ اسیدی و خورندهی چیزی که فعلاً نامش را باید گذاشت قدرت. هیچکدام از این موارد، از پورشه تا عمارت هوشمند، موضوعِ میل شخصیتها نیست. علیه شرایط مادی خلق خود، سریال یک چیز اضافه هم خلق میکند، نوعی بیان و اشاره، نوعی تلقین و ادا و اطوار که شکل حقیقت دربارهی وضعیت معاصر را به خود میگیرد. قورباغه در پرداخت وسواسگونهاش به قدرت بهطرزی غیرمنتظرانه گسستی از سریالهای ایرانی اخیر صورت داده است.
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: قورباغه: ماتم بیپایان قدرت
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران