به بهانه-ی دلتنگی برای محمد نوریزاد
سلام عزیز عاشق و دلسوخته
…… اما بعد:
آن که نیکخواه ملت است به برادر میماند. قلب برادر بسان آب است. پاک و زلال. اما ملت دیگر برادری در حضرات نمیبیند. تو نیز بیهوده تلاش میکنی تا چهرهشان را به خودشان بازشناسی. نگاه حضرات نگاه تو و انسانهای آزاده نیست. قلب شما آینه است و قلب رفقایتان مثل ساعت. آینه آواز نور سر میدهد و ساعت سایهها را میشمارد. حضرات کر و کور شدهاند و جز هوس و طلا و تمنا چیزی نمیشناسند.
صبور مهربان:
همه میدانیم که در این مدت تو در مقابل ارتش سایهها جانانه پایداری کردهای و جز حق و خیرخواهی نگفتهای قلمت زیباست و حرفت حق اما برای این جماعت قلم بیهوده میزنی. اگر آنها دیده بودند موی سپید چگونه میروید بر فرقشان و سالیان چه پر شتاب میگذرد از پیش چشمشان، هرگز دل یاران را چنین پر خون نمی-کردند. آنان آدمیان دودلند. خود را گم کردهاند. کورمال راه میروند. مشکوک نگاه میکنند. هراسانند. شتاب زدهاند و به هر سو میلغزند. برای حقیقت به دنبال اخلاق میگردند. برای آزادی در پی قفساند و برای مشورت به دنبال دشمن. آینه را تاب نمیآورند. آینه را گناهکار میشمارند. آن را نشانه میروند. برایش سنگ پرتاب میکنند. سپس سنگی دیگر و باز هم. تا آینه را بشکنند. تکهتکهاش کنند و گناه را بر گردن مترسکها بیندازنند.
مرد نازنین:
مردم نیز خسته و اندوهگینند. تنهایی، سکوت، سکون. کج خلقی و احساس بیهودگی با آنها عجین شده است. زندگیشان هیچ ضربآهنگی ندارد، اما انتظار کشیدن کاری است که آن را بسیار خوب میدانند. همه منتظرند و در حالی که مثل برگ خیس به زمین چسبیدهاند هر یک امید دارند که آن دیگری پا پیش گذارد و هیچ کدام از جایشان جم نمیخورند. دستهای خدا را مینگرند و خدا آنها را. دستهای دیگر میگویند تا بوده چنین بوده و کاری نمیشود کرد. گروهی هم مدام حرص میخورند و به زمین و زمان دشنام میدهند، اما همینکه سایهای از بالای سرشان میگذرد لال میشوند. ایستادگی و جاودانگی همواره در هم آمیختهاند. آن چیست که از جاودانگی حاصل می شود؟ شجاعت و افتخار. اما زمانی که باورها، ارزشها و معیارها تفاوتشان از فرش تا عرش است، جز عدهای قلیل دیگر کسی به جاودانگی نمیاندیشد.
رفیق شفیق:
از جمعی به نام علما، فضلا و دانشمند طلب همراهی کردهای. پیغام تو حقیقتاً به اینها تعلق ندارد. فقط نظمشان را بر هم میزنی. اینان درسشان را بلدند. تقیه، احتیاط ، مدارا، مصلحت و… جماعت بدهکار را هیچ یک در برابر حاکمان طلا و تیغ و طمع هوس ایستادگی نیست. یکی ترس جان دارد و دیگری حرص نان. بدهکار فرسوده میشود. مثل آهن زنگزده میپوسد. پودر میشود و میریزد. بگذار آنان سرگرم کار خویش باشند. عدهای بر مدار مدارا بمانند و عدهای در کار اندازه زدن برزخی که من و تو و او را از هم جدا سازد و عدهای دیگر عالم بی عمل. سری که به بهانه همدلی و اصلاح و همراهی فریبآمیز بر شانههای سادهدلان و جانبازان تکیهگاه میجوید و با رازها و رمزهای به فریبآلوده به دنبال بهانه توجیه و رهایی خود از کوتاهی، فرصت سوزی و حفظ جان، مال و آبروی خود است، کجا و با کدامین معیار می-تواند داعیهی حق و آزادگی و ظلمستیزی داشته باشد.
*چکیده نامه-ای که سال ۹۰ برای دوست عزیزم نوری زاد نوشتم.
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: به بهانه-ی دلتنگی برای محمد نوریزاد
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران