علم در کشور ما شبیه تاریکخانه است نه نور/اندیشیدن به رهایی انسان

علم در کشور ما شبیه تاریکخانه است نه نور/اندیشیدن به رهایی انسان
خبرگزاری مهر

به گزارش خبرنگار مهر، هم‌زمان با سالگرد استاد شهید آیت‌الله مطهری و روز معلم ۱۲ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۰، مراسم پاسداشت مقام استاد مطهری در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به‌صورت حضوری و مجازی و با رعایت شیوه‌نامه‌های بهداشتی برگزار شد.

نمی‌شود هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی یک چیز باشد اما نحوه‌ی زیست ما یک چیز دیگر

عماد افروغ، نویسنده و جامعه شناس به عنوان سخنران این مراسم گفت: با تشکر از متولیان پژوهشگاه، من عنوانی را برای سخنرانی انتخاب کرده ام که تا حدودی متأثر از پروژه ای است با عنوان رابطه نظریه و عمل، از حکمای باستان تا رئالیسم انتقادی که در همین پژوهشگاه انجام شده و در واقع ایده‌ی یک کار جدید است. اگر بخواهم عنوانی برای عرایضم انتخاب کنم، «نسبت معرفت‌شناسی با هستی‌شناسی و پیامد آن بر معرفت، معرفت شناس، مخاطبِ معرفت شناسی و زندگی» است. و اگر بخواهم عنوان فرعی انتخاب کنم «در نقد و در رثای ظلمت و مظلومیت علم» است. چون علم در کشور ما هم مظلوم است و هم بیشتر به یک تاریک‌خانه شبیه است و نور نیست. برای این ادعا، استدلال دارم. «آلن نری» عبارتی دارد که بسیار زیباست، حسب همان نگرش منظومه ای و دیالکتیکی که بر هستی حاکم است، می گوید: «هیچ جدایی نهایی نمی‌تواند بین پرسش‌های چگونه عالم را می‌شناسیم و پرسش های چگونه در عالم زندگی می‌کنیم، وجود داشته باشد.» نمی‌شود هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی یک چیز باشد اما نحوه‌ی زیست ما یک چیز دیگر! چون در این‌جا شکاف بزرگی ایجاد می‌شود. این شکاف ریشه در دو تایی هایی دارد که بخشی از آن «سنتی» است و بخشی نیز ریشه در «تفوق پوزیتیویسم» دارد. متاسفانه در همین راستا برخی از فیلسوفان ما بر یکی از این دوتایی ها فراوان می دمند، اینکه واقعیت از ارزش جداست. این اشتباهی آشکار است و هیچ توجیه فلسفی نیز ندارد.

وی ادامه داد: وقتی با آیات قرآن برخورد می‌کنیم به‌طور مثال در سوره‌ی «انفطار»، مشاهده می شود که چگونه از گزاره‌های خبری به گزاره‌های اخلاقی می‌رسد! این به این معنا نیست که گزاره‌های اخلاقی به اصطلاح وجودی نیستند و یا گزاره‌های خبری هنجاری نیستند. این حکایت از ارتباط تنگاتنگ انها دارد. در این سوره می فرماید: إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ ﴿۱﴾ وَإِذَا الْکَوَاکِبُ انْتَثَرَتْ ﴿۲﴾ وَإِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ ﴿۳﴾ وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ ﴿۴﴾ همه این آیات خبری هستند و بعد به آگاهی و یک نهی میرسد عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ ﴿۵﴾ یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ﴿۶﴾چگونه از همه‌ی این‌ها به آگاهی و خودآگاهی و در نهایت به نسخه هنجاری نفی غرور و سرکشی می رسد؟ یک رابطه تصادفی و عرضی نیست، نسخه‌ی تجویزی به‌زور تحمیل نشده و برخاسته از همان نگرش هستی‌شناسانه است.

افروغ در ادامه گفت: بحثم را با این سؤال پیش می‌برم، چون می‌خواهم نسبت معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی را بیان کنم. یک سؤال اساسی در رئالیسم انتقادی مطرح است، هم در برابر عالمان طبیعی هم در برابر عالمان اجتماعی: جهان چه‌گونه باید باشد که امکان درک شناخت آن برای عالم امکان پذیر باشد؟ ما تا دغدغه‌ و درکی از هستی نداشته باشیم، نمی‌توانیم وارد معرفت‌شناسی شویم. این یعنی تفوق هستی شناسی بر معرفت شناسی. البته بر اساس پژوهشی که انجام داده ایم به رابطه دیالکتیکی بین عرصه های هستی شناسی، معرفت شناسی و عمل شناسی یا اخلاق شناسی رسیده ایم. ما می‌گوییم «آنتولوژی» که یک «لوژی» یا معرفت شناسی همراه خود دارد و در بحث معرفت‌شناسی می‌گوییم: معرفت‌شناسی یک امر وجودی است. و در عمل شناسی یا اخلاق شناسی نیز پای وجودی بودن اخلاق را به میان می کشیم. در جای خود در تعریفی که از غیاب و عمل به دست داده ایم هر سه عرصه مزبور را واجد غیاب و عمل می دانیم که جای بحثش اینجا نیست. به هر حال و قطع نطر از ارتباط دیالکتیک عرصه های فوق، پرسش تقدم هستی شناسی بر معرفت شناسی و یا به عبارتی پرسش چیستی هستی بر چگونگی دانش ما از آن، پرسشی موجه و اجتناب ناپذیر است.گام بعدی فهم هستی شناسی مفروض معرفت شناسی غالب در کشور و دریافت مولفه های آن است. ببینیم چه هستی‌شناسی غالب است و چه هستی‌شناسی باید جایگزین شود؟اگر ما هستی را همانند پوزیتیویست ها به جهان تجربی تقلیل بدهیم، یعنی بگوییم، جهان مساوی است با آن‌چه قابل مشاهده است، ما با یک هستی تقلیل‌یافته‌ی اثباتی مواجه هستیم. در این جا، هستی، تک ساحتی، بالفعل و حاضر و قابل مشاهده خواهد شد. در واقع این نحوه هستی شناسی یک دلالت معرفت‌شناسی خاص و مبتنی بر اثبات گرایی دارد. طبعا همراه با این هستی شناسی و معرفت شناسی، یک معرفت، یک مخاطب و یک نحوه زندگی قرین خواهد شداما اگر از نگاه دیگر وارد شویم و بگوییم: هستی تنها بالفعل نیست، تنها وجه اثباتی ندارد، بلکه هستی لایه مند، ساخت یافته، فرا بالفعل، مبتنی بر غیاب و نفی، تمایز در عین اتصال و تغییر و سرشار از رمز است، در این صورت یک معرفت، یک معرفت شناس و یک مخاطب و یک نحوه زندگی نوین پدید می آید.

بین هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی الزاماً رابطه‌ی یک به یک برقرار نیست

نویسنده کتاب «ارزیابی انتقادی نهاد علم در ایران» افزود: اگر آنچه گفتیم را بشکافیم حاصل چه خواهد شد؟ هستی غیر لایه‌مند و مشاهدتی به ما چه معرفتی می‌دهد؟ می‌شود معرفت پوزیتیویستی، معرفت اثباتی بر اساس یگانگی بین هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی! یعنی جهان همان است که قابل درک و در اینجا قابل مشاهده است. در حالی‌که ما می‌گوییم بین هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی الزاماً رابطه‌ی یک به یک برقرار نیست. این همانی را ما تأیید نمی‌کنیم، این‌ها درواقع دچار یک مغالطه‌ی معرفتی می‌شوند. این یعنی تسری دادن آنچه از عالم می دانیم به خود عالم. این درواقع یک معرفت اثباتی است. در این‌جا معرفت به‌مثابه یک شیء است، معرفت یک عنصر خودآگاه و سوژه نیست، معرفت یک ابژه بسته، لا یتغیر و مسدود است، که هر زمان اراده شود مورد استفاده قرار می گیرد. در این حالت علم دیگر گذرا و متغیر نیست. هر از گاهی می‌توانیم از آن استفاده کنیم. در این‌جا معرفت‌شناس چه می‌شود؟ عالمی که می‌شناسیم آن هم تک‌بعدی می‌شود، چرا که هستی‌شناسی او تک بعدی است. در این‌جا مخاطب هم خاص و خریدار منحصر به فرد این معرفت می شود و زندگی هم حسب دوگانه نگری حاکم، پاره‌پاره و منشعب می‌شود. یعنی جدایی معرفت از عمل رخ می دهد و می شود جدایی ارزش از واقعیت.اما اگر برعکس، هستی فرابالفعل، غیر اثباتی و لایه‌مند، مبتنی بر غیاب و نفی و تمایز در عین اتصال و متغیر باشد، معرفت، منظومه‌ای constellational و غیر ثابت و متغیر می‌شود. معرفت به مثابه محصول اجتماعی و گذرا می شود. معرفت‌شناس هم چند بعدی می شود و مخاطب آن، هم خاص است، هم عام و چندگانه و زندگی هم منظومه ای و ناثنوی و غیر پاره‌پاره خواهد شد و عنصر با اهمیت ربط تحت الشعاع تفاوت ها در قلمروهای مختلف واقع نخواهد شد.

وی تأکید کرد: همان گونه که اشاره شد هستی‌شناسی اثبات‌گرا ابتنا بر دوگانه نگری دارد. این دوگانه‌نگری انواع و اقسام دارد که بخشی کهن و بخشی جدید و مدرن است. آن‌چه به دوران مدرن مربوط می‌شود: نظریه‌ و عمل (یا ارزش و واقعیت منسوب به هیوم و در ادامه ماکس وبر)، ذهن و عین دکارتی، انسان و طبیعت و تجلی آن در علوم انسانی در برابر علوم طبیعی، بود و نمود کانتی (حسب تفوق معرفت شناسی بر هستی شناسی)، نظریه‌ و مشاهده، علم و دین؛ علم و جامعه؛ علم و هنر؛ سیاست و اخلاق؛ سیاست و دین، فرد و جامعه (حقوق اجتماعی و حقوق فردی)؛ دوشادوس دوگانه های قدیمی تری مثل: عقل و عشق، عقل و دین، عشق و دین، حکمت نظری و حکمت عملی، دنیا و آخرت، خطا و صواب، خدا و انسان و....در این‌جا ما اگر هستی‌شناسی منظومه‌ای و غیر ثنوی را بپذیریم، هستی شناسی وحدت در عین کثرت و تمایز در عین اتصال را بپذیریم، باید به‌دنبال یک معرفت‌شناسی متناظر با هستی‌شناسی نادوگانه نگر و هستی منظومه‌ای باشیم. باید به سمت رویکرد میان رشته‌ای و حسب موضوع برویم، چرا که موضوع، دیگر منزوی و منفرد نیست.

هر عالمی با هر ویژگی نمی‌تواند معرفت‌شناسی متناسب با آن هستی‌شناسی را دنبال کند

در ادامه این سخنرانی افروغ پرسش دوم خود را طرح کرد و ادامه داد: آیا نباید بر حسب آن هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی یک تناظر بین هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی و «معرفت‌شناس» نیز وجود داشته باشد؟ یعنی مدعی شویم که معرفت‌شناس هیچ دلالت عملی از روش‌شناسی و هستی شناسی خودش دریافت نکند و در زندگی اش تجلی نداشته باشد؟ پذیرش این شکاف بار دیگر سر از شکاف بزرگ نظر و عمل یا معرفت و عمل در می آورد. هر عالمی با هر ویژگی نمی‌تواند معرفت‌شناسی متناسب با آن هستی‌شناسی را دنبال کند. نمی توان نسبت به خصائل و ویژگی های عالم و محقق در نسبت با هستی شناسی و معرفت شناسی بی تفاوت بود. لذا ویژگی های روان شناختی و شخصیتی خاصی برای معرفت شناس مورد لزوم است. به عبارت دیگر، معرفت‌شناس منظومه‌ای باید ویژگی خاصی داشته باشد. لذا:

– معلوم و هستی و علم نادوگانه، اقتضای عالم و محقق نادوگانه دارد؛

- معلوم و علم لایه‌مند، اقتضای عالم و محقق لایه‌مند دارد؛

-معلوم و علم فرابالفعل اقتضای عالم یا محقق فرابالفعل دارد؛

- معلوم و علم مبتنی بر غیاب اقتضای عالم متوجه غیاب دارد و ...

و به همین ترتیب، مخاطب چندگانه هستی که در بحث هستی شناسی مطرح شد، اقتضای عالم متوجه چندگانگی مخاطب دارد.

این نویسنده و پژوهشگر ادامه داد: در اینجا باید تعریضی به وضعیت کنونی دانشگاه ها داشته باشم، چرا این قدر استادان را در ویترین قرار می دهید و ارتباط استادان و دانشگاه را با جامعه و مخاطب عام قطع می کنید؟ چرا تا این حد، بار و دلالت و تاثیرهای اجتماعی را با شاخص های فرمالیستی از بین می بریم؟ مخاطب عام در چنین شرایطی از دست خواهد رفت، کما اینکه از دست رفته است. در چنین حالتی دیگر نمی توان ادعای اجتماعی شدن علم را طرح کرد. در چنین حالتی هیچ تحول و تغییر در ساحت اجتماع رخ نخواهد داد، و این نتیجه همین شاخص های فرمالیستی و انتزاعی است که ایجاد شده است.بر اساس آنچه گفته شد، اگر هستی و علم متغیر و گذراست، عالِم هم باید متغیر باشد. متغیر بودن عالِم به ابتکار، نوآوری، خلاقیت، کاشف بودن، شکارچی لحظات بودن، و به زندگی چند بعدی و چندژانری‌اش بستگی دارد.

نویسنده کتاب «روشن فکری و اصل‌گرایی فلسفی» تصریح کرد: در این‌جا باید سؤال کرد که آیا ما بستر را برای نوآوری، ابتکار و خلاقیت فراهم کرده‌ایم یا خیر؟ ما متاسفانه چهارچوبی خشک و متصلب و به ظاهر و به اصطلاح علمی ایجاد کرده ایم، که عالم فقط باید در ان چهارچوب نفس بکشد. می‌ توان گفت: هر جا خلاقیت و ابتکار نباشد، نور هم نیست و برعکس، هر جا ابتکار، خلاقیت و نوآوری باشد، نور هم هست. از این بابت فرقی نیز در بین دانش ها نیست، از ریاضیات و فیزیک و زیست شناسی تا جامعه شناسی، تاریخ، علوم سیاسی و غیره، هر جا ابتکار و خالقیت بود نور هم هست. در این‌جا دیگر علم، مظلوم نیست. اما متاسفانه در اینجا علم نه نور است و نه غیر مظلوم. هم ظلمت است، هم مظلوم.مظلوم بودن علم در گرو هستی شناسی ذره ای، منظومه ای، مسدود بودن عالم و سطحی و بالفعل بودن آن و مشی استقرا گرایی و فرمالیسم مربوط است.ژانر معرفت‌شناسی و معرفت شناس متناسب با ژانر منظومه ای هستی‌شناسی نیز ژانر متوجه وحدت در عین کثرت یا هم وقوعی تمایز در عین اتصال عالم و کثرت و تنوع مخاطبان و تجلیات و اشکال بروز دستاوردهای علمی است که اسم آن را ژانر فراگیر چند ژانری گذاشته ام. این ژانر چه ژانری و نمود بارز آن چیست؟ این همان ژانر قرآن و نهج البلاغه است. قرآن محصور به ژانر و مخاطب و شکل نوشتاری خاصی نیست. قرآن عشق دارد اما رمان صرف نیست، قرآن اندیشه دارد اما فلسفه صرف نیست. قرآن ابعاد روانشناختی و جامعه شناختی دارد اما محصور در آنها نیست. قرآن، اشاره به خطا و رجعت انسانی دارد اما محصور در یک توبه نامه و مناجات نامه نیست. قرآن، خود انسانی است با تمام ابعاد و نیازهای متنوع انسانی، از مادی تا مابعدالطبیعی، از فرورونده تا فرارونده. مخاطب قرآن نیز، خاص و منحصر به فرد نیست، هم خاص است، هم عام. مخاطب قرآن قطع نظر از اعتباریات، انسان به ما هو انسان است. ژانر نهج البلاغه نیز همانند ژانر قرآن است.آقای مطهری(ره) در کتاب «جاذبه و دافعه» می‌ گوید: در علی(ع) هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابی و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتی از نوع خاصیت پیامبران مکتب. او هم مکتب عقل و اندیشه است و هم مکتب شور و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم مکتب حسن و زیبایی و جذبه و حرکت؛ و در جای دیگر می‌گوید: هم مفتی بود و هم حکیم، هم عارف بود و هم رهبر اجتماعی، هم زاهد بود و هم سرباز، هم قاضی بود و هم کارگر، هم خطیب بود و هم نویسنده. این موارد حکایت از یک معرفت‌شناسی و هستی شناسی خاص دارد.

ژانر مطهری نیز همانند ژانر قرآن و نهج البلاغه است

افروغ گفت: به نظر اینجانب ژانر مطهری نیز همانند ژانر قرآن و نهج البلاغه است. استاد مطهری نیز هم مخاطب خاص و هم مخاطب عام دارد، او خود را محدود به مخاطب خاص و به شکل نوشتاری و به مضمون و موضوع خاص نکرده است. نیم نگاهی به آثار استاد مطهری کافی است تا متوجه ژانر منظومه‌ای ایشان در عرصه‌ی هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی بشویم. آثار اجتماعی، فلسفی، عقیدتی و سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایشان یک مخاطب متکثر و معطوف به وحدت در عین کثرت دارد.

وی در در ادامه به معرفی پروژه خود پرداخت و اشاره کرد و توضیح داد: این پروژه و کتاب ۸۵۰ صفحه ای فقط به یکی از این دوتایی های غالب پرداخته است و آن «نظریه و عمل» و واقعیت و ارزش است که تا حدودی دوگانه نظریه و مشاهده و حکمت نظری و حکمت عملی را نیز در بر می گیرد. ما دوتایی های بسیاری داریم که برخی را برشمردم و شایسته است مورد بررسی و مداقه قرار گیرند.پروژه و کتاب ما همان گونه که اشاره شد سه عرصه هستی شناسی، معرفت شناسی و عمل شناسی یا اخلاق شناسی را درهم تنیده و دیالکتیکی تحلیل می کند. هر سه را وجودی و برخوردار از عنصر غیاب و عمل می داند. درباره غیاب باید نکته ای را یادآور شد: جهان ان چیزی نیست که مشاهده می شود. آنچه دیده می شود یک قطره کوچک از جهان و هستی بیکران است که نام آن غیاب است. انچه دیده می شود یک نمود کوچک یا هستی آنتیک است. اگر بخواهیم روی چنین هستی محدودی بار خود را ببندیم بسیاری از چیزها را از دست می دهیم. این پژوهش در چهار دفتر که حاصل سالها تامل و تدریس است سامان داده شده است. در دفتر اول، رابطه نظر و عمل از منظر حکمای یونان باستان و اسلامی ( فارابی، ملاصدرا و علامه طباطبایی) مورد بررسی قرار گرفته اند. این دفتر با کوشش آقایان دکتر حسن عبدی؛ دکتر مهدی رجبی و دکتر مهدی سلطانی به انجام رسیده است. دفتر دوم، نقد دوگانگی نظر و عمل در فلسفه علم پوزیتویستی است و عمدتاً از منظر هرمنوتیک تحلیلی وینچ به نقد پوزیتویسم پرداخته است. این بخش با زحمت آقای دکتر سید محمد رضا امیری طهرانی به انجام رسیده است.دفتر سوم، دو گانه نظر و عمل در اندیشه دیلتای و گادامر و در واقع نقد پوزیتیویسم از منظر هرمنوتیک قاره ای است که با تلاش آقای دکتر میثم واثقی به سامان رسیده است.دفتر چهارم، دیالکتیک نظر و عمل در نظریه انتقادی (نسل اول فرانکفورت و هابرماس) و رئالیسم انتقادی است که نسل اول فرانکفورت با کوشش آقای دکتر مهدی امامی به انجام رسیده است و بحث هابرماس و رئالیسم انتقادی، در سطوح و فازهای سه گانه آن (رئالیسم انتقادی اولیه، رئالیسم انتقادی دیالکتیکی و فراواقعیت)، به اضافه مقدمه تفصیلی کتاب را اینجانب به سرانجام رسانده ام.باید توجه داشت وقتی سخن از نظریه و عمل می شود یعنی نظریه و عمل در عمل، و در رابطه با شخص محقق؛ این موضوع صرفاً نظریه پردازانه نیست؛ باید در عمل خود را نشان دهد و این نه به معنای عمل دانشجو بلکه در عمل خود استاد است که باید نمود و بروز داشته باشد و در صورت استفاده از دانشجو باید سهم او کاملا آشکار و نمایان باشد. نباید چنین باشد که استاد با سوء استفاده از دانشجو بار علمی خودش را ببندد. این را من سرقت آشکار و متاسفانه با درجه و نشان علمی می دانم. اگر دزدی از یک خانه بالا برود، اسم آن دزد و دزدی اش نیز یک محموله است و تحت تعقیب هم قرار می گیرد. اما سرقت علمی هم آبروی علم را می برد و علم را تاریک و ظلمانی و مظلوم می کند و هم یک محموله به سرقت نمی برد، بلکه سکوی پرش او می شود و پای تعقیبی هم در کار نیست. در این فضا دیگر نمی توان از طلایه داری اخلاق سخنی به میان آورد و متاسفانه این اتفاق ناگوار همچنان رایج است.

افروغ در پایان گفت: به نظر اینجانب باید همواره به رهایی انسان اندیشید. همواره باید به رابطه نظر و عمل توجه کرد. همواره باید به برون رفت از رابطه ارباب و رعیتی و شکل تعمیم یافته آن توجه داشت.در پایان عرایضم و از باب توجه قرآن به نیازهای بشر و متافیزیکی نبودن صرف آن و ذیل توجه به رابطه نظر و عمل به تفسیر آیه ۱۷ سوره رعد استاد مطهری اشاره می کنم: ایشان در کتاب گریز از ایمان، گریز از عمل خود و ذیل عنوان نافع بودن، ملاک باقی ماندن، می نویسند: قرآن می خواهد بگوید در نظام کلی عالم آنچه باقی می ماند به این دلیل استمرار دارد که نیازها را بر می آورد. آنچه به وجود بیاید و نتواند نیازها را برآورد حذف می شود و از بین می رود ولی آنچه که نیز برآور و نافع و سودمند است جای خودش را باز می کند و باقی می ماند تا به مصرف لازم برسد، یعنی تبدیل می شود به وجود کاملتر. همان آب که جذب زمین می شود، به صورت گیاه در می آید یا صرف حیوان می شود، به صورت نافع در می آید.در ادامه می افزایند: اگر قرآن نیازهای بشر را بر نمی آورد، همان قرن اول از بین رفته بود... نیروی قرآن همان حقیقت قرآن است، همان انطباقش با نیازهای بشر است.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: علم در کشور ما شبیه تاریکخانه است نه نور/اندیشیدن به رهایی انسان