هنر و فرهنگ هفته؛ آنکه لبخند نداشت، روزهای شاهنامه، خیام و احمدرضا
- مسعود بهنود
- روزنامهنگار
هفتهای بود گرم و بهارش گمشده، گیج استخوانهای شکسته هنرمندی به دست مادر و پدر، مبهوت به راه افتادن نمایشخانهها و سینماها، نیم جانی گرفتهاند کافهها. و رونقی در واکسن زدن بود. فقط انتخابات یخزده مانده.
جوانان که هنوز سخن از رأی و انتخابات را تاب ندارند، فضای آزادتری را تجربه میکنند. دخترجوانی در مقابل ایستگاه مترو میدان جهاد میرقصد، به ساز درون خود. پسر جوانی بر بالکن خانهای نیم شبان گیتار میزند. ترانهای ساختهاند ترجیعبندش این است "امرمعروف دیگه خوابیده". اما همزمان با این خوش به دلیها، زنان جوان - گرچه فاصله آمل تا بابل را رکابزنان، روسری سپرده به باد، میروند- باز میگویند که وقتی انتخابات تمام شد باز در بر همان پاشنه خواهد گشت.
منبع تصویر، fars
توضیح تصویر،اپرای عروسکی رستم و تهمینه
هفته روزهای بزرگ داشت، ثبت در تقویمها. اول روز شاهنامه یا روز فردوسی توسی و احیای زبان فارسی، چه بسیار دلنشین گذشت. گرچه همان روز جوانان مشهد در ویدیویی نشان دادند که در ورودی مجموعه فردوسی بسته است و ماموران میگویند احتیاط کرونایی. آمدگان از دور و نزدیک به مناسبت روز فردوسی، به خالق شاهنامه سلام فرستادند و برای سیاووش آواز ایران، محمدرضا شجریان سرودی از او خواندند، از دور برای مهدی اخوان ثالث هم دستی تکان میدادند، و مقبرهالشعرا نیز از تنهایی به درآمد.
چه بسیار کسان که در روز شاهنامه و بزرگداشت فردوسی، به تماشای اپرای عروسکی رستم و سهراب یا تهمینه و رستم ساخته بهروز غریبپور رفتند. در دنیای مجازی امکان تماشای این بخش از فعالیتهای استاد صنعت نمایش عروسکی فراهم هست. همچنان که اپرای عروسکی خیام. شادی آن که بهروز غریبپور خالق این اپراها نیز از چنگ کرونای موذی نجات یافته است.
منبع تصویر، Farshid Ahmadpour
توضیح تصویر،رقصی بر مزار خیام
خیام، عبرت در جهان
کیوان مهرگان نویسنده، در روز جهانی خیام نیشابوری همراه عکس زیبایی از فرشید احمدپور نوشت:
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل سودا را
می نوش به ماهتاب، ای ماه که ماه
بسیار بگردد و نیابد ما را
مهرگان افزوده: آخرای اردیبهشت روز بزرگترین شاعر زندگی من است روز خیام نیشابوری. جهان بدون خیام جهان ترسناکتری میبود.
منبع تصویر، Sazandegi
توضیح تصویر،روزنامه اول هفته. نقاشی هادی حیدری
ما فراموشکاران
هنرمندی بود ۴۷ ساله، در عکسها کمتر کسی لبخند بر لبش میدید اما با عشقش که سینما بود خوش میگذراند، سینما درس می داد و برای شاگردان خود، استادی زمینی و خاکی بود. مینوشت و گاه ترجمه میکرد. نام عجیبی داشت بابک خرمدین.
فیلم کوتاهی ساخت که هم در ایران و هم در جشنواره بین المللی آسا که فیلمهای انساندوستانه میسازد، جایزه گرفت. فیلم بور بیجاده رنگ در سال ۱۳۸۶ برایش موقعیت ساخت. مستند مذهبی با عنوان داغ عشق برای شبکه ۴ سیما ساخت و مسوول سینمایی فرهنگسرای دانشجو شد. ساخت مستند روایت یک انحراف در مورد وضعیت فرهنگی سینمای ایران هم راه تازهای برایش گشود. سال ۱۳۸۸ کارشناسی ارشد دانشکده هنرهای زیبا را تمام کرد و برای تحصیل به لندن رفت.
فیلم سوگنامهای برای یاشارساخته ۱۳۹۲ در لندن، به ظاهر سرگذشت دانشجویی است که به لندن رفته و گرفتار محدودیتها شده. بازیگر فیلم، یاشار علیشناس، رشتهاش هنری نیست و هرگز بازیگر نبوده، اما به خواهش او فیلم را بازی میکند. فیلم ترکیبی از زندگی بابک و یاشار است.
در دی ماه سال ۹۴ آشفته موی از فرنگ برگشته، فیلم را به اکران رساند، به همین دلیل در موزه سینما مراسمی برپاست. در آن جاست که از پدر دعوت میکند که سخنی بگوید. گفتههای پدر شنیدنی است، چرا که هیچ اشاره به فیلم و موفقیت پسر نمیکند. فقط از خود میگوید:
"به نام خداوند آموزگار و به نام شهدای گلگونکفن جنگ هشت ساله و درود به شرافت آن شهدا که مملکت را حفظ کردند. من سرهنگ پیاده ستاد خرمدین هستم. ۳۰ سال خدمت کردم، ۶۹ ماه در مناطق عملیاتی بودم، دو مرتبه شیمیایی شدم و ۴ بار ترکش خوردم و خوشحالم که در مقابل ممکلت انجام وظیفه کردم. به جوانان توصیه میکنم از این گهواره وطن غافل نباشند چون رشد و سربلندی آنان در همین مملکت اتفاق میافتد. از این ۳۰ سال خدمت ۱۷ سال را دور از خانواده انجام وظیفه کردم و تمام زحمات خانواده روی دوش این خانم عزیزم (همسرش) بود که وطن دوم من هستند."
شاگردان و دوستان بابک خرمدین گفتهاند او چند فیلمنامه داستانی هم به نامهای ورودی سیزده، دهانم زیبا و چشمانم سبز (برگرفته از داستان کوتاهی از سالینجر) و کنتراست نوشته و هم فیلمنامه بلند سینمایی رویای مرد مضحک.
مردی با استعداد و پریشانمو که کمتر لبخندی در صورتش جا میگیرد، سرانجام در هفته پیش به دست مادر و پدر خود کشته میشود.
در این هفته یک فیلم یک دقیقهای نشان میدهد که بابک در پایان اجرای یک نمایش که نام آن مشهود نیست، و چنین پیداست که کارگردان آن نمایش بوده است، برای تماشاگران کوتاه سخنی میگوید. شنیدنی است:
"انسانیت تاریخ مصرف ندارد، ازلی و ابدی است. الکساندر سوپلف، فیلمساز لهستانی گفته است هدف هنر، تکرار بنیادیترین آفریدههاست. سال از پی سال، دهه به دهه و قرن به قرن… چرا که ما مردم، بزرگترین فراموشکارانیم."
با خبر باشید که در آخر هفته نمایشی با عنوان بوی گوشت آدمیزاد در مجموعه تیاتری دیوار چهارم به نمایش در میآید.
منبع تصویر، AParat
توضیح تصویر،نمایشی در پنج ساعت
نمایش دهلیزهای بیانتهای خاطره
دهلیزهای بیانتهای خاطره در میان نمایشها جا میگیرد اما در پنج ساعت ارایه میشود. تماشاگران میآیند تا نمایشی در ده بخش را در باغ فرهنگسرای نیاوران تماشا کنند.
تماشاگران پس از ورود به باغ و شناخت محدوده نمایش، با کارتی روی لباس یا کیفشان شناخته میشوند. آنها با این نشان میتوانند طی این پنج ساعت مثل بازدید از موزهای، به محل نمایش وارد یا از آن خارج شوند و خود تصمیم بگیرند که چه مدت زمانی را در فضای نمایش بگذرانند. دهلیزهای بیانتهای خاطره همچون باغ مجسمه است؛ باغ مجسمهای که مجسمههایش زنده، سخنگو و متحرکاند.
علی اتحاد که نویسنده و طراح نمایش است نوشته: چنانکه از نام نمایش پیداست درباره «خاطرات» است. دربارهی کودکی، درباره عشق انسانی، درباره بزرگسالی، درباره شکست، درباره پیروزی، درباره حضور طبیعت سیارهمان در زیست ما انسانها، درباره ایمان، درباره تردید و … . «دهلیزهای بیانتهای خاطره» تجربه قدم زدن در دهلیزهای پر پیچ و خم خاطرات انسانی است.
در طول پنج ساعت زمان اجرا تماشاگران میتوانند انتخاب کنند که نمایش را به چه ترتیبی ببینند. هر بخش اجرایی کار، از بخشهای دیگر مستقل است. نمایش پنجشنبهها در باغ نیاوران اجرا میشود.
منبع تصویر، Tiwall
توضیح تصویر،نمایش جنگ و صلح
عشق کمانچه و چنگ
جنگ و صلح نمایشی است که در سالن چهارسو در تیاتر شهر به صحنه رفته است. نمایشی که هیچ ربطی به شاهکار تولستوی ندارد بلکه این نمایش برای بخش بزرگسال صحنهای جشنواره نمایش عروسکی آماده شده بود و برداشتی از نمایشنامه رومئو و ژولیت شکسپیر است و برخلاف تراژدی شکسپیر این نمایش پایان ملودرامی دارد. داستان نمایش درباره ۲ خانواده سازهای ایرانی و سنتی و سازهای کلاسیک است که در یک مهمانی در حال نواختن و خواندن هستند که در این میان کمانچه از خانواده سازهای ایرانی با چنگ از خانواده سازهای کلاسیک رودرروی یکدیگر قرار میگیرند و عاشق هم میشوند.
میثم یوسفی نویسنده و کارگردان جنگ و صلح توضیح داده که مسالهای که این روزها به دست فراموشی سپرده شده و در همه جوامع بشری و کل دنیا باید به آن توجه کرد، واژه عشق است. این روزها دوست داشتن و عاشقانه زندگی کردن فراموش شده است و همه مردم با هم در جنگ و ستیز هستند از این رو این نمایش در یزد که شهر "سفیر صلح" است تولید شده و ما تلاش کردیم با این نمایش سفیر صلح بشویم و پیام صلح و عشق را به تمام دنیا بفرستیم.
آقای یوسفی در عین حال توضیح داده که سال پیش که نخستین جشنواره بینالمللی عروسکی یزد شکل گرفت، او یک ورکشاپ داشته که قرار بود در پایان به یک نمایش عروسکی میدانی ختم شود و در همان جا با حمایت خانه عروسک و خانمها مرضیه برومند و بنفشه بدیعی دبیر این جشنواره به نمایش فعلی تبدیل میشود و اسمش هم میشود جنگ و صلح.
منبع تصویر، Pourya Alemi
توضیح تصویر،شروع فیلم کوتاه زادروز شاعر
روز جهانی دیگر
اول از همه امسال پوریا عالمی طنزپرداز و نغمه ساز کودکان دست به کار شد و ویدیویی ساخت با عنوان روز جهانی احمدرضا احمدی و در مقدمه آن گفت: من خوشحالم که در جهانی به دنیا آمدم و نفس کشیدم که احمدرضا احمدی بود و از کودکی من جهانی ساخت که هیچ جای دیگر نمیتوانش یافت.
پوریا افزود: تولد احمد رضا احمدی شاعر مبارک همه ما که در این جهان یگانه زندگی کردیم.
در ادامه ویدیو احمدرضا بود که در میان گلدانهایش نشسته، شعری از خود خواند:
جهان ناگهان
غرق در شکوفه ها و گل های شقایق و بنفشه است
پنجره را باز می گذارم
باران می بارد.
در باران گفتم بهار را یافتم
در همین زمان ماهور احمدی دردانه شاعر نوشت: چقدر سخت است از کسی بنویسی که تمام خوبیست. برای کسی بنویسی که خالق بهترین نوشتههاست. چقدر سخت است دختر شاعر محبوبت باشی. چقدر سخت است مادر پسرکی هشتاد و یک ساله باشی که دلش هنوز مدادرنگی و آلبالو خشکه میخواهد و چقدر آسان و عاشقانه است وقتی روزی هزاربار صدایت میزند و میگوید: "ماهور رنگهایم تمام شده، بذر لادن خریدی؟ ناهار چی خوردی؟ فیلمبرداری خوب بود؟ گربهها چطورن؟ نیما تخمه خریده؟ از شمال فرفره آوردی؟ کتابم امروز صفحهبندی شد، فیلم جدید سوفیا را دیدم، چای دم میکنی؟ از تارا و نوا و پسر سوفی چه خبر؟ آریو آمده؟"
و چقدر غمانگیز است وقتی میگوید: دو ماه دیگر باطری قلبم را باید تعویض کنم، لثهام زخم شده و دندانم زبانم را میزند، امروز قندم پایین بود، چقدر تنها شدهام، دوستانم یکییکی رفتند، میل به غذا ندارم، کمر درد امانم را برید هو...
ماهور احمدی در زادروز پدر نوشته: چقدر با تمام دردها و غمهایش زندگی را متولد میکند، صدای کاردک بر بوم از اتاقش میآید، شعرهایش را پاکنویس میکند، عکس کسانی را که دوست میدارد روی میزش میچیند. چه لذتی دارد وقتی دکمههای پیراهن چهارخانهاش را میبندم و میگوید؛ این پیراهن چهارخانه مدل همینگوی است. چه کیفی دارد وقتی ناخنهایش را میگیرم و گردن لاغرش را نوازش میکنم. چه حالی دارد وقتی دنبال عینکاش میگردم. وقتی پتو را رویش میکشم، می بوسمش.
از هفتههای پیشین:
- هفته هنر و فرهنگ؛ مرگ در خرمن هنر، سوگ دخترکان کابل، سینماهای خالی
- هفته هنر و فرهنگ؛ مرگ شاعر در پیادهرو، شکست کلید فرهاد
- هفته هنر و فرهنگ؛ سونامی در راه، مرز خنده و گریه، آیندهبینی
- هفته هنر و فرهنگ؛ هیچ در میان ما، اندر بلای سخت، بازار گرم طنز
- هنر و فرهنگ هفته؛ مصدقهای تئاتر، ناقوس ۹۶ سال خاموش، پشت پرده یک فیلم سیاسی
- هفته هنر و فرهنگ؛ دردی یکساله شد، صادق خان برگشت، اتاق آزاد بسته، دستی گرم محبت
- هفته هنر و فرهنگ؛ بلای جان سانسور، آونگ میان نو و سنت
- هنر و فرهنگ هفته؛ شهر کودکان شاد و کار، دریچه تازهای به گفتگو
- هنر و فرهنگ هفته؛ مافیا سازی، روز زنهای پلاستیکی، خیابانهای دلخون
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: هنر و فرهنگ هفته؛ آنکه لبخند نداشت، روزهای شاهنامه، خیام و احمدرضا
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران