پیروزی دین بر علم در «دراکولا»/ترکیب موفق اسطوره و باور ایمانی
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: رمان «دراکولا» نوشته برام استوکر که یکی از سرآمدان ادبیات وحشت جهان است و تحسینهای زیادی را برانگیخته، عموماً فقط در حد یکرمان وحشتناک دیده و تحلیل شده است. اما اینکتاب جوانب و گوشههای مهمی دارد که نباید از آنها غافل شد. تقابل علم و دین در غرب، خرافه، باور و اعتقاد به خدا و شیطان، روانشناسی، مدرنیسم، ارجاعات مختلف تاریخی، ادبی و اسطورهای، ویژگیهای قومیتهای اروپای شرقی و … ازجمله عناصر مختلفی هستند که در کنار وجوه وحشتناک رمان «دراکولا» به جذابتر شدن اینکتاب کمک کردهاند.
تحقیق و پژوهشی که برام استوکر نویسنده اینکتاب، بهمدت ۸ سال بر فرهنگهای اروپایی و افسانههای کهن مربوط به خونآشامها داشت، همراه با ادبیات و اطلاعات تاریخی و مذهبی ایننویسنده، موجب شدند اثری با زیربنای محکم خلق کند که همچنان با گذشت بیش از ۱۰۰ سال (اولینچاپ ۱۸۹۷) منبع اقتباس آثار مکتوب و تصویری باشد و حتی مانند داستانهای «شرلوک هولمز» [نوشته آرتور کانن دویل نویسنده همعصر برام استوکر]، داستانهای جدیدی دربارهاش نوشته شوند.
رمانهای وحشت، همانطور که میدانیم متعلق به قلمرو نادیدنیها و ترس و وهمی که ایجاد میکنند، هستند. نکته مهمی که درباره «دراکولا» وجود دارد، این است که در زمانی نوشته و منتشر شد که غرب از دوران قرون وسطی بیرون آمده و علم را بر دین ارجحیت بخشیده بود. اما نویسنده اینرمان معتقد است علم بر دین ارجحیت ندارد و حتی مسائل خرافی که عقل معاش و علم نمیتوانند پاسخگویشان باشند، بهدلیل داشتن نام خرافه بر پیشانیشان، غیرمنطقی و غیرواقعی نیستند. بلکه خرافه، در واقع همان ایمان و اعتقاد قدیمی است. بههرحال قصه دراکولا به گفته نویسندهاش برام استوکر و راویانی که برای روایت داستانش انتخاب کرده، دربرگیرنده حقایقی انکارناپذیر است و جملات مهم و قابل تاملی در آن وجود دارد که باید استخراج شده و مورد توجه قرار بگیرند؛ مثل «این قرن نوزدهم است که با نوعی انتقام به روز شده. با این حال، اگر حواسم درست کار کرده باشد، قرون گذشته نیروهایی از آن خود داشتهاند و دارند که مدرنیته به تنهایی نمیتواند از بین ببردشان» (صفحه ۵۲)، «ذات ما آدمها و دات حیوانها شباهتهای زیادی با هم دارند.» (صفحه ۱۷۵) و «مرگ که سهم مشترک آدمیان است و به تائید خداوند رسیده…» (صفحه ۳۹۵)
قلعه وحشتناک کنت دراکولا در اروپای شرقی، طبق روایت داستان، در چنینمحدوده جغرافیاییای قرار دارد: در مرز ایالت ترانسیلوانیا، مولداوی و بوکوفینا، وسط کوههای کارپات، یکی از بکرترین و ناشناختهترین قسمتهای اروپا. نکته دیگری هم که از همانابتدا، باعث ایجاد ترس و وهم در خواننده کتاب میشود، اینجمله است که تمام خرافات جهان در کوههای نعلیشکل کارپات جمع شدهاند، گویی مرکز نوعی گرداب خیالی باشد. یکی از نکاتی که نباید در صفحات ابتدایی کتاب «دراکولا»، دور از نظر بماند، مفهوم شرق است. اینرمان چند راوی دارد و اولینروایتگرش، مرد جوانی بهنام جاناتان هارکر است که سفر خود را از لندن تا قلعه دراکولا و سپس ماجراهای درون قلعه روایت میکند. سفر او از غرب به شرق اروپا، از همانابتدا مرموز است و در نهایت به فاجعه و اتفاقات وحشتناک منجر میشود اما در ابتدای سفر و زمانی که او با اتفاقات عجیب روبرو میشود؛ شرق جغرافیایی بهعنوان یک جهت مبهم و مرموز دیده شده است: «بهنظر میرسد هرچه بیشتر به سوی شرق میرود، ساعت حرکت قطارها نامنظمتر میشود. پس در چین اوضاع چطور است؟» در ابتدای داستان هم از لفظ «در دورترین نقطه شرقی کشور» برای اشاره به مکان قلعه دراکولا استفاده شده است. دیگر جملات مهمی که در آنها شرق، مورد توجه قرار گرفته و البته مفهومی نویدبخش دارد، در صفحات پایانی کتاب و به اینترتیباند: «امشب برنخواهد گشت؛ چون آسمان در مشرق به سرخی میگراید و سپیدهدم نزدیک است. فردا باید دست به کار شویم!» (صفحه ۳۵۴) و «آسمان از سوی شرق کمکم روشن میشد و همهچیز وضوح بیشتر و بیشتری پیدا میکرد.» (صفحه ۳۵۷)
در ادامه اینمطلب وجوه مختلف رمان «دراکولا» در حوزههای فرم و ساختار را بررسی میکنیم. اینبررسی براساس نسخه ترجمهشده «دراکولا» توسط محمود گودرزی انجام شده که مهرماه سال ۹۹ توسط نشر برج به بازار نشر عرضه شد. تذکر ایننکته نیز بیلطف نیست که پیشتر در سال ۱۳۹۵ در قالب نوشتاری، به رمان وحشت «کارمیلا» که در ژانر وحشت نسبت به «دراکولا» مقدمتر است، پرداختهایم: «رمانهایی که از آنها میترسیم / دست به یکی کردن کارمیلا و دراکولا»
برام استوکر نویسنده رمان دراکولا
* ۱- تقابل گذشته و دوران مدرن؛ دین یا علم؟
آنچه باعث ایجاد ترس و وحشت در مخاطب «دراکولا» میشود، پذیرش فضا و وهمانگیزی اتفاقات و فضای داستان است. یعنی مخاطب با پذیرفتن اینفضا و قراردادهای قصه است که خواهد ترسید. حالا و امروز، مخاطبی که در دوران مدرن و پسامدرنیسم زندگی میکند، با پیشزمینههایی که از خرافات و افسانههای قدیمی دارد، باید در علم رسمی و اصول اثباتشدهاش شک و تردید کند تا با خواندن «دراکولا» بترسد. برای ایجاد اینشک و تردید، جملاتِ یاریگر مهمی در رمان وجود دارند که پایههای ذهنی مخاطب را تکان بدهند. اینجملات مهم هم عموماً از دهان شخصیت آبراهام ونهلسینگ بیان میشوند که هم مرد علم است هم مرد دین و بهطور مستقل به او خواهیم پرداخت. ونهلسینگ در فرازی از اینداستان، در گفتگو با شاگرد خود دکتر سوارد میگوید: «آه تقصیر علم ماست که میخواهد همهچیز را توضیح بدهد و اگر نتواند چیزی را توضیح بدهد، میگوید وجود ندارد که بخواهیم توضیحش بدهیم.» (صفحه ۲۳۹) همینجمله، بیانگر تردید و شک نسبت به ارکان مدرنیسم و علم آن است که بنا بوده همه پدیدهها را توضیح دهد.
ونهلسینگ در فرازی از اینداستان، در گفتگو با شاگرد خود دکتر سوارد میگوید: «آه تقصیر علم ماست که میخواهد همهچیز را توضیح بدهد و اگر نتواند چیزی را توضیح بدهد، میگوید وجود ندارد که بخواهیم توضیحش بدهیم.» در فراز دیگری از داستان «دراکولا»، عصر مدرنیسم دوران شکاکی و خودخواهی خوانده شده است: «زنی اینچنین راستگو، دلانگیز، نجیب و تا اینحد کمادعا و بگذارید بگویم که این ویژگیها در عصری به این شکاکی و خودخواهی چیز کمی نیست» (صفحه ۲۳۶) انتقال نیروی جسم با نیروی ذهن، احضار شبح، روح، ذهنخوانی، هیپنوتیزم، کارهای مرتاض هندی و… همگی از کلیدواژههای مهمی هستند که لابهلای سطور و صفحات اینداستان قرار گرفته و نقش خود را برای ایجاد شک و تردید و سپس ترس و وحشت در مخاطب ایفا میکنند. در زمینه مسائل علمی دوران جدید، برام استوکر، مسائل مختلفی ازجمله توجه به روانشناسی و پریشانی روان آدمها را مد نظر قرار داده است. مثلاً در فرازی از داستان، شخصیت ونهلسینگ پس از شناخت و اطمینان از چگونگی فعالیتهای دراکولا، وقتی با جمعی از مردان داستان برای مبارزه با او آماده میشود، نگران اعصاب، خواب و رویاهای شخصیت مینا (یکی از شخصیتهای زن داستان) است و سخنانی از رویا در صفحه ۲۹۳ کتاب دارد که مخاطب را کاملاً یاد آموزههای روانشناسی زیگموند فروید میاندازند. چنیننکتهای را میتوان در اینجمله از صفحه ۹۲ کتاب هم مشاهده کرد: «آه، امان از فعالیت ناخودآگاه مغز!»
نمونه دیگر از توجه برام استوکر به روانشناسی، مربوط به فرازی از صفحه ۵۳ است که جاناتان هارکر درباره لجبازی و عناد با خود و سپس لذتبردن از اینعناد خاطره مینویسد: «احساس خوابآلودگی کردم، هشدار کنت در ذهنم تداعی شد، اما به آن گوش ندادم و از این کار لذت بردم.» و جالب است که دکتر سوارد در معاینه لوسی (دختری که با مشکل خونآشامی دراکولا روبرو میشود و دراکولا خونش را میآشامد) و نامهای که در آن، شخصیت ونهلسینگ را به آرتور (نامزد لوسی) معرفی میکند، مشکل دختر جوان را نه جسمی، که یکمشکل ذهنی میداند.
مساله عادت و علاقه شخصیتهای داستان به نوشتن (طریقه روایت داستان که به آن خواهیم پرداخت) هم که یکی از تخلیههای موثر عاطفی و روانی محسوب میشود، از دیگر نمودهای توجه نویسنده «دراکولا» به علم روانشناسی است. در اینزمینه میتوان به اینجملات اشاره کرد:
* «بنابراین برای آرامش ذهنم به دفتر خاطراتم پناه میبرم. عادت نوشتن جزئیات کمکم میکند تسکین یابم.» (صفحه ۵۳)
* «مینا موری: نگرانم و ابراز احساساتم در اینجا به من آرامش میدهد.» (صفحه ۹۵)
* «دکتر سوارد، در فصل هشتم وقتی درباره بیمار روانیاش مینویسد: هیجان بسیار داشتم و نمیتوانستم بخوابم، اما این یادداشتها به من آرامش داده و حس میکنم امشب کمی استراحت خواهم کرد.» (صفحه ۱۳۴)
* «لوسی در صفحه ۱۴۱: من هم باید همان کاری را کنم که مینا میکند و مسائلی را که اتفاق میافتد بنویسم. به این ترتیب وقتی همدیگر را میبینیم، میتوانیم مدتی طولانی گفتگو کنیم.»
* «در فصل ۲۲، بخشی از دفتر خاطرات جاناتان هاکر اینگونه شروع میشود: از آنجا که باید کاری انجام بدهم تا دیوانه نشوم، این خاطرات را مینویسم.»
* «باید در هر فرصتی که پیدا میکنم به نوشتن ادامه بدهم…» (صفحه ۳۵۹)
تلفیق علم و افسانه را هم میتوان در بخشی از داستان «دراکولا» شاهد بود که لوسی بهخاطر خونآشامیهای دراکولا میمیرد. اما پیش از مردنش، پروفسور ونهلسینگ تلاش میکند با انتقال خون (کاری که در زمان نوشتهشدن اینرمان هنوز کشف و مرسوم نشده بود)، جان دختر جوان را نجات دهد. اما لوسی در نهایت میمیرد و با مرگش جملهای مهم توسط ونهلسینگ بیان میشود: «این آغاز کار است.» و منظور این است که لوسی بناست تبدیل به یک خونآشام شده و شبها از گورش برخاسته و به خونآشامی بپردازد. در نتیجه برای از بینبردن کارکرد خونآشامیاش باید تیرکی در قلبش فرو و سرش را قطع کنند.
نکته جالب دیگر درباره علم و دوران مدرن در رمان «دراکولا»، بحث «مرگیاری» یا «اُتانازی» (کشتن افراد بیمار و کهنسال از سر ترحم) است که میدانیم یکی از مناقشات مهم مربوط به آزادیهای فردی در قرن بیستم بوده و هنوز هم هست. در «دراکولا» هم هنگامی که شخصیت مینا طعمه خونآشامیهای دراکولا شده و اینموجود اسرارآمیز و وحشتناک شبها از خون اینزن جوان مینوشد، صحبت کشتن مینا در صورت بدترشدن حالش مطرح میشود.
یکسوال فلسفی طرح شده در اینرمان هم درباره مقوله عشق است و وقتی طرح میشود که لوسی تبدیل به یکخونآشام شده است: «آیا ممکن است که عشق به کلی مسالهای ذهنی باشد؟ یا به کلی عینی است؟» (صفحه ۲۵۳)
۱-۱ مساله ایمان
«روزی شخصی آمریکایی ایمان را اینطور تعریف کرده: چیزی که ما را قادر میسازد مسائلی را باور کنیم که میدانیم صحت ندارند.» این، جملهای است که شخصیت ونهلسینگ در صفحه ۲۴۲ کتاب به دکتر سوارد میگوید و ضمن اشاره به مبارزه با موجودی مثل دراکولا، میگوید «آزمونی خوفانگیز در پیش داریم.» لفظ «آزمون خوفانگیز» از زبان شخصیت ونهلسینگ که یکمسیحی معتقد است، مخاطب را یاد باورهای مسیحی درباره ایمان و آموزههای فیلسوف موحدی مثل سورن کییر کگور میاندازد که ایمان را یک امر متناقض و پارادوکسیکال میدانست. شخص مورد اشاره ونهلسینگ یعنی «شخصی آمریکایی» هم که آنجمله را گفته، مارک تواین نویسنده معروف ادبیات آمریکاست.
در فلسفه کییر کگور و دیگر اندیشمندان مشابهش، ایمان، وادی امتحانی وحشتانگیز است که با همانحالت متناقض و پارادوکسیکالی که دارد، هم باعث وحشت و هم آرامش فرد سالک است. ونهلسینگ هم در جمله مهم دیگری که در داستان «دراکولا» دارد، میگوید: «آه! وحشت وجود دارد، اما وحشت به هدف من کمک میکند، چون در وحشت ضرورت ایمان وجود دارد.» (صفحه ۲۴۵) پس وحشتی که در رمان دراکولا وجود دارد، از دو عامل ریشه میگیرد، یکی باور به موجود وحشتناک و ماوراءالطبیعهای چون دراکولا و دیگری حفظ ایمان و باور خود در مواجهه با او. در فرازی دیگر از داستان هم شخصیت مینا به همسرش (جاناتان هارکر) میگوید: «ایمان در مشکلات و دشواریها سنجیده میشود.» (صفحه ۳۵۹)
در فلسفه کییر کگور و دیگر اندیشمندان مشابهش، ایمان، وادی امتحانی وحشتانگیز است که با همانحالت متناقض و پارادوکسیکالی که دارد، هم باعث وحشت و هم آرامش فرد سالک است. ونهلسینگ هم در جمله مهم دیگری که در داستان «دراکولا» دارد، میگوید: «آه! وحشت وجود دارد، اما وحشت به هدف من کمک میکند، چون در وحشت ضرورت ایمان وجود دارد.» شخصیت ونهلسینگ در بخشی از داستان که مردان قصه نسبت به ذات خونآشامشده لوسی بیاطلاع هستند و خودش نیز نسبت به اینماجرا مشکوک است، ناچار است برای پیشرفت علم (یعنی یقین از وضعیت لوسی) دست به یک کار غیرقانونی و کفرآمیز (متناقض با باورهایش) بزند؛ اینکه تابوت بسته دختر جوان را باز کند و متوجه شود بهعنوان یکخونآشام از غروب تا طلوع خورشید از گور برخاسته و با طلوع آفتاب دوباره به تابوت خود برمیگردد. ونهلسینگ از نظر دینی و اعتقادی، یکجزماندیش مسیحی است اما مجبور است بر باورهای جزماندیشانه خود پا بگذارد تا آگاهی خود و همراهانش را نسبت به خونآشامها ارتقا بدهد و در نتیجه چنینجسارت، قانونشکنی و معصیتی است که پی به زندگی دوگانه خونآشام میبرند. در چنینزمینهای و همچنین برای مبارزه با دراکولاست که ونهلسینگ به دکتر سوارد میگوید با مسالهای روبروست که در آن «به تمام ایمان خود نیاز پیدا خواهی کرد.» (صفحه ۲۷۴)
ونهلسینگ در فرازهای دیگری از رمان «دراکولا» باورهای جزماندیشانهای را که میتوان نمونههای آنها را در کتاب مقدس و یهودیت مشاهده کرد، بیان میکند؛ مثل فرازی که درباره مبارزه با دراکولا و حضور مینا در اینمبارزه میگوید مینا مغز مردها را دارد اما او یکزن است و برای زنها نقشی در اینزمینه وجود ندارد. (صفحه ۲۹۳) پروفسور اهریمنکشِ رمان «دراکولا» در آگاهیبخشیهای خود به مردان داستان، میگوید جانواران خونآشامی وجود دارند و شواهدی هم وجود دارد که وجودشان را ثابت میکند. حرف شخصیت ونهلسینگ این است که حتی اگر اتفاقاتی که در اینداستان رخ دادهاند و تجربیاتی که شخصیتهای قصه از سر میگذرنند وجود نداشت، درسها و اسنادی از گذشته وجود دارند که مدارکی را دل بر وجود خونآشامان به عاقلان میدهند. نکته مهم در اینسخنان شخصیت ونهلسینگ این است که خودش هم ابتدا درباره وجود خونآشامان شک و تردید داشته اما اگر خود را تربیت نکرده و ذهنی باز نداشت، نمیتوانست اینمساله را باور کند. پس نکته و تلنگر مهم در اینزمینه، داشتن ذهن باز است. به بیان سادهتر ونهلسینگ و نویسنده کتاب به مخاطب غربی خود میگویند، چندان به علمی که هر روز مورد بازنگری و تکامل قرار میگیرد، غره و متکی نباشند.
در بخشهایی از رمان «دراکولا»، شخصیت دیوانهای بهنام رنفلید در مریضخانه محل خدمت دکتر سوارد حضور دارد که بهدلیل حضور دراکولا و تسخیر روحش توسط او، اعمال مالیخولیایی و دیوانهواری از خود بروز میدهد. مشاهده رفتار اینشخصیت توسط دکتر سوارد باعث میشود، مساله ایمان را از طرف و زاویه دیگرش مطرح کند؛ ایمان به دراکولا: «آیا ممکن است به این دلیل باشد که به طور غریزی ایمان دارد که خونآشام سرانجام پیروز خواهد شد؟» (صفحه ۲۸۲) بنابراین همانطور که کمیپیشتر به دو ریشه عنصر وحشت در رمان «دراکولا» اشاره کردیم، باید بگوییم در اینداستان دوگونه ایمان وجود دارد؛ ایمان به خدا و ایمان به اهریمن.
با برگشت به بحث ایمان در سخنان شخصیت ونهلسینگ، او در جملاتی که نویسنده برایش در نظر گرفته، طوری درباره دراکولا صحبت میکند، که گویی بهطور مستقیم درباره شیطان و ابلیس حرف میزند: «او ددمنش است و حتی بیش از ددمنش: شیطانی است بیاحساس که قلب ندارد؛ او میتواند با برخی محدودیتها، هر وقت و هرجا که بخواهد در شکلهایی که مختص خودش است ظاهر شود.» (صفحه ۲۹۶) اما جان کلام ونهلسینگ که ریشه در باورهای مسیحی دارد، بهرسمیتشناختن شیطان و بیداربودن نسبت به خطرات و تهدیدات اوست. به اینترتیب، او میگوید نباید در قرن نوزدهم که علم و مسائل منطقی بهشدت وارد زندگی مردم شده، سنت و خرافه را کنار گذاشت. سنت و خرافه در قرن نوزدهمِ علمی و منطقی، مهماند و مردم هنوز هم از موجودات متافیزیکی میترسند. باید سراغ سنتها و خرافه رفت چون وسیله دیگری در اختیار نیست و سنت و خرافه اهمیت به سزایی دارند.
جمله مهم دیگر درباره قدرت دراکولا و تقابل آن با ایمان مسیحی، در بستر زمانی قرن نوزدهم، اینگونه بیان میشود: «در این عصر آگاهی که مردم حتی به آنچه میبینند، ایمان ندارند، تردید مردان فرزانه قدرتِ اصلی او (دراکولا) خواهد بود.» اما تعریف صریح پروفسور ونهلسینگ در رمان «دراکولا» از خرافه اینچنین است: «ما ابتدا باید به خرافه اعتماد کنیم. خرافه ایمان انسانهای نخستین بوده و هنوز هم در ایمان ریشه دارد.» اما جمله مهم دیگر درباره قدرت دراکولا و تقابل آن با ایمان مسیحی، در بستر زمانی قرن نوزدهم، اینگونه بیان میشود: «در این عصر آگاهی که مردم حتی به آنچه میبینند، ایمان ندارند، تردید مردان فرزانه قدرتِ اصلی او (دراکولا) خواهد بود.» (صفحه ۳۹۶) اما تعریف صریح پروفسور ونهلسینگ در رمان «دراکولا» از خرافه اینچنین است: «ما ابتدا باید به خرافه اعتماد کنیم. خرافه ایمان انسانهای نخستین بوده و هنوز هم در ایمان ریشه دارد.» (صفحه ۴۰۴) بنابراین میتوان نظر اینشخصیت داستانی و البته نویسنده کتاب را درباره آدمهای قرن معاصرش اینگونه دریافت که بهدلیل عدم داشتن ایمان و باور به متافیزیک و خرافهخواندن اینامور، انسانهایی بیایمان و ضعیف هستند. اما او با آوردن نمونه از علوم طبیعی و تجربی، معتقد است «در عصری که وجود پتومائینها معماست، نباید از چیزی تعجب کنیم!» (ص ۳۹۸) توضیح آنکه پتومائین سمی است که از گیاهان و جانوران در حال تجزیه به وجود میآید.
گفتیم در اینرمان دو گونه ایمان وجود دارد، ایمان به خدا و نیکی و ایمان به دراکولا و بدی. و دراکولا نیز نماد و همارز شیطان و ابلیس است. اینشخصیت منفی، جملات دیگری هم دارد که یادآورنده جملات ابلیس درباره فریب انسانها هستند. در بخشی از داستان که دکتر سوارد مشغول روایت است، مینا ماجرای مواجههاش با دراکولا را تعریف میکند و میگوید دراکولا اینگونه با او سخن گفته است: «تو حالا میدانی، آنها هم تا حدی میدانند و به زودی کاملاً خواهند فهمید چه عاقبتی در انتظار کسی است که سد راهم شود. باید توان خود را برای نزدیکان خود نگه میداشتند. وقتی هوش خود را علیه من به کار میگرفتند _ علیه من که بر ملتها فرمان راندم و برایشان نقشه کشیدم و جنگیدم…» (صفحه ۳۵۶)
اما علاوه بر روحیه مبارزه و رفتن به جنگ شیطان، ونهلسینگ در سخنانش به توکل بر خداوند هم اشاره دارد. او در صفحه ۳۱۰ میگوید: «جز رحمت خدای مهربان به چیزی میتوانیم امید داشته باشیم؟» در اینزمینه جملات دیگری هم در رمان وجود دارند که به تکیه بر خدا و ایمان اشاره دارند. بهعنوان مثال در صفحه ۳۸۳ جاناتان هارکر میگوید: «همه روی آب به سوی تپه دریایی شناوریم و تنها لنگر ما ایمان است.» نمونههای دیگر هم در اینبحث در کتاب وجود دارند که از اینقرارند:
* «تنها میتوانیم به خدای مهربان توکل کنیم.» (صفحه ۴۲۱)
* «زندگی ما در داستان خداوند است.» (صفحه ۴۴۰)
* «تنها دلخوشیام این است که دست خدا حافظ و نگهدار ماست. فقط به خاطر چنین ایمانی است که مردن از زیستن سادهتر است و بدینترتیب میتوان از چنگ هر مصیبتی رها شد.» (صفحه ۴۴۲)
* «مینا: به راستی جان ما در دستان خداوند است. فقط او میداند چه چیزی ممکن است پیش روی ما باشد و من با تمام نیروی روح محزون و حقیر خود به درگاهش دعا میکنم.» (صفحه ۴۴۶)
* «اراده خدا هرچه باشد، همان میشود؛ هرچه باشد و به هر سو که رهنمون شود!» (صفحه ۴۴۹)
* «شاید دیر برسیم. هرچه خدا اراده کند همان میشود!» (صفحه ۴۶۲)
یکی از کنشهای جالب شخصیتهای مثبت رمان دراکولا، مربوط به جاناتان هارکر است که هنگام آمادهشدن برای نبرد نهایی با دراکولا، در خاطراتش مینویسد وصیتنامه خود را نوشته و همه «امور زمینی» خود را رتق و فتق کرده است. تقدیر و روز جزا هم ازجمله کلیدواژههای مهم بحث ایمان در رمان «دراکولا» هستند که شخصیتهای مثبت و مبارزه علیه دراکولا به آنها باور دارند.
* ۲- ارجاعات دراکولا
رمان «دراکولا» ارجاعات زیادی دارد که در طبقهبندی تاریخی، مذهبی، ادبی و افسانهها و اساطیر جا دارند. هزار و یکشب، کبوتر کشتی نوح، خنوخ پسر قابیل، جبرئیل، پیکانِ در پهلوی مسیح، معجزه مسیح، داستان «جوجه اردک زشت» از هانس کریستین اندرسن و … برخی از موارد ارجاع در رمان موردنظر هستند.
۲-۱ ارجاعات به شکسپیر
ظاهراً برام استوکر، علاقه زیادی به شکسپیر و تراژدیهایش دارد چون تعداد زیاد و قابل توجهی از ارجاعات رمان «دراکولا» به نمایشنامههای شکسپیر و شخصیتهایشان برمیگردند. اشاره به شبح پدر هملت، یا استفاده از لفظ «خواهران غریب» برای اشاره به عروسهای دراکولا که یادآور سهساحره نمایشنامه «مکبث» است و جملاتی با اینمضمون که «رویاهای شریر در پی آزار خواباند»، مخاطب را کاملاً یاد واگویههای شخصی مکبث در تراژدی «مکبث» میاندازند.
در فرازی از رمان دراکولا به شخصیت دزدمونا همسر اتللو در تراژدی «اتللو» هم اشاره میشود. در فراز دیگری از داستان هم، شخصیت لوسی خود را مانند شخصیت اوفلیا در تراژدی «هملت» میبیند و با اینشخصیت احساس شباهت و همذاتپنداری میکند. جملهای هم در پرده سوم، صحنه چهارم تراژدی «هملت» هست به اینترتیب «فقط از سر مهربانی بیرحم باشم!» که برام استوکر، در فرازای از رمان «دراکولا» به آن ارجاع داده است.
۲-۲ ارجاعات به اساطیر و ادبیات باستان
درباره ارجاعاتی که در اینرمان به افسانهها و اساطیر باستانی داده شدهاند، میتوان به «باسیلیسک» جانوری افسانهای که با نگاهش آدمها را میکشد، یا جمله «همهچیز در رُم فروشی است» اشاره کرد که عبارتی از یو وِنال شاعری رومی است. یکی دیگر از عبارات لاتینی و باستانی که برام استوکر در داستان «دراکولا» آورده، جمله «خردمند را کلمهای کافی است.» است که معادل فارسی یا عربی آن همانجمله «العاقل یکفی بالاشاره» یا «عاقل را یکاشاره کافی است» است.
مورد دیگر ارجاعات اساطیری رمان «دراکولا» مربوط به آبهای لِته است. در اساطیر یونان، رودی در سرزمین هادِس جاری است که مردگان با نوشیدن از آب آن، زندگی گذشته خود را فراموش میکنند. در فرازی از رمان که پروفسور ونهلسینگ برای نجات لوسی وارد داستان شده، ایننسخه را تجویز میکند که شب، هنگام خواب، لوسی گردنبندی از گل به گردن بیاندازد تا از هجوم خونآشام در امان بماند و میگوید اینگلها مثل نیلوفر آبی، مشکلات را از یادتان میبرند. بوی «آبهای لته» را دارند. دیگر ارجاع اسطورهای رمان پیشرو، به «مدوسا» یکی از زنان اساطیری یونان است که آتنا موهایش را به مار تبدیل کرد و هر رشته مویش، یکمار شده بود. «تمثال ثور»، خدای آذرخش در اساطیر اسکاندیناوی که سلاحش یک پتک بزرگ بود، هم از دیگر موارد ارجاع اساطیری در «دراکولا» است.
جمله مهم دیگری که در رمان «دراکولا» وجود دارد و ارجاعی به مفاهیم اساطیری است، نقل قولی از تاسیتوس مورخ رومی است که گفته: «هر چیز ناشناختهای باشکوه به نظر میرسد.» ازجمله ارجاعات مهم دیگر اینرمان که در حوزه ادبیات و اسطوره جا میگیرد، میتوان به فرازی از شعر «بستر مرگ» سروده تامس هود شاعر انگلیسی اشاره کرد که در آن میگوید: «مرده پنداشتیمش وقتی که خفته بود و خفته انگاشتیمش وقتی که مرد.»
۲-۳ ارجاعات دینی و اعتقادی
در یکی از فرازهای رمان «دراکولا» به اینباور اشاره میشود در روز قیامت، مُردهها مجبورند سنگ قبرهای خود را با خود بیاورند. باور به خدا و روز حساب را همچنین میتوان در فراز دیگری از اینکتاب، به اینترتیب مشاهده کرد: «زندگیام به همینترتیب خواهد بود تا وقتی که حسابرس بزرگ آن را جمعبندی کند و دفتر کل محاسباتم را با تراز مثبت یا منفیاش ببندد.» (صفحه ۹۵) در یکی از فرازهای داستان که مربوط به ساحل انگلستان و القای حس ترس و توهم از مسیر روایت درباره اشباح ساحلی است، چنینجملاتی داریم: «جای جای ساحل سیاهیهایی دیده میشود، گاه تا نیمه فرو رفته در مه؛ به نظر میرسد "مردانی درختمانند راه میروند"» (صفحه ۹۸) عبارت «مردانی درختمانند راه میروند» ارجاع و اشاره به یکی از معجزات مسیح (ع) دارد که بینایی مرد نابینایی را برگردانْد و مرد پس از بیناشدن به بالا نگاه کرد و گفت: مردانی میبینم شبیه درخت که راه میروند.
بین ارجاعاتی که به مسیح (ع) ارتباط دارند، در صفحه ۶۸ به ۶۹ کتاب هم، موردی درباره شخصیت یهودای اسخریوطی، شاگرد خیانتکار عیسی (ع) وجود دارد: «کنت دراکولا را دیدم داشت با دست برایم بوسه میفرستاد؛ همراه روشنایی سرخ پیروزی در چشمانش و با لبخندی که یهودا میتواند در دوزخ به آن مباهات کند.» در جایی از داستان هم، مبارزه با دراکولا و سختیهای آن، به صلیبِ خود را روی دوشکشیدن، تشبیه شده است.
در صفحه ۴۲۴ کتاب، ارجاعی به آموزههای حضرت داود (ع) هم وجود دارد: «به قول آن مزمورسرای بزرگ، شکارچی در دام خودش گرفتار شده.» که منظور از مزمورسرای بزرگ، اینپیامبر الهی است. بحث سیب بهشتی و وسوسه هم ازجمله ارجاعات دینی اینرمان است که در صفحه ۲۲۹ آمده است.
اگر بحث جدال بین علم و دین را در غرب، در نظر داشته باشیم، بد نیست برخی از ارجاعات علمی رمان «دراکولا» را هم در اینهمینبخش، مرور کنیم. یکی از راویان داستان، در فرازی به مکس نوردائو اشاره دارد. اینفرد نویسنده کتاب «انحطاط» است که سال ۱۸۹۲ به زبان آلمانی منتشر و مولفش مدعی شد نسر بشر رو به تباهی و نابودی است. دیگر اشاره مشابه به آثار نویسندگان قرون گذشته هم، مربوط به چزاره لومبروسو نویسنده کتاب «مرد جانی» است که سال ۱۸۷۶ منتشر شد و نویسندهاش ادعا کرد شخصیت مجرمانه انسانها را میشود از ویژگیهای جسمانی آنها تشخیص داد.
*۳- افسانههای قدیمی
یکی از موارد جذابیتزایی در رمان «دراکولا» مربوط به استفاده برام استوکر از افسانههای قدیمی است که کاربردهای مختلفی ازجمله ساختن حال و هوای وهم و وحشت در داستان داشته است. در «دراکولا» هم مثل خیلی از رمانهای وحشت دیگر، صحبت از باورهای کهن شرق و ژاپن درباره نور مهتاب میشود. استفاده هوشمندانه استوکر از اینافسانه قدیمی و مرموزبودن نور مهتاب را میتوان در چنینجملاتی مشاهده کرد:
* «گرگها همگی یکباره بنا کردند به زوزه کشیدن، گویی تابش نور ماه تاثیری خاص روی آنها گذاشته بود.» (صفحه ۲۵)
* «فکر کردم بازی نور مهتاب است، نوعی تاثیر غریب سایهها، اما باز نگاه کردم و فهمیدم که محال است توهم باشد.» (صفحه ۵۰)
* «مقابل من در نور مهتاب سه زن جوان دیده میشدند که لباس و رفتاری بانوانه داشتند. وقتی آنها را دیدم، در آن لحظه فکر کردم لابد خواب میبینم، چون اگرچه نور ماه پشت سرشان بود، سایهشان روی زمین نیفتاده بود.» (ص ۵۴) راوی اینجملات یعنی جاناتان هارکر در همینصفحه، درباره همینزنها یعنی عروسهای دراکولا، اینتوضیح را دارد: «حالتی داشتند که مضطربم میکرد، دستخوش نوعی اشتیاق و در عین حال نوعی ترس مهلک بودم.» هارکر هنگامی که مشغول روایت خواب خود از عروسهای دراکولاست، به آنها با لفظ «زنان مخوف» اشاره میکند. درباره دیدن عروسهای دراکولا در نور ماه، برام استوکر، اینگونه و با اینفرازها، برای مخاطب کتابش تعلیق و جذابیت به وجود آورده است:
«کمکم متوجه شدم که ذرات کوچک جالب و عجیبی در پرتوهای نور ماه شناور است.» (صفحه ۶۲) و «شکلهای شبحوار که رفته رفته از پرتوهای نور جدا میشدند و حالتی جسمانی به خود میگرفتند، متعلق به آن سه زن روحمانند بودند که سرنوشتم در دستانشان بود. گریختم و در اتاق خود تا حدی امنیت بیشتری حس کردم، جایی که روشنایی مهتاب وجود نداشت و چراغی پرفروغ میسوخت.» (صفحه ۶۳)
بد نیست به اینمساله هم اشاره کنیم که شخصیت جاناتان هارکر در بخشی از روایت که مربوط به خاطرات اوست، مینویسد: «من در قلعه با آن زنهای ترسناک تنهایم. آه! مینا هم زن است، ولی هیچ نقطه اشتراکی با اینها ندارد. اینها شیاطین دوزخاند!» (صفحه ۷۲)
شخصیت جان سوارد، در رمان «دراکولا» یک پزشک و مرد علم است که در مجاورت استادش ونهلسینگ، به نیروهای ماورایی و مسائل اعتقادی، باور پیدا میکند یا شاید بتوان گفت باورش تقویت میشود. سوارد در بخشی از روایت خود در داستان، بین علم رسمی و مسائل ماورایی دستوپا میزند که یکسر ایندستوپا زدن، به همانافسانه مرموز نور مهتاب برمیگردد: «آیا ممکن است خورشید تاثیری سو در دورههای مختلف داشته باشد و بر بعضی طبعها اثر بگذارد، همانطورکه ماه در دورههایی بر دیگران اثر میگذارد؟ بعد خواهیم دید.» (صفحه ۱۵۱)
خفاششدن دراکولا در آسمان مهتابی و مشاهده لوسی از اینماجرا هم که در بخشی از خاطرات دکتر سوارد (صفحه ۱۴۱) به آن اشاره شده، از دیگر موارد مربوط به افسانههای ماه و نور مرموز مهتاب در اینرمان است.
افسانه دیگری که در شکلدادن وهم و ترس داستان «دراکولا» از آن استفاده شده، توسط شخصیت مینا در بخشی از خاطراتش (فصل ششم) روایت میشود که مربوط به حضورش در شهر ویتبی است. او در اینبخش به خرابههای صومعه شهر ویتبی اشاره میکند که دانمارکیها غارتش کردهاند و در شعر «مارمیون» سروده سر والتر اسکات، ضمن اشاره به اینمساله، گفته شده دختری را در دیوار اینصومعه دفن کردهاند. افسانهای که درباره ایندختر وجود دارد، این است که بانوی سفید (که روح همان دختر باشد) در یکی از پنجرههای صومعه متروکه دیده میشود.
در همانبخش مربوط به حضور مینا در شهر ویتبی، بین او و ساکنان مرموز شهر، صحبت از دو افسانه صدای زنگ در دریا و بانوی سفید صومعه میشود. در همینزمینه باید به نکته جالبی هم توجه کنیم که شاید برام استوکر بهطور عمد آن را در داستانش به کار گرفته است. همانطور که میدانیم و در بخش مربوط به ارجاعات اشاره کردیم، خواهران ساحره در نمایشنامه مکبث، ۳ نفر هستند؛ همانخواهرانی مرموز و ترسناکی که پادشاهی او را پیشبینی میکنند. در رمان «دراکولا» هم شخصیت لوسی وستنرا، دختر جوان و جذاب داستان در نامهای به دوستش مینا، میگوید ۳ خواستگار داشته و در نهایت از بینشان آرتور هُلموود را انتخاب کرده است. اینتاکید بر عدد ۳ را دوباره میتوان در روایتهای شخصیت مینا شاهد بود؛ جایی که میگوید در شهر ویتبی، پای صحبتهای ۳ پیرمرد نشسته و آنها برایش حرفهای مرموز و افسانههایی تعریف کردهاند: «اینجا افسانهای ورد زبانهاست که میگوید وقتی کشتیای غرق میشود صدای زنگ در دریا شنیده میشود.» (صفحه ۸۵) اگر دقت کنیم، عروسهای دراکولا هم سهنفر هستند که در اعمال شیطانی و خونآشامی با او همراهی و مشارکت میکنند.
خروج شبانه دراکولا از دیوارهای قلعهاش برای خونآشامی
* ۴- تزریق حال و هوای وحشت
همانطور که بدیهی است، رمان «دراکولا» با طبقهبندیهایی که امروز در ادبیات وجود دارد، یکرمان وحشت است و یکی از سرآمدان و اسلاف اینگونه هم هست. برام استوکر هم برای وحشتناک شدن اینکتاب، گاهی از فرم استفاده کرده و گاهی هم از محتوا بهره برده است. تا اینفراز از بحث، مواردی را بررسی کردیم که مربوط به محتوا بودند. اما در اینفراز قصد داریم به فرم و ساختار هم بپردازیم چون نویسنده «دراکولا» بارها و بارها و در فرازهای زیادی از رمان خود، از جملاتی استفاده کرده که وهمانگیز هستند و ویژگی اصلیشان القای حس ترس و وحشت به خواننده است.
«موضوع سراسر رازآلود»، «پریشانی»، «گرگینه»، «خونآشام»، «شیطان»، «پوکول»، «اُرداگ»، «دوزخ»، «استرهگویکا»، «ساحره» و «مهتاب» همگی از کلیدواژههایی هستند که در صفحات ابتدایی کتاب و البته با تکرارشان در صفحات بعدی، موجب القای حس ترس خواننده اینرمان میشوند القای حس وهم و وحشت، از همانصفحات ابتدایی کتاب آغاز میشود. بحثی که در ادامه به آن خواهیم پرداخت، چگونگی ورود و معرفی شخصیت دراکولا به داستان است که بهمرور و آهستگی و البته با تعلیق بسیار هوشمندانه و ظریفی انجام میشود. وحشت، عاملی است که از ابتدا تا انتهای رمان در صفحات کتاب وجود دارد. ازجمله موارد تعلیق هوشمندانه نویسنده در صفحات ابتدایی کتاب، میتوان به اینفراز اشاره کرد: «وقتی از او پرسیدم آیا کنت دراکولا را میشناسد و چیزی درباره قلعهاش میداند یا نه، هم او و هم زنش به خود صلیب کشیدند و با گفتن اینکه اصلاً چیزی نمیدانند حاضر نشدند بیش از این چیزی بگوید.» (صفحه ۱۵) «موضوع سراسر رازآلود»، «پریشانی»، «گرگینه»، «خونآشام»، «شیطان»، «پوکول»، «اُرداگ»، «دوزخ»، «استرهگویکا»، «ساحره» و «مهتاب» همگی از کلیدواژههایی هستند که در صفحات ابتدایی کتاب و البته با تکرارشان در صفحات بعدی، موجب القای حس ترس خواننده اینرمان میشوند.
اولینتعلیق در رمان «دراکولا» مربوط به دفتر خاطرات جاناتان هارکر است که مشغول روایت چگونگی سفرش از لندن به ترنسیلوانیا و ورود به قلعه دراکولا در شبی ظلمانی و ترسناک است. در اینشب، همه شواهد و کائنات نشان میدهند بناست اتفاقی ترسناک رخ بدهد، اما شخصیت جاناتان بهعلت بیخبری، در دل ماجرا پیش میرود و وارد قلعه خونآشام میشود. بیخبری او و آگاهی بودن آدمهای اطرافش، عامل مهمی متناقض و پارادوکسیکال خوبی در القای ترس و وحشت به خواننده هستند که برام استوکر با جملات کاربردی و موثری آن را تصویر کرده است:
* «مگر نمیدانید که امشب همزمان با صدای زنگ نیمهشب، شرارتهای جهان سلطه کامل پیدا خواهند کرد؟» (صفحه ۱۵)
* «صلیبی از گردن خود درآورد و به من داد. نمیدانستم چه کنم، چون من از اعضای کلیسا بودم و آموخته بودم این چیزها را تا اندازه بتپرستی فرض کنم.» (صفحه ۱۵ به ۱۶)
* «همگی به خود صلیب کشیدند و دو انگشت خود را به سوی من نشانه رفتند.» (صفحه ۱۷)
* در همینصفحات ابتدایی، طبیعت وهمانگیز منطقهای که قلعه دراکولا در آنواقع شده با اضافهشدن عامل شب ظلمانی به آن، اینگونه باعث ایجاد ترس و وهم در مخاطب میشود:
«شب که فرا رسید، هوا کمکم سرد شد و ظلمت فزاینده شامگاه گویی تاریکی درختان بلوط، راش و کاج را در نوعی مهآلودگی تیره ادغام میکرد، هرچند وقتی از گردنه بالا میرفتیم، در جاهای مختلف دره که از میان تپههای نوکتیز نمایان شد، صنوبرهای تیره در پسزمینهای از برف دیرپا واضح دیده میشدند. جاده از میان جنگلهای کاجی میگذشت که گویی در تاریکی محاصرهمان میکردند، از این رو تودههای عظیم خاکستری درختان در جای جای جنگل تاثیری به شدت غریب و با ابهت داشت و این تاثیر در افکار و خیالات شومی که اوایل شب ایجاد شده بود استمرار مییافت…» (صفحه ۱۹)
* «معلوم بود اتفاقی بسیار هیجانانگیز در شرف وقوع است یا انتظار میرفت بیفتد، اما وقتی از تکتک مسافران سوال کردم، هیچکدام حاضر نشدند کمترین توضیحی بدهند.» (صفحه ۱۹)
بههرحال در ابتدای داستان، وقتی انسانهای دیگر متوجه میشوند جاناتان هارکر بناست به کجا سفر کند، به خود صلیب میکشند؛ کاری که او در ابتدا متوجه علت آن نیست اما از جایی به بعد، اینمساله را با گوشت و پوست و جان خود درک میکند. با توصیفات و جملاتی که برام استوکر در اینصفحات ابتدایی به کار برده، مفاهیمی مثل «ظلمت شبانه و بیتابی اسبها» و «علامت صلیب و تعویذ برای چشمزخم» باعث ایجاد حس وحشت در مخاطب کتاب میشوند. در صفحات و فرازهای بعدی هم، اتفاقاتی مثل «خوابگردی لوسی» یا «افسانههای پیرمردهای شهر ویتبی» چنیننقشی را در داستان دارند. در همانشب اول مواجهه با دراکولا، وقتی جاناتان از کالسکه مسافران جدا شده و سوار کالسکه مخصوص دراکولا میشود، کالسکهچی دراکولا (که بعداً جاناتان متوجه میشود خود دراکولا بوده) هم حضور آرامبخشی ندارد و سیاهپوشیده مرموزی است که باعث آرام و اطمینان جاناتان نمیشود. در اینبخش از داستان در صفحه ۲۲، چنینجملاتی باعث ایجاد القای حس وحشت و انتظار برای فاجعه میشوند: «مردگان سریع سفر میکنند.»، «بیاختیار تنم مورمور شد.»، «حس ناگوار تهوعی بر من چیره شد.» و «لبخندی شوم که دندانهای برجستهاش را بیش از پیش به نمایش میگذاشت…»
پس از ورود جاناتان به قلعه دراکولا، تا چند روز اول، او مکان و اتفاقات پیرامونی خود را فقط عجیب میبیند اما از جایی به بعد، هنگامی که خود در قامت کارآگاه اینداستان تاحدودی پلیسی قدم به وادی کشف حقیقت میگذارد، عامل و عنصر وحشتزایی در کتاب بیشتر میشود. در فرازهایی که هنوز حس تعجب جاناتان به ترس و وحشت تبدیل نشده، میتوان چنینجملاتی را مشاهده کرد: «من عاشق سایه و تاریکیام و هر وقت بخواهم میتوانم با افکارم خلوت کنم. واژهها و نگاهش به دلایلی با همدیگر همخوانی نداشتند یا اینکه قالب صورتش باعث میشد لبخندش بدخواهانه و تلخ به نظر برسد.» (صفحه ۳۸) و یا «اینموضوع خیلی عجیب بود و مضاف بر چیزهای غریب بسیار دیگر، آن حس مبهم اضطرابی را که همیشه در حضور کنت داشتم کمکم افزایش میداد.» (صفحه ۴۰) اما از زمانی که تعجب بهمرور جای خود را به ترس و وحشت میدهد، مخاطب کتاب با چنینجملاتی روبرو میشود: «سخنانش را به شکلی خوفانگیز به پایان رساند.» (صفحه ۴۹)
پس از تغییر راوی و تعویض دفترچه خاطرات جاناتان، قلمرو وحشتانگیزی دراکولا، توسعه پیدا کرده و از قلعهاش در ترنسیلوانیا در اروپای شرقی به انگلستان و اروپای غربی کشیده میشود. مثلاً در فرازهایی از داستان که مینا در شهر ویتبی است و صحبت از کشتی مرموز در مه و ناپدیدشدن همه خدمه میشود، عناصر و ترکیباتی چون «افق در مهی خاکستری گم شده» و «روی دریا زمزمهای شنیده میشود که گویی خبر از مرگ میدهد.» در صفحه ۹۸ کار القای حس وحشت را انجام میدهند.
پس از بازکردن تابوت و دیدن خونآشام، وحشت بیشتری به مخاطب القا میشود. چون راوی داستان، با اینلحن قصه را پیش میبرد: «لوسی وستنرا بود، ولی چقدر عوض شده بود. ملاحت جای خود را به قساوتی سخت و بیرحمانه داده بود و پاکی به هرزگی شهوانی.» چشمان لوسی نیز در اینحالت، اینگونه توصیف میشوند: «اما به جای آن دو گوی زلال و ملیح که میشناختیم، چشمانی ناپاک و پر از آتش دوزخ بودند.» از جای دیگری از داستان هم که پای پروفسور ونهلسینگ به قصه باز میشود و بنا بر مبارزه با دراکولا گذاشته میشود، ترس و وحشت با چنینجملاتی منتقل میشود: «تمام نیروهای شیاطین علیه ما همدست شدهاند.» (صفحه ۱۷۲) و «لابد نفرینی دهشتناک بالای سر ما معلق است.» (صفحه ۱۸۱) در فرازهای مربوط به نقشآفرینی ونهلسینگ در مبارزه با دراکولا، بخشی وجود دارد که مردان قصه باید همراه ونهلسینگ به مقبره لوسی خونآشامشده بروند و با بازکردن سنگ تابوتش، او را بکشند. راوی اینبخش از داستان، فضای وهمآلود و ترسناک مقبره و کارِ کشتن خونآشام را اینگونه میسازد: «حس میکردم که دلم هری میریزد. مقبرهها هرگز اینچنین مخوف و سفید به نظر نرسیده بودند؛ درختان سرو، سرخدار و سرو کوهی هرگز اینچنین تجسم نحسی خاکسپاری نبودند؛ هرگز هیچ درخت یا علفی اینچنین تهدید آمیز تاب نخورده یا خشخش نکرده بود؛ هرگز شاخهای اینچنین رازآلود ترقترق صدا نکرده بود و زوزه دوردست سگها هرگز اینچنین در دل شب علامتی شوم و حزنآلود نفرستاده بود.» (صفحه ۲۶۴) در همینزمینه (بحث کشتن لوسی خونآشام)، باز هم عامل نور مرموز ماه را میبینیم: «مهتاب همچنان میتابید.» (همانصفحه)
اما علاوه بر تشریح شرایط و روایت ترس و وحشتی که در دل آدمهای داستان «دراکولا» وجود دارد، توصیف فردِ خونآشام هم از دیگر عواملی است که برام استوکر آن را از قلم نیانداخته است. پس از بازکردن تابوت و دیدن خونآشام، وحشت بیشتری به مخاطب القا میشود. چون راوی داستان، با اینلحن قصه را پیش میبرد: «لوسی وستنرا بود، ولی چقدر عوض شده بود. ملاحت جای خود را به قساوتی سخت و بیرحمانه داده بود و پاکی به هرزگی شهوانی.» (صفحه ۲۶۴) چشمان لوسی نیز در اینحالت، اینگونه توصیف میشوند: «اما به جای آن دو گوی زلال و ملیح که میشناختیم، چشمانی ناپاک و پر از آتش دوزخ بودند.» (صفحه ۲۶۵)
«سایه وحشت» مفهومی است که هم بهطور محتوایی و زیرپوستی در رمان «دراکولا» وجود دارد؛ هم در قالب فرم کلمات و کلیدواژه به چشم میآید. نمونه بارز فرم و ساختاری اینترکیب را میتوان در صفحه ۳۱۵ شاهد بود که با جملاتی ادبی و آرایه تشبیه همراه شده است: «اما بیتردید سایه وحشت همچون لباسی که از تن سر بخورد و بیفتد، ما را رها کرد و مقداری از شومی ماموریتمان کاست.»
نمونههای مهم دیگر جملات القاکننده حس ترس و وحشت که نمیتوان از آنها گذشت، مربوط به بخشی از داستان هستند که در آن دراکولا مشغول مکیدن خون مینا و خونآشامکردن اوست و هر دو در صفحه ۳۴۹ کتاب قرار دارند:
* «چیزی که دیدم، وحشتزدهام کرد. موهایم را حس میکردم که مثل موی برس روی گردنم راست شده بودند و قلبم گویی دیگر نمیتپید.»
* «کنت صورتش را برگرداند و آن ظاهر دوزخیواری که وصفش را شنیده بودم، گویی به چهرهاش بازگشت. چشمهایش از فرط هیجان اهریمنی برافروخته و سرخ بودند…»
یکی از جملات مهم ترسناک دیگر داستان دراکولا هم مربوط به فصول پایانی رمان است که ونهلسینگ و یارانش مشغول عملیات کشتن دراکولا هستند. ونهلسینگ باید مینا را از شر خونآشام دور نگه داشته و خود را به قلعه برساند و دوستانش هم از مسیر دیگر باید خود را به قلعه برسانند. بین آنها و قلعه دراکولا هم جنگلی پر از گرگ وجود دارد؛ گرگهایی که همه در خدمت دراکولا و اهدافش هستند. اینجا هم موقعیت دوگانه و متضاد خلق شده است؛ ترس از خوردهشدن توسط گرگهای وحشی یا مکیدهشدن خون بدن توسط دراکولا! مقایسه ایندو ترس، در جملهای کنایی و مختصرومفید، اینگونه در صفحه ۴۵۷ کتاب ارائه شده است: «دهان گرگ برای استراحت، بهتر از گور خونآشام بود.»
کریستوفر لی؛ یکی از دراکولاهای معروف تاریخ سینما
* ۵- معرفی دراکولا
همانطور که اشاره کردیم، معرفی شخصیت کنت دراکولا در رمان، بهمرور و آهستگی انجام میشود. در ابتدای داستان که جاناتان هارکر نزد ایننجیبزاده ترنسیلوانیایی میرود، بهانه اینسفر و دیدن دراکولا در صفحات ابتدای فصل دوم است که اینچنین بیان میشود: «آیا این اتفاق در زندگی منشی مشاور حقوقیای که فرستاده شده بود تا به مردی خارجی نحوه خریدن ملکی در لندن را توضیح بدهد اتفاقی مرسوم بود؟» (صفحه ۲۷) ظاهر دراکولا هم در ابتدای دیدار
منبع خبر: خبرگزاری مهر
اخبار مرتبط: پیروزی دین بر علم در «دراکولا»/ترکیب موفق اسطوره و باور ایمانی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران