یهودیان و میراث فراموش شده
در ٢٠ اکتبر سال ٢٠١٥ یک روز پیش از سفر رسمی خود به آلمان، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر پیشین اسرائیل، در کنگرۀ جهانی صهیونیسم در اورشلیم گفت که طرح قتلعام یهودیان را در دومین جنگ جهانی حاج امین الحسینی، مفتی فلسطینیان، در سر هیتلر کرد و خود رهبر حزب نازی، به ادعای نتانیاهو، قصد کشتار یهودیان را نداشت. در آن کنگره، نتانیاهو با اشاره به ملاقات حاج امین الحسینی با هیتلر در ٢٨ نوامبر ١٩٤١ گفت : "مفتی فلسطینیان به مقصد برلین پرواز کرد. در آن دوره هیتلر قصد نابودی یهودیان را نداشت. حاج امین الحسینی به دیدار هیتلر رفت و گفت : اگر شما یهودیان را بیرون کنید، همۀ آنان به اینجا [فلسطین] میآیند. در واکنش هیتلر از او پرسید : پس با یهودیان چه بکنم؟ در پاسخ حاج امین الحسینی گفت : بسوزانیدشان[1]."
این اظهارات بی سابقه آنهم از سوی رهبر کشوری که حاصل قتلعام یهودیان توسط آلمان نازی است، بُهت و جنجال عمومی را در خود اسرائیل برانگیخت. رهبر حزب کارگر و رئیس جمهوری جدید اسرائیل، اسحاق هرزوگ، سخن نتانیاهو را "تحریف خطرناک تاریخ" خواند و از او خواست "فوراً آن را اصلاح کند." زهوا گال-اون، رهبر حزب چپ "مرتس"، خطاب به نتانیاهو گفت : "لابد باید آن ۳۳٧٧١ یهودی را که در سپتامبر ١٩٤١ در درۀ "بابی یار" کی یف قتلعام شدند - یعنی دو ماه پیش از ملاقات مفتی و هیتلر -، حالا از گور بیرون آورد و مطلع ساخت که نازیها قصد نابودی آنان را نداشتند." حتی وزیر وقت دفاع اسرائیل، موشه یالون، گفت : "مسلماً الحسینی مبتکر «راهحل نهایی» مسئلۀ یهود نبود. تاریخ به صراحت نشان میدهد که سرمنشاء آن شخص هیتلر بوده است." موّرخ و سفیر سابق اسرائیل در فرانسه، الی بارناوی، نیز در واکنشی شدیداللحن ادعای نتانیاهو را "تنفروشی شوآ" توصیف کرد.
بیست و چهار ساعت بعد، آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، در کنفرانس مطبوعاتی مشترک خود با نتانیاهو در برلین، گفت : "هیچ دلیلی ندارد که در خصوص قتلعام یهودیان تلقی خود را از تاریخ تغییر دهیم. ما همچنان مسئولیت آلمان را در وقوع شوآ میپذیریم و به نام دولت آلمان و از جانب خودم تأکید میکنم که ما معتقدیم که این حقیقت باید از طریق آموزش در مدارس به نسلهای آینده منتقل شود."
با این حال، هیچیک از این واکنشها بر موضع نتانیاهو اثر نکرد. بدتر حتی : او بار دیگر مدعی شد که هدف وی نشان دادن این مهم بوده که "نیاکان ملت فلسطین بیآنکه هنوز کشور [اسرائیل] یا باصطلاح اشغالی در میان بوده باشد از روز اول دائماً خواستار نابودی یهودیان بودند." در واقع، سخن نتانیاهو یک لغزش زبانی ناخواسته نبود. او آگاهانه میکوشید از خلال "تحریف خطرناک تاریخ"، فلسطینیان را به عنوان مسببان جنایات آلمان نازی وانمود کند و با انتقال سیاهترین صفحۀ تاریخ اروپا به خاورمیانه امید صلح با فلسطینیان را به خاک بسپارد. با این اقدام، اما، نخستوزیر وقت اسرائیل در همسویی با یهودستیزان مهمترین میراث تاریخی یهودیان – میراث مدارا، گفتگو و انسانگرایی - را انکار کرد...
دو صورت یهودستیزی باستان
تا زمانی که یهودیان سرزمینی داشتند، یهودیت فقط دین نبود. قوم و ملّیت هم بود. کسی یهودی بود که از آئین موسی پیروی میکرد، به قوم عبری تعلق داشت و خود را عضوی از ملّت یهود میدانست که پایتخت آن اورشلیم بود. بعد از آنکه رومیان – به بهای سرکوب خونین جنبش بارکوخبا - یهودیان را از اورشلیم بیرون راندند، یهودیت برای دوره ای طولانی معنایی منحصراً دینی یافت و این تلقی در رواج فریسیگری[2] بیتاثیر نبود.
رومیان یکتاپرستی یهودیان را برنمیتافتند و آن را نماد عناد و جدایی طلبی میانگاشتند، هر چند عاقبت کنستانتین بزرگ، پنجاه و هفتمین امپراتور روم، یکتاپرستی مسیحی را به عنوان دین رسمی پذیرفت و با این اقدام، یهودستیزی مسیحی را جایگزین یهودستیزی رومی کرد. با این حال، یهودستیزی مسیحی دستکم تا اواخر قرن دهم عموماً جنبۀ الاهیاتی داشت. تا آن زمان یهودیان اروپای مسیحی نه در "گتو" زندگی میکردند، نه قتلعام میشدند. اکثریت یهودیان را کشاورزان، پیشهوران و تجار تشکیل می دادند و آثار فیلسوفان و متألهان آنان با استقبال مسیحیان روبرو میشد[3].
از قرن یازدهم محلات یهودی کمکم از محلات مسیحی جدا افتادند و یهودیان از دستیابی به بسیاری از مشاغل منع شدند. از این دوره یهودیان ناچاراً به فعالیتهایی نظیر کهنهفروشی و دستفروشی یا تجارت پول روی آوردند که از منظر کلیسا فعالیتی مذموم بهشمار میرفت (همسانی یهودی و رباخوار از همین دوره آغاز شد، هر چند تجارت پول در کنار دانش و فلسفه عاقبت به یکی از اهرمهای مهم رهائی یهودیان اروپا بدل گشت...).
نخستین کشتار یهودیان اروپا با نخستین جنگ صلیبی در اواخر قرن یازدهم مقارن بود. دومین جنگ صلیبی در اواسط قرن سیزدهم از نو به قتل عام یهودیان منجر شد. یک قرن بعد طاعون بزرگ را که به نابودی نیمی از جمعّیت اروپا انجامید به یهودیان نسبت دادند و به همین بهانه کشتار یهودیان ازسر گرفته شد[4]. بدتر حتی : نه فقط وبا و طاعون را به یهودیان نسبت میدادند، بلکه یهودیان را متهم میکردند که برای پُختن مصا از خون کودکان مسیحی استفاده میکنند.
با این حال، برغم کشتارها و آزارها، یهودیان توانستند به عنوان "اهل کتاب" فرهنگی غنی بنا نهند که نتیجۀ تعامل با غیریهودیان و تفسیر انسانگرایانه از تورات و تلمود و کابالا در اسپانیای قرن پانزدهم به ویژه در آندولس بود. در پی این تعامل گونۀ بی سابقهای از طبقۀ روشنفکران در اروپا شکل گرفت که در اصل ثمرۀ مدارای مسلمانان با یهودیان و مسیحیان و همچنین مدارای مسیحیان با یهودیان و مسلمانان بهشمارمیرفت[5].
کتاب راهنمای گمگشتگان اثر موسی بن میمون، فیلسوف یهودی که عقلانیت ارسطویی را با یهودیت درمیآمیخت، نخست به زبان عربی نوشته و سپس به عبری برگردانده شد. در همین دوره یهودیان از خلال گفتگو با مسلمانان از افکار یونانی و متألهان عرب تاثیر پذیرفتند. در آندولس فرهنگ عربی ناقل اندیشههای فراموششدۀ ارسطویی به فرهنگ یهودی بود و فرهنگ یهودی به پشتوانۀ فیلسوفان، ریاضیدانان، پزشکان و اخترشناسان خود دورۀ شکوفائی مهمی را تجربه میکرد. دورۀ طلایی فرهنگ یهودی در آندولس متاثر از فرهنگ عربی بود و فرهنگ عربی متاثر از اندیشۀ یونانی و این تعامل نتیجۀ مستقیم مدارای دینی بهشمارمیرفت[6]. خلاقیت فرهنگ یهودی چه در دورۀ آندولسی چه پس از آن در گفتگوی دائمی با دیگر ادیان و فرهنگها شکل گرفت.
ازآندولس تا آمستردام
اما، کشتار پنجاه هزار یهودی توسط اسپانیای مسیحی به این مدارا خاتمه داد، هر چند نتوانست مانع از تاثیر عمیق یهودیان بر رنسانس شود. با رنسانس ارتباط میان فرهنگ یهودی و فرهنگ غیریهودی اینبار در ایتالیا و فرانسه پی گرفته شد. یهودیانی که در اواخر قرن پانزدهم از اسپانیا و پرتغال گریختند (یهودیان سفارادی) تا ترکیه عثمانی پراکنده شدند و به عنوان "اهل ذمه" فعالیتهای فکری و سیاسی پرثمری را تا قرن شانزدهم و بعد از آن رقم زدند. یهودیان سفارادی اولین کسانی بودند که صنعت چاپ را وارد دربار عثمانی کردند و با دستیابی به مناصب و مشاغل مهم ورود تجدّد و غرب را به زندگی فکری و اقتصادی ترکیه عثمانی تسهیل ساختند (این نقش حتی پس از برآمدن جنبش افسران جوان ترک به رهبری مصطفی کمال، پایهگذار اولین و تنها دولت لائیک جهان مسلمان ادامه یافت).
در اسپانیا همین نقش را آن دسته از یهودیانی ایفاء کردند که اصطلاحاً "ماران" یا "کُنورسو" نامیده شدند : یهودیانی که برای نجات جان خود در ظاهر به مسیحیت میگرویدند، اما، در باطن آئین موسی را پاس میداشتند (تفتیش عقاید رسماً از ١٤٧٨ برای شناسایی و سرکوب همین دسته از یهودیان به راه افتاد)[7]. مهمترین نمونۀ تاریخی این دسته از یهودیان، کریستوف کلمب کاشف جهان نو بود : "کُنورسو"یی که عمیقاً خود را به کلیسای مسیحی وفادار نشان میداد، اما، بستر مهاجرت یهودیان گریزان از "تفتیش عقاید" را به قارۀ جدید فراهم ساخت. جمعیت مهمی از همین یهودیان به توسکانی، ونیز، "بوردو " و به ویژه آمستردام پناه بردند که به تنهایی کانون اصلی مدارای مذهبی و زندگی اقتصادی در اروپا بهشمارمیرفت. به عنوان قلب جدید اقتصادی و استثناء بزرگ آزادی دینی، آمستردام از قرن شانزدهم عملاً جای خالی اسپانیای آندولسی را پُر کرده بود.
بی دلیل نبود که مهمترین رویداد فلسفی غرب - فلسفۀ باروخ اسپینوزا - در آمستردام زاده شد که در اصل نتیجۀ امتزاج فرهنگ یهودیان مهاجر اسپانیا و پرتغال و آزادی و مدارای دینی در هلند بود، گیرم خود اسپینوزا اقدام فلسفی خود را کاملاً از مسیحیت و یهودیت متمایز و در مهمترین اثر خود، اخلاق، از همان سطر نخست خدا را به عنوان یک ملحد تفسیر میکرد. یعنی : در حالی که دکارت و نیوتون همچنان خدا را خالقی منزوی و بیرون از جهان میانگاشتند، اسپینوزا آفرینش الاهی را وارد طبیعت و جهان کرد و میان خدا و آفرینش، آفریننده و آفریده، تمایزی قائل نشد. با همین یک کار فیلسوف "وحدت وجود" نقشی بیبدیل در پی ریزی اندیشۀ تجدّد ایفاء نمود.
از دیگر نمونههای یهودیان "کُنورسو"، علاوه بر "میشل اکم دو مونتین"، همعصر او "میگل دو سروانتس"، خالق دُن کیشوت و رُمان مدرن بود. به گفتۀ "خوزه فور"، "کیشوت"، اصطلاحی عبری است که کراراً در انجیل به کار رفته و به معنای "حقیقت" است[8] و نکته اینجا است که راوی ماجراهای "دُن کیشوت" یا در اصل راوی "حقیقت" شخصیتی به نام سید حامد بن انجیلی است که چنانکه از نامش پیدا است عرب زادهای است که به مسیحیت گرویده هر چند نسبت خود را با فرهنگ اسلامی از دست نداده است.
مهاجرت یهودیان اسپانیا و پرتغال به هلند و انگلستان منشاء جهش بزرگ اقتصادی این دو کشور و برآمدن عصر نوینی در تاریخ جهانی سرمایه بود : از اواسط قرن هفدهم یهودیان اسپانیایی و پرتغالیتبار نخستین شبکههای بزرگ بانکی را، از مدیترانه تا آمستردام، دایر کردند. "ورنر سُمبارت" موّرخ و اقتصاددان آلمانی، کسی که ماکس وبر بسیاری از آرای اقتصادی و جامعهشناختی خود را مرهون او است، در کتاب معروف خود تحت عنوان یهودیان و زندگی اقتصادی، مینوشت که توسعۀ اقتصادی شهرهای اروپایی در جریان قرنهای شانزده تا هجده میلادی نتیجۀ استقرار یهودیان مهاجر اسپانیا و پرتغال در آنها بوده است، همانطور که خروج اجباری یهودیان از دیگر شهرها و کشورهای اروپایی از جمله پرتغال و اسپانیا زوال آنها را در پی داشت. ورنر سُمبارت در تکمیل نظر خود و نقد نظریۀ ماکس وبر در کتاب معروفش، اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری، تأکید میکرد که اگر پوریتانیسم پروتستان تاثیری مثبت بر توسعۀ سرمایه داری داشته، علت آن فقط این است که پوریتانیسم افکار و اندیشههای اقتصادی خود را مستقیماً از یهودیت به وام گرفته و آنچه ماکس وبر در زمینۀ توسعۀ سرمایهداری به پروتستانتیسم نسبت میدهد در اصل دستاورد یهودیت است به طوریکه میتوان گفت که "پوریتانیسم پروتستان در خطوط اساسی خود ماهیتی یهودی دارد[9]".
در واقع، خروج یهودیان از اسپانیا و پرتغال در واپسین سالهای سدۀ پانزدهم، نسلی از مهاجران یهودی را از توسکانی تا آمستردام، از هامبورگ تا لندن، و از ازمیر و استانبول تا مغرب پراکند و منشاء بزرگترین رویدادهای دورانساز تاریخی شد. بسیاری از این مهاجران داوطلبانه از نو به یهودیت گرویدند و بسیاری دیگر به ویژه در شهرهای فرانسه، انگلستان و آلمان هویت دوگانۀ خود را به عنوان یهودی "کُنورسو" یا "ماران" حفظ کردند، به این معنا که در عرصۀ عمومی وفاداری خود را به مسیحیت ابراز میداشتند، اما، در حوزۀ خصوصی تماماً یهودی می ماندند.
در توسکانی یهودیان به مشاغل و مناصب مهم دولتی دست یافتند. اولین کنیسۀ لندن در ١٦٥٧ دایر شد. در ١٦٨٩-١٦٨٨ نخستین انقلاب عصر مدرن علیه نامدارایی و حکومت مطلقۀ دینی در انگلستان روی داد و سه اثر بزرگ جان لاک در تاریخ اندیشۀ سیاسی غرب (رسالهای دربارۀ فهم انسانی، نامهای دربارۀ مدارا و رسالۀ حکومت مدنی) پی در پی در همین سالهای توفانی انقلاب (١٦٨٩-١٦٨٨) و در دفاع از آزادی، مدارا و روشنگری منتشر شدند. لاک در این آثار نظریۀ سیاسی خود را در دفاع از انقلاب و سلطنت مشروطه نتیجۀ مدارا و گفتگو بر پایۀ عقل و استدلال میان گرایشهای مختلف دینی (و غیردینی) معرفی میکرد. سه شعار اصلی انقلاب کبیر فرانسه، آزادی، برابری و برادری، در همین نخستین تجربۀ انقلاب مدرن ریشه گرفتند.
منجیگرایی یهودی و سوسیالیسم
در اثر معروف خود به نام سنت پنهان، یهودی فرودست -که در اصل حاکی از تاثیر پنهان سنت یهودی بر فرهنگ غربی است - هانا آرنت با اشاره به ادغام و سهم بزرگ یهودیان در فرهنگ جدید غرب از قول "هردر" در اواخر قرن هجدهم مینوشت : "چه کسی با خواندن آثار اسپینوزا، مندلسون و هس اساساً به این نکته فکر میکند که این آثار توسط یهودیان نوشته شده اند[10]." یورگن هابرماس در مطالعۀ خود تحت عنوان "ایدهآلیسم آلمان و متفکران یهودی آن" یادآوری میکند که روشنفکران یهودی در جریان سدههای هجده و نوزده میلادی بیشترین نقش را در ادغام یهودیان در جامعۀ آلمان داشتند و از این منظر محافل دانشگاهی از جمله کانونهای مهم این تلاش بودند و تاثیر فرهنگ یهودی بر فلسفۀ آلمان را تا پیش از روی کار آمدن فاشیسم نشان میدادند.[11]
از جمله چهرههای شاخص این تاثیر فرهنگی در نیمۀ اول قرن نوزدهم که بعضاً به تولد کمونیسم و آنارشیسم انجامید، روشنفکران یهودیتباری چون لودویگ فویرباخ، ماکس اشترنر، کارل مارکس، برونو بائر ... بودند که نقطۀ پیوندشان رویکرد انتقادی آنان در قبال فلسفۀ هگل، یعنی فلسفۀ بازشناسی، جذب، تعالی و ادغام اضداد در یکدیگر بود. در دو اثر همزمان در نیمۀ اول دهۀ ١٨٤٠ برونو بائر و کارل مارکس از یهودیان میخواستند که رهایی خود را به رهایی نوع بشر گره بزنند، با این تفاوت که برونو بائر رهائی یهودیان را به آزادی آنان از بند تعلقات دینی و ادغام کاملشان در فرهنگ اروپایی مشروط میکرد (کاری که مثلاً خانوادۀ مارکس کرده بود)، در حالی که کارل مارکس از یهودیان میخواست که رهائی خود را به تلاش پرولتاریای جدید – صورت مدرن "قوم برگزیده" به تعبیر کارل لوویت – گره بزنند و از این طریق تمدنی عاری از تبعیض و ستم طبقاتی بنا نهند.
کلیدواژههای مارکسیسم– پرولتاریا و انقلاب پرولتری–طی همین دوره و از خلال نگارش مسئلۀ یهود و درآمدی بر نقد فلسفۀ حقوق هگل زاده شدندکه در عین حال اولین مطالعات مارکس دربارۀ دموکراسی و دولت مُدرن بودند. تلقی تاریخی که مارکس در ٢٦ سالگی با ابداع مفهوم پرولتاریا پایه نهاد و همۀ عمر و نبوغ خود را به ویژه در کتاب سرمایه صرف آن کرد، از خلال پاسخگویی به مسئلۀ رهائی یهودیان در اروپا زاده شد، هر چند او با این کار منجیگرایی را وارد مارکسیسم کرد[12]. پروردهترین صورت این منجیگرایی اصل امید، اثر بزرگ ارنست بلوخ،و همچنین نظریۀ ماتریالیسم تاریخی والتر بنیامین است که به طرق مختلف میراث یهودیت – امید و انتظار رهایی - را در مارکسیسم بازآفرینی میکنند.
سوسیالیسم اروپایی نه فقط بدون مارکس، بلکه بدون منجیگرایی درآمیخته با فلسفۀ تاریخ هگل بیمعنا بود. ای بسا بعد از مسیحیت، کمونیسم قرن بیستم به ویژه بعد از "انقلاب" اکتبر اولین و آخرین دین رستگاری انسان در زمین بوده باشدکه فروپاشیاش در اواخر قرن گذشته سرگشتگی جهان امروز یا به تعبیر ژاک دریدا "خارج شدن جهان از پاشنۀ خود" را در پی داشته است. تمام یهودستیزان دو قرن گذشته با اشاره به تبار یهودی کارل مارکس، فردیناند لاسال و بسیاری دیگر از یهودیان پایهگذار "نخستین انجمن بینالمللی کارگران" یا سوسیال-دموکراسی روسیه این دو را "جوامع مخفی یهودیان" برای تحریک "انقلاب جهانی" و فرا رفتن از مرزها و تفاوتهای ملی، قومی، نژادی، مذهبی میدانستند. یهودستیزی اروپای قرنهای نوزده و بیست غیرقابل تفکیک از ستیز با مارکسیسم و سوسیالیسم بود : رژیم آلمان نازی در جنون قتلعام یهودیان، مارکسیسم و بلشویسم را توطئۀ جهانی یهودیان معرفی میکرد، در حالی که یهودستیزان فرانسوی ضدیت خود را با لئون بلوم و دولت سوسیالیست وی در نیمۀ دوم دهۀ ١٩٣٠ به تبار یهودی وی میآمیختند...
مارکسیستهای یهودیتبار روسیه که بیش از همه با سرکوب و تبعیض تزاریسم آشنا بودند (یعنی با یهودستیزترین سلطنت مطلقۀ اروپا که مسیحیت ارتدوکس را به دین دولتی تبدیل کرده بود)، در عین حال بیش از همه به رستگاری انسان در زمین از طریق یک انقلاب جهانی سوسیالیستی باور داشتند. شمار مهمی از رهبران احزاب بلشویک و منشویک را روشنفکران یهودی همچون کامنوف، زینوویف، رادک، کاگالنویچ، لیتوینوف، تروتسکی، اسوردلوف مارتوف، آکسلُرد ... تشکیل میدادند (وزیر مالیه تزار در ١٩٠٣ میگفت که نیمی از رهبران و اعضای سوسیال-دموکراسی روسیه یهودی هستند و چنین اتفاقی نتیجۀ سرکوب یهودیان است). بزرگترین اتحادیۀ کارگران یهودی امپراتوری روسیه، معروف به "بوند" که شامل کارگران یهودی روسیه، اوکراین و لهستان میشد، جنبشی عمیقاً لائیک و وزنهای مهم در سوسیال-دموکراسی روسیه بهشمارمیرفت.
حتی بعد از شکست انقلاب روسیه و تبدیل آن به باصطلاح "دولت منحط کارگری"، لئون تروتسکی همچنان به رسالت رهائیبخش این انقلاب باور داشت و نجات آن را از "کژراهۀ" استالینیسم در گرو پیروزی انقلاب جهانی میدانست. او در این افق، بینالملل چهار را در تبعید تأسیس کرد. مهمترین جانشین او بعد از دومین جنگ جهانی، ارنست مندل، اقتصاددان یهودی بود که پس از رهایی از اردوگاه آلمان نازی در بیست و سه سالگی وارد رهبری بینالملل چهار شد و طی دههها از مهمترین نظریهپردازان جهانی مارکسیسم و جنبش تروتسکیستی بود. دو جانشین مهم مندل پس از مرگ وی در ١٩٩٥ دو فیلسوف معروف "مارانی"تبار ، دانیل بنسعید و مایکل لووی، بودند که عمدتاً بازاندیشی انقلاب پرولتری مارکس را در پرتو منجیگرایی والتر بنیامین در دستور کار خود قرار دادند[13].
در واکنش به مخاطرات فکری این منجیگرایی که با انقلاب روسیه به اوج رسید، سوسیال-دموکراسی آلمان در اوایل قرن بیستم مفاهیم کلیدی خود را شکل داد و نظریهپرداز اصلی آن، ادوارد برنشتاین روشنفکری یهودی و ای بسا درخشانترین شاگرد مستقیم مارکس و انگلس بود. برنشتاین که در یک خانواده بسیار مذهبی یهودی بار آمده بود، در جوانی به مارکسیستی کانتیمسلک و آزادیخواه بدل شد و انگلس او را به عنوان وصی رسمی خود و مارکس برگزید. برنشتاین با علم به اهمیت دموکراسی برای تحقق سوسیالیسم میکوشید در پرتو اشکال نوین سرمایهداری و شکلگیری طبقۀ متوسط جدید، سوسیالیسم را از گرایشهای منجیگرایانه و آخرالزمانی آن بپالاید و تحقق اهداف آن را به دستاوردهای مبارزات دموکراتیک گره بزند (همین راهبرد را از منظری دیگر دو مارکسیست یهودی تبار سوسیال-دموکراسی اتریش، ماکس آدلر و اتو بائر، پی گرفتند).
با این حال، مهمترین نقش را در زنده نگاه داشتن مارکسیسم بعد از شکست انقلاب روسیه و قتلعام یهودیان توسط آلمان نازی، گروهی از متفکران مارکسیست و پسامارکسیست یهودی به ویژه تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر، هربرت مارکوزه، والتر بنیامین، هانس یوناس، گئورک لوکاچ، اریش فروم، لوسین گلدمن، آگنوس هلر... برعهده گرفتند. آنان ضمن فاصلهگیری از انگارههای منجیگرایانه مارکسیسم میکوشیدند هستۀ اصلی نظریۀ مارکس، یعنی نظریۀ انتقادی جامعه را با پیریزی دو سنت نومارکسیستی ("مکتب فرانکفورت" و "مکتب بوداپست") بسط و توسعه دهند. همین نقش را به نحوی دیگر دو متفکر یهودی قرن بیستم، امیل دورکهیم و جورج گورویچ، با پایهریزی و بسط علم نوین جامعه شناسی برعهده گرفتند که از سوی آلمان نازی "علم یهودی" خوانده شد...
از انترناسیونالیسم تا صهیونیسم
روشنفکران و آوارگان یهودی به اشکال مختلف در شکلگیری و تغییر جهان مُدرن فعالانه شرکت جستند : آنان هم در جهانی شدن تمدن سرمایه نقشی مهم ایفاء کردند هم در اشاعۀ انترناسیونالیسم سوسیالیستی. یهودیان در واقع محرّکان دو گونۀ متعارض جهانگرایی بودهاند : جهانی شدن سرمایه و جهانی شدن ارزشهای جهانشمول انسانی. از خلال انگارههای منجیگرایانۀ خود، روشنفکران یهودی مبتکران رستگاری انسان در روی زمین بودند و در این راه سهمی مهم در گشایش و ساختن افقهای فکری تازه و آرمانهای انقلابی برعهده گرفتند.
از مارکس و جانشینان وی تا فروید یا کلود لووی استروس، از مونتین و سروانتس تا اسپینوزا، از امانوئل لووینس تا ژاک دریدا، روشنفکران یهودی عاملان تجزیۀ جوامع بستۀ سنتی و محرکان دگرگونی جهان بودند. همانگونه که مارکس مفهوم تاریخ و جامعه را دگرگون کرد، فروید مفهوم انسان را به یاری "ناخودآگاه" تغییر داد و اینشتین با نظریۀ نسبیت خود انقلابی بی سابقه در گیتیشناسی پدید آورد. هر سه آنان به تعبیر الکساندر کویره، فیلسوف یهودی و روس تبار فرانسوی، بشریت را از جهان بسته به سوی عالم نامتناهی سوق دادند یا - چنانکه آلتوسر میگفت - همانند کریستوف کلمب کاشفان قارههای جدید شناخت و معرف"گسستی معرفت شناسانه" در حوزههای تاریخ، انسانشناسی و گیتیشناسی بهشمار رفتهاند.
در واقع، کمتر پهنهای از هنر و آفرینش طی دوره از نبوغ روشنفکران یهودی بیبهره بوده و بدون تردید حمایتهای مالی بورژوازی فرهنگپرور یهودی در حوزههای مختلف فلسفه، نقاشی، ادبیات، موسیقی، سینما... نقشی مهم در این زمینه داشتهاند. لودویگ ویتگنشتاین، گوستاو کلیمت، اسکار کوکوشکا، مودیلیانی، شاگال، مارسل پروست، گوستاو ماهلر، آرنولد شونبرگ، آلبان برگ، آنتون وبرن، کورت وایل...نمونههایی از همین نبوغ و خلاقیتهای بزرگ در جریان دو قرن گذشته بودهاند.
سینما و به ویژه هالیود که بیشترین سهم را در جهانی شدن فرهنگ داشته، دستاورد یهودیان مهاجر اروپای شرقی است : آدولف زوکور و کارل لامل کمپانیهای فیلمسازی "پارامونت" و "یونیورسال" را بنا نهادند و برادران وارنر کمپانی به همین نام تأسیس کردند. هری کوهن کمپانی "کُلمبیا" و ویلیام فاکس"استودیو قرن بیستم" و بالاخره لوئی مایر و ساموئل گلدوین کمپانی "مترو گلدوین-مایر" را پایه نهادند. نویسندگان بزرگی همچون فالکنر با نوشتن فیلنامههای هالیود نقشی جهانی ایفاء کردند و کارگردانهایی همچون جان فورد اسطورههای قرن بیستم را ساختند. اسپیلبرگ این اسطورهها – از جمله کشاکش میان "خیر و شر"-، را تا عالم نامتناهی کهکشانها توسعه داد. در این بین شاید چارلی چاپلین بیش از همه سیمای تاریخی یهودی سرکوب شده و در جستجوی نوعدوستی و همچنین سرخوردگی در دستیابی به آن را بازنمایی کرده باشد.
صهیونیسم نماد همین سرخوردگی در ادغام شدن یهودیان در جوامع اروپایی بوده است. این سرخوردگی با "ماجرای دریفوس" در فرانسه در واپسین سالهای قرن نوزدهم آغاز شد و با قتل عام میلیونها یهودی توسط آلمان نازی به اوج رسید. در واکنش به "ماجرای دریفوس"، تئودور هرتسل، نویسندۀ یهودی اتریشی، به این نتیجه رسید که راهحل نهایی "مسئلۀ یهود" بازگشت به زادگاه باستانی یهودیان، اورشلیم یا همان قلۀ صهیون است که امروز بر آن بنای یادبود قربانیان هولوکاست، موزۀ "یاد وشم"، ساخته شده که در واقع نماد شکست یهودیان در ادغام شدن در جوامع اروپایی است.
در آغاز تنها شمار محدودی از سوسیالیستهای لهستانی و روسی به جنبش صهیونیستی پیوستند و کوشیدند در بخشی از اراضی فلسطین یک میهن سوسیالیستی بسازند. با این اقدام، اما، جای منجیگرایی انترناسیونالیسم سوسیالیستی را ناسیونالیسمی سوسیالیستی گرفت که هرگز گرایشی یکدست نبوده هر چند در دورۀ طولانیمدت نخستوزیری بنیامین نتانیاهو بعضاً به یک ناسیونالیسم افراطی و مذهبی شباهت یافت.
تا پیش از جنگ جهانی دوم و قتل عام بیش از پنج میلیون یهودی توسط آلمان نازی، صهیونیسم گرایش اقلیتی از یهودیان بود که با مخالفت خاخامها نیز روبرو بود که در غیبت منجی هر گونه تلاش برای بازگشت به اورشلیم را منع میکردند. قتل عام یهودیان توسط آلمان نازی و رژیمهای همدست یا دستنشاندۀ آن در اروپا زخمی کهنه را عمیقتر کرد و شکافی بزرگ میان یهودیان و غیریهودیان باعث شد.
به گفتۀ الی بارناوی، صهیونیسم در قالب دولت اسرائیل پیآمد نهایی کشتار یهودیان توسط آلمان نازی بود و بدون این قتل عام بعید بود حتی که دولت اسرائیل شکل بگیرد یا خود صهیونیسم از یک گرایش اقلیت به یک گرایش مسلط تبدیل شود. »
از جمله پیآمدهای این پدیده ظهور صورت تازهای از یهودستیزی در خاورمیانه بوده که عمیقاً به مسئلۀ فلسطین گره خورده و در چهار دهۀ گذشته رژیم بنیادگرای ایران نیز وسیعاً به آن دامن زده تا جایی که هدف نهایی خود را پاک کردن اسرائیل از صفحۀ جغرافیا اعلام کرده و برای این منظور سپاه ویژهای تحت عنوان "نیروی قدس" تشکیل داده است. در سالهای گذشته بنیامین نتانیاهو از این یهودستیزی رژیم ایران و متحدانش برای تحکیم موقعیت خود و راست افراطی در اسرائیل، از یک طرف، و البته انکار حقوق فلسطینیان، از طرف دیگر، نهایت بهرهبرداری سیاسی را کرده است. اما، او با این اقدام همسو با بنیادگرایان اسلامی و غیراسلامی کل میراث بزرگ یهودیان را به محاق برده است[14].
[1] Piotr Smolar, « Netanyahou fait du grand mufti de Jérusalem l’inspirateur de la ‘solution finale’ », Le Monde, le 21 octobre 2015.
[2] فریسیان اعضای یکی از فرقههای یهودی بودهاند که در قرن دوم پیش از میلاد مسیح ظاهر شد و در اوائل سدۀ نخست میلادی یک جنبش مهم سیاسی-مذهبی را به وجود آورد. فریسی در عین حال به کسی گفته میشود که زهد و فضیلت ظاهریاش ریاکارانه است.
[3] نک :
Mark R. Cohen, Sous le croissant et sous la croix, Les Juifs au Moyen-Age, Paris,Seuil, 2008.
[4] نک :
Tzafrir Barzilay, « Early Accusations of Well Poisoning against Jews : Medieval Reality or Historiographical Fiction ? », Medieval Encounters, Leyde, Éditions Brill, vol. 22, no 5, 2016, p. 517-539
[5] Mercedes Garcia-Arenal, "Juifs d'Al-Andalus", dans Histoire des relations entre juifs et musulmans, sous dir. A. Meddeb et B. Stora, Paris, Albin Michel, 2013, p. 111-129.
[6] در خصوص نقش اعراب آندولس در انتقال آثار ارسطو از زبان یونانی به لاتینی نک :
Dominique Colas, Le Glaive et le Fléau, Généalogie du fanatisme et de la société civile, Paris, Grasset, 1992.
[7] نک :
Esther Benbassa, « Les Marranes, Juifs du secret », in L’Histoire (232), mai 1999, p. 70-75.
[8] نک :
José Faur, In the Shadow of History, Jews and Conversos at the down of Modernity, Albany (N.Y.), State Unversity of New York Press, 1992.
[9] Werner Sombart, Les Juifs et la vie économique, Editions Saint-Rémi, Paris, 2012, p. 320.
[10] به نقل از هانا آرنت در :
La Tradition cachée. Le Juif comme paria, Christian Bourgois, 1987, p. 142-143.
[11] Jürgen Habermas, Profils philosophiques et politiques, Gallimard, 1974, p. 54.
[12] نک :
Etienne Balibar, « Le Moment messianique de Marx », in Revue germanique internationale, n° 8, 2008, p. 143-160.
[13] نک :
Micheal Löwy, Juifs Hétérodoxes, Romantisme, Messianisme, Utopie, Editions de l’Eclat, 2010.
-La Révolution est le frein d'urgence: Essais sur Walter Benjamin, Editions de l’Eclat, 2019.
Daniel Bensaïd, Walter Benjamin, sentinelle messianique: A la gauche du possible, 1993.
[14] در این باره رجوع کنید به :
Jean-Pierre Filiu, Main basse sur Israël, Netanyahou et la fin du rêve sioniste, La Découverte, Paris, 2019.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شویداخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید
منبع خبر: آر اف آی
اخبار مرتبط: یهودیان و میراث فراموش شده
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران