حیله بلژیک در فروش گلوله‌های خراب به ایران/ گردان داش‌مشتی‌ها

حیله بلژیک در فروش گلوله‌های خراب به ایران/ گردان داش‌مشتی‌ها
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: ابتدای پاییز سال گذشته، کتابی به‌نام «روزهای لاجوردی» توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر شد که درباره زندگی شهید سید مهدی لاجوردی یکی از فرماندهان نیروهای زرهی لشگر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) در روزهای دفاع مقدس است. و مستندات تاریخی جالبی را از سال‌های انقلاب اسلامی و دهه ۶۰ در بر می‌گیرد. جالب‌بودن این مستندات، یکی به شخصیت شهید لاجوردی و رزمندگان داش‌مشتی جبهه برمی‌گردد و دیگری حقایق تاریخی مربوط به تشکیل یگان زرهی سپاه پاسداران.

کتاب «روزهای لاجوردی» مانند دیگر آثار مستندی که در حوزه دفاع مقدس و جنگ تولید می‌شوند، حاصل مصاحبه و گفتگو با دوستان و آشنایان شخصیت محوری اثر است که به قلم مریم عرفانیان تدوین شده و نظام یافته است. یکی از راویان کتاب نیز شهید شعبانعلی امیری است که در سال‌های جنگ، همرزم لاجوردی بوده و سال ۹۴ به‌طور داوطلبانه به‌عنوان نیروی مدافع حرم به سوریه رفت و سال ۹۶ در دیرالزور به شهادت رسید. یکی از جملات معروف این شهید خطاب به همسرش این است: «ما باید بسوزیم تا مردم روشن شوند.»

سید مهدی لاجوردی دوست نزدیک امیری نیز که همراه با چهار برادر دیگر خود در جبهه‌های نبرد با دولت بعثی عراق حضور داشت، جملات مشابهی دارد که یکی از آن‌ها به این ترتیب است: «یکی از حرف‌هاش این بود که اگه ما برای این کشور از گردن هم قطع نخاع بشیم، نباید از انقلاب طلبکار بشیم.» او متولد ۱۲ اسفند سال ۳۶ در تهران است و اواخر جنگ در سال ۶۶ به شهادت رسید.

آن‌چه در ادامه می‌آید، بررسی مستندات زندگی این شهید و یگان زرهی سپاه از دریچه مطالب کتاب «روزهای لاجوردی» است.

* ۱- سید مهدی لاجوردی از کودکی تا ازدواج

سیدعباس لاجوردی پدر سید مهدی لاجوردی، در گروه و طبقه‌ای از اجتماع پیش از انقلاب جا داشته که به‌نام مذهبی‌های سنتی شناخته می‌شوند. او در ابتدا و پیش از تولد سید مهدی به‌عنوان سومین پسرش، مغازه خواروبارفروشی داشته و در ماه رمضان، به کسی سیگار نمی‌فروخته است. همچنین به گفته راویان خاطرات، به هرکسی هم خواروبار نمی‌فروخته است. به‌عنوان مثال اگر مشتری، زنی بی‌حجاب بوده، بدون آن‌که به زن نگاه کند، می‌گفته «چادرت را سر کن تا جنس بدهم! اگر سر نکنی جنس نمی‌دهم!» پدر خانواده لاجوردی را مردی بسیار مقید و معتقد توصیف می‌کنند. او پسر بزرگش سیدحسین را به‌علت حضور زنان معلمی که بی‌حجاب بودند، از مدرسه بیرون آورده و در مدرسه دیگری ثبت‌نام کرد. او در آینده، برای سیدمهدی هم در جستجوی مدرسه‌ای اسلامی برمی‌آید و در نهایت، سال اول ابتدایی او را در مدرسه صابر ثبت‌نام می‌کند.

در سال‌های پیش از انقلاب، محکومین به اعدام را در میدان محمدیه فعلی اعدام می‌کردند و وقتی سیدعباس و پسرانش صبح‌های زود برای رفتن به مغازه، جنازه‌های آویخته به دار را می‌دیدند، پدر به پسرانش می‌گفته به این منظره نگاه نکنند چون کراهت دارد. او صبح خود را در مغازه و محل کسب با تلاوت قرآن و دعا آغاز می‌کرده تا مشتری‌ها از راه برسند. هنگام کسب و کار هم به گفته شاهدان، مدام مشغول ذکرگفتن بوده است. سیدعباس لاجوردی برنامه‌های تلویزیون پیش از انقلاب را نمی‌پسندید و تماشای آن‌ها را حرام می‌دانست. به‌همین‌دلیل برای خانه تلویزیون نمی‌خرید اما از روز ۱۲ بهمن وقتی که تلویزیونِ مخفی پسر بزرگش را کشف کرد و برنامه‌های مربوط به ورود امام خمینی (ره) به ایران را در آن دید، راضی شد تلویزیون بخرد.

دختر بزرگ خانواده لاجوردی، با نام اشرف، متولد ماه ربیع‌الاول بوده و فرزند دوم با نام سیدحسین، ظهر عاشورا متولد می‌شود. به تعبیر پدر و مادر خانواده، هرکدام نام خود را با خود آورده بودند. فرزند سوم خانواده هم به‌همین‌ترتیب در شب ضربت‌خوردن امام علی (ع) نام خود یعنی امیر را با خود آورد. فرزند بعدی زهرا (زینت) هم هنگام افطار در ماه رمضان متولد شد. فرزند بعدی و سومین‌پسر خانواده لاجوردی هم به‌علت تولدش در شب میلاد امام زمان (عج)، سیدمهدی نام گرفت.

در آن سال‌ها معمول بوده مراسم عروسی در خانه‌ها برگزار شود اما سید مهدی لاجوردی عروسش را به بهترین آرایشگاه برده و در بهترین تالار مراسم ازدواج را برگزار می‌کند. خانه‌ای هم که زندگی‌شان را در آن شروع کردند، در محله شکوفه قرار داشته است. در شب عروسی، وقتی مهمان‌ها از خانه بیرون رفته و عروس و داماد را تنها می‌گذارند، تهران موشک‌باران شده و برق شهر می‌رود سیدعباس لاجوردی و پسرهایش پس از خواروبار فروشی مغازه آهنگری باز کردند اما به‌دلیل مزاحمت صدای فعالیت‌های آهنگری برای همسایه‌ها، مغازه را بستند. پس از پیروزی انقلاب مغازه آهنگری آن‌ها در محلی جدید دوباره باز شد. سیدمهدی هم در کنار برادر بزرگترش سیدحسین به آهنگری علاقه‌مند و تبدیل به شاگرد مغازه شد. هر دو برادر عاشق ورزش فوتبال بوده و برای تماشای مسابقات به ورزشگاه امجدیه (شیرودی امروز) می‌رفتند. این دو گاهی دور از چشم پدر به قهوه‌خانه هم می‌رفتند. علاقه مهدی به فوتبال در سنین کودکی به‌قدری زیاد بوده که گاهی با دوچرخه یا پیاده به استادیوم آریامهر (آزادی فعلی) می‌رفته است. تا زمانی که سید مهدی لاجوردی به کلاس ششم ابتدایی رسید، دو برادر دیگرش سیدناصر و سیدجعفر نیز به خانواده اضافه شدند.

در برهه ازدواج، سید مهدی لاجوردی به خانواده خود گفته بود دوست دارد همسری انقلابی داشته باشد. پدر همسرش هم به خانواده خواستگار گفته بوده مادیات اهمیت چندانی برایش ندارد اما دامادش باید جوانی با ایمان و معتقد باشد. سیدمهدی نیز در جلسه خواستگاری بدون این‌که به عروس نگاه کند، گفته چیزی جز خانواده خوب عروس برایش اهمیت ندارد. به این ترتیب مراسم عقد سید مهدی لاجوردی روز ۲۲ شهریور ۱۳۵۹ در حالی که ۲۳ سال داشته، در خانه پدر عروس برگزار می‌شود و پس از عقد به‌دلیل شلوغی‌های مرز در مقطع پیش از شروع رسمی جنگ، داماد همراه گروه‌های چریکی مردمی به منطقه سرپل ذهاب و گیلانغرب می‌رود. به گفته راویان، زندگی لاجوردی و همسرش از همان دوران عقد، با جنگ تحمیلی پیوند خورد و سیدمهدی آن روزها از مردمی که در صف می‌ایستادند و نوبت می‌گرفتند تا ساعت دیواری، تاید و اقلام دیگر خریداری کنند، ناراحت بود و می‌گفته: «جوونا دارن تو جبهه می‌جنگن و شهید می‌شن اون وقت بعضیا هنوز دنبال ساعت و تاید و استکان و لیوان هستن.» (صفحه ۶۳)

راویان خاطرات مربوط به سید مهدی لاجوردی همچنین روایت کرده‌اند در آن سال‌ها معمول بوده مراسم عروسی در خانه‌ها برگزار شود اما سید مهدی لاجوردی عروسش را به بهترین آرایشگاه برده و در بهترین تالار مراسم ازدواج را برگزار می‌کند. خانه‌ای هم که زندگی‌شان را در آن شروع کردند، در محله شکوفه قرار داشته است. در شب عروسی، وقتی مهمان‌ها از خانه بیرون رفته و عروس و داماد را تنها می‌گذارند، تهران موشک‌باران شده و برق شهر می‌رود.

سید مهدی لاجوردی و پدرش در مراسم جشن عروسی‌اش

* ۲- مستندات لاجوردی تا پیش از پیروزی انقلاب

دوران کودکی سید مهدی لاجوردی که پیش از انقلاب گذشته، مربوط به روزگاری است که خانه پدری‌اش در محله آب‌موتور بوده و راویان خاطرات، در تعریف خاطرات آن دوره، نام‌های زیادی را به زبان آورده‌اند که از چهره‌های معروف پیش و پس از انقلاب هستند. به‌عنوان مثال در خاطرات کودکی سید مهدی لاجوردی آمده که نیمه‌شعبان، علی پروین، خیابان عارف و پایین آب موتور را چراغانی می‌کرد و شیرینی می‌داد. یا آن زمان، دو سخنران مطرح و به‌نام در تهران سخنرانی می‌کردند؛ شیخ احمد کافی و فخرالدین حجازی که سیدعباس لاجوردی و پسرهایش از قدیم، به جلسات کافی می‌رفتند.

پس از واقعه‌ای که منجر به درگذشت شیخ احمد کافی شد، بسیاری از مردم مرگ او را باور نکرده و آن را توطئه‌ای از جانب حکومت دانستند. در خاطرات مربوط به نوجوانی سید مهدی لاجوردی این نکته هم ذکر شده که خطیب دیگر، یعنی فخرالدین حجازی هم عادت داشت مثل کافی، در سخنرانی‌های خود از شعار «درود بر خمینی» استفاده کند در روزگار کودکی و نوجوانی، سید مهدی لاجوردی صبح‌های جمعه غسلِ جمعه کرده و برای خواندن دعای ندبه به مسجد رحمتیه در خیابان شکوفه می‌رفته است. روحانی این مسجد مردی به‌نام حاج‌آقا کوثری و روحانی مسجد دیگر محل یعنی مسجد جابری، حاج‌آقا تقوی. پس از واقعه‌ای که منجر به درگذشت شیخ احمد کافی شد، بسیاری از مردم مرگ او را باور نکرده و آن را توطئه‌ای از جانب حکومت دانستند. در خاطرات مربوط به نوجوانی سید مهدی لاجوردی این نکته هم ذکر شده که خطیب دیگر، یعنی فخرالدین حجازی هم عادت داشت مثل کافی، در سخنرانی‌های خود از شعار «درود بر خمینی» استفاده کند. در خاطرات نوجوانی شهید لاجوردی، از دیگر سخنرانان مهم آن دوره، از شجاعی و مکارم شیرازی نام برده و درباره‌شان این‌چنین روایت شده که شجاعی هم مثل آقای فخرالدین حجازی و حاج‌آقا مکارم شیرازی از سخنران‌های معروف ضد رژیم بود. مکارم شیرازی که تازه از زندان آزاد شده بود، چند روز بعد از مراسم ختم کافی صحبت کرد که پس از جلسه، بعضی‌ها سر و صدا راه انداختند و شیشه شکستند.

مسجد ارباب هم ازجمله اماکن مهم تاریخی شهر تهران در روزهای پیش از انقلاب است که در خاطرات نوجوانی سید مهدی لاجوردی حضور دارد. تقسیم اعلامیه‌های امام خمینی (ره) در این مسجد و پاتوق‌بودنش از موارد مربوط به نقش‌آفرینی این مکان در مبارزات انقلاب است. همه برادران لاجوردی با هم به تظاهرات ۱۷ شهریور رفتند و مثل همیشه، اعلامیه‌های خود را از مسجدهای ارباب و رحمتیه دریافت کردند. در خیابان شهباز آن روز یا هفده شهریور امروز همچنین حسینیه‌ای بوده که علامه نوری سخنرانش بوده و این مکان نیز سهمی در مبارزات انقلاب داشته است. در درگیری‌های روز ۱۷ شهریور، رفتگرهای شهرداری تهران در اعتراض به وضع موجود، اعتصاب کرده و برای هفت تا هشت‌روز زباله‌ها را از سطح شهر جمع نکردند. در نتیجه خیابان‌های آن محدوده بوی تعفن گرفتند که سید مهدی لاجوردی و دوستانش با کمک هم، زباله‌ها را از سطح خیابان‌ها جمع‌آوری کرده و سپس، با پودر رخت‌شویی، خیابان‌ها را شستند.

یکی از دوستان لوتی‌منش و زمان جنگِ سید مهدی لاجوردی که حضورش در زندگی او، مربوط به پیش از انقلاب می‌شود، شخصیت امیرابراهیم عبدالرحیم‌زاده معروف به امیرقصاب است که مغازه قصابی داشته و به‌عنوان دوست بزرگ‌تر سیدمهدی شناخته می‌شد. او متولد سال ۱۳۳۲ بوده، در مبارزات پیش از انقلاب هم حضور داشته و مغازه‌اش پاتوق دوستان انقلابی سید مهدی لاجوردی بوده است. او را از دوستان مسجدی، لوتی‌منش و مردم‌دار شهید لاجوردی معرفی کرده‌اند که پس از انقلاب هم همراه با او، علیه نیروهای مجاهدین خلق به دیوارنویسی می‌پرداخته است. سید مهدی لاجوردی و امیرقصاب، با کسانی که روزنامه «مجاهد» را پخش کرده یا برای مجاهدین خلق عضوگیری می‌کردند، درگیر می‌شدند.

از دیگر نکاتی که درباره نوجوانی سید مهدی لاجوردی مطرح شده، مطالعه بیشترش نسبت به دوستان انقلابی و هم‌محلی‌هاست. او پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ، برای رفتن به جبهه وارد نیروهای سپاه پاسداران شد اما به‌ناچار مدتی را به خدمت در تهران گذراند.

* ۳- ظاهر و باطن سیدمهدی

شهید سید مهدی لاجوردی اخلاقیات جالبی داشته که او را در گروه لوتی‌ها و داش‌مشتی‌های جبهه قرار می‌داده‌اند. به گفته راویان خاطرات، سر و وضع معمول او با چیزی که در جبهه بوده، تفاوت زیادی داشته و با این‌که در محله، همه او را می‌شناختند، اما به‌خاطر تی‌شرت، شلوار لی، کفش ورزشی، موهای مجعد بلند و محاسن کوتاه، عموماً باور نمی‌کردند سپاهی و اهل جبهه باشد. این شهید، خیلی به ظاهراً افراد توجه نداشته و به اصطلاح معروف، کسی را از روی ظاهر قضاوت نمی‌کرده است. لاجوردی در روزگاری که اگر کسی شلوار لی می‌پوشید، بین هم‌محلی‌ها به «سوسول» معروف می‌شد، در محیط پشت جبهه، به‌جای لباس رسمی، شلوار اسپرت یا کتان می‌پوشیده و بین دوستان مذهبی با این سوال روبرو می‌شده که «آسید! چرا این‌تیپو می‌زنی؟» در مجموع، آن‌چه از خاطرات مربوط به این شهید برمی‌آید، این است که معمولاً شلوار جین یا کتان به پا، و بلوزهای چهارخانه، به تن می‌کرده است.

لاجوردی در روزگاری که اگر کسی شلوار لی می‌پوشید، بین هم‌محلی‌ها به «سوسول» معروف می‌شد، در محیط پشت جبهه، به‌جای لباس رسمی، شلوار اسپرت یا کتان می‌پوشیده و بین دوستان مذهبی با این سوال روبرو می‌شده که «آسید! چرا این‌تیپو می‌زنی؟» در مجموع، آن‌چه از خاطرات مربوط به این شهید برمی‌آید، این است که معمولاً شلوار جین یا کتان به پا، و بلوزهای چهارخانه، به تن می‌کرده است مرتب‌بودن و به‌اصطلاحْ شیک‌بودن سید مهدی لاجوردی، به روایت دوستان و نزدیکانش، امری همیشگی بوده است. او در جبهه هم هفته‌ای یک‌بار به سلمانی رفته و موهایش را مرتب می‌کرده است. محاسن‌اش را هم کوتاه نگه می‌داشته و گاهی برای یک‌دوش‌گرفتن و حمام، کیلومترها مسافت را تا عقبه جبهه طی می‌کرده است. لاجوردی در جبهه، هرشب لباسش را شسته و پس از خشک‌شدن زیر پتو می‌گذاشته تا صبح هنگام به‌تن‌کردنش، اتوشده و مرتب باشد.

در سال‌های دفاع مقدس، در جبهه‌، گروه‌ها و اصطلاحاً تیپ‌های شخصیتی وجود داشته‌اند. به برخی از رزمندگان که پیراهن‌ها را روی شلوار می‌انداختند، «قلبی محجوب» می‌گفتند. این گروه از رزمندگان، کتانی می‌پوشیدند، تسبیح به دست داشتند، چفیه می‌انداختند و بیشتر در حال عبادت بودند. بعضی رزمندگان هم بودند که اصطلاحاً لوتی و «عشق لاتی» نامیده می‌شدند. این گروه بعضاً در مراسم‌های صبحگاه جبهه شرکت نمی‌کرده و هنگام ورزش‌های دسته‌جمعی می‌خوابیدند. با این حال شب عملیات و هنگام حمله، شجاعت زیادی از خود نشان می‌دادند. بین دو گروه «قلبی محجوب» و «عشق لاتی» هم گروه افراد متعادل و معمولی وجود داشته است. سید مهدی لاجوردی را می‌توان بیشتر در گروه رزمندگان لوتی طبقه‌بندی کرد. او عاشق فوتبال و مدتی هم عضو تیم جوانان پرسپولیس بوده که هنگام گذراندن دوره آموزشی در پادگان امام حسین (ع) تهران و بعدها در جبهه، بسیار فوتبال بازی می‌کرده است. ناگفته نماند که زمان‌هایی هم در پادگان امام حسین (ع) سیگار می‌کشیده و علاقه زیادی به نگهداری از پرندگان و کبوترها داشته است. یکی از خاطرات مربوط به این شهید در جبهه، مربوط به زمانی است که دو جوجه کبوتر چاهی را پیدا و بزرگ کرد. او گندم را در دهان خود جویده و پس از له‌کردن، کف دست خود می‌گذاشت تا جوجه‌ها آن را بخورند.

سید مهدی لاجوردی پیش از جنگ سیگار می‌کشیده، زیاد به قهوه‌خانه می‌رفته و موهایش را حنا می‌گذاشته است. به‌هرحال ظاهر و تیپ شهید لاجوردی طوری بوده که به گفته دوستانش، خیلی‌ها باور نمی‌کردند اهل نماز شب باشد. حسین خرم از دوستان این شهید روایت کرده پس از جنگ، روحیاتش عجیب شد و دوست دیگری از همرزمانش روایت کرده با سابقه‌ای که از سیگارکشیدنش در پادگان امام حسین (ع) داشته‌اند، تصور می‌کرده‌اند در جبهه هم شب‌ها سیگار می‌کشد اما برای ادای نماز شب، به گوشه‌ای خلوت می‌رفته است. شهید لاجوردی به مطالعه کتاب، به‌ویژه کتاب‌های مذهبی، اشعار مولانا و حافظ علاقه زیادی داشته و یکی از عاداتش این بوده که هنگام رانندگی در مسیرهای مختلف، در اتومبیل، نوارهای سخنرانی شیخ حسین انصاریان را گوش می‌داده است.

لاجوردی و هم‌محلی‌هایش

او همچنین، اخلاقی جوشی داشته و به‌قول دوستانش، زود جوش می‌آورد. یکی از خاطرات جوشی‌بودن وی، مربوط به سال‌های جبهه و حضورش در نیروهای زرهی است که برای انتقال تانک‌ها از تریلی‌های کمرشکن شخصی استفاده می‌شد. پس از مدت‌ها جستجو برای پیداکردن راننده کمرشکنی که قرار بوده تانک لاجوردی را جابه‌جا کند، سیدمهدی او را درون یک‌گودال و مشغول سیگارکشیدن پیدا می‌کند. به‌همین‌دلیل با اسلحه تیراندازی و تیرهایی را به کنار راننده شلیک می‌کند. در نهایت قهر راننده کمرشکن برای نیاوردن تانک، با وساطت دیگر همرزمان لاجوردی به پایان می‌رسد. دیگر خاطره‌ای که هم مربوط به جوشی‌بودن اخلاق لاجوردی است و هم مسئولیت‌پذیری‌اش در قبال نیروهای رزمنده، مربوط به عملیات و منطقه جنگی است که در آن، رزمنده جوانی به‌شدت مجروح شده و حالی داشته که گویی در حال شهادت است. راوی این خاطره گفته است: «کسی در گوش رزمنده جوان گفت بگو اشهدا ان لااله الا الله. سید مهدی به تندی فریاد کشید مرد حسابی این چه مسخره‌بازیه که درآوردی؟ این چه حرفیه که داری می‌زنی؟ عوض اینکه به مجروح روحیه بدی و دو تا صلوات و یا علی بگی، اومدی روحیه همه رو خراب می‌کنی که بگو اشهد ان لا اله الا الله؟ در آن شرایط سخت سید مهدی باز هم به نیروهایش روحیه می‌داد.» (صفحه ۲۴۵ به ۲۴۶)

درباره مساله برخورد جدی با فرماندهان رده‌بالا نیز، لاجوردی را به‌عنوان تنها فردی معرفی کرده‌اند که پس از عملیات سومار، مقابل فرمانده وقت لشگر ۲۷، شهید رضا چراغی ایستاد و انتقاداتش از کمبودهای لشگر و نیروهای زرهی را مطرح کرد.

رزمنده جوانی به‌شدت مجروح شده و حالی داشته که گویی در حال شهادت است. راوی این خاطره گفته است: «کسی در گوش رزمنده جوان گفت بگو اشهدا ان لااله الا الله. سید مهدی به تندی فریاد کشید مرد حسابی این چه مسخره‌بازیه که درآوردی؟ این چه حرفیه که داری می‌زنی؟ عوض اینکه به مجروح روحیه بدی و دو تا صلوات و یا علی بگی، اومدی روحیه همه رو خراب می‌کنی که بگو اشد ان لا اله الا الله؟ با وجود اخلاق جوشی، گفته می‌شود لاجوردی بسیار اهل شوخی بوده و اگر کسی با او همنشین می‌شده و به اصطلاح نمی‌گفته و نمی‌خندیده، از دستش ناراحت می‌شده است. خانه او همیشه پر از دوستان و آشنایان بوده و خودش نیز ازجمله افرادی است که مهمان‌دوست لقب دارند. دوستان لاجوردی گفته‌اند از افرادی که اهل شعار و سوءاستفاده از جبهه بودند، ناراحت بود و بین آشنایانش کسانی بودند که سپاهی بودند اما به جبهه نمی‌رفتند. لاجوردی به این افراد که در طول جنگ دوسال پشت سر هم به مکه رفته بودند، گفته بود: «اگه شما راست می‌گید، جبهه بیایید. چطور یه ماه مکه می‌رید ولی برای رفتن به جبهه می‌گید خونواده دارید. خونواده‌تونو که با خودتون مکه نمی‌برید. ۲۰ روز هم جبهه بیایید. اصلاً کسی که سپاهیه، باید اولویتش جبهه باشه.» به گفته نزدیکان لاجوردی، با این‌که عاشق زیارت خانه خدا بود، حضور در جبهه را واجب‌تر از رفتن به مکه می‌دانست.

یکی دیگر از خاطرات مربوط به جوشی‌بودن اخلاق سید مهدی لاجوردی، مربوط به روزهای سنگین و غمبار پس از عملیات خیبر است که پس از فراخواندن تیپ زرهی به عقب جبهه، سیدمهدی و دوستانش برای استراحت چندروز از جبهه دور شده و به شهر اهواز رفتند. چندنفر از اراذل اهواز با دیدن لباس‌های نظامی و سپاهیِ لاجوردی و دوستانش، قصد ایجاد مزاحمت و شوخی را داشته‌اند که با عکس‌العمل جالب لاجوردی، فرار می‌کنند. راوی این خاطره می‌گوید لاجوردی با نگاهی سنگین از اراذل می‌پرسد آیا مریض هستند؟ و وقتی پاسخ منفی آن‌ها را می‌شنود می‌گوید «من مررریضمم…» (صفحه ۱۹۶) حالتی که لاجوردی هنگام بیان این جمله داشته، باعث ترس و فرار اراذل می‌شود. یکی از دوستان نزدیک این شهید گفته «سید مهدی قبل از جنگ یکی از بچه‌های بزن‌بهادر محله بود. اما از زمانی که وارد جنگ شد، توبه کرد. عصبانی که می‌شد، خودش را به در و دیوار می‌زد و می‌گفت منو عصبانی نکنین. من توبه کردم.» به‌هرحال او که به‌خاطر تلفات نیروی زرهی و شهادت و جراحت دوستانش در عملیات خیبر، حال روحی خوبی نداشته، آن روز در مرخصی لب به غذا نمی‌زند و برای مدتی، حالتی گرفته و غمگین داشته است.

تعداد کمی از فرماندهان جنگ، مانند سید مهدی لاجوردی بوده‌اند که عموماً تعویض نمی‌شده و به عقبه نمی‌رفته‌اند. او به‌دلیل بودن در جمع نیروهای زرهی که ۸۰ درصد زمان‌شان عملیات آفندی و یا پدافند مقابل نیروهای دشمن بوده، کمتر به خانه و خانواده خود سر می‌زده اما به گفته همسرش، هنگام حضور در خانه، نمی‌گذاشت اهالی خانواده متوجه خستگی‌اش شوند و هرزمان به خانه می‌رفته، با بچه‌ها بازی می‌کرده است. اما با وجود عشق و علاقه به خانواده، وقتی فهمیه دخترش روز دهم مهر سال ۶۱ (یک‌روز پس از شروع عملیات مسلم‌بن عقیل) متولد شد، به‌دلیل بودن در وسط عملیات، نتوانست نزد خانواده خود برگردد. نیروهای زرهی همچنین وظیفه داشتند از یک‌عملیات تا عملیات بعدی، نیروهای خود را آموزش نظری بدهند. یکی از نکات تاریخی جالب درباره نیروهای زرهی سپاه در برهه دفاع مقدس، حضور چند نظامی و متخصص تانک عراقی است که به ایران پناهنده شده و در تعمیر و نگهداری تانک‌ها به رزمندگان ایرانی کمک می‌کردند.

اواخر سال ۱۳۶۲، به نیروهای رسمی سپاه پاسداران سهمیه‌ای داده می‌شد تا با آن خانه تهیه کنند. سید مهدی لاجوردی یکی از فرماندهانی بوده که با وجود اصرار مافوق‌هایش، از پذیرش این سهمیه سر باز زده و زن و فرزندانش را به دزفول منتقل می‌کند. او در این شهر خانه‌ای غیرسازمانی تهیه کرد و همسر و فرزندانش را در آنجا گذاشت.

* ۴- مستندات لاجوردی در جبهه و بین نیروهای زرهی

سید مهدی لاجوردی پس از ازدواج و حضور در بین نیروهای مقاومت مرزی، پاییز سال ۶۰ برای گذراندن دوره آموزشی پاسداری به پادگان امام حسین (ع) تهران رفت. پس از گذراندن این دوره هم برای تقسیم، به پادگان ولی‌عصر (عج) رفت و در آن‌جا، به‌عنوان یکی از نیروهای گردان ۸ معرفی شد که وظیفه‌اش، نگهبانی و حراست از مراکز حساس حکومتی بود. ماموریتی که به گردان ۸ محول شد، حفاظت از مجلس شورای اسلامی بود. به‌همین‌دلیل لاجوردی و دوستانش دلخور و گلایه‌مند شدند که برای رفتن به جبهه آموزش دیده بودند اما آن‌ها را در شهر به کار گرفته‌اند. این گلایه‌ها به رئیس وقت مجلس یعنی آیت‌الله علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی منتقل شد و او هم در برابر انتقادات این نیروها، ضمن بیان توضیحات، توجیه‌شان کرد که نبودشان در این جایگاه، باعث خطرات مختلفی خواهد شد. به این ترتیب لاجوردی به‌مدت ۶‌ماه عضو گروه حفاظت از مجلس شورای اسلامی بود تا این‌که دستور رسید ماموریت گردان هشتم تمام شده و نیروها باید به پادگان برگردند. در مدت حضور در حفاظت مجلس هم اتفاقات جالبی برای لاجوردی و همراهانش رخ داده است. به‌عنوان مثال بعضی از نیروهای حفاظت، نوارهای برخی رانندگان مجلس را به‌دلیل صدای زیاد و دلایل مشابه، در اتومبیل‌ها توقیف می‌کردند که لاجوردی ضمن ابراز ناراحتی خود خطاب به دوستانش می‌گفته است: «چرا این نوارا رو می‌گیرید؟ فکر می‌کنید که مثلاً با چنین برخوردی مردم درست می‌شن؟» (صفحه ۷۱)

در آن برهه، نیروهای زرهی سپاه توسط نیروهای متخصص زرهی ارتش آموزش می‌دیدند و پس از آموزش‌شان، «گردان زرهی تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله (ص)» که بعدها به «تیپ ۵ رمضان» و پس از آن «تیپ ۲۰ رمضان» ارتقا پیدا کرد، را تشکیل دادند. اما در قدم اول، گردان زرهی از مجموع نیروهای گردان‌های ۳ و ۸ پادگان ولی‌عصر (عج) تشکیل می‌شد اوایل سال ۶۱، زمانی که زمزمه‌های انجام عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر به گوش می‌رسید، گردان ۸ پادگان ولی‌عصر (عج) برای اعزام به جبهه آماده شد اما با تغییر در برنامه‌ریزی، گردان نهم به عملیات اعزام شد و نیروهای گردان هشتم، دوباره لب به شکوه و شکایت گشودند. اما در مقابل اعتراضشان، این پاسخ را شنیدند که بناست مسئول حفاظت از بیت امام خمینی (ره) شوند. به این ترتیب سید مهدی لاجوردی، کمتر از ۶ ماه هم یکی از محافظان جماران بود تا این‌که صحبت از اجرای عملیات برون‌مرزی رمضان توسط نیروهای ایران مطرح شد. به این ترتیب نیروهای گردان ۸ در تابستان سال ۶۱ دوباره به پادگان ولی‌عصر برگردانده شدند تا به جبهه منتقل شوند. در پادگان، نیروها برای بودن در تیپ پیاده، توپخانه و زرهی آزاد گذاشته شدند و سید مهدی لاجوردی، تیپ زرهی را انتخاب کرد. این میان، نیروهایی که داوطلب حضور در زرهی و توپخانه بودند، باید تعهد شش‌ماهه می‌دادند. به‌همین‌دلیل اکثر نیروها، بخش پیاده و تعهد دوماهه را انتخاب می‌کردند.

صف داوطلبان زرهی در پادگان ولی‌عصر (عج) به ۳۰ نفر رسید و وقتی این نیروها را به اهواز انتقال دادند، فرمانده لشگر زرهی سپاه، فتح‌الله جعفری بود. سپاه نیز در آن زمان تنها همین‌لشگر زرهی را به‌عنوان یگان زرهی در اختیار داشت که با تانک‌ها و نفربرهای غنیمتی عراق راه‌اندازی شده بود. ۳۰ نفر داوطلب حضور در زرهی سپاه، برای آموزش به مدرسه طالقانی اهواز منتقل و با این سوال روبرو شدند که علاقه‌مند به خدمت در کدام رسته هستند؛ تانک یا نفربر BMP ؟ لاجوردی جزو ۲۰ نفری است که در این مرحله، تانک را انتخاب کردند. در آن برهه، نیروهای زرهی سپاه توسط نیروهای متخصص زرهی ارتش آموزش می‌دیدند و پس از آموزش‌شان، «گردان زرهی تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله (ص)» که بعدها به «تیپ ۵ رمضان» و پس از آن «تیپ ۲۰ رمضان» ارتقا پیدا کرد، را تشکیل دادند. اما در قدم اول، گردان زرهی از مجموع نیروهای گردان‌های ۳ و ۸ پادگان ولی‌عصر (عج) تشکیل می‌شد. این نیروها پس از گذراندن دوره آموزشی، تانک‌ها و نفربرها را توسط کمرشکن‌ها بارگیری کرده و برای شرکت در عملیات رمضان از پادگان شهید صبوری به سمت منطقه عملیاتی پاسگاه زید حرکت کردند. همان‌طور که پیش‌تر توضیح داده شد، کمرشکن‌ها تریلی‌های بزرگی هستند که هرکدام، یک‌تانک یا نفربر را به منطقه جنگی منتقل می‌کند. این تریلی‌ها شخصی بوده و سپاه آن‌ها را از مردم اجاره می‌کرد. هر کمرشکن هم در طول روز تنها توانایی طی ۳۰ کیلومتر مسافت را داشت، به‌همین‌دلیل در روزهای دفاع مقدس، رساندن تانک‌ها به مناطق عملیاتی، به‌طور تقریبی چهار روز طول می‌کشید.

۴-۱ یاغی‌های گردان زرهی، مطیع و منظم می‌شوند

سید مهدی لاجوردی و دوستانش پس از ورود به گردان زرهی، به‌واسطه همان‌روحیات لاتی و داش‌مشتی‌گونه، ازجمله نیروهایی بودند که طبعی یاغی داشتند و دستورات فرماندهی را جدی نمی‌گرفتند. فرمانده گردان زرهی در آن زمان علی جوی بود که دستوراتش توسط سیدمهدی و دوستانش جدی گرفته نمی‌شد. آن‌ها مانند روزهای پادگان ولی‌عصر (عج) تهران، برای ورود و خروج از محدوده ماموریت اجازه نمی‌گرفته و در مراسم صبح‌گاه شرکت نمی‌کردند. یک‌بار که بحران کمبود آب در گردان به وجود آمد، لاجوردی تانکر آبی با حجم ۲ تا ۳ هزار لیتر را به پشت یک‌تانک T۶۲ بسته و آن را در جاده حسینیه به سمت منطقه پاسگاه زید حرکت داد. فتح‌الله جعفری با دیدن این ماجرا، به گلایه از نیروهای زیردست پرداخت و گفت اگر آب را از تهران می‌خریدند و با هواپیما به منطقه می‌آوردند، هزینه‌اش کمتر می‌شد. در حالی‌که برای این کار تانکر آب با کامیون ده‌چرخ موجود است. سید مهدی لاجوردی و همراهانش گاهی دست به بی‌نظمی‌ها و تمردهایی می‌زدند که در نتیجه آن‌ها، فتح‌الله جعفری به علی جوی گفت برای آرام‌کردن این روحیه، باید آن‌ها را مُبصر کند! در نتیجه و به گفته راویان خاطرات، وقتی مسئولیت به دوش لاجوردی و دوستانش افتاد، رفتارشان تغییر کرده و ضمن مطیع‌شدن، تبدیل به نیروهای بانظم‌وترتیبی شدند.

۴-۲ از رمضان تا پایان والفجر چهار

طبق برنامه‌های در نظر گرفته، بنا بوده نیروهای گردان زرهی لشگر ۲۷ در مرحله دوم عملیات رمضان وارد عمل شده و تا محور بالای شلمچه را از دشمن پس بگیرند. اما به‌مشکل‌برخوردن مرحله اول عملیات، باعث می‌شود همه نیروهای گردان در پشتیانی بمانند و نتوانند در عملیات رمضان شرکت کنند. پس از ناکامی‌های عملیات رمضان هم، عملیات مسلم‌بن‌عقیل (ع) برنامه‌ریزی شد و مردادماه سال ۶۱ از فرماندهان خواسته شد گردان زرهی را برای حضور در این عملیات آماده کنند. عملیات مسلم‌بن‌عقیل (ع) اولین عملیاتی است که گردان زرهی لشگر ۲۷ (گردان الحدید) در آن شرکت کرد و با زخمی‌شدن محسن اسماعیلی فرمانده وقت گردان، سید مهدی لاجوردی فرمانده این یگان رزمی شد.

در عملیات مسلم‌بن‌عقیل (ع)، ۱۵۰ کیلومتر مربع از خاک ایران آزاد شد و حدود ۳۰ کیلومتر از خاک عراق به تصرف نیروهای ایرانی درآمد. آن زمان کل یگان زرهی لشگر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) یعنی همان گردان الحدید، شش یا هفت تانک و وسیله زرهی در اختیار داشت که از نوع T۵۵، T۶۲، نفربر BMP و نفربر خشایار (BRT۵۰) بودند. تا آن برهه از تاریخ جنگ، به‌دلیل ضعف یگان‌های زرهی ایران، قرارگاه‌ها اجازه نمی‌دادند یگان‌های زرهی جلوتر از نیروی پیاده حرکت کنند. عملیات بعدی که گردان زرهی الحدید در آن شرکت کرد، عملیات زین‌العابدین (ع) در آبان‌ماه ۶۱ بود که هدف از اجرای آن، تصرف شهر مندلی در عراق بود. اما نیروهای زرهی در این عملیات در محاصره دشمن افتادند و وقتی از فرماندهان مافوق دستور رسید که نیروهای زرهی، تانک‌ها را رها کرده و خود عقب‌نشینی کنند، لاجوردی مخالفت کرده و گفت حتماً تانک‌ها را به عقب برمی‌گردانند.

سپاه نیز پس از آن، یگان‌های زرهی خود را سامان، و چند تیپ زرهی یکپارچه تشکیل داد تا برای عملیات‌های بعدی آماده باشند. در این برهه بود که تیپ ۵ رمضان با گردان الحدید ادغام و تبدیل به تیپ ۲۰ زرهی رمضان شد. فرماندهی این تیپ هم به عهده یزدان مویدنیا گذاشته شد بین خاطرات مربوط به بودن سید مهدی لاجوردی در نیروی زرهی، راویان به این نکته هم اشاره کرده‌اند که رانندگان تانک از همه نیروهای زرهی شجاع‌تر بودند چون دشمن برای از کار انداختن تانک محرک، باید ابتدا راننده‌ها را هدف قرار می‌داد. بنابراین خطر بیشتری راننده‌ها را تهدید می‌کرد. سید مهدی لاجوردی هم هنگام حضور در نیروی زرهی، رانندگی تانک را به عهده داشته و به گفته فرمانده وقت گردان (علی جوی) هنگام نشستن پشت فرمان تانک و رانندگی با آن، گویی مشغول رانندگی با اتومبیل در اتوبان بوده است. در عملیات زین‌العابدین (ع) هم لاجوردی با مانوری که با تانک خود داد، باعث شد تانک‌های دیگر از حلقه محاصره دور شوند. او هنگامی هم که فرماندهی گردان و پس از آن هدایت نیروهای زرهی را به عهده گرفت، هنگامی که وضعیت خط خودی را متزلزل می‌دید، بدون در نظر گرفتن دستور فرماندهان مافوق مبنی بر عدم حضور در منطقه درگیری، وارد معرکه نبرد می‌شد و نیروهای زرهی را هدایت می‌کرد.

عملیات والفجر مقدماتی، بهمن‌ماه ۶۱ در محور فکه-چزابه انجام شد و نیروهای گردان زرهی را برای اولین‌بار در آن، به‌طور جدی و وسیع وارد عمل کردند. در این عملیات بنا بر این بود که نیروهای سپاه با نیروی زرهی ارتش به‌طور ترکیبی عمل کنند. در نتیجه یگانی از لشگر ۱۶ و گروهانی هم از گردان زرهی لشگر ۲۷ به فرماندهی علیرضا ناهیدی تشکیل شد. به هر گروهان این یگان، ده تانک داده شد و سهم هر دسته هم سه‌دستگاه شد. این عملیات در شب اول به مشکل برخورد و برخی از تانک‌ها در منطقه رملی فکه، معیوب و ناچار به بازگشت شدند. والفجر مقدماتی، عملیاتی ناموفق بود و تلفات زیادی برای نیروهای ایرانی در بر داشت. نیروی زرهی سپاه یعنی گردان الحدید لشگر ۲۷ هم بخشی از تانک‌های خود را از دست داد. این نیروها پس از عملیات، محل استقرارشان در دوکوهه و چنانه برگشتند. سپاه نیز پس از آن، یگان‌های زرهی خود را سامان، و چند تیپ زرهی یکپارچه تشکیل داد تا برای عملیات‌های بعدی آماده باشند. در این برهه بود که تیپ ۵ رمضان با گردان الحدید ادغام و تبدیل به تیپ ۲۰ زرهی رمضان شد. فرماندهی این تیپ هم به عهده یزدان مویدنیا گذاشته شد و محل استقرار گردان‌های این تیپ جدید، مقر سایت راداری چهار و پنج، در نظر گرفته شد. همچنین پادگان دوکوهه به‌عنوان قرارگاه عقبه و ستاد فرماندهی تیپ ۲۰ رمضان، انتخاب شد که به‌طور معمول، پشتیبانی، تعمیرات و کارهایی از این قبیل در آن، آموزش داده می‌شد. گردان‌ها هم جلوتر از دوکوهه، در قرارگاه تاکتیکی و چنانه مستقر شدند. سید مهدی لاجوردی در این مقطع، فرمانده گردان زرهی امام سجاد (ع) از تیپ ۲۰ رمضان شد.

لاجوردی در حال سخنرانی و توجیه نیروهایش

استقرار نیروی زرهی سپاه در خط اول درگیری، برای اولین‌بار در عملیات والفجر ۳ انجام شد که روز هفتم مرداد ۶۲ با هدف آزادسازی شهر مهران اجرا شد. تا این مقطع از جنگ، تانک‌های ایرانی به خط اول درگیری نمی‌رفتند تا مورد اصابت قرار نگیرند. در والفجر ۳ بنا بود رزمندگان به ارتفاعات جنوبی مهران رفتند و پس از آزادسازی این منطقه، کله‌قندی را در شمال شهر محاصره کنند. محاصره کله‌قندی با موفقیت انجام شد اما عراق با هلی‌کوپترهای توپ‌دار شروع به حمله و پشتیبانی کرد. محمود کلانتری فرمانده گردان سیدالشهدای تیپ ۲۰ رمضان، در این مرحله از عملیات موفق شد با تانک، هلی‌کوپتر عراقی را هدف قرار دهد. پس از ۱۰ روز مقاومت سنگین عراق، محمدابراهیم همت فرمانده لشگر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) با یک‌گردان نیرو به کمک رزمندگان ایرانی آمد و مقاومت عراقی‌ها که وابسته به نیروی زرهی‌شان با تانک‌های مدرن و جدید T۷۲ بود، در هم شکست. به این ترتیب امنیت شهر و دشت مهران و دو جاده مهران- ایلام و مهران- دهلران تامین شد. خط پدافندی ایران هم با پخش‌شدن تانک‌ها در منطقه پیش از مهران و تپه‌های قلاویزان شکل گرفت. در این خط پدافندی، هر سه‌تانک با نیروهای پیاده، محدوده ۲ تا ۳ هزار متری را پوشش می‌دادند.

پس از والفجر ۳، والفجر ۴ در ارتفاعات کانیمانگا اجرا شد که به‌دلیل منطقه کوهستانی عملیات، نیروی زرهی نمی‌توانست مانور زیادی در آن داشته باشد. بنابراین نیروهای زرهی در والفجر ۴ شرکت نکردند.

۴-۳ حیله بلژیکی‌ها در فروش گلوله‌های خراب تانک به ایران

پاییز سال ۶۲، پس از عملیات والفجر ۳ و تشکیل خط پدافندی که نیروهای ستون پنجم و برخی چوپانان محلی در آن برای دشمن جاسوسی می‌کردند، پشتیانی کل سپاه، گلوله‌های تانکی را به نیروهای زرهی تحویل داد که از بلژیک خریداری شده و گفته می‌شد قابلیت جایگزینی با گلوله‌های غنیمتی عراقی را دارند. اما گلوله‌های بلژیکی هنگام آزمایش، به گفته شاهدان و راویان خاطرات، به‌طور معیوب عمل کرده و به هدف نمی‌رسیدند. یعنی با شلیک تانک، گلوله‌ای که باید ۱۲ کیلومتر دورتر به هدف می‌خورد، به هدف نرسیده و در ۶ کیلومتری‌اش فرود می‌آمد. جالب آن‌که در مقام مقایسه، گلوله‌های غنیمتی از عراق، به خوبی عمل کرده و به‌طور دقیق به هدفی که در ۱۲ کیلومتری قرار داشته، برخورد می‌کرد.

پیگیری نیروهای زرهی درباره آزمایش و مقایسه گلوله‌های غنیمتی و بلژیکی به این‌جا انجامید که آلیاژ و آهن گلوله‌های بلژیکی اضافه و مهمات‌شان کم شده است. اما وزن هر دو نوع گلوله مانند هم بود پیگیری نیروهای زرهی درباره آزمایش و مقایسه گلوله‌های غنیمتی و بلژیکی به این‌جا انجامید که آلیاژ و آهن گلوله‌های بلژیکی اضافه و مهمات‌شان کم شده است. اما وزن هر دو نوع گلوله مانند هم بود. راویان و دوستان شهید لاجوردی در کتاب «روزهای لاجوردی» به این مساله پرداخته و آن را این‌چنین روایت کرده‌اند: «شنیده بودند صدام و آمریکایی‌ها به بلژیک فشار آورده بودند که چرا چنین گلوله‌هایی را به ایران فروختید؟ بعدها فهمیدند مسئولین کشور بلژیک گفته بودند خیالتان جمع باشد، چیزی به ایران فروختیم که شما با خیال راحت توی عملیات پیش‌روی کنید.» (صفحه ۱۵۶)

۴-۴ برگزاری دوره آموزش عالی زرهی شیراز

در ادامه این وقایع، سرهنگ علی صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش، برای تعدادی از فرمانده گردان‌های سپاه، دوره آموزشی عالی زرهی، برگزار کرد که این دوره در شیراز برگزار شد. فتح‌الله جعفری هم چندتن از فرمانده‌گردان‌های زرهی سپاه را برای حضور در این دوره معرفی کرد تا دانش ارتش را در نبرد زرهی فرا بگیرند. سید مهدی لاجوردی به‌علت حضور مستمر و همیشگی‌اش در جبهه، ازجمله کسانی بود که برای گذراندن این دوره عالی معرفی شد.

تانک‌های آمریکایی M۴۷ (راست) و M۶۰ (چپ)

فتح‌الله جعفری که خود در دانشکده زرهی شیراز تحصیل کرده بود، خود برای افتتاحیه دوره شش‌ماهه آموزشی به آنجا رفت و نیروهایش را به آموزگاران ارتشی معرفی کرد. نیروها در این دوره، دوره تانک‌های آمریکایی M۶۰ و M۴۷ را گذراندند. در این دوره، فرماندهان زرهی ارتش هم همراه با فرماندهان تیپ ۲۰ رمضان آموزش دیدند.

۴-۵ زمستان سخت و تلخ ۶۲

عملیات آبی‌خاکی خیبر، زمستان ۱۳۶۲ انجام شد و فرماندهان مهمی چون محمدابراهیم همت را از لشگر ۲۷ و جبهه ایران گرفت. شهید همت با آغاز این عملیات سخت، به فرمانده تیپ ۲۰ رمضان گفته بود اگر نیروهای پیاده نتوانند خط دشمن را بشکنند، نیروی زرهی باید آماده این کار باشد تا در روز وارد عمل شده و کمک کند. همان‌طور که می‌دانیم به‌دلیل محدودیت‌های امکانات و تحریم‌هایی که ایران در آن سال‌ها با آن‌ها روبرو بود، عملیات‌های تهاجمی ارتش و سپاه در شب و با استفاده از تاریکی انجام می‌شدند اما نرسیدن به اهداف تعیین‌شده و اجبار نیروهای پیاده به عمل‌کردن در روز در عملیات خیبر، ضربه‌های شدیدی به نیروهای ایرانی وارد کرد. صحبت شهید همت درباره عمل‌کردن نیروی زرهی در روز هم، بیان‌گر سختی کار این نیروها در عملیات خیبر است. به‌هرحال، با این دستور، بنا بر این گذاشته شد که نیروهای زرهی تیپ ۲۰ تحت امر قرارگاه نجف اشراف قرار گرفته و در روز وارد عمل شوند. ماموریت نیروهای زرهی هم در این مرحله، عملیات ایذایی برای نجات نیروهای محاصره‌شده بود.

اما درباره نفس عملیات خیبر و جزایر مشهور مجنون، باید این توضیح را بیافزایم که ایران، اولین‌عملیات آبی‌خاکی خود را در منطقه بزرگ و استراتژیک هورالعظیم طراحی کرد چون عراق برای بهره‌برداری از نفت این منطقه، خاکریزهای بلندی درون هور احداث کرده بود که در نتیجه احداث این‌خاکریزها، دو منطقه بزرگ از زمین هورالعظیم خشکیده شده و از آب بیرون زدند. این دو خشکی نفت‌خیز به جزایر مجنون معروف شدند و جزیره شمالی کوچک‌تر از جزیره جنوبی بود. در عملیات خیبر، آب رود دجله توسط عراق در منطقه طلائیه رها شد و به‌دلیل باتلاقی‌شدن زمین، تانک‌های ایرانی به‌سختی می‌توانستند عمل کنند. نیروهای اطلاعات عملیات نیز که در شناسایی منطقه دچار نقصان و کمبود شده بودند، به تصور این‌که زمین عملیات خشک است، منطقه را برای پیشروی تانک‌ها مناسب تشخیص دادند اما تانک‌ها با پیشروی و رسیدن به باتلاق، از پیشروی باز ماندند.

توی بی‌سیم شنیدم یکی از برادرا می‌گه فرماندها خودشون عقب هستن و به ما دستور می‌دن جلو برید. نسبت به حرفش حساس شدم و گفتم برادری که داری این حرفو می‌زنی، می‌شه بلند شی ببینم کجا قرار گرفتی؟ بلند شد و وایستاد. منم بلند شدم و ایستادم. دیدم خیلی از من عقب‌تره یکی از سختی‌های عملیات خیبر برای جبهه ایران، این بود که با ایجاد موانعی چون باتلاق و دیگر دشواری‌های پیشروی، تانک‌های عراقی رزمندگان ایرانی را به‌صورت نفر به نفر مورد اصابت توپ قرار می‌دادند. در خاطرات مربوط به آن روزها، چنین‌جملاتی در بیانات راویان کتاب «روزهای لاجوردی» وجود دارد: «رزمنده‌ای که بر اثر گذشتن گلوله تانک از بالای سرش و شکسته شدن دیوار صوتی، کوبیده می‌شد روی زمین، وقتی می‌خواست بلند شود، شاید بیشتر از یک دقیقه طول می‌کشید تا از حالت گیجی بیرون بیاید و بفهمد چه اتفاقی افتاده است.» (صفحه ۱۸۲) این راویان هم مانند دیگر رزمندگانی که امروز خاطرات خیبر را تعریف می‌کنند، این جمله را در بیاناتشان دارند که «هیچ قدرتی نمی‌توانست آن‌جا عملیات کند.» سختی مضاعف کار در این عملیات، برای نیروهای زرهی در این بوده که هم توپخانه دشمن منطقه را می‌کوبیده، هم توپخانه خودی. از تانک‌های گردان امام سجاد (ع) که در این عملیات تحت فرمان سید مهدی لاجوردی بود، ۱۳ دستگاه مورد اصابت قرار گرفتند و شنی تعدادی دیگر هم پاره شد و از حرکت بازماندند. لاجوردی هم به‌علت چنین‌شرایطی و این‌که از گردانش جز ۱۳ تانک اضافه چیزی باقی نمانده بود، به‌شدت عصبی بود. فرماندهان مافوق به او گفتند تانک و نیروی جدید به گردانش داده خواهد شد. به‌همین‌دلیل باید سعی کند گردانش را برای پشتیبانی از گردان سیدالشهدا (س) در مرحله دوم عملیات آماده کند.

تلاش‌های نیروی زرهی در ادامه عملیات خیبر باز هم بی‌نتیجه ماند و وقتی فرماندهان، عمل با تانک را بیهوده دیدند، بنا بر این شد دو گردان پیاده از لشگر امام حسین (ع)، از پشت خاکریز عصایی حرکت کرده و منطقه سه‌راه شهادت را تصرف کنند. اما رسیدن به این هدف هم ممکن نشد و تعداد زیادی از نیروهای پیاده پشت خاکریز عصایی به شهادت رسیدند. پس از سه‌روز عملیات به فرماندهان گردان‌ها ابلاغ شد به عقب برگردند. تنها فرمانده‌گردانی در آن شرایط هنوز عقب نرفته بود، سید مهدی لاجوردی بوده که در نهایت، با اصرار نیروهایش که نزدیک بود به محاصره دشمن درآیند، پذیرفت عقب‌نشینی کند. در نتیجه این عقب‌نشینی جزیره جنوبی مجنون سقوط کرد و عراق طی ۷۲ ساعت مداوم، نزدیک به چندمیلیون گلوله از انواع مختلف توپ، کاتیوشا و خمپاره به سمت جزایر مجنون شلیک کرد اما موفق به تصرف جزیره شمالی نشد. با توجه به دستور اکید امام خمینی (ره) برای حفظ جزایر مجنون و نبرد عاشورایی که توسط فرماندهانی چون همت به نیروها ابلاغ می‌شد، نیروهای ایرانی برای حفظ جزیره شمالی، پل‌های معروف خیبر را توسط گردان‌های مهندسی رزمی سپاه و جهاد سازندگی مورد استفاده قرار دادند. در پایان عملیات خیبر، جزیره شمالی در تصرف نیروهای ایرانی باقی ماند و تیپ زرهی هم به منطقه سایت موشکی در چنانه بازگشت.

پیش از شروع عملیات خیبر، امیرقصاب دوست و هم‌محل سید مهدی لاجوردی به‌صورت بسیجی به جبهه رفت و به‌عنوان راننده و نیروی تدارکات گردان امام سجاد (ع) مشغول به کار شد. شعبانعلی امیری دوست دیگر لاجوردی که سال‌ها بعد در سوریه به‌عنوان مدافع حرم به شهادت رسید، هم در این عملیات مورد اصابت ترکش قرار گرفت. بر اثر این اصابت، شکم امیری پاره و روده‌هایش روی زمین ریخت اما به گفته شاهدان، روحیه خود را نباخت و با جمع‌کردن روده‌هاش، آن را درون شکمش ریخت. (صفحه ۱۷۷) در این عملیات، خاطره جالبی درباره فرماندهی سید مهدی لاجوردی وجود دارد. او در مقطعی از عملیات خیبر برای امیر قصاب تعریف کرد: «توی بی‌سیم شنیدم یکی از برادرا می‌گه فرماندها خودشون عقب هستن و به ما دستور می‌دن جلو برید. نسبت به حرفش حساس شدم و گفتم برادری که داری این حرفو می‌زنی، می‌شه بلند شی ببینم کجا قرار گرفتی؟ بلند شد و وایستاد. منم بلند شدم و ایستادم. دیدم خیلی از من عقب‌تره. پشت بی‌سیم بهش گفتم ببین موقعیت شما کجاست و موقعیت من کجا؟ از حرفش پشیمون شد و بهش گفتم اشکالی نداره. همین که متوجه شدی ما با شما هستیم، کافیه.» (صفحه ۱۸۱)

۴-۶ از خیبر تا والفجر هشت

پس از عملیات خیبر، سید مهدی لاجوردی به‌مدت چندماه در گردان امام سجاد (ع) حضور نداشته و جای او، فرید سرمست عمار فرماندهی گردان را به عهده داشته است. لاجوردی پس از مدتی دوباره به جبهه و چنانه برگشت تا مسئولیت گردان را به عهده بگیرد. او با شلوار لی و پیراهنی مثل پیراهن‌های مانتی‌گل آن زمان به جبهه برگشت. پیراهن مانتی‌گل را در آن دوره، مشتی‌ها و لات‌ها می‌پوشیدندو چندبرابر پیراهن‌های معمول و عادی قیمت داشت. به‌هرحال نکته مهم این است که در آن دوره، پوشیدن چنین‌لباسی در جبهه عادی نبوده است.

در آن روزها گردان سیدالشهدا (ع) به‌عنوان گردان مجاور امام سجاد (ع)، برای

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: حیله بلژیک در فروش گلوله‌های خراب به ایران/ گردان داش‌مشتی‌ها