دروغ بگو تا رستگار شوی

دروغ بگو تا رستگار شوی
صدای آلمان

دروغ و دروغگو در شماره واژگانی هستند که این روزها زیاد شنیده می‌شود. در واقع دروغ به مشکلی عمومی در جامعه ایران تبدیل شده است. همه دروغ می‌گویند. بدون دروغ چرخ زندگی نمی‌گردد. دروغ هم‌چنان تولید و بازتولید می‌شود. «رهبر» دروغ می‌گوید، رئیس‌جمهور دروغ می‌گوید، نمایندگان مجلس دروغ می‌گویند، مسئولین اداره‌ها و مؤسسات و نهاد‌ها دروغ می‌گویند.

در همین راستا؛ دروغ به متون آموزشی از دبستان تا دانشگاه راه یافته است. استاد دانشگاه و معلم دروغ می‌گویند و آن را تدریس می‌کنند، دانشجو و دانش‌آموز دروغ می‌شنوند و آن را بازمی‌گویند. نتیجه این‌که؛ مشکل بتوان کسی را یافت که در روز کمتر دروغ بر زبان جاری سازد.

اخلاق حکم می‌کند دروغ نگوئیم ولی واقعیتِ واقعاً موجود زندگی اخلاق خودش را دارد و آن بر دروغ استوار است. بدون آن چرخ زندگی نمی‌چرخد و آن‌کس که دروغ نگوید، نمی‌تواند کار و زندگی کند.

دروغ چیست؟ چرا و در چه شرایطی به هنجاری اجتماعی و فرهنگِ مسلطِ جامعه تبدیل شده است؟ همه می‌پذیرند که دروغ، سخن ناراست است. هیچ‌کس خود را دروغگو نمی‌داند. همه به راستی سوگند یاد می‌کنند. زمانی راستی را فضیلت می‌دانستند، کنون اما در واقع از راستی چیزی دیده نمی‌شود. دروغ فضیلت گشته است. دروغگو را پاداش است و راستگو از جامعه طرد می‌شود.

دروغ دشمن اعتماد است. در جامعه‌ای که بر دروغ بنا گردد، مردم نسبت به هم اعتماد ندارند و به حکومت بی‌اعتنا می‌شوند. شخصیت انسان در دروغ امکان شکوفایی ندارد و مردم ترجیح می‌دهند با چندین صورتک و به چند زبان سخن بگویند. در دروغ جز ابتذال چیزی رشد نمی‌کند.

در شرایطی ویژه البته دروغ به حکم اخلاق و شهامت می‌تواند تحسین‌برانگیز باشد. برای نمونه؛ در شکنجه‌گاه‌های رژیم‌های توتالیتر و مستبد، دروغ می‌تواند همانا نجات‌بخش هستی خود و یا آن دیگر گردد. بر زبان نراندن نام و یا نشانه‌ای باعث می‌گردد تا دوست و رفیقی به بند گرفتار نگردد. به روایتی دیگر در ناراست بودن حکومت، آن‌جا که حق انسان نادیده گرفته می‌شود، دروغ در برابر احکام حکومتی را می‌توان حق انسان دانست. شاید یکی از پیش‌زمینه‌های گسترش دروغ در جامعه، در همین نهفته باشد: جامعه‌ای که در آن حاکمیت بر دروغ و ریا استوار باشد، جایی برای راستی و شکوفایی آن نمی‌ماند.

دروغ از ویژگی‌های جامعه تحت فشار است. جامعه توتالیتر بدون دروغ امکان ادامه حیات ندارد. دروغ با دمکراسی دشمن است، رواداری نمی‌داند و می‌کوشد از واقعیتی دفاع کند که وجود ندارد.

هیچ ملتی را نمی‌توان به ذاتِ خویش دروغگو و یا راستگو نامید. با اعتبار به زمینه تاریخی و اجتماعی هر جامعه‌ای از مردم آن به این صفات یاد می‌شود. در کمتر فرهنگی هم‌چون فرهنگ ایران‌زمین از دیرباز راستگویی ستایش، و دروغگویی زشت شمرده شده است. از کهن‌ترین سنگ‌نبشته‌ها، از متون مذهبی گرفته تا فلسفه و اخلاق. راستی شعار زرتشت بود، محمد در قرآن از دروغگویی به عنوان گناه یاد می‌کند و این روند هم‌چنان ادامه می‌یابد.

آیا همین، یعنی طرح موضوع دروغ و گناه شمردنِ آن را نمی‌توان علت و یا پیش‌زمینه‌ای تاریخی-اجتماعی دانست در ریشه‌دار بودن دروغگویی در ما؟ و این‌که شکل افراطی حضور آن سببِ گناه شمردن آن شده است، و این نمی‌تواند چیزی جز استیلای مُدام استبداد و حضور گسترده آن در کشور از سالیان پیش بوده باشد؟

دروغ که رواج یابد، نسل آینده خود به خود می‌آموزد که از آن در هر شرایطی استفاده کند. با پند و اندرز و مؤعظه مردم به راستی نمی‌گرایند. در عمل نیز در ترس از عقوبت‌های آن راستگویی پیشه نمی‌کنند.

در محیطی طبیعی دروغ گفتن دشوار است، اجتماع ناهنجار اما راستی را برنمی‌تابد، راست گفتن عذاب است. در جامعه بحران‌زده هیچ‌کس نمی‌تواند خودش باشد. دستیابی به هویت دشوار است. فردیت هر شخص به زیر انبانی از باید‌ها و نباید‌ها، و چشم و هم‌چشمی‌ها پنهان است. همه می‌کوشند «من»ی از خویش نشان دهند که نیستند. «منِ» آرزو‌ها و رؤیا‌ها جانشین منِ حقیقی می‌شود. نتیجه آن‌که؛ با ریش و تسبیح، حاجی و کربلایی شدن، خیرات‌های علنی که با نیتی خاص تدارک دیده می‌شوند، لباس شیک و یا شلخته‌پوشی عامدانه، وسائل لوکس خانه، اتومبیل‌های مدل بالا، و دروغ و تعارف، کوشش به عمل می‌آید تا واقعیت‌های هستی اجتماعی پنهان بمانند. نظام حاکم به این وضعیت کمک می‌کند و آن را تقویت می‌نماید. نفی هویت انسان‌ها، تبعیض، سانسور و حذفِ بخش‌هایی از هستی، به‌ویژه آزادی‌های صنفی و سیاسی، جنسی، پوشش، مذهب و... آن را تشدید می‌کند.

سیمای وارونه رژیم در تبلیغات حکومتی باعث می‌شود تا مفهوم‌ارزش و ضدارزش مخدوش گردند. در چنین شرایطی است که دروغ، بی ‌آن‌ که عنوان گردد، در عمل فضیلت می‌شود.

در همین راستا، تعارف‌ها نشان از عقب‌ماندگی ذهن جامعه دارند. تعارف رفیق شفیق دروغ است و یار غار غیبت. دروغ و تعارف که رواج یابند، نسل آینده خود به خود می‌آموزد که از آن در هر شرایطی استفاده کند. در جامعه‌ای که بنیان بر دروغ و ریا دارد، «من» می‌دانم که دروغ می‌شنوم، اما در برابر آن اعتراض نمی‌کنم، گوش می‌سپارم و چه بسا تأیید نیز می‌کنم، به این امید که گوینده به وقت خویش به دروغ‌های «من» گوش بسپارد و همین رفتار را پیشه کند.

در چنین جامعه‌ای همه می‌دانند که کدامین سخن دروغ و کدام یک راست است، اما توان اعتراض در ما نیست، چون خود نیز آغشته به آنیم. هم‌دستی‌ها و هم‌کاری‌ها نشان از تعهدی نانوشته بین افراد جامعه دارد. نسبت به حرف دروغ رواداری می‌دانیم ولی حرف راست را بر نمی‌تابیم، زیرا خارج از فرهنگ حاکم است. بزرگ‌ترین قربانیان این موقعیت کودکان هستند که از‌‌همان آغاز می‌آموزند چندرو باشند و در چرخشِ زبان به کام، موقعیت را در نظر بگیرند.

کنجکاوی در کار دیگران نیز حاصل همین موقعیت است. هر کس می‌کوشد واقعیت زندگی خویش را مخفی نگاه دارد و از زندگی دیگران اطلاع حاصل کند. چنین کنجکاوی را فضولی می‌نامیم. دروغ که رواج یابد، فضولی نیز گسترده می‌شود. در چنین شرایطی است که انسان‌ها خود را هم‌گام و هم‌راه جامعه جا می‌زنند تا بتوانند به وقتی مناسب و در خلوتِ خویش «آن کار دیگر» به انجام رسانند.

سیاست نیز در جامعه بحران‌زده و مستبد بر دغل و دروغ استوار است و سیاستمداران آن نظام دغلکارانی بیش نیستند. آزادی‌های سیاسی که ممنوع گردند، سیاست به روزمرگی دچار می‌شود تا دروغ‌های حاکمیت راست نمایانده شوند.

به همین علت است که واژه سیاست و سیاستمدار مترادف با دروغ و دروغگویی می‌شود. سیاست از زندگی حذف می‌شود تا شبه‌سیاست، فرهنگِ غالب شود. آن‌جا که اعتماد و انتخاب موجود نباشد، مسئولیت معنای خویش را از دست می‌دهد و مشارکت در امور اجتماعی تهی از اعتبار می‌گردد، حق و حق‌طلبی از جامعه طرد می‌شود، و هیچ قانونی پایدار نمی‌ماند. در چنین شرایطی مردم نیز از دروغ به عنوان ابزاری در دفاع و محافظت از خویش در برابر حاکمیت استفاده می‌کنند. به کارگیری آن همانا نقش «تنازع بقا »دارد.

با این‌همه نمی‌توان حکمی کلی بر «درغگو» و یا «راستگو» بودن ایرانی صادر کرد، چنان‌چه نمی‌توان ایرانی را «تروریست» دانست. شخصیتِ افراد را نمی‌توان به اعتبار حکومت و یا رفتار دیگران به صفتی پیوند داد. ولی می‌توان گفت؛ در سازگاری با محیطی نامناسب است که جامعه به دروغ آغشته می‌گردد. آن‌جا که خواست حکومت بر فردیت افراد سایه می‌افکند و آن را نفی می‌کند، نمی‌توان انتظاری جز این داشت.

در چنین جوامعی خصایص مشترکی مردم را با حاکمیت هم‌سو می‌گرداند. دروغگویی از جمله همین هم‌پوشی‌هاست، چیزی که در کنار رشوه‌گیری و رشوه‌دهی، عزاداری‌ها و سوگواری‌های بی‌پایان، قضا و قدرگرایی، و دورویی و ریاکاری حاکم، می‌توان آن را نوعی همدستی و همکاری و هم‌سویی با رژیم به حساب آورد. چنین گام‌ها و رفتارهای مشترکی در واقع عمر رژیم را دراز می‌گرداند. همه این‌ها در کل باعث می‌شوند تا ویژ‌گی حق‌جویی در انسان ایرانی تضعیف گردد.

در جامعه آلوده به دروغ تحصیلکردگان آن نیز به دروغ آلوده می‌شوند. آن را می‌شنوند و چه بسا به کار می‌گیرند. نمونه‌ای روشن در این راستا هزاران متن تقلبی‌ست که هر روز در دنیای مجازی منتشر می‌شوند. در این متن‌ها از قول کسانی از نامداران ارزشمند ایران و جهان چیزهایی نقل می‌شوند که واقعیت ندارد. شنونده و خواننده نیز چون نادان به موضوع است، این متن‌ها را برای کسانی دیگر می‌فرستد. نتیجه آن‌که به اندک زمانی گفتارهایی به نمونه از کسانی چون مارکز، همینگوی، نیچه، صادق هدایت، علی شریعتی، چارلی چاپلین و صدها نفر دیگر دست به دست می‌گردد که بنیان در واقعیت ندارند. در این شکی نیست که نویسندگان این متن‌ها آدم‌هایی تحصیلکرده هستند. این را از نوشته‌ها می‌توان دریافت، ولی چرا این عده می‌کوشند به دروغ و از زبان شخصیت‌هایی که مورد احترام هستند، علیه جمهوری اسلامی استفاده تبلیغاتی کنند. آیا این همان شیوه جمهوری اسلامی نیست؟

این‌که چرا دروغ در جامعه‌ای به فرهنگ غالب بدل می‌گردد، امری است قابل بحث. نیچه در مورد فراگیری فساد در جامعه می‌گوید، تنها «ابتدای فساد است که قابل تحمل نیست». به نظر او علت اصلاحات کلیسا در آلمان قرن شانزدهم این بود که از تمامی کلیساهای جهان درستکار‌تر بود و به همین سبب، اصلاحات مذهبی در آن‌جا صورت گرفت. او می‌خواهد به این نتیجه برسد که اگر کلیساهای آلمان نیز غرق فساد بودند، اصلاحات در آن غیرقابل تصور بود. میلان کوندرا در کتاب «پرده»، به اعتبار این سخن نیچه می‌گوید «بُعد وجودی یک پدیده اجتماعی هنگامی ملموس‌تر است که در ابتدای کار باشد نه در انتهای کار و به نسبت، از آن‌چه بعد‌ها بدان بدل خواهد شد بسیار ضعیف‌تر باشد.» به نظر می‌رسد این سخنان در ایران امروز نیز صادق است. در آغاز شاید دروغ گفتن شرم به همراه داشت ولی اندک‌اندک با فراگیر شدن، شرم از آن دور شد.

در جامعه‌ای که دروغ عذابِ وجدان به همراه ندارد، راستگویی شکست می‌خورد. در شرم‌زدایی حاکم از دروغ، حقیقت نزد آن‌کس است که دروغ می‌گوید. و این همانا تراژدی‌ هستی‌ست، یعنی شکست حقیقت، چیزی که بر ایران حاکم است.


* مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.

منبع خبر: صدای آلمان

اخبار مرتبط: دروغ بگو تا رستگار شوی