سیاست ورزی در نجف؛ از میرزای شیرازی تا آیت الله سیستانی
*همانطور که مستحضرید چندی دیگر حوزه علمیه قم صدساله می شود. با این حال حوزه دیگر شیعی یعنی نجف سابقه ای چند صد ساله دارد و از این بابت برادر بزرگتر محسوب می شود. فارغ از سابقه درازدامن حوزه علمیه نجف، اگر بخواهیم شرایط و کیفیت آن را در بستر صد سال اخیر توضیح دهیم باید به چه نکاتی اشاره کنیم؟
شما وقتی از نجف صحبت می کنید، باید یک سری پیش فرضها را در نظر بگیرید. برخی از اینها همان تاریخ واقعی و رخدادهای اصلی است و برخی هم در نسبت میان حوزه و تاریخ و ارتباط با آن معنا پیدا می کند. اولا باید توجه داشته باشیم که عراق، بخشی از دولت عثمانی بوده، و این برای قرنها ثابت و استوار بوده است. بعد از جنگ جهانی اوّل، عراق به تدریج جدا شده و با توافقات بین المللی، از سال 1921 تحت الحمایه بریتانیا، این واحد سیاسی شکل گرفت و یازده سال بعد مستقل شده، دولت پادشاهی یافت و ادامه داشت تا وقتی که در 1958 جمهوری شد. ده سال بعد از آن، عراق دست حزب بعث افتاد که تا 2003 مستقر بود و توسط امریکا و قیام مردم سرنگون شد. این واقعیت، سبب شد تا شیعیان عراق، از زمان عثمانی ها که دست اشراف سنی این دیار بود، و در دوره استقلال هم به همین شکل دست آنها ماند، به رغم آن که اکثریت بودند، سهمی در حکومت نداشته باشند. بنابر این حوزه نجف هم، در عراق کاره ای نبود، و اگر جنبه سیاسی به خود می گرفت، بیشتر حاشیه ای بود. البته نسبت به ایران، حساسیت داشت و دلیلش، یکی مذهب تشیع، دیگری مرجعیت شیعی و استقرارش در نجف، و سوم جامعه فارسی زبان فرهیخته در عراق بود که ریشه در ایران داشت و به طور مداوم با ایران در رفت و آمد بود. نکته دیگر این است که حوزه نجف، شهرت دارد حوزه هزار ساله است که از نظر تأسیس، همین طور است و حوالی هزار سال است تأسیس شده، اما این طور نیست که در تمام قرون حوزه آنجا، یک حوزه نیرومند بوده است. قرنها حله محل علم بود، و دورانی طولانی ایران، شهرهای اصفهان و مشهد و تهران مرکز علمی جهان تشیع بود. در واقع، از سقوط صفویه، نجف و کربلا به تدریج به حوزه های نسبتا قوی تر تبدیل شدند. این سبب شکل گیری مرجعیت عظمای شیعی در آنجا شد و از آن زمان، عراق تأمین کننده، مرجعیت بزرگ شیعی و نیز مجتهدین محلی ایران بود. خانواده های نجفی و حائری و امثال این ها در ایران، کسانی بودند که لااقل باید ده پانزده سالی آنجا تحصیل می کردند و بعد برای مرجعیت محلی و اداره امور شهرهای ایران، به اینجا باز می گشتند و به آنها نجفی و حائری و مانند اینها گفته می شد.
در دوره قاجار، مرجعیت عظمای شیعه غالبا در نجف بود. مراجع هم در آنجا آزادی بیشتری از ایران داشتند، از نظر علمی هم سروری و ریاست می کردند و نظرشان اولویت بر دیگران داشت. در جنبش تنباکو و مشروطه، نجف دست بالا را نسبت به مسائل ایران داشت و تأثیرگذار بود و مشروطه را به ایران برگرداند. این یک ذهنیت مهمی بود که نمی شد از آن گذشت. وقتی عراق به عنوان یک واحد سیاسی جدید در حوالی 1921 تشکیل شد، در ایران هم دولت قاجار رفت و پهلوی آمد، یک فکری پدید آمد که مرجعیت در ایران، مستقل شود. بیشتر مساله انتقال پول به عراق و شاید برخی ملاحظات سیاسی هم مطرح بود مثل این که کسی به عنوان مرجع، از دور به صورت ریموتی، اینجا یعنی ایران را اداره نکند. همزمان با تضعیف روحانیت در ایران، ارتباط کم و کمتر شد. تنها استثناء حاج شیخ عبدالکریم حائری در اراک و بعد در قم بود که یک مرجعیت ایرانی ایجاد کرد.
در باره نجف یک نکته مهم دیگر هم این است که طی چهار پنج قرن اخیر، یعنی بعد از صفوی، یک کمپ ایرانی نیرومند در عتبات بوده است. از کاظمین تا کربلا. در دوره قاجار این کمپ خیلی قوی شد. شاید روزگاری بود که یک سوم جمعیت کربلا ایرانی بودند. ما در دوره قاجار، این رفت و آمد را خیلی قوی تر داریم. اما یک نکته مهم در پاسخ پرسش شما این است که نجف زیر سلطه سیاسی ایران نبود. طبعا زیر سلطه عثمانی هم نبود. اگر شما اصل را بر این بگذارید که سلطه سیاسی می تواند در فکر و اندیشه و تولید دانش دینی و انسانی اثر بگذارد، در نجف، این مسأله تابع مناسبات داخلی بود و ربطی به قدرت سیاسی ایرانی نداشت که برایش نقشه بکشد. البته مراجع و علمای نجف، یک حرمتی برای شاه شیعه قائل بودند، اما آزادی در نجف در دوره قاجار که محصول ضعف عثمانی هم در دهه های پیش از مشروطه و همین طور نفوذ انگلیسی ها برای کاستن قدرت عثمانی بود، مانع از تأثیر گذاری دولت قاجار روی فکر سیاسی نجف و سامرا بود. انقلاب تنباکو و پیروزیش در واقع ناشی از همین بود. البته روحانیون داخل هم علیه قاجار فعال بودند، اما مرجعیت عظمای شیعه در سامرا، به راحتی توانست تأثیر بگذارد و گذاشت. مراجع ثلاث مشروطه خواه نجف هم زیر سلطه محمدعلی شاه نبودند و مقابل آن ایستادند. این ها مسائلی است که شما باید در باره پیشینه رابطه نجف با سیاست و ایران و عراق در نظر داشته باشید.
*به نظر شما در جستجو میان سرفصل های مذهبی و سیاسی عراق معاصر، نقش و جایگاه حوزه علمیه نجف به چه شکل قابل تبیین است؟
به نظرم می بایست تاریخ نجف را در ارتباط با تحولات عمده که در ضمن این سرفصل ها را هم به شما نشان دهد، به چند دوره تقسیم کنید.
الف: دوره اول، دوره تنباکو مشروطه که حوزهی عتبات، اعم از سامرا و نجف و کربلا، مسأله شان ایران است و خیلی دخالت در تحولات سیاسی عثمانی جز در حد مساله اتحاد اسلام و برخی مسائل حاشیه ای ندارند، چون اساسا به سیاست آن نواحی ورودی ندارند و دولت عثمانی در عراق، اصولا دست اشراف سنی و روحانیونی از خاندان آلوسی و مانند اینهاست.
ب: دوره دوم، درگیر شدن حوزه شیعی است، در مسأله ایجاد کشور عراق، و تأسیس دولت مستقل، درگیرشدن با انگلیس که عراق تحت قیمومیت را می خواست. این مسأله به یکسری منازعات طولانی کشیده شد و در نهایت مرجعیت شیعه کاری از پیش نبرد و البته بعد از چند سال، عراق استقلال خود را در چارچوب شرایط جدید دنیا باز یافت. انقلاب عشرین (1920) عراق، با رهبری مراجع شیعه، در نبرد با انگلیسی ها، در این دوره بود. در این قیام، مراجع شکست خوردند، و از دخالت در سیاست عراق دور نگه داشته شدند، اما مشارکت مراجع و جامعه شیعه، بیشتر رهبران قبایل شیعی، در آن تحولات قوی تر شد.
ج: دوره سوم درگیر شدن با حزب بعث عراق از حوالی 1967 میلادی، اولا به خاطر رواج اندیشه های چپ و مارکسیستی، ثانیا به خاطر روش های استبدادی و در کل، بالا گرفتن تب نوعی اسلام سیاسی در عراق ـ زیر سایه تأثیر اخوان المسلمین ـ با ایجاد حزب الدعوه شیعی و حرکت های دیگر که سبب شد تا جدال سختی میان روحانیت و دولت بعثی صورت گیرد. مسائل ایران هم یک متغیر بسیار مهم در این مناسبات بود. شیعیان عراق، در این دوره ملی تر و عربی تر شدند، و مرجعیت آیت الله حکیم که عرب بود، و نیز ایجاد حزب الدعوه، نجف و اسلام سیاسی آن را از زیر نفوذ ایران به مقدار زیادی بیرون برد و مسأله داخلی عراق شد. ارتباطی هم با جهان عرب داشت.
تا اینجا شما مرجعیت و روحانیت عراق را با چندین تجربه مختلف دارید، تجربه هایی که هزینه زیادی بابت عبور از بحرانهای سخت پرداخته اند، و بویژه در دوره اخیر یعنی تسلط حزب بعث، صدمات و خسارات زیادی را متحمل شدند. نجف چندان بزرگ نبود، اما آن قدر نیروهای آن بدست صدام کشته شدند که کسی به سادگی نمی تواند شمار کشتگان و آسیب دیدگان را محاسبه و بررسی کند. نوعی قتل عام و نابودی حرث و نسل بویژه در دوره های سختی مثل انتفاضه 1991 اتفاق افتاد. کمتر خانواده بزرگ روحانی بود که دهها نفر از بهترین های خود را از دست نداده باشد. این حوادث تأثیر عمیقی در روحیه مردم گذاشت. آنها سختی استبداد داخلی را به اسم بعث و یا امور دیگر به خوبی احساس کردند. آدمی که سختی استبداد را در این حد می فهمد، و مشکلات را ریشه در داخل می بیند، آن حساسیت های قبلی را نسبت به خارجی ها، کمتر دارد. جامعه شیعه به راحتی از نیروی خارجی برای نابودی صدام استقبال کرد، و لو بعد از آن، دست کم بخش قابل توجهی به مقابله با نیروهای خارجی پرداخت.
*درصد سال گذشته زعامت بخش بزرگی از شیعیان جهان بر عهده سه مرجع مستقر در نجف بوده است. آقایان حکیم، خویی و سیستانی. آیا این آیات ثلاث را می توان در یک سنت واحد مذهبی و سیاسی قرار داد و یا هر یک سنت و شیوه مخصوص به خود را داشتند؟
در باره این دوره، سه مسأله را باید در نظر داشت.
اوّل میراث سیاسی گذشته از درگیری نزاع مستبده و مشروطه، و تقسیم بر دوی حوزه نجف در دفاع از مشروطه یا استبداد که بعدا در جنبش استقلال عراق به مقدار زیادی حل شد، اما میراث آن روی مدل سیاسی ـ فرهنگی روحانیون سایه انداخت.
دوم شرایط سیاسی روز عراق که در دوره این سه مرجع، حزب بعث حرف اول را می زد. اوائل دوره مرجعیت آیت الله حکیم بهتر بود، اما او هم بزودی تحت فشار سختی قرار گرفت. آیت الله خویی هم بیشتر این دوره را در همین شرایط دشوار سپری کرد.
سوم برداشت های این بزرگان از رابطه دین و سیاست و تلقی آنان از این امر، و نسبت میان حوزه و سیاست، و امر مداخله در سیاست است. این که آنها به ولایت فقیه اعتقاد دارند یا نه، و اگر دارند در چه حد. تشکیل حکومت یا نظارت، یا دادن مشروعیت به دولت ها یا تنها در حد دخالت در امور حسبه و مداخله در امور شرعی مسائلی است که در اینجا مطرح است. این سه محور در تعیین وضعیت و سنت سیاسی ـ مذهبی که این سه مرجع به آن تعلق دارند اهمیت دارد. البته از سال 2003 به بعد آیت الله سیستانی، در بعد آزادی های سیاسی، شرایط متفاوتی با دوره صدام را تجربه کردند، اما مشکل دیگری داشتند که حضور امریکا در عراق بود که باید آن را حل می کردند. وقتی سوال می کنیم که آیا این سه مرجع در یک «سنت مذهبی و سیاسی» قرار دارند یا نه، باید عرض کنم، بله. اینها تقریبا در یک خط هستند و شرایط واحدی دارند. در عین حال خاطرتان باشد، که شرایط حاکم، صرفا جنبه تجریدی و ذهنی ندارد، طوری که وجود یکسری باورهای فقهی کافی در تصمیم گیری در این شرایط سیاسی و سنت سیاسی کافی باشد.
یک مساله مهم دیگر هم اصل و ماهیت مسأله مرجعیت بود. مرجعیت با تعریفی که در شیعه داشت، فرصتی برای مراجع برای تأثیر گذاری و نفوذ آنها در خارج از عراق بود. این برای همه کسانی که در حد مرجعیت شیعه هستند، در هر کجا که باشند، اهمیت دارد، اما به هر حال، الزاماتی را ایجاد می کند که شما مراقب سنت سیاسی خود باشید. یک مرجع، در مقایسه با مراجع دیگر، می تواند در این زمینه فعال تر باشد اما قالب کلی تقریبا یکی است. آیت الله خویی مرجعیت بین المللی شیعی داشت. آقای سیستانی هم در ادامه همان رویه عمل کرد و روی این مسأله تأکید داشت. آیت الله حکیم، البته عراقی تر بود. به هر حال این بُعد از ماجرا هم شرایط واحدی را برای آنها رقم زده است. تأکید من این است که شما وقتی از یک سنت سیاسی واحد صحبت می کنید، نباید فقط اراده شخصی آنها و باورهای ویژه فقهی آنها را در نظر بگیرید، شما باید میراث اسلامی ـ شیعی برجای مانده، بستر تاریخی طی شده، و فضای سیاسی داخلی و خارجی را به نوع نگاه های دینی ـ فقهی آنها بیفزایید تا بتوانید این بستر را تعریف کنید. در این سنت، سیاست اصل نیست، شیعه به مثابه یک جامعه دینی ـ مذهبی با همه سرمایه ها خود، که ناچار با دیگر جوامع در ارتباط است اهمیت دارد. اینها در همه جای جهان اسلام و حتی غیر دنیای اسلام حضور دارند. وجود موسسات متعلق به مرحوم آقای خویی در اروپا و امریکا در این زمینه قابل درک است. فعالیت دوره آقای سیستانی بویژه با توجه به دایره فعالیت های گسترده در کشورهای مختلف که عمدتا حجت الاسلام و المسلمین شهرستانی دنبال یم کند، هم همین طور است. زمینه این، البته به مرجعیت عام آنها هم در بلاد دیگر مربوط می شود که باید آن جوامع شیعی پراکنده را هم کنترل و اداره کنند و آنجا ها خیلی سیاست روز بردار نیست و نباید هم باشد، و الا از دست می رود. تسلیتی که آقای سیستانی برای درگذشت امیر کویت گفت در این زمینه قابل درک است. بعد از همه آنچه گذشت، مواضع آنها را باید به سوابق نگاه های این افراد به ولایت فقیه هم ارتباط داد، به علاوه، این که هیچ کدام از اینها، از قدرت سیاسی مستقل از دین، برخوردار نبودند، به عکس ایران بعد از انقلاب که قدرت سیاسی ویژه ای در اختیار مراجع بود. افزون بر اینها باید به تلقی مراجع سه گانه مورد سوال، به دین هم از نظر نقشی که در عرصه جامعه دارد پرداخت.سنت مراجعی مثل آقای بروجردی هم مشابه همان سنت است، جز این که آن فشار سیاسی روی ایشان نبود و دستش بازتر بود.
*در بررسی سابقه صد سال اخیر نجف و در سطحی بالاتر عراق معاصر نمی توان از نقش مستقل و متفاوت خاندان صدر نیز گذشت. به نظر شما چهره هایی نظیر محمد باقر صدر در چه درجه ای از میدان جاذبه حوزه نجف قرار داشته و دارند؟
خاندان صدر نقش شناخته شده ای در قرن گذشته و حتی پیش از آن در عراق و ایران و لبنان دارند و دوست ما آقای محسن کمالیان در روشن کردن این ابعاد زحمت زیادی کشیده است. خاندانی است که از نظر داشتن سنت علمی نیرومند بوده، از نظر دینی تربیت شده، و از نظر تفوق علمی در جامعه شیعی عراق، جایگاه ویژه ای دارد. در دوره های مختلف می شود از نقش آنها صحبت کرد. خانواده ای که بین ایران و عراق و لبنان دارای نقش جدی است. از نظر سیاسی بودن، خاندان صدر، خانواده ای شناخته شده است. در واقع، سیاست در این خانواده، امری فعال و گویی در ژن آنهاست، شاید مثل خانواده حکیم ها بعد از مرجعیت آقای حکیم و در میان فرزندان او. خاندان بحر العلومی ها هم تا اندازه ای همین طور هستند. صدام هم در سیاسی کردن این خانواده ها نقش داشت. وقتی به اندک چیزی به قتل عام این خانواده ها پرداخت، باید منتظر می بود که اینها هم اگر دستشان برسد، خدمت او خواهند رسید و رسیدند.
در واقع، باید توجه داشته باشید در کشورهای مختلف، وجود احزاب کمونیست، تأثیر زیادی در سیاسی کردن مذهب ها و کلا متدینین داشته اند. این را باید در جای دیگری بررسی کرد که اسلام سیاسی تا حدی تحت تأثیر فعالیت معکوس احزاب چپ است. اما به طور خاص یک نکته را هم در باره صدریها عرض کنم. از اواخر دوره صدام، یعنی بعد از انتفاضه، صدام، در پی ایجاد یک حوزه شیعی عراقی و ضد ایرانی در نجف بود. او به سید محمد صدر و البته با احتیاط دلبسته بود، رویه ای که نتوانست طی آن او را کنترل کند. به همین دلیل او را شهید کرد. دو مرجع دیگر ایرانی هم از جمله آیت الله غروی را هم شهید کرد. اما با زیرکی یک گروه طلبه جدید را در حوزه حمایت کرد. وقتی صدام رفت، دو جریان در نجف بود. جریان مرجعیت سنتی و جریان جدیدی که صدریها و در رأس آنها مقتدی اداره اش کردند و سخت افراطی بودند. جامعه شیعی که قدرتی یافته بود، نوعی جوانگرایی و تندروی در صدریها را می پسندید و حمایت کرد، اما مرجعیت سنتی که مستقر بود، به رغم این که زیر فشار اینها بود، اعتبارش را با مواضع آیت الله سیستانی حفظ کرد و با آن روش ها میانه ای نداشت. یک دوره طولانی این جدال بود و حوزه سنتی به عنوان حوزه صامت تقبیح می شد، تا این که جریانات صدری قدری معتدل شدند، و یک بار هم آیت الله سیستانی آنها را از زیر فشار قطعی در جریانهای نجف، نجات داد. بعد که جنگ شیعه و سنی از سال 2006 در عراق به راه افتاد، مرجعیت سنتی نمی توانست غیر از توصیه، کاری انجام دهد، اما صدری ها میدانی عمل کردند، و خوب البته آن فاجعه ای بود که گویا ناگزیر بود و باید به تعادلی می رسید. بی شک مقصر آن ابتدا القاعده و بعد هم کسانی بودند که داعش را درست کردند.
بعدها در جریان پیدایی داعش، در سال 2014 حشد الشعبی با کمک ایران شکل گرفت و مرجعیت هم حامی آن بود و صدریها هم کم و بیش معتدل و سیاسی شده و نسبت به قبل آرام تر بودند. از این موقع، به تدریجی نوعی وفاق زیر سایه مرجعیت ایجاد شد و این عاملی جز درایت آیت الله سیستانی نداشت. مشکل کردها و سنی ها هم با نظارت ایشان، به مقدار زیادی حل شد. اصولا در عراق، یک عقل سیاسی وجود داشت که با تقسیم قدرت، توانست انسجامی ایجاد کند، اما همه اینها، با قدرت مرجعیت سنتی و زیر سایه او، آرامش می یافت و همه او را پناه خود می دیدند. امریکایی هم به این عقل سیاسی میدان دادند تا اوضاع آرام شود و شد. همین که تعدی به حقوق طوایف نمی شد مهم بود. در طول این بیست سال، جامعه شیعه پخته تر و سیاسی تر شده، و در عین حال، دوره سختی را پشت سر گذاشته است. هنوز هم خطر زیادی آن را تهدید می کند، و در این میان، اعتبار آیت الله سیستانی، نقش مهمی در ایجاد یک وفاق عمومی اولا در سطح جوامع و گروه های شیعی و ثانیا طوایف مختلف کرد و سنی و شیعه عراق داشته است.
در برخورد با جامعه جهانی هم، واقعیت هایی پذیرفته شده و سعی شده در آن چارچوب استقلال عراق و اعتبار جامعه شیعه حفظ شود. نفس دیدار آقای سیستانی با پاپ نشانگر نگاه عمیقی است که مرجعیت شیعه در عراق با مسائل جهانی دارد. مرجعیت سعی می کند، به اعتبار قدرت و ارجمندی دین، و با استفاده از لابی گری دینی و تأکید روی آزادی و اخلاق در میان بشر، بخشی از مشکلات جامعه شیعه عراق را با این قدرت نرم حل کند، این نگاهی است که در ایران، ضعیف است و باید روی آن کار کرد. در واقع، در ایران، از این قدرت نرم، نهادهای دینی که حالا ضعیف تر گذشته هم شده اند،کمتر استفاده می کنند. آنها در ایران قدرت تصمیم گیری نه از نظر ذهنی و نه از نظر عملی ندارند.
*به عنوان سوال آخر بفرمائید که به نظر شما تا چه اندازه آینده مذهبی و سیاسی عراق وابسته به معادلات نجف است؟
برای تأثیر گذاری نجف روی معادلات مذهبی و سیاسی آینده عراق، باید دید چه مدلهایی وجود دارد. وجود یک ولی فقیه، یا یک مرجعیت فعال با نگاه بین المللی، یا مراجع متکثر و احیانا ناهماهنگ که دیدگاههای متفاوتی در باره مسائل سیاسی روز داشته باشند و شاید مدل های دیگر. مدل آیت الله سیستانی در عراق تا این لحظه جواب داده و به اعتبار شیعه و در کل عراق کمک کرده است. همین که پاپ به نجف آمد و پا به خانه یک مرجع دینی گذاشت، اهمیت جایگاه ایشان را نشان می دهد. جملاتی که هم که پاپ بعد از آن در باره آیت الله گفت، موید این معناست. نَه های هفتگانه آیت الله و جنبه های انسانی آن هم بسیار مهم بود. فکر می کنم اگر مدل های دیگر باشد، مشکل ایجاد می شود. البته جامعه شیعه در عراق، نیاز به توان اقتصادی و سیاسی و حتی نظامی دارد. به وضع عراق، به طور کلی تا مدتهای مدید نمی شود اعتماد کرد. شیعه باید نیرومند باشد. تا دولت عراق استوار شود، تا اصول جدید برای ساخت عراق شکل بگیرد، تا قدرت طوایف در مقابل مرکزیت بر اساس دمکراسی و بالا رفتن سطح آگاهی کنترل نشود، راهی جز تقویت جامعه شیعه برای حفظ حقوقش که قرنها پایمال شده، و با وجود دشمنانی مثل سعودی و داعش و ا ردن و غیره و غیره نیست. و این نیازمند زمان طولانی است. در تمام این مدت، لازم است رهبران طوایف، ارتباط نزدیکتری داشته باشند، از تعدی به حقوق یکدیگر بپرهیزند و به عراقی مستقل و آزاد فکر کرده برای پیشرفت اجتماعی آن تلاش کنند. جامعه شیعه، که امروز اکثریت را در عراق دارد، می تواند در این آینده تأثیر بگذارد.
به نظرم بحث فقط جنبه قدرت نظامی ـ سیاسی نیست، مهم این است که جامعه شیعه، که برای قرنها در دوره عثمانی، ضعیف نگاه داشته شده، باید با بالا بردن سطح آگاهی خود، تبدیل به جامعه فعال در درون عراق باشد، به طوری که عراق بدون آن نتواند فکر کند و در اندیشه حذف آن نباشد. عراق سه طایفه مهم دارد، و این را باید به عنوان یک واقعیت پذیرفت و در صورت بندی سیاسی و اقتصادی و مذهبی آن را کاملا در نظر داشت. شیعه حتما با توجه به امکانات مالی و اقتصادی و سیاسی و حتی نظامی که دارد می تواند نقش مهمی داشته باشد، و مرجعیت نجف، نخ تسبیح آن باشد. این یعنی تأثیر گذاری نجف در معادلات سیاسی آینده عراق.
* منتشر شده در آگاهی نو ، سال یکم، شماره سوم، بهار 1400، صص 197 ـ 200
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: سیاست ورزی در نجف؛ از میرزای شیرازی تا آیت الله سیستانی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران