شب و روز اول؛ روضه مسلم بن عقیل (ع)/من سر بریدۀ سر دارالعماره‌ام

شب و روز اول؛ روضه مسلم بن عقیل (ع)/من سر بریدۀ سر دارالعماره‌ام
خبرگزاری مهر

به گزارش خبرنگار مهر، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، ایام سوگواری سید و سالار شهیدان و شهدای دشت کربلا، هر روز اشعار عاشورایی را تقدیم می‌نمائیم. روضه حضرت مسلم یادکردن از مصیبت‌ها و رنج‌های مسلم بن عقیل و شهادت وی در کوفه است. روضه مسلم از روضه‌های مرتبط با نهضت کربلا است.

شب و روز اول؛ روضه مسلم بن عقیل (ع):

کوفی چه پست و کوفه عجب بی‌وفا شده
مهمان کوفه در به در کوچه‌ها شده

درهای خانه‌ها به رویش بسته شد، ولی
درهای درد و غصه و اندوه وا شده

تا بنگرد ز مکه به سر بازی‌اش حسین
بالای بام، از تن او سر جدا شده

طوعه! سر تو باد سلامت، بیا ببین
لب تشنه میهمان عزیزت فدا شده

هانی کجاست تا نگرد بین کوچه‌ها
مهمان او تنش سپر سنگ‌ها شده

آتش به فرق مسلم مظلوم ریختند
اینگونه احترام ز مهمان کجا شده؟

باید گریست بر دو عزادار کوچکش
زندان کوفه قسمت صاحب عزا شده

ای دوستان به دختر مسلم خبر دهید
گویید کوفه بر پدرت کربلا شده

با آنکه شد کشیده تنش بین کوچه‌ها
قبرش به کوفه کعبه اهل ولا شده

تا اشک‌ها به ماتم او سیل خون شود
میثم ز سوز سینه مصیبت سرا شده

غلامرضا سازگار

دشمنان نقشه کشیدند و تفکر کردند
تا مرا در به در و غرق تأثر کردند

کی گذارم که شود نقشه آنان عملی
گرچه بسیار درین باره تدبر کردند

می‌کنم زیر و زبر دولت پوشالی‌شان
تا که بر عکس شود آنچه تصور کردند

من سفیرم که فرستاده مرا ثار الله
از ره جهل به من فخر و تکبر کردند

گفته ما، همه احکام خدا بود و رسول
حرف حق را نشنیدند و، تمسخر کردند

میهمان را که به زنجیر گران می‌بندد؟
شامیان خوب پذیرایی در خور کردند

چون که غربت زده و خاک نشینم دیدند
با زر و زیور شأن، ناز و تفاخر کردند

پیش چشم من غارت زده، همسالانم
زینت گوش خود آویزه ای از در کردند

آستین کرده‌ام از شرم، حجاب رویم
پیش آنان که به سر، معجر و چادر کردند

دست در دست پدر، گشته تماشاگر من
چشمم از غصه، پر از اشک تحسر کردند

لحظه‌ای داغ عزیزان، نرود از یادم
خوب، از غصه دل کوچک من پر کردند

همه آسوده بخفتند به کاشانه خویش
بستر از خاکم و، بالین من آجر کردند

ای خوش آنان که (حسان) یار عدالت گشتند
یا به اهل ستم اظهار تنفر کردند

حبیب الله چایچیان (حسان)

با اضطراب و دلهره از روی بام‌ها
باشد از این سفیر به آقا سلام‌ها

در رو به روی دارالعماره ز کینه‌ها
باشد برای کشتن من ازدحام‌ها

حال و هوای شهر پر از بی وفایی است
بیعت شکسته اند همه بی مرام‌ها

این کوفیان بی خرد و تابع هوس
شرمی نکرده اند ز روی امام‌ها

اسفند توی کورۀ آهن بریختند
تا بوی کسب تازه رسد بر مشام‌ها

برخی برای گندم و برخی برای زر
حاضر شدند تا شکنند احترام‌ها

چندین هزار نامه برائت نوشته اند
بوی فریب می‌رسد از آن پیام‌ها

"مولا میا به کوفه" فقط ذکر مسلم است
شاید رسد به تو همۀ این کلام‌ها

«من سر بریدۀ سر دارالعماره ام»
پس جان من فدای لب تشنه کام‌ها

سید سعید پور هاشمی

چه قدر فاصله دارد سر من و سر تو
‏خدا کند که بیفتد دوباره محضر تو

به راه آمدن تو نشسته دلخسته
فراز دار الاماره سر کبوتر تو

اگر که نامه نوشتم بیا، پشیمانم
میا که کوفه گرفته بهانه سر تر

میا که نقشه کشیدند مردمان یهود
برای بردن خلخال پای دختر تو

‏میا که نیزه فروشان شهر می‌خوانند
دعای رزق به پای گلو و حنجر تو

میا که نعره کشان سوی تو روانه شدند
برای هلهله پیش علی اکبر تو

عمود آهن و نیزه فراهم آوردند
برای فرق علمدار و چشم حیدر تو

میا که حرمله دارد سه شعبه می‌سازد
برای بوسه گرفتن ز حلق اصغر تو

علی اشتری

از آه من، کبود دل آسمان بوَد

در کوفه مسلم از غم تو نیمه جان بوَد

کوفه میا که جسم تو عریان شود حسین
چشمم به یاد آمدنت خون فشان بوَد

آقا چقدر دلنگرانم برای تو
دلواپسی‌ام از نگه ساربان بوَد

طفل رباب می‌شود اینجا دو تا حسین
دیدم به دست حرمله تیر و کمان بوَد

افتادن مرا زن و بچه ندیده‌اند
دور تو پیش دیده ی زینب، سنان بوَد

کوفه میا به چشم دل، انگار دیده‌ام
رأس بریده‌ات به کف این و آن بوَد

آقا میا که جای سه ساله به کوفه نیست
اینجا سخن ز مجلس نامحرمان بوَد

محمود اسدی

بلی، محرم شدن حال و هوای دیگری دارد
ولی حاجی ما سعیش صفای دیگری دارد

به قربانش که قبل عید قربانی قربان شد
به روی دار این حاجی منای دیگری دارد

پشیمان‌ها همه در دل دعاگوی نجات او
ولی مسلم به روی لب دعای دیگری دارد

دلیل اشک‌هایش نیست قطعاً جان ناقابل
سفیر انگار در دل غصه‌های دیگری دارد

تو شاهد باش ای دارالاماره داستانش را
بگو در کوفه مسلم کربلای دیگری دارد

سرش را داد تن هم بر زمین افتاد، لب تشنه
هلا این مقتدا خود مقتدای دیگری دارد

سرانجام حدیث عاشقی وصلی ست جاویدان
به پای عشق جان دادن بهای دیگری دارد

محمود یوسفی

حاضرم غربت ببینم بیشتر اما تو نه
در به در باشم در این کوه و کمر اما تو نه

حاضرم بین صدای طبلهای کوفیان
محتضر باشم من از داغ پسر اما تو نه

حاضرم وقتی سرم خورجین به خورجین می‌رود
در تنور خانه باشم تا سحر اما تو نه

حاضرم وقتی که در بازار کوفه غلغله ست
داغ ناموسی ببینم بر جگر اما تو نه

حاضرم صد اسب از روی تن من رد شوند
پیکرم در خاک باشد بی سپر اما تو نه

سید پوریا هاشمی

سیر و سلوک من شده آواره بودن
بی "چاره" بودن با وجود چاره بودن

هرکس کسی دارد ولیکن من ندارم
کاری به جز زانو بغل کردن ندارم

من دوست دارم کوچه گرد شب شدن را
شب تا سحر دلواپس زینب شدن را

رفتند اما یک نفر دوروبرم بود
آن یک نفر هم سایه‌ی پشت سرم بود

گشتم ولی این شهر پروانه ندارد
انگار جز طوعه کسی خانه ندارد

این شهر بی درد است، یک زن اهل درد است
طوعه پناهم داد، خیلی طوعه مرد است

چه مردم نامهربانی داشت کوفه
ای کاش ده تا مثل هانی داشت کوفه

در کوفه دیگر حرمت مهمان شکسته
این چند روز آن‌قدرها دندان شکسته

اینجا وفا دارد، وفاهای دروغی
بازار هم دارد، چه بازار شلوغی!!!

بازار، دنبال وفا رفتم، جفا داشت
اما خدا را شکر دیدم بوریا داشت

حالا که دستم بسته شد یاد علی‌ام
معلوم شد امروز داماد علی‌ام

از بام نه از چشمشان افتادم آخر
دیدی چه کاری دست زینب دادم آخر؟!!

گفتم سرم را طوعه می‌گیرد به دامان
اما سرم را کوفیان دادند طفلان

مانند قربانی تنم را می‌کشیدند
دست مرا بستند و از پا می‌کشیدند

می‌خواستم خونم به پای رب بریزد
گل در مسیر محمل زینب بریزد...

علی‌اکبر لطیفیان

سپاه فتنه برای تو نقشه‌ها دارد
چقدر کرب و بلا قصه بلا دارد

نزن تو خیمه در اینجا که لشگر کوفه
نگاه شومُ و عجیبی به خیمه‌ها دارد

پناه بردن تو بر خدا عجیب نبود
عجب در آنکه کلام تو کربلا دارد

بیا و خواهش خواهر نکن رد و برگرد
که لرزه بر دلم افتاده، ترس جا دارد

برای حفظ رکابم و ان یکاد بخوان
که پشت نخل کسی هست و فکرها دارد

ربابه را به درون حرم ببر، لشگر
دو چشم خیره به حلقوم طفل ما دارد

تو را به لرز رقیه قسم نزن خیمه
هنوز گوش گلت گوشواره را دارد

نبر مرا سوی گودال و شرح حال نگو
برای گیسوی تو، هر رگت حنا دارد

عزیز دختر زهرا، غروب عاشورا
چقدر سایه سر روی نیزه‌ها دارد؟

بیا امید محرم که عمه سادات
برای آمدنت انتظارها دارد

حسین ایمانی

کوفه با مردان خیلی مرد، بد تا می‌کند
با حسینت بی برو برگرد، بد تا می‌کند

آی مسلم دردهایت را به نا اهلان مگو
کوفه با مردان اهل درد بد تا می‌کند

بعد حیدر گرمی از دل‌های مردم رفته است
کوفه از وقتی که شد دلسرد، بد تا می‌کند

نخل میثم را ببین و بعد لب وا کن که شهر
با کسی که لب به حق وا کرد، بد تا می‌کند

جرم هانی از تو گفتن بود، این شهر فریب
با کسی که از تو نام آورد، بد تا می‌کند

با تو بد تا کرد دنیا، مطمئنم تا ابد
با دل ما غصه‌ات ای مرد، بد تا می‌کند

محسن ناصحی

با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر...

یادم می‌آید تا کجاها کیسه‌ای نان را
می‌برد آن شب‌ها علی بر شانه در این شهر

وقتی تمام مردمانش عاقل‌اند ای عشق!
پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر

آواره، گشتم کوچه‌ها را یک یک اما نیست
جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر

هر کس که روزی نامهٔ یاری برائت داد
شد نیزه‌دار لشکر بیگانه در این شهر

دورت بگردم! بادهای شام آوردند
انگار با خود قحطی پروانه در این شهر

این نامه از مسلم به دستت می‌رسد اما
کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر

اعظم سعادتمند

هر بلایی سرم آمد به فدای سر تو
به فَدایِ پرِ قنداقِ علی اصغرِ تو

حاضرم بر سر بازار به خیرات روم
ننشیند پَرِ خاکی به سرِ خواهرِ تو

بر سر من، همه تفریح کنان سنگ زدند
وای بر صورت چون برگِ گُلِ دختر تو

از همین جا همه تقسیم غنایم کردند
در کمینند به تاراج برند لشگر تو

ترسم این است که گرفتار شوی در گودال
می‌شود با نوک نیزه زیر و رو پیکر تو

قاسم نعمتی

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: شب و روز اول؛ روضه مسلم بن عقیل (ع)/من سر بریدۀ سر دارالعماره‌ام