تیم پناهندگان المپیک؛ مقدمه‌ای برای ایجاد ناکشوری برای بی‌تابعیت‌ها؟

المپیک توکیو به پایان رسید؛ مسابقاتی که علی رغم همه‌گیری کرونا برگزار شدند. این المپیک اما از جهت حضور وسیعتر پناهندگان در آن نیز مورد توجه قرار گرفت.

رژه و حضور تیم پناهندگان در المپیک ۲۰۲۱ توکیو، در جهان موجی از ابراز رضایت و خشنودی ایجاد کرد. از این بابت که ورزشکارانی که به دلایل مختلف امکان شرکت در این مسابقات را زیر پرچم کشور خود ندارند، می‌توانند در این رقابت شرکت کنند. این دومین المپیکی است که تیم پناهندگان در آن حضور دارد – تیمی که همه اعضای آن در این  دو دوره از کشورهای جنوب هستند. آیا چنین تیمی نماد نوعی پذیرش و رسمیت دادن به پناهندگان بی‌سرزمین است و اگر چنین است چه رسمیتی، به چه کسی و با چه مناسباتی؟

 در این مقاله تیم پناهندگان المپیک را به‌عنوان وضعیت‌نمای موضوع سیاست تابعیت در جهان امروز مورد توجه قرار می‌دهیم و از طریق وضعیت موجود، گذشته را بازخوانی می‌کنیم و تأثیر آن را در آینده در مورد تابعیت و حقوق شهروندی مورد پرسشگری قرار می‌دهیم.

تیمی برای ناشهروندان بدون کشور 

‌ برای اولین بار کمیته بین‌المللی المپیک ۲۰۱۶، ده ورزشکار را که مجبور به ترک وطن خود شده بودند برگزید که در ریودوژانیرو با پرچم المپیک شرکت کنند. تیم پناهندگان در این سال به خاطر موج گسترده مهاجرت از خاورمیانه و شمال آفریقا شکل گرفت. این تیم متشکل از ۱۰ ورزشکار بود که پنج نفرشان از سودان جنوبی، دو نفر از کنگو و دو نفر از سوریه بودند. تیم پناهندگان المپیک ۲۰۲۱ توکیو متشکل از ۲۹ ورزشکار است. بیشترین ورزشکار حاضر در این تیم را پناهندگان سوری و ایرانی تشکیل می‌دهند. از سوریه نه نفر، از ایران پنج نفر، از سودان جنوبی چهار نفر و از افغانستان سه ورزشکار در این تیم حضور دارند. 

پیام برگزارکنندگان المپیک در مورد تیم پناهندگان این است که لازم نیست که ورزشکاران تابعیت داشته باشند که در این بازی‌ها شرکت کنند و این بازی‌ها دیگر رقابت بین کشورها نیست. به‌این‌ترتیب یک طبقه‌بندی جدید در این مسابقات رسمیت یافت: گروه بی‌سرزمین‌ها/بی‌تابعیت‌ها.  

اما در دنیایی که حقوق شهروندی بر پایه تابعیت در ساختار دولت-ملت است و همه مناسبات و قوانین آن‌هم بر این مبنا معنی یافته، آیا رسمیت دادن به آنها که تابعیت ندارند خود یک رسمیت و مناسبات جدید، یک منطق انتزاعی یا نمادین جدید روی این کره خاکی است؟

پاسخ این پرسش‌ها شاید در مورد ورزشکاران  تیم پناهندگان المپیک آسان باشد. بسیاری از آنها به‌واسطه این تخصص ورزشی مراتب اداری و حقوقی شهروندی را در یک کشور شمالی طی خواهند کرد و مشمول حقوق شهروندی می‌شوند. اما اکنون در جهانی هستیم که در سال ۲۰۲۰ دست‌کم ۸۲ میلیون انسان آواره شدند، و در میان آنها نزدیک به ۲۱ میلیون پناهنده رسمی هستند – پناهندگانی که برای یافتن تابعیت مجدد و به‌واسطه آن حقوق شهروندی باید سال‌ها در کشورهایی مانند ترکیه و یونان صبر کنند. 

اینجاست که این پرسش پیش می‌آید که این نیاز به دسته‌بندی جدید برای بی‌تابعیت‌ها، این مرز انتزاعی جدید که با خودش دیوار انتزاعی جدیدی هم ایجاد کرده، چرا اکنون مطرح‌شده که ذیل آن افراد بدون تابعیت قرار بگیرند و رسمیت بیابند؟ 

تیم «ناشهروندان» قرار است اعلام رسمیت یافتن/نیافتن کدام «ناکشوری» باشد که نظم فعلی سعی در عادی‌سازی آن دارد بدون اینکه هزینه آن را پذیرا باشد و به نقش خود در تولید آن اعتراف کند. 

این تصویر که کودکانی ناشهروند در این ناکشورها متولد شوند و «رشد» یابند و خود حاملان این نطفه در نسل و آینده ی پس از خود باشند، دور از ذهن نیست؛ آینده‌ای که در اصل نه به گذشته‌ای تعلق دارد نه می‌تواند از وضعیت کنونی فراروی کند. 

آیا قانون کار و سرمایه‌گذاری هم مثل رقابت در المپیک شامل همین لطف برای این ناشهروندان در این ناکشور چندپاره می‌شود؛ ناکشوری که در همه مرزهای جنوب و شمال، خود را جایابی می‌کند. 

در این جایابی نباید رابطه کار و سرمایه را در منطق جهانی فراموش کرد؛ سرمایه فراری از مرزها و مقررات و تشنه نیروی کار ارزان و بدون حقوق اجتماعی

در زمانی که سرمایه برای فرار از مالیات و «مسئولیت‌پذیری» به بهشت‌های مالیاتی روی می‌آورد، دور از تصور نیست که برای رفع عطش کار ارزان به این ناشهروندان در ناکشورهای چندپاره هم روی بیاورد.

 آیا امکان دارد این ناکشور چندپاره نقشی مثل برزخ را برای نیروی کار پیدا کند همچون قرینه بهشت‌های مالیاتی برای سرمایه‌داران؟ برزخی مانند کرانه باختری که کارگران فلسطینی ساکن آن برای کارکردن در اسرائیل با گذر از گیت‌های امنیتی آن را هرروزه تجربه می‌کنند.

دیوارهایی برای بی‌سرزمین‌ها

بعد از فروپاشی دیوار برلین تعریفی جدید از شهروند بر روح زمان/مکان غالب شد. شهروند جهانی بر موج‌های جهانی‌سازی (و جهانی‌شدن) خود را همچون آرزوی نهایی محقق‌شده در«پایان تاریخ» تصور می‌کرد و با پیوستن چین به سازمان تجارت جهانی، دیوار چین را هم زیر این موج به‌عنوان دیواری فتح‌شده فرض می‌کرد. 

این خواب خوش بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تبدیل به کابوسی شد که تاکنون ادامه دارد؛ کابوس بحران امنیت که با دیوارهای نمادین و واقعی خود را به آن شهروند آرزواندیش تحمیل می‌کند و تبعات آن مسبب وضعیتی شده که دیوارها بار دیگر در آن کارکرد دارند.

 وضعیتی که شمال جهان با حرکت انبوهی انسان از جنوب جهان به سمت خود مواجه است. جغرافیای جدیدی به‌مثابه برزخ که در آن بدون ایجاد سکته در این حرکت، شمال جهان فرصت بازآرایی خود در برابر آن دیگری، یعنی جنوب را ندارد. این سکته را می‌توان در انتظار چندین ساله پناهجویان در ترکیه، ساختن دیوار در مرز ایران و ترکیه، آمریکا و مکزیک، و جزیره مأنوس استرالیا تا طرح‌های مشابه اتحادیه اروپا جانمایی کرد. 

وندی براون، نظریه‌پرداز سیاسی معتقد است که موضوع دیوارها تنها نگه‌داشتن پناهندگان ناشهروند بیرون از مرزهای شمال نیست بلکه موضوع پیچیده‌تر است. دیوارها «راه‌های جدیدی برای هل دادن مهاجران به این سمت و آن سمت» است. به همین دلیل هم دیوارها عملاً به ابزارهای سیاسی مذاکره و معامله با کشورهای جنوبی‌تر تبدیل خواهند شد – چنانکه در رابطه با ترکیه و اتحادیه اروپا چنین شد. و چنانکه ترکیه خود از این سیاست بهره خواهد برد و اکنون در حال دیوارکشی در مرزهایش با ایران است. می‌توان به همین ترتیب آینده‌ای را پیش‌بینی کرد که ایران قرینه همین دیوار را در مرز افغانستان بسازد و به‌عنوان ابزار معامله با شمال جهان از آن استفاده کند. 

بحران پناهندگان، محیط زیست و اقتصادی-سیاسی بیش از گذشته بر جهان امروز و آینده تأثیر می‌گذارند و این دیوارها ابزار این‌سو و آن‌سو بردن این بحران‌ها و همچنین معامله بر سر آنها می‌شوند (منبع اینجا). 

وضعیت شمال سوریه بعد از جنگ را می‌توان بهترین نمایانگر این لخته خون در رگ‌های روابط بین‌الملل دانست. جغرافیایی که قرار است آوارگان/ساکنان سوری تحت ماتریس رقابت/شراکت سوریه، آمریکا، روسیه، ترکیه، اتحادیه اروپا و ایران در آن تبدیل به ناشهروندان ناموقتی شوند. بدون امیدی که هیچ‌کدام از بازیگران دولتی و نهادهای بین‌المللی مسئولیت این وضعیت را بپذیرند یا اینکه انتظار باشد که این ناشهروندی گذرا باشد. 

در این جغرافیا، اردوگاه آوارگان منسوب به «گروه دولت اسلامی» (داعش) دارای ویژگی استثنایی است چراکه در آن شهروندان شمال به همراه شهروندان جنوب هم‌زمان ناشهروند می‌شوند و نه شمال و نه جنوب شهروندان خود را به‌سادگی پذیرا نیستند. شهروندانی که از شمال و جنوب به داعش پیوستند و فرزندان آنها اکنون در این اردوگاه‌ها بزرگ می‌شوند و همچون شهروندی ناشهروندشده در ماتریس شراکت/رقابت رها شده‌اند. 

در بحران‌های مشابه گذشته، نظم روابط بین‌الملل مسئولیت و اعمال قدرت مشخصی را برای جغرافیای مشابه تعیین می‌کرد: مانند بحران بالکان یا شمال عراق در دهه ۹۰ میلادی که قدرت قبلی (ارتش صربستان و عراق) توسط قدرت جدید تمام ابزارهای اعمال قدرت خود را از دست می‌داد. وضعیتی که نشانی از ماتریس رقابت/ شراکت فعلی را نداشت. 

حرکت‌های گسترده پناهندگان و بحران‌های آتی 

پژوهشی که سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد در سال ۲۰۱۶ انجام داد پیش‌بینی می‌کند که تا سال ۲۰۵۰، به غیر از انسان‌هایی که به دلایل شرایطی چون جنگ و سرکوب‌های سیاسی، آواره می‌شوند، بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ میلیون نفر انسان دیگر می‌توانند درنتیجه تغییرات آب و هوایی آواره شوند.

در این پژوهش، پیش‌بینی‌شده که حرکت افراد برای یافتن آب، غذا، رفاه، تمام نظم موجود در رابطه دولت-ملت‌ها را دچار بحران کند. تغییرات گسترده آب وهوایی بیشتر کشورهای جنوبی را تهدید می‌کند. بسیاری از کشورهای جنوبی عملاً با بحران آب، سوءتغذیه و ناامنی‌های معیشتی روبه‌رو خواهند بود. 

وضعیت بی‌تابعیتی انسان‌ها همزاد تشکیل دولت-ملت‌های مدرن است. پس از انقلاب اکتبر، جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم، کشورها با موج حرکت افرادی مواجه شدند که سرزمین خود را ترک می‌کردند و در وضعیت بی‌تابعیتی در جهان به دنبال کشور جدیدی بودند که آنها را به‌عنوان شهروند بپذیرد. اما تعداد پناهندگان به‌قدری زیاد بود که این پذیرش به‌راحتی صورت نمی‌گرفت و بسیاری از آوارگان سال‌ها بدون تابعیت و کشور بودند.

هانا آرنت، فیلسوف نظریه سیاسی، خود یک یهودی آلمانی پناهنده بود که ۱۸ سال در وضعیت بی‌تابعیتی زندگی کرد. آرنت در«ریشه‌های توتالیتاریسم» و در مقاله مشهورش «افول دولت ملت؛ پایان حقوق انسان» در مورد مفهوم heimatlosen یا بدون سرزمین بودن می‌نویسد و آن را به حقوق شهروندی ربط می‌دهد. به نظر او در ساختار دولت-ملت، بی‌سرزمین و بی‌تابعیت شدن برابر است با بی‌حقوقی کامل. آرنت در مورد موج پناهندگان بی‌تابعیت در جنگ جهانی اول و دوم می‌نویسد: 

«هنگامی که آنها سرزمین خود را ترک کردند، بی‌خانمان شدند. زمانی که دولت‌شان را از دست دادند، بی‌تابعیت شدند. زمانی که حقوق انسانی‌شان را از آنها گرفتند، بی‌حقوق شدند؛ تفاله‌های پس مانده روی زمین.»

تیم پناهندگان در دنیای مخاطبان ایرانی زمانی ارزش نمادین بیشتری پیدا کرد که کیمیا علیزاده، ورزشکار تکواندوکار تیم پناهندگان که سابق بر این عضو تیم ایران بود مقابل هم‌تیمی سابقش ناهید کیانی (عضو تیم ایران)، مسابقه داد و پیروز شد. 

اینجا یک بی‌تابعیت پناهنده به یک کشور شمالی (آلمان)، مقابل یک تابعیت‌دار شهروند کشوری جنوبی (ایران)، قرار گرفت. این تقابل، سیل گزاره‌های مختلف در مورد حقوق شهروندی و رابطه آن با تابعیت را در بازنمایی مسابقه جاری کرد؛ گزاره‌هایی با خوانش‌های متفاوت از لباس و حجاب، زن بودن در جمهوری اسلامی با قوانین مردسالار، زن بودن در کشوری اروپایی و حقوق شهروندی. 

و در میان همه این استدلال‌ها، صدای بلند، آرزوی شهروند جنوبی است که به دنبال حقوق شهروندی با استانداردهای کشورهای شمالی است – حقوقی که گاهی انسان‌ها باید برای دست یافتن به آن خود را به خطرناک‌ترین راه‌های مهاجرت بسپارند. مهاجرتی که در دنیای پس از جنگ‌های سوریه، یمن، لیبی، افغانستان، اسرائیل و غزه، و بحران‌های زیست‌محیطی به مفهوم این است که پناهندگان سال‌ها باید برای شهروندی یک کشور میزبان صبر کنند. مناسباتی که ممکن است تغییر کند و روزی بیاید که همین شهروندی هم به پناهندگان داده نشود. 

آرنت در مورد مشکل اقامت «افراد آواره»، وضعیت وخیم پناهندگان و خوش‌بینی ایدئالیست‌هایی که فکر می‌کنند حقوق بشر مشمول آوارگان بی‌تابعیت می‌شود می‌نویسد: 

«هیچ تناقضی در سیاست معاصر با کنایه‌ای شدیدتر از ناهمخوانی بین وضعیت بی‌حقوق‌ها و تلاش‌های ایدئالیست‌های خوش‌فکر که سرسختانه بر این تأکید می‌کنند که حقوق بشر “ساقط نشدنی” است، روبه‌رو نیست». 

آرنت در ادامه می‌گوید زمانی که فقط مرفه‌ترین شهروندان در متمدن‌ترین کشورها از این حقوق برخوردارند دیدن این تناقض آشکاراست. 

در آینده بحران پناهنده‌پذیری، در شرایطی که کشورهای شمالی رسمیت دادن یا ندادن به پناهندگان ناشهروند را با قوانین و دیوارهای بیشتری محدود می‌کنند، ماتریس رقابت/شراکت دولت‌ها برای پذیرش مهاجری که در این ماتریس به درد کشورهای شمالی بخورد مدام بازتعریف می‌شود. پناهندگان منتظر در ترکیه و یونان و جزیره مأنوس را باید در کنار آن مهاجرانی دید که با سرمایه‌گذاری اقتصادی، شهروند کشورهای شمالی می‌شوند – شهروندی‌ای که به‌واسطه داشتن سرمایه (چه پول و چه سرمایه تحصیلات و تخصص) کالایی قابل‌فروش در بیشتر کشورهای شمال، از کانادا تا اسپانیا می‌شود. اکنون، کشورهای درحال‌توسعه مانند ترکیه هم از همین مدل «کالایی کردن» شهروندی استفاده کرده و به خیل کشورهایی که شهروندی می‌فروشند پیوسته‌اند. منطق بازار شهروندی، «لیاقت» شهروند شدن و حقوق انسانی داشتن را این‌گونه با سرمایه مرتبط می‌کند. 

ساختار سیاسی فعلی دولت-ملت‌ها مبتنی بر پناهنده‌پذیری است اما این ساختار در حال تغییر است و زمانی دچار بحران می‌شود که کشورهای شمالی پناهنده‌پذیر، نخواهند و یا نتوانند که گروه‌های بزرگ از پناهندگان را به داخل مرزهای خود بپذیرند؛ چنانچه در بحران پس از جنگ جهانی اول و دوم و در دوران نزدیک‌تر پس از جنگ داخلی سوریه پیش آمد. اینجاست که این پرسش پیش می‌آید که آیا تیم پناهندگان المپیک مقدمه‌ای برای حقوق بیشتر شهروندی برای پناهندگان است و یا مقدمه‌ای برای ساختن یک دسته‌بندی جدید در مناسبات جهانی: بی‌تابعیت‌های غیرشهروند و بدون حقوق در ناکشور چندپاره.

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: تیم پناهندگان المپیک؛ مقدمه‌ای برای ایجاد ناکشوری برای بی‌تابعیت‌ها؟