مرزهای دانش سیاسی/۱

مرزهای دانش سیاسی/۱
ایسنا

ایسنا/خراسان رضوی دانش سیاسی که موضوع اصلی آن دولت است، مرزهای مشترک و گاه مبهمی با دیگر شاخه‌های علوم اجتماعی دارد. برخی از این شاخه‌ها در واقع دانش‌های پشتیبان علم سیاست هستند و یا هم‌مرز آن به شمار می‌روند. به علاوه هر دانش پشتیبان یا هم‌مرز، یک حوزه بین رشته‌ای ایجاد می‌کند. مثلاً جامعه‌شناسی به عنوان دانش پشتیبان علم سیاست حوزه بین رشته‌ای جامعه‌شناسی سیاسی را به وجود می‌آورد. به همین سان می‌توان از فلسفه سیاسی، روانشناسی سیاسی و اقتصاد سیاسی سخن گفت.

هر یک از شاخه‌های بین رشته‌ای از چشم‌انداز مقولات، مفاهیم و روش کار دانش پشتیبان خود به حوزه زندگی سیاسی و دولت می‌نگرند. مثلاً روانشناسی سیاسی به روانشناسی رهبران و پیروان و یا روانشناسی سلطه‌گری و سلطه‌طلبی علاقه‌مند است و مبانی شناخت ابزار کار خود را از روانشناسی و موضوع مطالعه خود را از دانش سیاسی می‌گیرد.

اینک به برخی از دانش‌های بین رشته‌ای اشاره می‌کنیم.

فلسفه سیاسی

فلسفه سیاسی نه به مفهوم تاریخ اندیشه‌های سیاسی، بلکه به معنای اندیشیدن به سیاست به شیوه‌ای فلسفی، به فهم و توضیح ماهیت و سرشت حکم و آمریت، اطاعت و تبعیت، ضرورت و غایت جامعه و دولت، دلایل وجود دولت و بهترین شیوه سازماندهی به زندگی سیاسی انسان به منظور تامین غایات اساسی حیات یعنی عدالت، برابری و آزادی علاقه‌مند است.

فلسفه سیاسی اساساً کار خود را بر پایه فرضیاتی درباره سرشت انسان آغاز می‌کند. اختلاف نظر فلاسفه سیاسی درباره مسئله زیربنایی سرشت انسان در حول چهار محور صورت گرفته است: اولا آیا انسان طبعاً موجودی فردگرا یا جمع‌گرا است؟ ثانیا اینکه آیا انسان موجود سیاسی(مدنی) یا غیر سیاسی است؟ ثالثا آیا انسان طبعاً موجودی عقلانی و آزاد یا غیر عقلانی و مجبور است؟ رابعا آیا اساسا انسان کمال‌پذیر یا کمال‌ناپذیر است؟ اگر مقدمات هر یک از این دیدگاه‌ها را بپذیریم، قاعدتاً باید نتایجی را که از هر دیدگاه درباره ماهیت دولت، دلایل آمریت و اطاعت غایات زندگی سیاسی استنتاج می‌شود، بپذیریم.

اما مهمترین مسئله فلسفه سیاسی، بحث از ماهیت دولت است. هر تعبیری از ماهیت دولت، تعبیری درباره غایات زندگی سیاسی، بهترین شکل دولت و شیوه دستیابی به آن را به دنبال می‌آورد. در نهایت فلسفه سیاسی بحث از مسائل توصیفی ماهیت و منشاء دولت را که مورد بحث علم سیاست نیز هست، به اشکال مختلف به مسائل مربوط به ارزش‌ها و غایات زندگی سیاسی و بهترین شکل حکومت پیوند می‌دهد.

بنابراین تصور اینکه دولت پدیده‌ای اندام‌وار و حاصل تکامل از خانواده به روستا، به شهر و جامعه مدنی است و یا اینکه پدیده‌ای مصنوع و حاصل قرارداد اجتماعی میان افراد است، هر یک برداشت‌های مختلفی درباره مسائل اساسی فلسفه سیاسی یعنی اطاعت، مشروعیت، آزادی، حقوق و غیره را به دنبال می‌آورد.

تأمل درباره بهترین شکل حکومت در نهایت مهمترین مسئله فلسفه سیاسی به شمار می‌رود. هر یک از فلاسفه سیاسی بر اساس تعبیری از غایات مطلوب زندگی سیاسی در پی یافتن معیاری برای اندازه‌گیری مطلوبیت اشکال حکومت بوده‌اند. مثلا میزان معرفت به حقایق در فلسفه افلاطون، میزان تامین فضیلت و صلاح عامه در اندیشه‌ ارسطو، میزان تامین نظم و امنیت در فلسفه سیاسی هابز و میزان تامین حداکثری شادی برای حداکثر شمار مردم در مکتب اصالت فایده، هر یک معیار جداگانه‌ای برای تعیین شکل بهتری از حکومت هستند.

به طور کلی می‌توان گفت که مهمترین اشتغال خاطر فلاسفه سیاسی، جست‌وجوی مبنایی برای عدالت یا قانون عادلانه در جامعه بوده است. مشاجره فلاسفه سیاسی درباره عدالت ناشی از تعبیر آن به معنای متفاوت بوده است. برخی عدالت را در برابری یافته‌اند؛ برخی رعایت شایستگی را شرط عدالت شمرده‌اند و برخی دیگر نیز تامین نیازها را ملاک عدالت دانسته‌اند.

روانشناسی سیاسی

موضوع روانشناسی سیاسی بررسی تاثیر شخصیت افراد در سیاست است، به ویژه اهمیت روانشناسی در تصمیم‌گیری‌های سیاسی مورد توجه بوده است. با این حال تنوع مکاتب روانشناسی، موجب تنوع در روانشناسی سیاسی نیز شده است. با این حال از دیدگاه اغلب روانشناسان سیاسی، آنچه رفتار افراد را تعیین می‌کند، نه "عین" واقعیت، بلکه تصوری است که آن‌ها از واقعیت دارند. در تصمیم‌گیری‌های سیاسی نیز تصور سیاستمداران از امور واقع (که خود تابعی از شخصیت آنهاست) بر تصمیمات آنها تاثیر تعیین‌کننده‌ای می‌گذارد.

روانشناسی سیاسی به طور کلی با ویژگی‌های روانشناسانه بازیگران سیاسی سر و کار دارد. اعتماد به نفس، احساس گناه، احساس امنیت یا ناامنی و خودشیفتگی از جمله ویژگی‌های مورد توجه روانشناسان سیاسی است. به نظر برخی از آنها سیاست به ویژه برای شخصیت‌هایی جذاب است که در دوران کودکی و نوجوانی دچار احساس محرومیت عاطفی، بی‌اعتمادی، تحقیر و تمسخر و ناکامی بوده‌اند چنین افرادی می‌خواهند با کسب قدرت، احساس بی اعتمادی و ناامنی خود را جبران کنند.

در مقابل برخی دیگر از روانشناسان سیاسی برآنند که سیاست و حکومت برای شخصیت‌هایی جذاب است که از اعتماد به نفس بالایی برخوردارند و می‌توانند از عهده مخاطرات زندگی سیاسی برآیند. البته ممکن است نظام‌های سیاسی بسته و باز شخصیت‌های متفاوتی را به خود جلب کنند.

روانشناسی سیاسی به ویژه به شخصیت رهبران سیاسی توجه داشته است. روانشناسی رهبران سیاسی بر سه پایه استوار است: نخست شناخت انگیزه‌های شخصی، دوم‌ شیوه سیاسی شدن آن انگیزه‌ها و سوم توجیه آنها بر حسب مصالح عمومی. بر این اساس رفتار سیاسی رهبران عبارت است از عینی‌کردن انگیزه‌های روانی و مشکلات شخصی که آنها را از دوران کودکی به خود مشغول داشته است.

یکی از پیشگامان روانشناسی سیاسی، هارولد لاسول بود که ویژگی اصلی شخصیت سیاسی را علاقه به قدرت می‌دانست. به نظر او قدرت‌طلبی ناشی از احساس بی‌کفایتی و حقارت و آرزوی احترامی است که در خانواده برآورده نشده و خرسندی خود را در جامعه جست‌وجو می‌کند.

منبع: کتاب آموزش دانش سیاسی- دکتر حسین بشیریه

انتهای پیام

منبع خبر: ایسنا

اخبار مرتبط: مرزهای دانش سیاسی/۱