آنچه در موسیقی غرب ترند میشود/ ابزارهای جدید ستارههای پاپ
خبرگزاری مهر-گروه هنر-محمدمهدی کائینی: در ویدئوی بیلی آیلیش که سال ۲۰۱۹ برای ترانۀ «دفن کردن یک دوست» ساخت، آیلیشِ ۱۷ ساله کاری کرد مرز میان کابوس دیدن با زندگی در یک تیمارستان محو شود. تا پایان آن ویدئو، آیلیش ۶ بار میگوید «میخواهم کار خودم را تمام کنم».اما بههر دلیلی، چیزی که نظر مخاطبان، رسانهها یا تصمیمگیران صنعت موسیقی را جلب کرد، این جملههای بیلی نبود. اینها، تا قبل از انتشار عکس متفاوت آیلیش روی جلد مجله وُگ در روز دوم می ۲۰۲۱ بیشتر دوست داشتند در مورد جذابیت لباسهای گلوگشاد آیلیش صحبت کنند تا اشارههای مکرر او به خودکشی.
این داستان اولینبار نیست که اتفاق میافتد. مثلاً اِمی واینهاوس هم قبل از اینکه در سن ۲۷ سالگی از مسمومیت ناشی از مصرف الکل بمیرد، در ترانههایش میگفت دوست دارد به مراکز توانبخشی برود و خودش را دوباره پیدا کند. یا مثلاً کورت کوبین قبل از اینکه در ۲۷ سالگی خودکشی کند یک آهنگ خواند به اسم «از خودم متنفرم و دوست دارم بمیرم».
مخاطبان عاشق شنیدن داستانهای ترومای افراد مشهور هستند. روی هوا این داستانها را میقاپند. شاید بهخاطر اینکه چنین روایتهای به دلیل همپوشانی با تجربههای شخصی مخاطبان و اعتبار بخشیدن به این تجربیات، حس آرامش به ارمغان میآورند و به مخاطب میگویند که تنها نیست و حتی گاهی خیلی خوششانس است که بدتر از اینها بهسرش نیامده. از سوی دیگر، این روایتها نوعی احساس لذت بهمخاطب هدیه میدهند؛ لذت از امنیت و آرامشی که در اتاق نشیمن خانههایشان منتظرشان است؛ چیزیکه مشهورها از آن محرومند. در هر صورت، روی یک چیز اجماع وجود دارد: هنرمندان فقط تا زمانی میتوانند دردهایشان را در آثارشان توصیف کنند که مخاطبان فکر کنند بیان این دردها فقط جنبۀ هنری دارد و لازم نیست نگرانش باشند! بهمحض اینکه مخاطب بفهمد این دردها واقعیست و شرح حال خود هنرمند است، ماجرا متفاوت میشود.
اگرچه بیانِ گهگدارِ احساسات و تجربیات شخصی توسط هنرمندان میتواند باعث افزایش محبوبیتشان شود، اما از طرف دیگر ممکن است سایر جنبههای زندگی شخصی و هنری آن هنرمند را تحتالشعاع قرار دهد و منجر به غرق شدن او در شکل دیگری از سوءاستفادهها و سودجوییها شود.
وقتی لباسها کنده شد، بعدش چه میشود؟
بهعنوان کسی که نزدیک به دو دهه است در مورد فوق ستارههای زن مطالعه میکند، بارها نوشتهام و گفتهام که صنعت موسیقی چطور از زمان تأسیس امتیوی در دهه ۱۹۸۰ ستارههای پاپ زن را بیشتر بهخاطر جاذبههای جنسیشان به فرزندخواندگی قبول کرده تا استعدادشان در موسیقی. برای این صنعت، زنها بیشتر یکسری مجلسگرمکن سکسی هستند تا هنرمند و موسیقیدان.
زنها برای پذیرفته شدن در این صنعت بیشتر باید بدنهای جذاب و سکسی داشته باشند تا صدای زیبا و استعداد موسیقایی. در یکی از کتابهایم به اسم «جنسیت، برندینگ و صنعت موسیقی مدرن: ساختار اجتماعی ستارههای موسیقی زن محبوب» گفتهام که این مدل از مدیریت و سطحبندی هنرمندان زن، تأثیری منفی روی قوۀ خلاقیت، سلامت روانی و طول دورۀ فعالیت هنری آنها داشته است.
از آنجا که دهههاست کندن لباسها توسط ستارههای زن صنعت موسیقی مد شده و جریان دارد، زنها در این عرصه مجبورند هرروز بیشتر و عمیقتر بدنهایشان را در معرض دید قرار دهند. با این حال، آنقدر این ماجرا کش پیدا کرده و ادامه داشته که برهنگی دیگر حتی نظر مخاطب را هم جلب نمیکند، چه برسد که محبوبیت ایجاد کند. بنابراین، در این بحرانِ برقراری ارتباط با مخاطب، ستارهها جریان و نظم پیشین را معکوس کردند و تصمیم گرفتند لباسهایشان را در نیاورند. بهجای این کار، ستارهها اسرارشان را در معرض دید قرار میدهند، نه بدنهایشان را. ستارهها، درون خویش را برای طفدارانشان فاش کردند؛ بهطور خاص، آشفتگی و پریشانی درونشان را. آنها امیدوارند با این کار بتوانند روابط عمیقتری با هوادارانشان ایجاد کنند.
این روند جدید، قراردادهای اجتماعی و عرفهای پیشینی که مفهوم «ستاره بودن» را تعریف میکردند، تغییر داد. دههها بود که فعالان حوزه روابط عمومی میکوشیدند ستارههای زن را بهعنوان انسانهای بینقص جلوه دهند؛ یک توهم که هیچکس در دنیای واقعی نمیتواند به آن دست پیدا کند. تا قبل از اینکه ستارههایی مثل ماریا کری و ویتنی هوستون در انظار عمومی خرد و خاکشیر شوند، تقلاهایشان در زندگی شخصیشان تا حدود زیادی پنهان میشد تا به برندشان آسیبی نرسد.
در ادامه، شبکههای اجتماعی نیز تغییر روندهای پیشین را سریعتر و شدیدتر کردند. مخاطبان دیگر دنبال حقهها و تبلیغهای روابط عمومیطور نبودند، بلکه دوست داشتند اعتبار و صحت اطلاعاتی که دستبهدست میشود را بسنجند. و این دقیقاً همان چیزی است که طی چند سال اخیر دارد اتفاق میافتد. ستارههای پاپ تبدیل شدهاند به تمثال مجسم نگرانیهای فرهنگی کنونی پیرامون زنستیزی، نژادپرستی، خشونت جنسی و سلامت روانی.
«میتو» راه را برای برهنگی عاطفی هموار کرد
بیان آشکار تجربۀ خشونت جنسی، تروما و اعتیاد توسط هنرمندان، بیانگر تغییری اساسی در طرز نگرش مخاطب نسبتبه آنهاست. اکنون این هنرمندان بیشتر به چشم انسان دیده میشوند تا کالا. با این حال، امروزه بسیاری از هنرمندان بیشتر نقاط ضعف و آسیبپذیریهای خود را جوهرۀ برندشان کردهاند تا موسیقی و اجرا و بدنهایشان را.
تا پیش از عمومی شدن جریان میتو در سال ۲۰۱۷، ستارههای پاپ سالهای متمادی بود که داستانهای شخصی خودشان را در معرض دید عموم قرار میدادند. حال گاهی با استقبال مواجه میشد و گاهی نه. سال ۲۰۱۳ مدونا فاش کرد که اندکی پس از تغییر محل زندگیاش به نیویورک، چاقو زیر گردنش گذاشتهاند و به او تجاوز کردهاند. سال ۲۰۱۴ کِشا ادعا کرد که تهیهکننده مشهوری به اسم دکتر لوک سالهای متمادی از او سوءاستفادههای «جنسی، فیزیکی و عاطفی» کرده است. سال ۲۰۱۶ نیز لیدی گاگا افشا کرد یک ترومای جنسی را تجربه کرده که به بیماری روانی بلندمدتی انجامیده است.
در پاییز ۲۰۱۷ زمانیکه ماجرای میتو بر سر زبانها افتاد و قدرت گرفت، این هنرمندان محبوب توانستند در عرصۀ تجربیات فردی دوباره خودشان را مطرح کنند و تبدیل شدند به ژنرالهایی که قصد دارند سیستمهای سوءاستفادهچی و افراد سوءاستفادهگر را به سزای اعمالشان برسانند.
مخاطبان و رسانههای عمومی بیش از پیش نسبتبه دستوپنجه نرم کردن زنان با مشکلاتی نظیر بیماریهای روانی، اعتیاد و تروما حساس شدند و کمکم فهمیدند که فروپاشی جسمی و روانی برخی از ستارههایی که داستانشان را قبلاً شنیده بودند، در واقع عکسالعمل طبیعی یک «انسان» به اشکال مختلف سوءاستفادههای جنسیتمحور بوده است. آنها بهجایی اینکه بازیکنان را مقصر بشمارند، خودِ بازی را متهمِ ایجاد این وضعیت شناختند و میخواستند بیشتر در مورد بازی و سیستمی که آن را طراحی کرده بدانند. همزمان، تمام رسانههای مهم نیز تشنۀ محتوای دستهاول از این جنس بودند.انگار که سد شکسته باشد، سیلی از محتوا بهراه افتاد، اما بهسبک آمریکایی. یعنی یک داستان خوب بهاندازهای کش پیدا کرد که تبدیل به چیزی عجیب و بهدردنخور شد.
طی سالهای اخیر، تعداد زیادی از هنرمندان به بیان تجربة نجاتشان از بحرانهای عاطفی پرداختهاند؛ مستقیم و پرطنین. آریانا گرانده سال ۲۰۱۹ تصویر سیتیاسکن مغز خود را به اشتراک گذاشت تا ثابت کند دچار پیتیاسدی (بیماری روانی پس از تروما) شده است. ماریا کری یک کتاب خاطرات منتشر کرد و در آن در مورد سوءاستفادههایی که در گذشته از او شده، فروپاشی عاطفیاش در سال ۲۰۰۱ و ابتلایش به بیماری روانی دوقطبی گفت. و سال ۲۰۲۱ پینک در تولید یک مستند مشارکت کرد که در مورد تور جهانیاش با نام «ترومای زیبا» ساخته شد.
استعداد و توانمندیهای موسیقایی ستارهها در این چند سال تبدیل به جز فرعی شخصیتشان شده و بهجای آن، توانمندیشان در به اشتراک گذاشتن تجربیات شخصی و دردهایشان جوهرۀ مرکزی شخصیتشان را شکل داده است. امروزه اینکه ستارههای پاپ بیش از حد جزئیات تروماهایشان را با مخاطبان به اشتراک بگذارند، تبدیل به عرف شده است. من اسم این کار را «برهنگی عاطفی» میگذارم.
برهنگی عاطفی با تبدیل تروما به یک اثر هنری فرق دارد. گاهی یک هنرمند، ترمای خود را در قامت یک اثر هنری فاخر بیان و آن را به زبان هنر ترجمه میکند؛ مثل کاری که بیانسه در آلبوم «لیموناد» یا فیونا اپل در آلبوم «قیچی آهنبر را بردار» انجام دادند. در هر دو آلبوم، هنرمند توانسته داستان تقلاهای خود را در معرض دید عموم قرار دهد، بدون اینکه جزئیات شخصی را برای مخاطب فاش کند. این آلبومها به ستارهها جسارت میدهند که خشم، ترس، ناامیدی و ضعفهایشان را به اشتراک بگذارند.
اما در نقطۀ مقابل، در برهنگی عاطفی، افشای بیش از حد جزئیات تجربیات شخصی ستاره اولویت بیشتری دارد تا سایر وجوه برند او و شخصیتش. در برهنگی عاطفی، تروماها و اعتیادها و مشکلات روانی ستاره اهمیت پیدا میکنند. وقتی یک ستاره از نظر عاطفی برهنه میشود، برندش را کنار میاندازد. در حالیکه اگر همین برند بهدرستی ساخته و مدیریت شود، میتواند بهعنوان یک لایۀ محافظ میان او و مخاطبانش عمل کند.
روندی که در موردش صحبت کردیم، از یکسو میتواند بیانگر پیشرفت و حرکت روبهجلو باشد، چون مخاطبان اکنون کمتر از گذشته روی بدن و شکلوشمایل ستارهها متمرکزند و برخلاف آموزشهایی که چنددهه بود بهخوردشان میدادند، ستارهها را به چشم انسان میبینند، نه اشیا. با این حال، با وجود این نقطۀ مثبت، این روند خطرهای جدیدی نیز بهوجود آمرده است. اکنون مخاطبان حس میکنند حق دارند ریزترین جزئیات زندگی ستارهها و بالا و پایین تمام اتفاقاتی را که برای جسم و روانشان رخ میدهد، بدانند. مخاطبان هرروز با حرص و طمعی بیشتر از دیروز، داستان تروماهای ستارهها را مصرف میکنند، در حالیکه به جای مصرف این داستانها میبایست بیشتر و عمیقتر به راههای جلوگیری از وقوع آنها فکر کنند.
برهنگی عاطفی یک سود عمده دارد: توجه مخاطبان را جلب میکند. اما این سود چشمگیر گاهی بهقمیت زندگی هنرمند تمام میشود. هنرمندان صرفاً با تعریف کردن داستانهایشان در یک پلتفرم مخاطب، همینطوری بهشکل اسرارآمیز و خود به خود خوب نمیشوند. حرف زدن در مورد تروما ارزش دارد، اما باعث بهبود تروما نمیشود. این حرف را متخصص تروما-شناسی بِسل فن دِر کالک در کتابش با نام «بدن، سوابق را جمعآوری میکند» گفته است. یعنی بدن تا ابد آثار تروما را در خود نگه خواهد داشت.
ستارة پاپ به مثابه قربانی انسانی
با توجه به تقاضای مخاطبان برای اعتبار و صحتسنجی اطلاعاتی که از طرق مختلف در مورد یک ستارۀ پاپ بهدست میآورند، بهنظر میرسد ستارههای نوظهوری که برای رسیدن به بالای لیست دستوپا میزنند چارۀ دیگری غیر از افشای درونیات خودشان ندارند. همانطور که در دورههای مختلفی یک مدل بدنِ خاص یا یک مدل موی خاص یا مدل لباس خاص، قواعد بازی در آن دوره را تعیین میکردهاند، در دوران کنونی نیز این برهنگی عاطفی است که قاعدۀ بازی را مشخص میکند و استاندارد عرصۀ موسیقی را میسازد.
ممکن است فکر کنید این شبیه یک رؤیاست که به واقعیت تبدیل شده، اما در واقع عین این میماند که یک کابوس را در دنیای واقعی زندگی کنید. از جنس همان کابوسی که بیلی آیلیش در موزیک ویدئوی «خاک کردن یک رفیق» بهتصویر کشید.
بریتنی اسپیرز و سایر ستارههای دهه ۱۹۹۰، از جنیفر لاو هِویت گرفته تا پاریس هیلتون، همگی گفتهاند که با دیدن مستند «پاپوش برای بریتنی» تحریک شدهاند که کاری کنند. این مستند با حسن نیت به نقع بریتنی ساخته شده بود و داستان فروپاشی زندگیاش را تعریف میکرد. مستند قصۀ بستری شدنِ اجباری بریتنی را میگفت. اسپیرز حاضر نشد در مستند نقش بازی کند. تینا ترنر هم در مستند تعریف میکند که از بس در مورد سوءاستفادههای همسر سابقش «آیک» حرف میزده، دیگر خسته شده بوده و دوست داشته که بیخیال آن ماجراها شود.
سوال اینجاست: آیا مخاطبان به تینا ترنر و دیگر ستارههای زنِ مصیبتدیده اجازه میدهند که بیخیال آن ماجراها شوند؟ آیا ستارهها اصلاً حق بیخیال شدن و رها کردن تروماهایشان را دارند یا اینکه مخاطبان آنقدر روی روایتها و داستانهای این تروماها و مصیبتها سرمایهگذاری کردهاند که دیگر امکان بیخیال شدن و رها کردن وجود ندارد؟
علاقۀ شدید مخاطبان به داستان مصیبتهای ستارهها و علاقۀ شدید ستارهها به راضی نگه داشتن مخاطبان کار را گاهی به جاهای باریک میکشاند و مخاطبان را دچار این توهم میکند که این حقشان است از داستان مصیبتهای ستارهها باخبر باشند. آلنیس موریسِته که وقتی ۱۹ سال داشت قطعۀ «قرص کوچک دندانهدار» را نوشت یکبار گفت که در دوران اوج محبوبیتش، طرفدارانش در میان جمعیت راستی راستی سعی میکردهاند یک تکه از موها یا پوستش را بکَنند و با خود ببرند! آنها دوست داشتند تکهای از بدن او را داشته باشند و خود را محق میدانستهاند که این کار را بکنند. حالا خودتان حدس بزنید کیتی پری چرا اسم مستندش را «تکهای از من» گذاشت.
با تمام این اوصاف، این ستارهها هستند که متهم میشوند به تجاوز از حدومرزها، نه مخاطبان. این ستارهها هستند که در میان افکار عمومی بهعنوان «دیوانه» شناخته میشوند، نه مخاطبان. این طرز فکر سابقهای طولانی دارد: رسم قربانی انسانی در میان برخی اقوام. یک پژوهشگر دین بهنام کاترین لافتن در تحلیلی که پیرامون بریتنی اسپیرز نوشته بود، به این پدیده اشاره کرده است:
«رسم، یک محیط کنترلشده است، یک رینگ برای تماشاچیها. اگرچه در مسلک سلبریتیسم بریتنی اسپیرز رسوم زیادی وجود دارد، اما شاید مهمترینشان قربانی کردن باشد. بریتنی اسپیرز اوج میگیرد و سقوط میکند، نه یکبار، که چندبار، بهزور به قربانگاه کشانده میشود و دوباره اجازه پیدا میکند از قربانگاه بیرون برود و شانسش را یکبار دیگر امتحان کند. آن فراز و فرودها را میتوان نوعی قربانی کردن بهحساب آورد».
ماجرای اسپیرز تبدیل به اصل شده است، نه استثنا. این روزها، ستارههای پاپ از نظر برخی طرفداران انگار فقط برای به دوش کشیدن بار عاطفی مخاطبان ساخته شدهاند و گاهی باید در نهایت حتی بهخاطر دل آن مخاطبان بمیرند! حال این مرگ، مرگ تجاری باشد یا مرگ بهمعنای واقعی کلمه. وقتی آن ستاره مرد، طرفداران سراغ یک ستارۀ دیگر میروند، روی مصیبتهای او اسکی میکنند و سپس مردن آنها را بهنظاره مینشینند.
با این حال، کورسوی امیدی از دور پیداست. ما در میانۀ عصر طلایی مستندسازی هستیم. آثاری مثل «اِمی» و «ویتنی، میشه خودم باشم؟» یک پایان غمانگیز برای این عصر بهتصویر میکشند. برخی آثار دیگر به ستارهها امکان میدهند که نیمۀ آسیبپذیر خویش را در حالی بهتصویر بکشند که هنوز زندهاند و کار میکنند. بسیاری از این مستندها به شکلی مثبت، سوژۀ خود را پیچیده میکنند و میکوشند با اضافه کردن چاشنی احساسات و همذاتپنداری با ستارهها، تصویر مخدوششدۀ آنها را بازسازی کنند.
بالاخره عدهای پیدا شدهاند که ستارههای زن را کاملتر و پیچیدهتر میبینند. این روند مرهون تلاش مستندسازهاییست که پیچیدگیهای شخصیت این ستارهها را برای مخاطبان بهتصویر میکشند و از آنها تصویری الهامبخش ارائه میدهند.اما این فرصت خیلی زود تبدیل به یکجور رقابت شد که ممکن است اتفاقاً به ستارهها آسیبهای بیشتری وارد کند.
دمی لواتو شاید یکی از اولین قربانیهای این رقابت باشد. در مستند چهار قسمتی «رقصنده با شیطان»، او و چند نفر دیگر، داستان چالشهای زندگی شخصی و حرفهای خود را بازگو میکنند. آنها در فیلم پیرامون تقلایشان برای نجات از ناهنجاریهای تغذیهای، چندین سوءاستفاده جنسی، اعتیاد و اووِر دوزهای نزدیک به مرگ میگویند. لواتو همچنین در مورد سختیهای تبدیل شدن به یک انسان عادی صحبت میکند.
اینها همه موضوعاتی هستند که توسط طیف وسیعی از فعالان اجتماعی مطرح شدهاند، اما فقط امثال لواتو هستند که به پلتفرمهای بزرگ در سطح ملی و بینالمللی دسترسی دارند و میتوانند در موردشان حرف بزنند. داستانهای این ستارهها بسیار برجسته و تأثیرگذار است و اثرات مصیبتها و اعتیادها روی ستارهها و اطرافیانشان را افشا میکند.
چیزیکه باید منتظر باشیم تا ببینیم این است که سلسله مستندهای «رقصنده با شیطان» چه تأثیری بر زندگی حرفهای لواتو خواهد گذاشت؟ هم ممکن است رابطه او دیگران با طرفدارانشان مستحکمتر شود و هم ممکن است باعث شود مخاطبان کمتر روی موسیقی و آثار لواتو تمرکز کنند که این خود باعث بروز چالشها و مشکلات بیشتر برای او خواهد شد، زیرا او کسانیکه در آن مستند حرف زدهاند حالا خویشتنِ خویش را در معرض دید عموم قرار دادهاند.
لواتو که اکنون ۲۸ سال سن دارد، در سال ۲۰۱۸ اوور دوز کرد و از یکسری اثرات کشنده جان سالم بهدر برد: سهبار سکته مغزی، یک سکته قلبی و کوریِ موقتی. لواتو در مستند «رقصنده با شیطان» میگوید من نهمین جانم را نیز استفاده کردم و نمیدانم چند فرصت دیگر برایم باقی مانده است.
نیاز به بهتر گوش کردن
برای کسانیکه بهخاطر چیزی بیشتر از «سرگرم شدن» پای اینطور مستندها مینشینند و حسابی درگیر فضاها و محتوایشان میشوند، یک سوال اساسی پیرامون رابطة موجود میان هنرمندان و طرفدارانشان ایجاد میشود: هنرمندان چه چیزی تولید میکنند، چه چیزی را تحمل میکنند و چه چیزهایی را برای مخاطبانشان قربانی میکنند؟ چه کاری میتواند انجام داد تا به آنها کمک کنیم مرز باریک میان در معرض دید قرار دادن خویشتن با توصیف خویشتن را گم نکنند؟
جین کاپوتی، دانشمند حوزة جنسیت سال ۲۰۲۰ در کتابی بهنام «موتای خود را صدا کن» دست به یک قیاس جالب زد. او استخراج منابع از زمین را به تحمل آسیبهای وارده به جسم و روح در اثر خشونتهای جنسی تشبیه کرد. در حالیکه کاپوتی معتقد است این سوءاستفاده از برهنگی عاطفی ستارههای پاپ بیانگر الگوهای وسیعتر و انواع متنوعتر سوءاستفاده است، یک دانشمند حوزة ارتباطات بهنام نانسی بایم اعتقاد دارد موسیقی «معمولاً تغییرات اجتماعی را پیشبینی میکند». اگر این گفته درست باشد، شاید افشای چیزهایی که پیش از این تابو بهشمار میرفتند (مثل اعتیاد یا سوءاستفادههای جنسی) ممکن است اثر منفی آنها را تا حد زیادی خنثی کند و باعث شود مخاطبان کمتر بهسمت این ناهنجاریها تمایل پیدا کنند.
شاید آن زمان، بالاخره، موسیقی واقعیِ موسیقیدانان و هنرمندان تبدیل به جوهرة زندگی حرفهای آنها شود. و اگرچه بعید است که برهنگی عاطفی متوقف شود، اما صنعت موسیقی میتواند و میبایست بیشتر و بیشتر در مسیر بهبود ستارهها از مصیبتها و بازگشتشان به زندگی عادی مشارکت کند و درگیر شود.
منبع
منبع خبر: خبرگزاری مهر
اخبار مرتبط: آنچه در موسیقی غرب ترند میشود/ ابزارهای جدید ستارههای پاپ
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران