ما بندگان خوبی نیستیم
چند باری است که به مناسبت وفات یا تولد پیامبر اکرم (ص) توفیق مییابم مطالبی در مورد آن وجود نازنین به قلم آورم. اول بار «پیامبری برای آزادی» را نوشتم. سپس چند سال بعد «پیامبری که از ما دور نیست». امسال هم فرصت عظیم استراحت در بیمارستان کمی زودتر، اینها را به تحریر آورد.
میدانم که موضوع حساس است و هر گوشهاش جای جرح و نقد دارد. اما در کشوری که رئیس فلان کمیسیون مجلس با پررویی پشت تریبون میرود و میگوید فیلمهای منتشره از اوین تصویرسازیهای دروغین صهیونیستها هستند «من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود؟»
و میدانم خوانندگان حوصله متنهای بلند را ندارند. بلکه حتی در میان مختصرات، فقط آن چیزهایی را بیشتر میخوانند که حرف امروزشان را به آتشینترین لحن بیان کند، نه چنین طولانیپردازیهای خستهکنندهای.
سهدیگر:
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
کاری با دین کردند که نسلی، بلکه نسلهایی از اسمش بیزار شدند. گویی ملکوت هم دارد با این احساس همدردی میکند و امسال این بیماری همهگیر، دست به دست آن داده است. آخرین بقایایش شعائر محرم و صفرند که انگاری میخواهند هرس شوند؛ ولی هرسی که حتماً خالی از خیر نیست. یکی از دوستان که برای توسعه مزرعهاش مهندس باغداری استخدام کرده است میگفت وقتی کارشناس دستور زدن شاخهها را میدهد، باغبانان پیر ترحم و اعتراض میکنند. اگر بخواهم از ته دل خودم گزارش بدهم به گریه میافتند. ولی همین است که هست. احتمالاً کارهای بزرگ در پیش است با نتایجی درخشان که باید برایشان این هزینهها را پذیرفت. لیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَه تا بندگانت را از نادانی برهاند وَ حَیْرَهِالضَّلالَهِ و از سرگشتگی گمراهی وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ و بر ضد او (یعنی حسینبن علی) همدست شد مَنْ غَرَّتْه الدُّنْیَا هر کس که دنیا فریبش داد وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى و بهرهاش را از فرومایهترین فرومایگیها خرید وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ و آخرتش را به کمترین بها فروخت وَ تَغَطْرَسَ و تکبر ورزید وَ تَرَدَّى فِی هَوَاهُ و در چاه هوای نفسش افتاد وَ أَسْخَطَکَ وَ أَسْخَطَ نَبِیَّکَ، و تو خداوند بلندمرتبه و پیامبرت را به خشم آورد.
روزی که اربعین و ۲۸ صفر هرس میشود، احتمالاً به همراهش خیلیها هرس خواهند شد، لذاست که از همین اکنون میتوانید وحشت را در چهره بزرگترین زیانکاران ببینید.
با وجود همه اینها، یک جایی از ضمیرم گواهی میدهد که یک جایی از وجود شما شاید یک روز به اینها که مینویسم بنگرد. لذا این رقم اگر هم امروز ناخوانده مهجور بماند مهم نیست. هنوز فردا هست.
***
اولین آیه از قرآن بسم الله الرحمن الرحیم است. دوست عزیز و کمسخن، ولی عمیق، آقای علی محسنی (بشیر) سخن زیبایی دارد و با استناد به بسمله سورهها، از قول قرآن میگوید یادت باشد اینها که در ادامه میآید از سر رحمت است، از سر محبت است و اگر آن را با مثلاً بسم الله القاسم الجبارین خواندی هیچ چیز از مطالب نخواهی فهمید. حتی یک مورد استثناء سوره توبه که بدون بسمله آغاز میشود مؤید این سخن است. یعنی آمدن بسم الله الرحمن الرحیم در آغاز سور را رسمی ظاهری حساب نکن. سپس همین کسری در سوره نمل با آمدن دو بسمله جبران میشود.
در همین زمینه و به صورتی نمایانتر تعبیر برادر عزیزم آقای سیدعبدالحسین بهشتی است از متن پیام حضرت سلیمان (ع) به ملکه سبا. در زبان عربی معاصر اگر نامهای مثلاً با این جمله آغاز شود که بسم الوزاره الخارجیه یعنی این نامه از طرف وزارت خارجه است. نمیدانم آیا در عربی قدیم هم این قاعده صادق بود یا نه. ولی یکی از فضلا چنین معنایی را تأیید میکرد. بدینترتیب سلیمان در نامهاش به ملکه سبا مینویسد این پیامی است از سوی بسیار صلحجو (معنای لغوی کلمه سلیمان) و به راستی از جانب خداوند بسیار بخشنده و مهربان. بر من برتری مجویید و سر به راه نزدم بیایید. بدینترتیب جبران بسمله سوره توبه کاملاً نمایان میشود.
منتها ما داستان را اینگونه نمیخوانیم. حتی هدهد در معرض خشم و ذبح است. سلیمان بر میآشوبد و میگوید آیا برایم هدایای بیارزش میفرستند. چنان سربازانی بر آنان خواهم راند که تاب پایداری در برابرشان را نداشته باشند. آیا ما داستان را اشتباه میخوانیم یا قرآن نغود بالله آن را نیمبند گزارش میکند؟ پس چرا بسیار صلحجو جز سپاه حکمت لشکری به راه نمیاندازد؟ زیرا نیم بیشتر، بلکه اگر بخواهم منصفانه بگویم، تمام آنچه در ترجمه کلمه به کلمه کتاب الهی از ما سر میزند حدیثِ نفس خودمان است. اگر ما جای سلیمان بودیم به راستی بر اثر تحلیلهای مندرآوردی میلیونها مردم یمن را به خاک سیاه مینشاندیم، درگیر قحطی و وبا میکردیم، خونشان را بیارزش میشمردیم، بر تصویر کودکان سوءتغذیهزده آنان رحم نمیآوردیم… تازه اسمش را هم میگذاشتیم اسلام انقلابی.
ما بندگان خوبی نیستیم، زیرا از راه اشتباهی که رفتهایم باز نمیگردیم: «این تقابل دو اراده است که هر کس کوتاه بیاید شکست میخورد.» و این چه بدکاری است که میکنیم. کانوا لا یتناهون عنمنکر فعلوه لبئس ما کانوا یعملون. بلکه بنده خوب سلیمان بود. نعم العبد، انه اواب. بسیار صلحجو، چه مبارک بندهای.،او کسی است که به راستی باز میگردد.
و کتاب الهی فقط آن واژههایی نیست که از میان دو جلد میگشاییم و باز میخوانیم. همه هستی کلمات اوست. و همه هستی زیباست. هرچند ما آن را نیز به همین اندازه زشت تلاوت میکنیم.
هستی با رحمت آغاز میشود. و هر آنچه بینام محبت سر میافتد عقیمی است که دنباله ندارد. مهربانان را در نظر آورید. آن مادر دلسوزی که امشب سر سفره اشکنه آورد به این خاطر نبود که خود چنین غذایی هوس کرد. بلکه دوست داشت برای تک تک نانخوران سفره همانی را که میل داشتند مهیا کند، اگر میدانست و میتوانست.
خبر خوش: بخشنده مهربان هم میداند هم میتواند. بخشنده مهربان خود را تا حد هر کوچکترین آفریدهاش تنزل میدهد تا از نگاه او هستی را ببیند و به او ببخشد، اگر بتوانید چیزی به عنوان کوچکترین آفریده بیابید. زیرا در برابر عظمت او کیست که بتواند دم از نه فقط بزرگی، که حتی خردی بزند.
او در همه کار برازنده نقش میپراکند، زیرا دلیلی برای جز این ندارد. نه بخلی در کار است، نه ضعفی، نه نیت شومی، نه منافع خدای دیگری و نه هیچ علتی برای منقصت. الذی احسن کل شکل شی خلقه. آن کسی که در حسن آفریدگان سنگتمام گذاشت.
او حتی انگاری از اختیار خود در نقش یکایکشان ودیعه گذاشت. البته میگویند فقط ما انسانها مختاریم. از کجا خبر داریم؟ مگر یکایک آفریدگان را بودهایم؟ یا دنبال آن هستیم که یک ذره هم که شده بر دیگر خلائق بچربیم؟ زمانی که حضرت امیر (ع) میخواست سر عمرو بن عبدود را از تنش جدا کند او گفت وصیتی دارم. گردنم را از پایینتر ببر تا روی نیزه بالاتر از دیگران بایستد.
البته برای آنکه اختیار ذرات را ادعا کنم هم وثیقهای در دست ندارم، الا آنکه چون نور وجود بر آن نقشها تابید از راست و چپها شروع به سایه دواندن کردند.
أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ یَتَفَیَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ
آیا نمیبینند که هرچه خدا آفرید سایههایش را از راست و چپها منتشر میکند، درحالیکه بر خدا سجده میبرند و برای او در کمال فروتنی هستند.
چرا از سمت راست یک سایه منفرد و از سمت چپها سایههای متکثر؟ همانگونه که آشنا شدیم گوینده قرآن بزرگتر از آن است که هیچ نکته ریزی در کلام او ریز و پیش پا افتاده باشد.
یمین آن دستی است که فطرت میل به استفاده از آن دارد. دست چپ هم کارهای زیادی میکند منتها با کمک دست راست. اگر موجودی به صورت طبیعی چپدست باشد چه؟ یمین نام همان سمت تمایل فطری او است، نه آن دستی که در سربازی گچ یا ذغال را نگه میداشت.
اما چپها چطور؟ همین که نور وجود بر نقشها میتابد سایهها سجدهکنان به راه میافتند، به هر دری میزنند، حالی که در سجده پروردگار خویش در کمال بیچارگی هستند. اگر باور نداریم به خودمان بنگریم که چقدر خودنما هستیم. سجده یعنی خودنمایی. میدانم و میبینم و حتی شاید میشنوم که باور نمیکنید. ولی این نکتهای است که ۴۴ سال پیش به چشم دیدم.
مادر خود را فرض کنید که قبل از انقلاب همراهش از میانه ینگه دنیا میگذرید. قصد ندارید آنجا بمانید، لذا محل اقامت نگرفتهاید. ولی او باید نمازش را بخواند. لذا همانجا در حاشیه مسقف رستوران بساطش را میاندازد و در حالیکه نم لطیفی از باران آغاز شده است فریضهاش را بهجا میآورد. در آن جای از جهان حتی تلاقی نگاه eye contact بیادبی شمرده میشود. ولی دیدم مردم میایستند و خصوصاً به سجده او خیره میشوند. حتی سؤال میکنند: «آیا این به خاک افتادن به خاطر شروع باران است؟» از بسکه سجده خودنمایی است؛ اگر ریائی باشد در مقابل مردم و اگر حقیقی باشد در مقابل خداوند.
در صحنههای نمایش نیز با این ایما آشنایی کامل داریم. یعنی هنرمند پس از پایان کارش پیش حضار تعظیم میکند. حتی شاید در بعضی فرهنگها سجده هم مرسوم باشد. به همینترتیب است در برابر خالق؛ سجده یعنی ببین چه زیبا شدم. ببین آیا به درد میخورم؟
هم سجده خودنمایی است و هم خودنمایی سجده است. همان فقری که آفریده الهی در برابر باری دارد او را وا میدارد سایه بدواند، زادوولد کند، دنبال اثبات کرامتش برود، سجدا لله و هم داخرون. و در این کار چنان داخر، به معنای بیچاره است که از هر سو سایه میدواند؛ هم از جهت یمین، که اصل هویت اوست و هم از جهت شمائل که شاید با اصالت او فرق داشته باشند. مثال روشنش خود ما انسانها هستیم. از یک طرف دنبال فضائل اصلی وجود خویشیم. از راستگویی، امانت، تعهد و خیرخواهی و ... لذت میبریم و آنها را شانمان میدانیم، از طرف دیگر سرگشته و بدبخت دست به زیادهخواهی میزنیم و به این سو و آن سو شاخه میپراکنیم. البته ما ظاهراً در این زیادهخواهیهای خود اصلاً متوجه خودنمایی برای خدا نیستیم، ولی متوجه خودنمایی برای آن کسانی که به آنها نسبت وجود میدهیم هستیم. به صورتیکه اگر هنرپیشهای بعد از درخشانترین اجرایش متوجه شود تمامی حضار سالن عروسکهایی چوبی بودند سرخورده خواهد شد. بلکه در نهایت کفزدنهای مردم زنده هم دلش را بر میآشوبد، زیرا آن وجودی را که دنبال خودنمایی برایش بود در آنها نمییابد. این گویا همان مسئله vanity است که هنرمندان بزرگ نهایتاً به آن میرسند و بر اثرش دچار افسردگی و حتی حس خودکشی میشوند. از طرف دیگر شاید آن فیلم مستند را در مورد یک مجسمهساز دیده باشید که در طبیعت، دور از دید مردم با سنگها اشکالی زیبا میساخت که میدانست چندی بعد نابود میشوند. حتی با خاک اُخری در آب جویبارها نقشهای شگفت میآفرید و در مورد زیبایی آنها توضیح میداد. هیچ احساس نکردم این کارها را خطاب به دوربین میکند. حتی یک چیزهایی مثل لانه پرنده روی درختان میساخت که از فرط نفاست اگر پایشان به شهر میرسید قیمتی بودند. ولی آنها را خلق و برای مشاهده وجود رها میکرد. با آنکه هیچ حرفی از خدا و پیغمبر در میان نبود صحنهها چه نورانیتی داشتند.
به سایه رویاندن در سمت چپها بازگردیم. آیا این کار فقط مخصوص انسان است؟ ظاهراً خیر. حتی گلابی را میبینیم که با سیب در هم میآمیزد، شاید درخششی جدید در برابر پروردگارش داشته باشد.
و او همه چیز را مانا آفرید. و چرا نیافریند؟ چه گردی از این کار بر کبریایش مینشست. به عکس آنچه میپنداریم هیچ فرصتی از میان نرفت و هیچ امیدی ناامید نشد. چون خدا بود، و چون خدا هست.
عصر بعثت به پایان نیامد و پیامبر خدا از میان ما کوچ نکرد. آیا دلیل بیاورم: فاعلموا ان فیکم رسول الله، لو یطیعکم فی کثیر من الامر لعنتم. پس بدانید که در میان شما پیامبر خدا هست، اگر در بسیاری چیزها از شما پیروی کند به رنج میافتید. سلام بر او روزی که بر جانهایمان مبعوث میشود، و دریغ از او اگر راحلهاش را از میانمان بر گیرد. او از پیش ما نمیرود. بلکه این ما هستیم که به سویش سنگ میاندازیم. دندانش را میشکنیم. او را به قعر سیاهچالهها میفرستیم تا صدایش را نشنویم. و به تبعیدگاههای دور. و به رنجهای طاقتفرسا. تا از خیرخواهیهایش رنج نبریم.
***
کاروانی بود که از ازل به راه افتاد تا عطر محمد بپراکند. چندی نام نداشت. در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود. تا آنکه سایه دوانید. گاهی برهما شد. چندی نامهای دیگر. و نامها با هم در افتادند و حقیقت را از یاد بردند، منتها کاروان رسمش را کنار نگذاشت. آیا وقتش نرسیده است که تکلیف اسم هم مشخص شود تا صلح از راه بیاید؟
ما کوهستانی را که در شمال تهران کشیده شده است توچال میخوانیم. حال آنکه این فقط اسم قله آن است. از چهلوچند سال پیش که در آنجا تفرج میکردم هنوز نام نشانیهائی دیگر از آن را به یاد دارم: اسپیلت، قله کلک چال، شاهنشین. پس چرا آنجا را به این نامها نمیخوانیم؟ چون درستش این است که هر پدیدهای را به بارزترین جلوهاش بشناسند. آیتالله دستغیب با آن همه صفای باطن بالاخره صاحب (کتاب) گناهان کبیره شناخته میشود، چون این بزرگترین اثر اوست. همینطور علامه طباطبایی به المیزان اسم میبرد. زیرا اسم از سمو و بلندی میآید. به همینترتیب است هر کس دیگری که کارهای عظیم میکند. نیوتون به قوانین فیزیک و انیشتین به نظریه نسبیت نامورند. درستش همین است که هر چیزی به سمیترین جلوهاش شناخته شود. این قاعده حتی در آخرت جاری است: وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ. بردباران بر اساس بهترین کارهایی که انجام دادهاند اجر میگیرند. شاید یعنی کار کوچکشان هم ضرب در بزرگترین اعمالشان میشود.
ولی آنکه این بلندترین جلوه کدام است، فیه مناقشات. مرحوم شجریان وقتی کسی به دیدنش میرفت از او میپرسید کدام اثرم را دوست داری و میگفت از روی پاسخ ، شخصیت مخاطب را باز میشناسم. یعنی میبینم در کجا ایستاده است که مثلاً نوا برایش از تمامی دیگر نغمههای آن روح بالاتر میایستد. مثل آن است که از هر کسی بپرسند شیفته کدام جلوه از کاروان آن عطر ازلی هستی؟ پاسخگو ناخواسته دینش را لو میدهد: من بودا را دوست دارم، من به علی عشق میورزم، یا من حتی در کنار حسین، ابوالفضل بر جانم حکم میراند.
***
به دنبال محمد پیامبر خدا (ص) بگردید، اما نه در خیابان. او در میان شماست. در بین دو جنب شماست. در سینههایتان او را بجویید. یعنی در جستجوی او آنجا را که راست میگویید کاوش کنید. آنها که او را یافتند او را آنجا دریافتند. و الا جسما ابولهب از بسیاری یاران به برادرزادهاش نزدیکتر بود. نمیگویم در بیرون خبری نیست. حتما هست. مگر میشود کاروان عطر ازلی از حرکت بایستد. ولی در خیابان، سکه قلب، سکه سالم را از بازار بیرون میاندازد. اگر هم کسی در بیرون تلطفاً و نه الزاماً به بارقهای از محمد (ص) رسید از درون آغاز کرد. خاک پاک وجود خودت را به دنبال او بگرد. صدقت را در پوییدنش و بوییدنش تفحص کن، کانجا:
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه سوگوارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشهزار و ببین
که از تطاول زلفت چه بیقرارانند
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گل عارض غزلسرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کانجا سیاهکارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: ما بندگان خوبی نیستیم
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران