انجام کودتای نقاب یک توهم بود/ در حق محمود اسکندری ظلم کردند

انجام کودتای نقاب یک توهم بود/ در حق محمود اسکندری ظلم کردند
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: در پی آغاز پرونده‌ای که درباره خلبان محمود اسکندری به‌عنوان یکی از قهرمانان غریب دوران دفاع مقدس باز کردیم، میزگردی برای گرامیداشت یاد و خاطره او برگزار کردیم که در آن، سه‌تن از دوستان و هم‌پروازهای او به بیان خاطراتی از این ‌پهلوان پرداختند؛ امیر خلبان فرج‌الله براتپور لیدر عملیات حمله به پایگاه‌های الولید (H۳)، امیر اکبر زمانی دوست نزدیک و کابین عقب پروازهای محمود اسکندری و امیر محمود ضرابی مسئول سازمان مردم‌نهاد خلبانان.

معرفی آغازین و اشاره به گوشه‌ای از دستاوردهای اسکندری در مقاله‌ای که دیروز سه‌شنبه ۳۰ شهریور منتشر کردیم، آشنایی با قهرمان غریب / وقتی وزارت خارجه نتوانست و ارتش توانست انجام شده است. دوستان اسکندری در یکی از عصرهای شهریورماه در خبرگزاری مهر وعده داشتند. ساعت شروع جلسه ۱۸ تعیین شده بود که هرکدام از سه‌خلبان بین ساعت ۱۷:۴۵ و ۱۷:۵۰ دقیقه در محل این ‌میهمانی حاضر شدند و ابتدا با دیدن یکدیگر شروع به خوش و بش و شوخی کردند که میاندار این شوخی‌ها محمود ضرابی بود.

جذابیت این ‌جلسه در این بود که گویی سه‌برادر از خانواده بزرگ نیروی هوایی کنار هم نشسته و به نقل خاطره از برادران دیگرشان و البته محمود اسکندری پرداخته‌اند. این ‌میان بغض و اشک، با خنده و شوخی ممزوج بود و گاهی فضای جلسه از یک‌خاطره دردناک سنگین می‌شد اما بلافاصله با یک‌خاطره دیگر، خنده‌های دوست‌داشتنی این ‌خلبانان جنگ، جو میهمانی را تغییر می‌داد. این ‌میان، فرج‌الله براتپور به‌واسطه سن و سابقه، حکم برادر بزرگ‌تر را داشت، اکبر زمانی در حکم برادر مهربان خانواده و محمود ضرابی هم جایگاه برادر شوخ‌طبع و پرشَروشور را داشت که با شوخی‌ها و لطایف خود، جمع بغض‌کرده را اصطلاحاً از این‌رو به آن ‌رو می‌کرد.

در این ‌جلسه ابوذر ضرابی فرزند محمود ضرابی هم حضور داشت که همراه پدر به این ‌میهمانی آمده بود؛ فرزندی که کاپیتان محمود ضرابی می‌گوید به‌خاطر علاقه‌ای که به دکتر علی شریعتی و کتاب «ابوذر» ش دارد، به این ‌نام نامگذاری شده است. ضرابی می‌گوید این ‌علاقه باعث شد در طول پروازهای جنگی خود، با کد «ابوذر» در رادیو خوانده شود.

در ادامه مشروح گزارش گفتگو با دوستان محمود اسکندری را می‌خوانیم؛ این ‌گزارش با سه‌قسمت دیگر، در ایام هفته دفاع مقدس، در اختیار مخاطبان و علاقه‌مندان به نیروی هوایی و واقعیت‌های دفاع مقدس قرار می‌گیرد:

* اگر اجازه بدهید، نتیجه‌ای که می‌خواهیم آخر بحث بگیریم، همین‌الان ابتدای صحبت بگیریم. یک‌خلبان شکاری، رسماً جانش را کف دست گرفته است؛ حتی پیش از آن‌که وارد عملیات شود. همان‌لحظه‌ای که می‌خواهد از روی باند تیک‌آف بکند، با آن‌همه سوخت و بمب‌وموشکی که زیر هواپیمای خود دارد، هرلحظه امکان دارد براثر سانحه یا اتفاقی، بین کوهی از آتش قرار بگیرد. یعنی حتی پیش از رسیدن به دشمن، احتمال هر حادثه خطرناکی برایش وجود دارد. خانواده‌های خلبان‌ها هم که فشار عصبی و اضطراب زیادی را به‌واسطه این ‌شغل تحمل می‌کنند. به‌نظرم استرس و اضطراب مقوله‌ای است که همه خلبان‌ها با آن درگیرند و باید بر آن غلبه کنند.

ضرابی: من از بزرگان خودم برای صحبت اجازه می‌گیرم! بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. می‌خواهیم حاصل این ‌صحبت‌ها، بیشترشدن اطلاعات جوانان ما باشد. الان ملت ایران به‌ویژه جوانان، هیچ ‌آشنایی‌ای با ارتش جمهوری اسلامی ایران ندارند. حتی خود شما نمی‌دانید ما الان در ۱۰ پایگاه آلرت آماده داریم. یعنی ۲ خلبان لباس‌پوشیده و هِلْمِت به‌سر این‌طوری [حالت دست به سینه را نشان می‌دهد] در کابین هواپیما نشسته‌اند و منتظرند آژیر آلرت به صدا در بیاید که پرواز کنند. وقتی (عبدالمالک) ریگی از امارات متحده عربی بلند می‌شود تا به تاجیکستان برود، از مشهد تیک‌آف می‌کنند و پشت گردنش را می‌گیرند و بندرعباس او را زمین می‌نشانند.

فرماندهی کل قوا فرمودند «چرا چراغ خاموش؟ خب این دستاوردها را رسانه‌ای کنید!» در نتیجه کتاب «چنگال عقاب» را نوشتند که ما ریگی را چه‌طور دستگیر کردیم. شما می‌دانید این ‌شخص شرور چه جنایت‌هایی کرد و چه بلاهایی سر مردم ایران آورد. اما خب، چه‌کسی از حماسه دستگیری‌اش با خبر شد؟ فلسفه پیدایش ارتش، حفظ تمامیت ارضی ایران، در زمین، هوا و دریاست. ما در امور سیاسی هیچ ‌دخالتی نمی‌کنیم. البته این به آن ‌معنا نیست که سیاست را نمی‌فهمیم اما در آن دخالتی نداریم. هر وقت هم هرجا کار زمین می‌مانَد، ارتش را وارد معرکه می‌کنند. الان مرگ‌ومیر حاصل از کرونا در سیستان و بلوچستان به صفر رسیده است. در صورتی که _ با آقای سعید خال (مدیر عامل و عضو هیئت مدیره سازمان بهشت زهرا (س)) که صحبت کردم _ بالغ بر ۱۷۵ تا ۲۰۰ کرونایی در روز در تهران می‌میرند؛ پایتخت بزرگی که همه وسایل را دارد. اما در سیستان و بلوچستانی که موکت ندارند زیر پای بچه‌های دانش‌آموزشان بیاندازند، چون ارتش وارد کار شد و به‌طور چراغ‌خاموش خدمات‌رسانی و بیمارستان صحرایی به پا کرده، میزان مرگ و میر به صفر رسیده است.

ارتش مأموریتی دارد و آن ‌مأموریت به هر قیمتی که هست، تا لحظه جانبازی نه، تا لحظه سربازی ادامه دارد. یعنی این ‌سر را بدهی؛ مثل حسین خلعتبری که سرش یک‌جا افتاده بود، هلمتش یک‌جای دیگر. وقتی به مادرش گفتند حسین شهید شده، پرسید «حسین من سر داشت یا نه؟ چون من می‌دانم چه‌طور قرار است شهید شود!» مادر، این‌گونه بچه‌اش را بزرگ کرده است؛ برای سربازی همان‌طور که ما وزارت علوم داریم که افراد در آن فارغ‌التحصیل می‌شوند، در ارتش هم یک‌دانشگاه علوم پزشکی هست که ستوان ۲ در آن به درجه دکترا یا پروفسوری می‌رسد؛ بدون این‌که به وزارت علوم یا وزارت بهداشت نیازی داشته باشد. چه کسی این‌ها را می‌داند؟ اما باقی نهادها و ارگان‌ها از زمان حضورشان در جنگ، دوربین پشت سرشان بوده و از کوچک‌ترین کارشان، همه و همه را ثبت و ضبط می‌کردند. ولی نیرو هوایی دو مأموریت انجام می‌دهد که هیچ‌وقت هیچ ‌دوربینی همراهش نیست؛ یک، خلبان‌ها می‌روند دشمن را شناسایی می‌کنند که تاپ‌ترین این خلبان‌ها، مرد تکرارنشدنی نیروی هوایی ما، امیر سرلشگر شهید فریدون ذوالفقاری است. که می‌رود عکس می‌گیرد و می‌آورد «می‌گوید آقا آرایش دشمن این‌طوری است‌ها!» دو، ابرمردهایی مثل ایشان [به براتپور اشاره می‌کند] پیدا می‌شوند یا اکبر زمانی که چهارخلبان را در بال خود می‌گذارند و می‌روند بمباران می‌کنند. وقتی هم برمی‌گردند به آن‌ها می‌گویند «نگویید ها!» این ‌دو کار نیروی هوایی هیچ‌وقت دیده نمی‌شود.

در یک سمیناری، امیر سرلشگر حسنی سعدی گفت «آقا ما حالا به نیروی هوایی، زمینی و دریایی ارتش می‌گوئیم حرف بزنید! چرا سکوت؟ فرماندهی کل قوا گفته‌اند حرف بزنید!» پس یاد شما و دیگر ملت ایران باشد که ارتش مأموریتی دارد و آن ‌مأموریت به هر قیمتی که هست، تا لحظه جانبازی نه، تا لحظه سربازی ادامه دارد. یعنی این ‌سر را بدهی؛ مثل حسین خلعتبری که سرش یک‌جا افتاده بود، هلمتش یک‌جای دیگر. وقتی به مادرش گفتند حسین شهید شده، پرسید «حسین من سر داشت یا نه؟ چون من می‌دانم چه‌طور قرار است شهید شود!» مادر، این‌گونه بچه‌اش را بزرگ کرده است؛ برای سربازی. حالا که شما می‌خواهید مطلبی را تحویل آیندگان بدهید، بگذارید بگویم که بزرگ‌ترین ادعای ما این است که کهنه‌سربازان وطن هستیم برای این‌که ایران بماند. ایدئولوژی و سیاست‌های چپ و راست جای خودشان را دارند اما شعار ما این است که ایران برای همه و ما برای ایران. ما به عنوان نظامی، سربازیم. آن‌چه را که اکثریت ملت ایران اراده می‌کند، حمایت می‌کنیم.

حالا در جلسه امروز، عزیز بزرگوارم آقای براتپور، قهرمانی است که قابل تکرار نیست. بی‌خود این را نمی‌گویم. اکبر زمانی هم آن‌قدر متواضع، فروتن و با شخصیت و بااخلاق است که حد ندارد. از هر عضو نیروی زمانی بپرسید «اکبر زمانی؟» می‌گوید «اخلاق». محمود ضرابی را هم که همه با پرحرفی‌اش می‌شناسند!

[براتپور می‌خندد]

زمانی: سرور ما هستی!

براتپور: همه ما به وجود آقای ضرابی افتخار می‌کنیم!

ضرابی: می‌دانید؟ من سعی می‌کنم مطالبی را بگویم که این ‌قهرمانان شرم دارند بگویند. آخر براتپور چه‌طور بگوید «من آدم بزرگی هستم.»؟ این‌ها را منِ دوستش باید بگویم که او را می‌شناسم. من باید بگویم محمود اسکندری چه‌طور پل اروندرود را زد.

* و البته وظیفه ما رسانه‌هاست که این ‌حقایق را نشر بدهیم.

ضرابی: اگر این ‌پروژه [زدن پل اروندرود] را به آمریکایی‌ها بدهید و بگویید آقا چنین‌پلی روی چنین‌رودخانه‌ای هست، یک‌همچنین هواپیما و چنین‌مهماتی هم هست؛ به شما می‌گویند «اگر چهل‌پنجاه هواپیما را زین کنید، شاید توانستیم پل را بزنیم!» اما این‌ها [به زمانی اشاره می‌کند] می‌روند با یک‌فروند آن پل را می‌زنند. اما کجا دیده‌اید اکبر زمانی بگوید ما چنین شگفتی‌ای ایجاد کردیم؟ این‌ها قابل تکرار نیستند. این‌ها، این کارها عظمت هستند.

حالا شما وظیفه دارید به این ‌عظمت‌ها بپردازید. برای این‌که شب وقتی در خلوت به آینه نگاه می‌کنید از خودتان راضی باشید. وقتی صادق وفایی در آینه نگاه می‌کند، چهره زیبایی از خودش ببیند. اخیراً فیلمی دیدم که آدمی جلوی آینه رفته و در آن، یک‌کودک را می‌بیند. اجازه بدهیم کودک درونمان چالاک و شفاف باشد. خودمان، خودمان را ضایع و کوچک نکنیم. من هم اگر امروز چیزی به شما بگویم که درست و حقیقت نباشد، در تنهایی خلوت خودم ناراضی خواهم بود.

جوانان ما نباید به تام کروز بنازند! او در اتاقی نشسته و پشت‌اش هم یک انیمیشن پخش می‌کنند که مثلاً در هواپیما نشسته و پرواز می‌کند. شما بیایید ببینید یدالله شریفی‌راد ما چه کرد که امروز دارد در کانادا سبزی می‌فروشد! خب، جفا هم حدی دارد! * این ‌مساله غربت رزمنده‌ها و شهدای ارتش واقعاً وجود دارد و تاسف‌برانگیز است. البته طی چندسال گذشته، کتاب‌های مستند درباره سلحشوری‌های ارتش چاپ شده ولی خب، کافی نیستند. با خودم فکر می‌کردم، تبلیغاتی که آمریکایی‌ها در داستان‌ها و فیلم‌هایشان می‌کنند تا خلبانان و رزمنده‌هایشان را شجاع نشان بدهند، درباره کارهایی هستند که ارتشی‌ها و سپاهی‌های ما واقعاً در عالم واقعیت انجامشان داده‌اند. مثلاً در فیلمی مثل «تاپ‌گان» که تام کروز نقش اصلی‌اش را بازی می‌کند و برای معرفی جنگنده اف ۱۴ ساخته شده، به مردم آمریکا یک‌قهرمان معرفی می‌شود که از خاک این ‌کشور حراست می‌کند. اما خب، ما از این ‌قهرمان‌ها به وفور و رایگان در واقعیت داریم اما فیلمی از آن‌ها نمی‌سازیم!

ضرابی: من سال ۸۹ یا ۸۲ بیش از یک‌ساعت با یکی از خبرگزاری‌ها مصاحبه کردم اما خروجی‌اش یکی‌دوصفحه چاپی شد. در آن ‌مصاحبه عین همین صحبت امروز شما را کردم. گفتم جوانان ما نباید به تام کروز بنازند! او در اتاقی نشسته و پشت‌اش هم یک انیمیشن پخش می‌کنند که مثلاً در هواپیما نشسته و پرواز می‌کند. شما بیایید ببینید یدالله شریفی‌راد ما چه کرد که امروز دارد در کانادا سبزی می‌فروشد! خب، جفا هم حدی دارد! این ‌غربتی که برای ارتش به وجود آورده‌اند، ساختگی و عمدی است. ما به عشق ایران، سی‌وچهارپنج‌سال لباس سربازی تن کردیم و تا زنده هستیم، سربازیم. اما این ‌جفا هم حدی دارد. در گذشته نیروی هوایی که این چابک‌ها به دنیا آمدند، ما هر درجه را نسبت به همه رسته‌های دیگر حتی ترابری، یک‌سال زودتر می‌گرفتیم. یعنی اگر ستوان دو، سه‌سال بود ما دوساله دوره‌اش را می‌گذراندیم. اگر دیگران ۱۰۰ می‌گرفتند ما باید ۱۲۰ می‌گرفتیم. ما سختی خدمت و حق شکاری هم می‌گرفتیم. همه این‌ها بود که می‌توانستیم سریع باشیم. اگر دو نفر را به‌طور همزمان ارتش مثال می‌زدید که یکی از نیروی زمینی و دیگری خلبان شکاری بود، اگر آن افسر نیرویِ زمینی سروان بود، آن‌یکی‌ سرهنگ تمام شده بود. ولی امروز به جای این‌که این خلبان‌ها را بالا بیاورند، آن‌ها را پایین آورده‌اند.

براتپور: حتی اسم خلبان را هم از کارت شناسایی‌هایمان برداشته‌اند.

زمانی: بله، سِر (sir) همین‌طور است.

ضرابی: چرا؟ چون خودشان نمی‌توانند این کارها را انجام بدهند. آقای صادق وفایی شما هر شغلی را بخواهی در ایران ایجاد کنی، با هر طبقه‌ای از انسان‌ها می‌توانی، ولی از هر چند میلیون، تعداد انگشت‌شماری را می‌توانی به‌عنوان خلبان شکاری بیرون بیاوری. زمانی ما در کشور دکتر نداشتیم، از بنگلادش دکتر می‌آوردیم. تکنیسین نداشتیم، از کره جنوبی می‌آوردیم. ولی خلبانی که در شکاری بنشیند، برود برون‌مرزی بمب بزند و برگردد، باید خون ایرانی در رگ‌هایش داشته باشد. این را که دیگر نمی‌توانیم وارداتی داشته باشیم! آن‌هایی که مسئول‌اند، گوش شنوای این حرف‌ها را ندارند چون به نفع‌شان نیست. اما به هر حال ما می‌گوئیم تا به گوش آیندگان برسد. ارتش فدای ملت، ملت برای ارتش. ما تا هستیم، سربازیم و چون میثاق خون بسته‌ایم، ماندیم. وگرنه با این علم و دانشی که داریم و با این تبحر، هرجا برویم درآمد ماهیانه‌مان بین ۱۵ تا ۲۰ هزار دلار است. [خطاب به براتپور] چقدر می‌گیری شما؟ ۵۰ دلار؟ ۲۰ دلار؟

[براتپور می‌خندد.]

ضرابی: زیاد شد حرف‌هایم. ببخشید!

براتپور: نه اختیار دارید! جناب‌عالی ادامه بدهید! (می‌خندد)

[زمانی می‌خندد.]

* خیال‌تان راحت؛ از این ‌گفتگو خروجی مفصلی منتشر می‌کنیم.

ضرابی: من نمی‌خواهم تو از من راضی باشی! تو اول از کار خودت راضی باش تا خدا از تو راضی باشد! مگر خدا نگفت تبارک‌الله احسن‌الخالقین؟ خب، چه آفریده؟ شما را. شما را که دروغ بگویی؟ یا حق‌وناحق کنی؟ که حق را زیر پایت بگذاری؟ در همه نیروهای مسلح ایران، آدمی را پیدا کنید که بتواند کنار این ‌آدم [به براتپور اشاره می‌کند] بنشیند!

زمانی: نیست. نداریم.

ضرابی: در هر رسته‌ای که می‌خواهد باشد؛ یکی را پیدا کنید! چه سیاسی، چه نظامی، چه امنیتی! که بتواند کنار ایشان بنشیند. حالا پروازش که جای خود دارد. وقتی حصر آبادان شکست، گفتند می‌خواهیم خبر را مستقیم و به‌سرعت به بنیان‌گذار جمهوری اسلامی برسانیم. چه‌کسی باید این ‌کار را بکند؟ برادر عزیز بزرگوارمان سردار محسن رضایی را مأمور این ‌کار کردند. گفتند چه‌طور برویم؟ گفته شد یک F۵ را زین کنید، یک‌خلبان ایشان را ببرد. گفتند «بابا F5 که موتور وسپاست…»

* محسن رضایی این را گفت؟

ضرابی: بله. من با خودش هم حرف این ‌ماجرا را زده‌ام.

* بله. من روایت این ‌ماجرا را خوانده‌ام ولی این ‌حرف را نشنیده بودم.

خلاصه قبلاً هم گفته بود «این‌خلبان‌ها چه می‌گویند برون‌مرزی برون‌مرزی! ۵ دقیقه در هواپیما می‌نشینند و می‌روند بمب می‌زنند و برمی‌گردند شد برون‌مرزی؟» گفتیم بسیار خب! حسین یزدان‌شناس رئیس عملیات...

حسین یزدان‌شناس، محسن رضایی را می‌نشاند کابین عقب F۵ و او را به تهران می‌آورد. آقای رضایی هم سه تا پلاستیک (استفراغ) پر می‌کند و بعد با آمبولانس و برانکارد او را می‌برند براتپور: حق‌شناس!

ضرابی: نه. نه.

براتپور: حق‌شناس، (محسن) رضایی را برده.

ابوذر ضرابی: حق‌شناس معاون عملیات بود ولی حق‌شناس او را برد.

ضرابی: آقا از من بپرس! حسین یزدان‌شناس خودش هم هنوز زنده است. حق‌شناس بود که با جیپ چپ کرد. حسین یزدان‌شناس، محسن رضایی را می‌نشاند کابین عقب F5 و او را به تهران می‌آورد. آقای رضایی هم سه تا پلاستیک (استفراغ) پر می‌کند و بعد با آمبولانس و برانکارد او را می‌برند.

[براتپور و زمانی می‌خندند.]

ضرابی: رضایی یک‌سرباز واقعی است. ما قبولش داریم.

براتپور: (با خنده) آن ‌خلبان هم صاف و مستقیم پرواز کرد و مانور خاصی نداده بود.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: انجام کودتای نقاب یک توهم بود/ در حق محمود اسکندری ظلم کردند