آزادی خرمشهر را مدیون محمود اسکندری هستیم/غریب هستیم وخواهیم ماند

آزادی خرمشهر را مدیون محمود اسکندری هستیم/غریب هستیم وخواهیم ماند
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: سومین‌قسمت از میزگرد گرامیداشت خلبان محمود اسکندری از جایی آغاز می‌شود که صحبت‌های امیر، تیمسار فرج‌الله براتپور فرمانده حمله به H3 در حال پایان است و دوباره جهت صحبت به‌سمت اسکندری و دست‌آوردهایش متمایل می‌شود. در این بخش از بحث، اکبر زمانی دوست نزدیک و کابین عقب اسکندری در بسیاری از عملیات‌های هوایی جنگ به خاطره‌گویی و روایت اتفاقات مختلف درباره مهارت‌های اسکندری در پرواز با هواپیمای فانتوم پرداخت.

یکی از خاطرات مهمی که این بخش از گفتگو و میزگرد روی آن تمرکز دارد، انهدام پل استراتژیک عراق روی اروندرود است که روز هفده اردیبهشت سال شصت و یک انجام شد و راه عقبه تدارکاتی و آمادی عراق به خرمشهر را بست. در نتیجه حدود بیست‌هزار سرباز و رزمنده عراقی در خرمشهر محاصره، و از پشتیبانی محروم شدند. به این ترتیب راه آزادسازی خرمشهر در روز سوم خرداد برای رزمندگان نیروی زمینی ارتش و سپاه هموار شد. اما به گفته دوستان و همرزمان اسکندری، عملکرد و تاثیر مهم او در آزادسازی خرمشهر نادیده گرفته شده و می‌شود و اگر او، همراه با اکبر زمانی، پل استراتژیک اروندرود را منهدم نمی‌کرد، ای‌بسا خرمشهر آزاد نمی‌شد و مشخص نبود این بخش از خوزستان، تا چه‌زمانی در اشغال دولت بعثی عراق باقی می‌ماند.

در ادامه مشروح این بخش از گفتگو با دوستان و همرزمان محمود اسکندری را که در آن، در فرازهای پایانی صحبت درباره حمله به H3 هستیم، می‌خوانیم؛

* مردم عادی که بشنوند، احتمالاً با خود می‌گویند خلبان، خیلی راحت و شیک در کابین‌اش نشسته، فاصله‌ای رفته و بمباران کرده و بعد هم برگشته. اما جدا از اضطرابی این‌که شما بدون استفاده از رادیو، تانکرهای سوخت‌رسان را پیدا کنید و بعد هم سمت صحیح هدف را بگیرید؛ فشاری که به بدن شما آمده، خیلی زیاد بوده! آن G که در مانورها به بدن شما وارد می‌شود، در کنار اضطراب و استرس عملیات، احتمالاً باعث شده وقتی بعد از ۵ ساعت از هواپیما پیاده شوید، بدن‌تان سرتاپا خیس عرق باشد. نه؟

براتپور: البته، ما در پروازها زیاد G نمی‌کِشیم؛ جز در مواقعی که بمب را می‌زنیم یا در درگیری‌های هوایی.

* داگ‌فایت.

براتپور: بله. زیاد G نمی‌کشیم ولی‌آن‌استرس و اضطرابی که داریم؛ به‌ویژه برای لیدر پرواز خیلی زیاد است.

ضرابی: دهان، تلخ می‌شود؛ مثل زهرمار!

براتپور: مسئولیتی که لیدر دارد خیلی سخت است. وقتی لیدر دسته پروازی می‌شدم، واقعاً حواسم به همه بود. وقتی بمب می‌زدیم و برمی‌گشتیم، حواسم به تک‌تک بچه‌ها بود که سالم برگردند. یعنی اصلاً این‌طور نبود که بمب‌ها را بزنم و سریع برگردم.

* مثلاً درباره همین فانتوم آسیب‌دیده در H3، شما همراهش شدید و تا نزدیک پالمیرا او را همراهی کردید. با خودم می‌گفتم این کار شما که کنارش بودید، چه فایده‌ای دارد؟ آیا خلبان آن هواپیما با خودش می‌گوید باعث دلگرمی است که لیدر با من است؟ چون وقتی دیگر پایگاه‌های الولید را زدید، عملیات لو رفته بود و می‌شد ایستگاه رادار در رادیو به یک‌نقطه امن هدایت‌اش کند.

براتپور: نه. من فقط به سمت تانکر هدایتش کردم. همان‌تانکری که جناب ایزدستا در آن بود. چون فرماندهی کل پرواز به عهده ایشان بود و اگر اتفاقی می‌افتاد، ایشان راهنمایی می‌کرد. من آن فانتوم را تا رسیدن به تانکر همراهی کردم و بعد سپردمش به جناب ایزدستا.

خدا مرحوم اسکندری را بیامرزد! تعمیر هواپیمای آسیب‌دیده مدتی طول کشید و بعد برای آوردنش به ایران، مرحوم اسکندری و محمد جوانمردی رفتند. آوردن این هواپیما خودش یک‌قصه مفصل و جداست. ایشان به سوریه رفته بود و اول یک‌پرواز تست با آن هواپیما انجام داده بود. این‌ها را جوانمردی به من گفت که ما بلند شدیم و پرواز تست را در حضور سوری‌ها انجام دادیم. اسکندری آن‌جا یک لو پَس (Lowpass) ای می‌رود که سوری‌ها مات و مبهوت می‌مانند. مثل این‌که فرمانده یا جانشین نیروی هوایی سوریه پیش از پرواز به اسکندری می‌گوید «من کابین عقب‌ات می‌نشینم!» که او هم می‌گوید نمی‌شود.

از آن‌طرف، عراقی‌ها هم باخبر شدند که این‌فانتوم می‌خواهد از سوریه خارج شود. به‌همین‌خاطر در آسمان شمال عراق منتظرش بودند و وقتی داشت برمی‌گشت، به‌سمتش شلیک می‌کنند که به بالش می‌خورد و می‌آید می‌نشیند. دوباره هواپیما را درست می‌کنند و دوباره تست‌اش می‌کند. اما این مرتبه، اسکندری عراقی‌ها را گول می‌زند * شنیده‌ام اسکندری دستش را با خنده روی شانه سروانی که حرف‌ها را ترجمه می‌کرده یا آن‌جا حضور داشته و یا قرار بوده طبق دستور ژنرال سوری در کابین عقب بنشیند، می‌زند و می‌گوید «این‌کار، کار شما نیست!»

براتپور: خلاصه که اسکندری با لو پسی که از بالاسر این‌ها داشته، باعث می‌شود کلاه‌های همه افسران از سرشان بیافتد. از آن‌طرف، عراقی‌ها هم باخبر شدند که این‌فانتوم می‌خواهد از سوریه خارج شود. به‌همین‌خاطر در آسمان شمال عراق منتظرش بودند و وقتی داشت برمی‌گشت، به‌سمتش شلیک می‌کنند که به بالش می‌خورد و می‌آید می‌نشیند. دوباره هواپیما را درست می‌کنند و دوباره تست‌اش می‌کند. اما این مرتبه، اسکندری عراقی‌ها را گول می‌زند.

* که از وسط عراق عبور می‌کند.

براتپور: بله. وقتی روی هوا از تانکر سوخت می‌گیرد، به کسی نمی‌گوید و از شمال عراق، گردش ۱۸۰ درجه می‌کند و وارد خاک عراق می‌شود. از آن‌جا هم کف زمین پرواز می‌کند و درست از وسط عراق خودش را به ایران می‌رساند. باک بنزین بیرونی‌اش را هم که خالی می‌شود، نزدیک بغداد رها می‌کند. بعد هم که به مرز می‌رسد و در خاک خودمان تانکری سوخت‌رسان به او بنزین می‌رساند. در نهایت اسکندری این‌فانتوم را آورد در همدان نشاند. این عملیات را هم با شجاعت عجیبی انجام داد؛ طوری که عراقی‌ها آچمز ماندند چون در نقطه‌ای که مرتبه پیش او را مورد هدف قرار داده بودند، به انتظار نشسته بودند. اما او از مسیر دیگری پرواز، و همه را غافلگیر کرد.

* رهگیرهایی که راه فانتوم‌ها را در عراق می‌بستند، یا میراژ F1 بودند یا MIG23 دیگر؟ آن‌هایی که منتظر آقای اسکندری بودند.

براتپور: همه‌جور داشتند؛ MIG23 داشتند، میراژ F1 داشتند، سوخو ۲۲ بود...

زمانی: امیر درباره لو پس صحبت کردند. چون من این مساله را با تمام وجودم حس کرده‌ام، اجازه بدهید این خاطره را تعریف کنم.

* ببخشید به‌جز آقای اسکندری، خلبان دیگری بود بتواند این‌قدر پایین پرواز کند؟

زمانی: فقط اسکندری نبود. همه عزیزان این کار را می‌کردند. ولی خب، ایشان کارش یک‌لطفی داشت. یک‌روز به من زنگ زد گفت: «اکبرجان! برو آلرت یک‌هواپیما آماده کن! یک‌پروازی با هم برویم.» گفتم «چشم». [خطاب به ضرابی] سِر (Sir) یادم هست هواپیمای ۶۵۲۰ در آلرت بود.

ضرابی: (می‌خندد) ۶۵۲۰.

زمانی: بله. رفتم فرم را چک و پری‌فلایت (preflight) کردم. ۸ تا موشک هم زیر هواپیما. چون فرمودند لو پس، من باید لو پسِ محمود اسکندری را بگویم.

* ۸ تا بمب یا موشک؟

ضرابی: نه. هواپیمای آلرت بوده.

زمانی: موشک. ۸ تیر موشک. چهارتا موشک حرارتی و چهار تا راداری. هواپیما را آماده کردم و محمود آمد. گفت «اکبرجان، همه‌چی آماده س؟» گفتم «بله. ولی محمود جان، پرواز....؟» گفت «حالا بشین!»

* شما «محمودجان» صدایش می‌کردید یا «قربان»؟

آن‌جا اینورت (Invert) هم کرد. برای من، اولین‌بار بود که این حالت پرواز را می‌دیدم. روی قله کوه، هواپیما را اینورت کرد و شروع کرد کشیدن روی سینه‌کش کوه. طوری که وقتی نگاه می‌کردم انگار این سنگ‌ها در چشم من بودند. خلاصه وقتی برگشتیم و نشستیم، گفتند «بروید بیمارستان!» گفتیم بیمارستان برای چه؟ (می‌خندد) گفتند یکی از کره‌ای‌ها که روی سکوی کاروان مهرآباد ایستاده بوده، موقع ابی کلایمِ محمود، آن‌قدر سرش را بالا برده که از پشت افتاده و از روی سکو سقوط کرده است. رفتیم بهداری، دیدیم سر این بنده خدا را بسته‌اند زمانی: کسی از من پرسید «۳۳ سال خدمتت چگونه گذشت؟» گفتم «در این مدت یا Yes Sir گفتم یا Yes Sir شنیدم.» به عزیزانم گفتم Yes Sir، بعد شاگردانم به من گفتند Yes Sir. این‌سی‌وسه‌سالْ خدمت من بود. آقای اسکندری بی‌نهایت به من لطف داشتند. من در هواپیما غیر از Yes Sir به ایشان نمی‌گفتم. ولی روی زمین چون به من لطف داشتند و من هم خیلی به این آدم نزدیک بودم، گاهی جسارت می‌کردم و از لفظ «محمودجان» استفاده می‌کردم.

به‌هرصورت آمد و در هواپیما نشست و رفتیم اول باند. باند را برایمان کلی‌یر (Clear) کردند. هی گفتم «محمودجان ماجرای پرواز چیست؟» گفت «باید یک لو پس انجام بدهیم.» رفتیم بالای مهرآباد یک باکس ساختیم و رفتیم کنار بی‌بی‌شهربانو، گشتیم و آمدیم؛ دیدم دارد پایین می‌رود. طوری شد که فنس مهرآباد را که رد کردیم، ۱۰۰ پا بیشتر ارتفاع نداشتیم. سرعت حدود ۵۵۰ نات. روی کاروان، هشت G گذاشت روی هواپیما و هر ۸ موشک‌مان، اُور جی (Over G) شدند. یعنی بعد از پرواز باید چِک و بررسی می‌شدند. یک مانور اِی.بی‌کلاین (AB Claim) کرد که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. گفتم «محمود این‌ها کی هستن که باید جلوشان پرواز کنیم؟» گفت وزیر دفاع کره شمالی و معاونانش آمده‌اند. خلاصه خدا آقای مقدسی را بیامرزد، امیر ضرابی گفتند درگذشته‌اند، خبر نداشتم. ایشان در رادیو گفت «آقا محمود، یکی دیگه!» جواب محمود: «Negetive!» (منفی) «اکبر جان، چه‌کار کنیم؟» گفتم برویم لو لِوِل (Low Level). خاطرتم هست به منطقه دلتا ۲ رفتیم. یک‌منطقه کوهستانی نزدیک دریاچه قم است. آن‌جا یک‌مقدار لو لول پرواز کرد و ترِیْن‌مَسکینگ کردیم. آن‌جا اینورت (Invert) هم کرد. برای من، اولین‌بار بود که این حالت پرواز را می‌دیدم. روی قله کوه، هواپیما را اینورت کرد و شروع کرد کشیدن روی سینه‌کش کوه. طوری که وقتی نگاه می‌کردم انگار این سنگ‌ها در چشم من بودند. خلاصه وقتی برگشتیم و نشستیم، گفتند «بروید بیمارستان!» گفتیم بیمارستان برای چه؟ (می‌خندد) گفتند یکی از کره‌ای‌ها که روی سکوی کاروان مهرآباد ایستاده بوده، موقع ابی کلایمِ محمود، آن‌قدر سرش را بالا برده که از پشت افتاده و از روی سکو سقوط کرده است. رفتیم بهداری، دیدیم سر این بنده خدا را بسته‌اند. به او گفتند «این‌، آقای اسکندری، همان خلبان است.»

[حاضران می‌خندند]

حالا امیر که گفتند لو پس، من چیزی حدود ۱۰۰ راید با آقای اسکندری FCF پرواز کرده‌م.

ضرابی: وقتی هواپیمایی روی زمین تعمیر می‌شود، برای امتحانش یک‌آدم سوپرتجربه‌دار را می‌آورند که با آن پرواز کند. این می‌شود پرواز FCF.

زمانی: مخفف Functional Check Flight است. یعنی می‌خواهد تمام وجود هواپیما را چک کند. باورتان نمی‌شود در تمام صنایع هواپیمایی، وقتی ساعت ۴ بعدازظهر می‌رفتیم که پرواز آزمایشی کنیم، کارمندهای آن‌جا وقتی می‌فهمیدند محمود اسکندری آمده FCF بپرد، با این‌که ساعت کارشان تمام شده بود، نمی‌رفتند. می‌ماندند تا ابی کلایم محمود را ببینند. دیدم یک‌فیلم هم از ای‌بی کلایم اف‌فور در فضای مجازی منتشر شده که ای‌بی کلایم محمود است. خودم هم خلبان FCF بوده‌ام. در این پرواز برای ای‌بی کلایم، کار نرمال این است که در ۲۵۰ نات، چرخ‌ها را جمع می‌کنید و فول ای‌بی. محمود ۲۵۰ نات حالی‌اش نبود با ۴۸۰ نات، ای‌بی‌کلایم می‌کرد.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: آزادی خرمشهر را مدیون محمود اسکندری هستیم/غریب هستیم وخواهیم ماند