آن که گفت نه!؛ دکتر زهرا رهنورد؛ هنرمند به مثابه کنشگر

چکیده :۳۵ سال پیش دکتر علی شریعتی قبل از یکی از سخنرانی‌هایش در حسینیه ارشاد از مخاطبانش خواست تا از نمایشگاه نقاشی یک زوج جوان در راهروهای حسینیه دیدن کنند. زوجی که آینده‌ی آنها را درخشان توصیف کرد. تابلوها نام حسین رهجو [میرحسین موسوی] و زهرا رهنورد را بر خود...


سپیده جدیری

«میرحسین و رهنورد، هر دو آثار زیبایی در کارنامه‌ی هنری‌‌شان خلق کرده‌اند، اما زیباترین اثر آنها، خود‌شان‌اند.»

این سخن از محسن مخملباف، طی مکالمه‌ای با نگارنده‌ی این متن بود.

***

هنری که بیان‌گرایانه باشد، ذاتا می‌تواند هنرمند را به کنشگر تبدیل کند؛ چرا که خلاقیت هر هنرمند همواره وقف انگیزه‌هایی می‌شود که روح و قلبِ او آن را گرامی می‌دارد. هنرمندانی که هنرشان را به ابزاری برای اعتراض تبدیل می‌کنند، آن انگیزه‌ها را از آرمان‌های مبارزاتی‌ خود می‌گیرند.

نقل قول معروفی از تئودور آدورنو، فیلسوف آلمانی وجود دارد با این مضمون که «هر اثر هنری، به‌طور بالقوه یک جرم است.»

روث میلینگتون، مورخ و منتقد هنری معتقد است منظور آدورنو این بوده که هنر به‌دلیل خصائص ذاتی خود، همواره وضع موجود را به چالش می‌کشد. چنین بوده است که در خلال تاریخ نیز هنرمندان بسیاری به ستم، خشونت، بی‌عدالتی و نابرابری‌های اجتماعی واکنش نشان داده‌ و صدای بی‌صدایان و به حاشیه راندگان شده‌اند.

اما پیشگامان هنر اعتراضی چه کسانی بوده‌اند؟ میلینگتون در مقاله‌‌ی «هنرمندان کنشگر؛ یازده مثال معروف از هنر اعتراضی» به بررسی همین موضوع پرداخته و معتقد است که در این خصوص، به‌طور دقیق نمی‌توان اظهار نظر کرد اما می‌توان گفت که دادائیست‌ها از نخستین هنرمندانی بوده‌اند که به «هنر کنشگرانه» شناخته شده‌اند. جنبش دادائیسم از حدود سال ۱۹۱۶ و در واکنش به جنگ جهانی اول و ناسیونالیسمی که به باور بسیاری، باعث و بانی آن جنگ بود، به وقوع پیوست. دادائیست‌ها منطق، استدلال‌ و ارزش‌های زیبایی‌شناختی جامعه‌ی سرمایه‌داری مدرن را زیر سوال می‌بردند و در هنر خود، معناگریزی، زشتی‌ و ضدیت با بورژوازی را جایگزین آن نوع از زیبایی‌شناسی کرده بودند.

دیگر هنرمندان معترض نیز اگرچه از سبک‌های متفاوتی برای بیان اعتراض خود بهره گرفته‌اند، اعتراضات‌شان جملگی متوجه بی‌عدالتی‌، از جمله جنگ، اقتصاد سرمایه‌داری و نابرابری‌های اجتماعی بوده است. هنر اعتراضی در یک کلام، هنری عدالت‌طلبانه است و هنرمند نیز اگر بخواهد کنشگری‌ای داشته باشد، در همین راستا خواهد بود.

***

«۳۵ سال پیش دکتر علی شریعتی قبل از یکی از سخنرانی‌هایش در حسینیه ارشاد از مخاطبانش خواست تا از نمایشگاه نقاشی یک زوج جوان در راهروهای حسینیه دیدن کنند. زوجی که آینده‌ی آنها را درخشان توصیف کرد. تابلوها نام حسین رهجو [میرحسین موسوی] و زهرا رهنورد را بر خود داشت.»

این چند سطر، از نوشته‌ای است از بهمن احمدی امویی، روزنامه‌نگار، در ششم اردیبهشت‌ماه ۸۸.

بسیاری از آثار زهرا رهنورد را از همان پیش از انقلاب، می‌شد در زمره‌ی هنر اعتراضی دسته‌بندی کرد.

به‌طور مثال، اثر چند لته‌ای زیر که سیری داستان‌گونه دارد، از آثار آن دورانِ اوست: آزادی‌خواهانی که توسط حاکم ستمگر و ماردوش، به غل و زنجیر کشیده می‌شوند و سرانجام، رهایی خود را در اعتراضی خونین و انقلابی می‌بینند. دهان آنها در لته‌ی نخست (سمت چپ) بسته و خاموش است، اما در لته‌ی دوم، به فریاد باز می‌شود و در لته‌ی سوم، اعتراض‌شان علاوه بر فریاد، به سلاح نیز مجهز می‌شود.

رهنورد، خود درباره‌ی دلایل رویکرد مبارزاتی پیش از انقلابش می‌گوید: «رژیم شاه جوان‌ها را می‌کشت. اختناق شدیدی بود به گونه‌ای که همه فکر می‌کردند اطرافیانشان ساواکی هستند. تمام فکر و ذکرم این بود که رژیم شاه را براندازیم و رژیم خوبی بیاوریم که آزادی‌خواه باشد. حالا چه رژیمی باشد اصلا مهم نبود. در هر تظاهراتی هم شرکت می‌کردیم. هم مارکسیست‌ها، هم ملی‌ها و هم مسلمان‌ها.»

از آنجا که عدالت‌طلبی بخش جدایی‌ناپذیر روحیات اوست، رویکردهای اعتراضی و انتقادی‌اش نیز به پیش از انقلاب ختم نشد.

زهرا رهنورد در تاریخ ۲۸ تیرماه ۱۳۵۹ گفت‌وگویی با روزنامه‌ی «انقلاب اسلامی» داشت که بعدها دستمایه‌ی انتقادهای فراوان به او قرار گرفت. بله، رهنورد در این مصاحبه از حجاب به‌عنوان «یک وسیله‌ی مبارزه با غربِ استعمارگر» دفاع کرده است و با توجه به این‌که زنانِ بسیاری در ایران، هم‌اکنون به مدت بیش از چهار دهه است که از تحمیل این پوشش حکومتی-دینی در رنج‌اند و آن را نمونه‌ای از تبعیض آشکار علیه زنان می‌دانند، طبیعی است که این سخن رهنورد به مذاق خیلی‌‌شان خوش نیاید، اما نکته‌ی قابل تأمل در همین مصاحبه، که منتقدان رهنورد، چه به عمد و چه از سر سهو، از آن چشم‌ پوشیده‌اند، آنجاست که او با صراحتِ تمام، اِعمال زور و اجبار را در تعیین همین پوششی که خود، تمام و کمال قبولش دارد، مردود اعلام می‌کند: «کاری که با اجبار انجام شود، عمر زیادی نخواهد داشت و زور هیچ‌وقت پیروز نخواهد شد، به همین دلیل هم شاه پیروز نشد و زورگرائی هم پیروز نخواهد شد.»

دهه‌ها می‌گذرد و به لحظه‌ای می‌رسیم که همان زورگرایانی که او عمری را به انتقاد از آنها سپری کرده، اکنون سال‌هاست که او و همسرش میرحسین موسوی را در خانه‌ی خود زندانی کرده‌اند؛ لحظه‌ای که از ‌آنچه بر سر یکی از معترضین به حجاب اجباری که با نام «دختران خیابان انقلاب» خوانده می‌شوند آمده است، اطلاع پیدا می‌کند؛ لحظه‌ی آفرینش.

نقاشی‌ای که به نمایندگی از خالقِ خود، بر سیرِ تکاملیِ نگرشی که او در سال‌های نخست انقلاب، در مخالفت با اِعمال زور و اجبار در تعیین پوشش زنان داشته است، صحه می‌گذارد.

با این وجود، عده‌ای در این نقاشیِ رهنورد نیز ایرادهایی جست‌وجو کردند تا آن را نیز بهانه‌ی حمله به او کنند؛ از آن جمله که گفتند: چرا چهره‌ها به این شکل مخدوش نقاشی شده است، گویی که دختر خیابان انقلاب، انسانی بدسیرت بوده.

البته اگر فرض ما بر این قرار بگیرد، باید خط بطلانی نیز بر آثار نقاشانی چون اگون شیله و فرانسیسکو گویا بکشیم که رنج آدمی را با مخدوش ساختن چهره‌ها بازتاب می‌دادند. حتی اگر بگوییم این نقاشی ایهام دارد -که البته ذات هنر همین است – شعاری که رهنورد پای آن به نقل از خود نوشته، که دیگر واضح است و ایهامی در آن نیست.

با این حساب، بهتر است از قوم بنی‌اسرائیل چشم بپوشیم و با ایرادهایشان به حال خود رهایشان کنیم و با بازنگریستن در نقاشی‌های رهنورد، به مانند خود او و نامی که برای خود برگزیده، سیر تکاملی‌اش را چه در نگرش و چه در هنر، همپای او طی کنیم.

آنتونیو گرامشی، فیلسوف و نظریه‌پرداز ایتالیایی، در مقاله‌ی «هنر و مبارزه برای تمدن نو»** که به هنگام در بند بودن‌ در دوران حکومت فاشیستی موسولینی به رشته‌ی تحریر درآورده بود، می‌نویسد: «دو نویسنده می‌توانند مرحله‌ی تاریخی ـ اجتماعی واحدی را نشان بدهند، ولی یکی ممکن است هنرمند باشد و دیگری، میرزابنویسی ساده.»

گرامشی آن‌گاه از زاویه‌ی دیدی مارکسیستی می‌پرسد که چرا چنین است؟ و پاسخی ساده برای آن دارد: «اگر با ادعای بررسی همه‌ جانبه‌ی مسئله، به تشریح چیزی بسنده کنیم که این دو نویسنده از دیدگاه اجتماعی نشان می‌دهند یا بیان می‌دارند، یعنی اگر ویژگی‌های مرحله‌ی تاریخی ـ اجتماعی معینی را خلاصه کنیم، این بدان معناست که مسئله‌ی هنری را حتی لمس هم نکرده‌ایم. همه‌ی این‌ها ممکن است مفید و ضروری باشد، و بی‌گمان هم هست، اما در عرصه‌ای دیگر: در عرصه‌ی نقد سیاسی، نقد آداب و رسوم، در پیکار برای درهم شکستن و غلبه بر برخی جریان‌های احساسات، باور‌ها، برخی نگرش‌ها به زندگی و جهان، اما این، از مقوله‌ی انتقاد و تاریخ هنر نیست.»

اگر در نقاشی‌ای که رهنورد با الهام از شهادت ندا آقاسلطان و دیگر شهدای جنبش سبز کشیده، چشم‌تان صرفا به دنبال ویژگی‌های همان رویداد خاص می‌گردد، باید گفت که شما نیز به جست‌وجوی میرزابنویسی ساده برآمده‌اید، و نه یک هنرمند.

حال آن‌که نقاشی رهنورد با وجودی که استفاده‌ا‌ی آشکارا مفرط از رنگ سبز که شاخصه‌ی جنبش سبز بوده، در آن مشهود است، از آنجا که برخی چهره‌ها در آن، مینیاتورگونه‌ و به سبک نقاشی‌های تاریخی تصویر شده‌اند و برخی چهره‌ها مخدوش و برخی به سبکی امروزی‌تر، می‌تواند بیش از هر چیز، مصداق این مصراع حافظ باشد: «سرها بُریده بینی، بی جرم و بی جنایت» و به‌مانند همان مصراع، و به‌مانند هر آن‌چه شعریتی در خود دارد، تعمیم‌پذیر. در اینجا، تعمیم‌پذیر به هر جنایتی در تاریخ این مرز و بوم، و یادآور هر واقعه‌ی خونباری، چه نمادین و چه ملموس، چه عاشورا باشد و چه کشتار مردمِ معترض در میدان ژاله یا مسجد گوهرشاد، و در خیابان‌های تهران و دیگر شهرها در دی ماه ۹۶ و آبان ماه ۹۸. نقاشی او به‌مانند نقاشی زیر از فرانسیسکو گویا که با وجود ثبت واقعه‌ای تاریخی، به اثری نمادین علیه هر اعدام ظالمانه‌ای تبدیل شده است، نماد و نشانه‌ای در اعتراض به کشتار هر آزادی‌خواهی در تاریخ ماست.

مارسل دوشان در سخنرانی‌‌ای با عنوان «کنش خلاقانه» در سال ۱۹۵۷، از هنر به عنوان شکافی نام می‌برد که تفاوت میان آن‌چه «نیت» هنرمند است و آن‌چه را که به واقع، در اثر او «محقق» می‌شود، نمایندگی می‌کند؛ «شکافی که بیانگر ناتوانی هنرمند برای رساندنِ کاملِ نیتش است.» نقش هنرمند به گونه‌ای که در تعریف دوشان آمده است، ملتفت بودن به این تفاوت است. خود او با استفاده از ایهام در آثارش نشان می‌دهد که توجه به این تفاوت، چقدر ارزش دارد. ایهام در ادبیات، به استفاده از واژه‌ای اطلاق می‌شود که حداقل دو معنا دارد؛ یکی نزدیک به ذهن و دیگری دور از ذهن. به این ترتیب، ادیب با استفاده از صنعت ایهام، ذهن مخاطب را بر سر دوراهی یا حتی چندراهیِ انتخاب یکی از معناها قرار می‌دهد. دوشان نیز در هنر همین صنعت را به کار می‌گیرد با دو هدف: هم بیننده را برای انتخاب بین تفاسیر به تفکر وادارد، هم همان‌گونه که بالاتر اشاره شد، به ناتوانی خود در رساندنِ نیت واقعی‌اش اعتراف کند.

زهرا رهنورد نیز در بسیاری از آثارش، به شیوه‌ی خود از صنعت ایهام بهره برده است، چه در چیدمان‌هایی نظیر این، که در نگاه نخست، تصویر درختی را که بر شاخه‌هایش پرندگانی را جای داده است، به ذهن متبادر می‌سازد و در نگاهی دیگر شاید، به‌مانند «منطق‌الطیر» عطار جلوه کند و مراحل و منازلی را که باید برای دریافت رازهای هستی یا حتی رسیدن به آزادی و شکوفایی طی کرد، به نمایش بگذارد:

یا این یکی، که پرنده‌ای را در حضیض و نقطه‌ی شروع مسیری لابیرنت‌‌مانند نشانده است و عَلَمِ عاشورا را که نقاطی از آن نیز به رنگ خون درآمده، در اوج و نقطه‌ی پایانِ مسیر، و شاید نماد سیری تکاملی به سوی شهادت باشد:

این آثار به دلیل برخورداری از ایهام، می‌توانند به تعدادِ بینندگانشان، تفسیر و معنا داشته باشند. پس باید اعتراف کرد که شاید آن‌چه در تفسیر آنها در اینجا نوشته شد، همان معنای نزدیک‌تر به ذهن باشد و از معنای دورتر و چه بسا عمیق‌تر، غافل مانده باشیم.

در هر دو این چیدمان‌ها، قطعات یک قطارِ اوراق شده به عنوان مصالح مجسمه‌سازی به کار رفته و رهنورد به این واسطه، به جنبش اعتراضی دیگری نیز پیوسته است: بازیافت، امروزه به گفتمانی محوری در سیاست، اقتصاد و جامعه‌شناسی تبدیل شده و با توجه به وخامتِ شرایط محیط زیستیِ زمین، هنر معاصر نیز با جنبش «هنر بازیافتی»، گفتمان خاص خود را در این زمینه شکل داده است. این هنرمندان با انگیزه‌های اعتراضی خود، به طریقی دیگر راه دادائیست‌هایی چون دوشان را ادامه داده‌اند. آنها با به کارگیری ضایعات بازیافتی در مجسمه‌ها و چیدمان‌هایی که خلق می‌کنند، مخاطبان خود را به تأمل درباره‌ی فرآیند شکل‌گیری آثارشان وامی‌دارند. از آن جمله می‌توان به آثار سوبو گوپتا، هنرمند مشهور هندی اشاره کرد که نشریه‌ی گاردین او را «دامین هرستِ دهلی» لقب داده است:

حال نوبت به بررسی اثر دیگری از رهنورد رسیده است که به‌مانند دو چیدمان فوق، سیری تکاملی را به تصویر می‌کشد:

مراحلی که رستم طی می‌کند تا در نهایت موفق به کشتن دیو سپید شود، با حلقه‌هایی بی‌رنگ که یک شمشیر از میان‌شان گذشته نمایش داده شده است. جا به جا، دست رستم که ملبس به زره‌ای سبز رنگ است، با تیغ‌هایی که از نیام برکشیده، از حلقه‌ها بیرون زده است تا مرحله به مرحله‌ی نبرد را یادآور شود. حال، اگر به همین نقاشی از دورتر نگاه کنیم، به بازی میله و حلقه می‌ماند؛ گویی که کودکی ماهر توانسته است با نشانه‌گیریِ دقیق و به دور از خطا، تمام حلقه‌هایش را به میله بیندازد. دقیق‌تر که بشویم می‌بینیم که این دستِ رستم بوده که موفق شده است شمشیر را درست از میان حلقه‌ها بگذراند. اگر رستمِ سبزپوشِ نقاشی رهنورد را نماد جنبش سبز بگیریم، می‌بینیم که دو پیروزی را هم‌زمان کسب کرده: پیوند زدنِ حلقه‌ها به یکدیگر (همبسته کردنِ جنبش) و فائق آمدن بر دیو سپید (که نماد نابودی و مرگ است). اگر چنین تفسیری به ایده‌ی این نقاشی نزدیک باشد، می‌توان گفت که رهنورد، سبزها را ثابت‌قدم، همبسته و زوال‌ناپذیر می‌داند.

این روزها دکتر رهنورد در حالِ به پایان بردنِ اثری بسیار بزرگ و چندلته‌ای است که در زیر، لته‌هایی از آن را مشاهده می‌کنید. در این نقاشی به نظر می‌رسد که زنانی از دوران‌های مختلف (از چهره‌هایی مینیاتوری گرفته تا چهره‌هایی که به سبک‌های امروزی‌تر نقاشی شده‌اند)، با بچه‌هایی در بغل، مقابل باد و طوفان یا در میان امواجی سهمگین ایستاده‌اند. چهره‌های رنگارنگی که در این اثر به چشم می‌خورند نیز یادآور سبک نقاشی‌های پل کلی است. در واقع، رهنورد در این اثر از تلفیق سبک‌های مختلف نقاشی در هنر شرق و غرب بهره برده است. می‌تواند نمادی از مقاومت باشد یا این‌که دشواری‌های زندگی زنان را در جوامع نابرابر که برای زن نقشی جز مادری قائل نیستند، به تصویر کشیده باشد. و البته همین‌که نمی‌توانیم برای این اثر تنها یک تعبیر قائل شویم، باز می‌تواند از استفاده‌ی رهنورد از صنعت ایهام حکایت داشته باشد:

رهنورد خود در مقاله‌ای، بر ایستادگی زنان ایران صحه می‌گذارد و در خصوص دستاوردهایی که در خلال دو قرن گذشته کسب کرده‌اند می‌نویسد: «بی‌گمان، اگر خودکامگی از حکومت‌ها رخت بربندد، انسان‌ها در گذاری بزرگ به آزادی دست خواهند یافت؛ ولی این‌که آزادی درونی باشد و فرد نوآوری و آزادی تصمیم‌گیری را در کارهای خویش در هر زمینه‌ای بیابد، از دستاوردهای بسیار مهم زنان در همه‌ی جنبش‌های دویست ساله‌ی گذشته‌ی زنان است.»

من یک زنم

از ایلات آواره‌ی دشت‌ها و کوه‌ها

زنی که کودکش را در کوه به دنیا می‌آورد

و بزش را در پهنه‌ی دشت از دست می‌دهد

و به عزا می‌نشیند

من مادرم

من خواهرم

من همسری صادقم

من یک زنم

زنی از ده کوره‌های مرده‌ی جنوب

زنی که از آغاز با پای برهنه

سراسر این خاک تب کرده را

درنوردیده است

من از روستاهای کوچک شمالم

زنی که از آغاز در شالیزارها و مزارع

تا نهایت توان گام زده است…

هم‌ذات‌پنداری رهنورد با زنان مختلفی که در نقاشی فوق، چهره‌ی خود را به جای آنها تصویر کرده است، از جنسِ هم‌ذات‌پنداریِ شهید مرضیه احمدی اسکویی در این شعر، با زنان مختلفی است که رنج کشیده اما مقاوم‌، مبارز و پیروزمندند. این حس همبستگی با زنان مختلف است که این دو اثر را به یکدیگر نزدیک می‌کند، هرچند که آفرینندگان‌شان در مواردی هم‌عقیده نباشند، اما در همبسته کردنِ زنان، همراه و هم‌صدا بوده‌اند.

***

«اگرچه دور خانه‌ی آجری ما را حصار کشیده بودند، خانه‌ی بی در و پیکرِ ذهن و تخیل را نمی‌شود با هیچ آهن و دیواری بست، و ما می‌توانستیم ارتباط ذهنی‌مان را با عالم هنر و فرهنگ بشری حفظ کنی

اخیرا نشر ناکجا در پاریس کتابی را مشتمل بر شصت نقاشی که زهرا رهنورد و میرحسین موسوی به‌طور مشترک در دوران حصر کشیده‌اند، منتشر کرده است. این آثار جدای از بیش از ششصد اثری است که هر یک به‌طور انفرادی در این دوران خلق کرده‌اند. کتاب، دو زبانه (فرانسوی و فارسی) است، عنوان «نقاشان کوچه‌ی اختر» را بر خود دارد و شرحی به قلم دو نقاش محصور را، در خود.

آنها نوشته‌اند که به‌ خاطر دوربین‌ها و شنودهایی که در همه‌ جای خانه و حیاط کار گذاشته شده‌، تصمیم گرفتند هرچه را که می‌خواستند به یکدیگر بگویند و به گوش و چشم نامحرمان نرسد، بنویسند یا تصویر کنند و سپس خط بزنند: «چنین شد که سریالی از روزنامه‌ها به وجود آمد. خط‌خوردگی در حقیقت نشانه‌ی گفت‌وگوی ما با یکدیگر است. گاه بر روی کاغذهای کوچک یادداشت ابتدا تصویر نقش می‌بست و سپس نوشته‌ها و خط‌خوردگی‌ها از راه می‌رسیدند. گاهی هم اول نوشته بود و بعد خط‌خوردگی‌ها‌ و تصاویر آن را تکمیل می‌کردند. درنهایت آنها را بر روی مقوا کلاژ کردیم. این خط‌خطی‌ها شرح احوالات ماست و یا تحلیل‌های‌مان از شرایط ایران و جهان.»

با این همه، در پایان نتیجه می‌گیرند که باید «صادقانه و بدون اعتقاد به مرگ مؤلف و با احترام به مرگ مؤلف» و با احترام و باور به «دریافت تماشاگر»، «تلقی زیباشناختی و تفسیر معنایی» را به بینندگان‌ بسپارند: «باشد که تلاش محدود ما را، به همت و نگاه ملی و جهانی خود پیوند بزنند.»

چنان‌که مارسل دوشان نیز سخنرانی خود در باب «کنشِ خلاقانه» را با این جملات به سرانجام می‌رساند: «کنشِ خلاقانه در مجموع، تنها توسط هنرمند به وقوع نمی‌پیوندد، بلکه بیننده‌ نیز با رمزگشایی از اثر و تفسیر خصیصه‌های نهفته در آن، تماسِ اثر را با جهان بیرون برقرار می‌کند و به این طریق است که او نیز سهمی در این کنشگریِ خلاقانه خواهد داشت.»

امید که این تلاش که در تفسیر چند اثر دکتر رهنورد صورت گرفت نیز سهمی در ادامه دادن کنشِ اعتراضی و عدالت‌طلبانه‌ای که او به‌واسطه‌ی خلاقیتش به عرصه‌ی ظهور رسانده است، داشته باشد.

*‌«آن‌که گفت آری و آن‌که گفت نه» نام نمایشنامه‌ای اثر برتولت برشت است.

**کتاب «درآمدی بر جامعه‌شناسی ادبیات»، تئودور آدورنو، ترجمه‌ی محمد جعفر پوینده، نشر چشمه.

منبع: امتداد

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: آن که گفت نه!؛ دکتر زهرا رهنورد؛ هنرمند به مثابه کنشگر