شفیعی کدکنی شاعری پشت نقاب‌ها

شفیعی کدکنی شاعری پشت نقاب‌ها
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: حسن گل‌محمدی، پژوهشگر، مترجم و منتقد ادبی و نویسنده کتاب‌هایی چون «امیرهوشنگ ابتهاج؛ شاعری که باید از نو شناخت»، «نیما چه می‌گوید؟»، «با کاروان مولوی از بلخ تا قونیه»، «دکتر شفیعی کدکنی چه می‌گوید؟»، «گزیده شاهنامه فردوسی به نظم و نثر»، «پنجره‌هایی به باغ پربار شعر و ادب فارسی»، «نسل سرگردان»، «رنسانس مجسمه‌ها»، مصحح کتاب‌های «دیوان کامل اشعار شاطر عباس صبوحی قمی» و «دیوان کامل ناصرالدین شاه قاجار» و مترجم آثاری چون «قصه‌ها، افسانه‌ها و سروده‌های مردم و سرزمین کانادا» و... در تازه‌ترین مطلب ارسالی خود به مهر به نقد برخی از اشعار دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نشسته است. در ادامه این نقد را بخوانید:

قاعده‌ای در شعر فرمالیستی

با تحقیق و بررسی‌های لازم روی مکاتب و نظریه‌های ادبی به این نتیجه می‌رسیم مکتب فرمالیسم ابزاری است که شاعران و نویسندگانی که از ایدئولوژی یا تفکر انتزاعی یکجانبه پیروی می‌کنند از آن استفاده کرده تا همچون تفکر ماکیاولی از فرمالیسم به عنوان قالب و هدفی که وسیله رسیدن آنها به مانیفست فکری مورد خود را توجیه می‌کند، بهره جویند.

شاعر فرمالیست اگر بخواهد موضوعی اجتماعی، اخلاقی یا سیاسی را مطرح کند، مجبور است آن را طوری بگوید که ظاهری جذاب و درون مایه‌ای معمولی داشته باشد. مانند شعر و نوشته‌های بسیاری از شاعران و نویسندگان دوران حکومت استالین در شوروی و قلم به‌دستان وابسته در دوران حکومت پهلوی‌ها.

دکتر شفیعی کدکنی به عنوان معروف‌ترین شاعر فرمالیست معاصر نیز از این قاعده مستثنی نیست. او در بیان تفکرات و ایدئولوژی خود از روش شعر فرمالیستی استفاده می‌کند. یکی از تکنیک‌هایی که دکتر شفیعی از آن در ارائه آثارش به کار می‌گیرد، استفاده از نقاب (persona) یا mask است. نقاب روشی در بیان شعر است که در آن شاعر نام شخصیت‌ها یا امکان و جایگاه‌های سنتی و اسطوره‌ای را در سروده‌های خود می‌آورد و از ورای آن اندیشه، احساس و سخن ناگفتنی و حتی تا حد شطحیات خود را به صورت غیرمستقیم در زیر حجابِ نقاب بیان می‌کند.

دکتر شفیعی کدکنی از این روش بسیار استفاده کرده است. او نقاب شعری خود را از میان شخصیت‌های اساطیری، تاریخی، دینی و ادبی مختلف مانند فضل‌الله حروفی، سهروردی، ناصرخسرو، حافظ، سعدی، مانی، مزدک، زرتشت، ابوالعلا معری، دانته، مسیح، نوح، عارف قزوینی، زال، سیاوش، قهرمانان مبارزات چریکی، سلمان فارسی، عین القضات همدانی و گروه‌ها و افرادی دیگر انتخاب کرده است. نقاب به این شاعر این امکان را می‌دهد که شعر خود را با استفاده از جلوه‌های نوستالژیک گذشته عینیت حضور روزمره بدهد.

نقاب عین القضات

یکی از افرادی که دکتر شفیعی پشت اندیشه‌ها او با نقاب پنهان شده است، عین القضات همدانی است. عین القضات نویسنده، شاعر، مفسر قرآن، محدث و فقیه بزرگ به زبان‌های فارسی و عربی آشنا بود و در عرفان و تصوف نیز مقام بالایی داشت. عین القضات تحت تاثیر اندیشه‌های ابوحامد محمد غزالی بود. درون او مانند غزالی دگرگونی‌های عجیبی به‌وجود آمده بود و روش حلاج را پیش گرفت و در گفتن کلام بی‌پروایی می‌کرد. عین القضات با حکومت ترکان مخالف بود و از ایران‌دوستی دم می‌زد. کتاب «تمهیدات» او معروف است. به علت این گونه تفکرات او را در بغداد محکوم کردند و در زادگاهش همدان در سن ۳۳ سالگی در مدرسه‌ای که به تربیت و ارشاد شاگردانش می‌پرداخت به دار آویخته و سپس جسدش را آتش زدند.

«دفاعیه ابلیس» یکی از دفاعیات بعضی از سران عرفان و تصوف از ابلیس در تمردش نسبت به فرمان الهی است. از دیدگاه عین القضات ابلیس از مخالفان خدا نبود بلکه به دلیل اخلاص در عبودیت از سجده آدم پرهیز کرد. بسیاری از فقیهان و افراد مذهبی با این دیدگاه که ضد نص قرآن است مخالفت کردند.

دکتر شفیعی کدکنی از عین القضات به صورت نقاب استفاده و اندیشه‌های خودش را در پیش نظریات این صوفی بیان می‌کند:

«مرا آتشی باید و بوریایی

که بر این کفر در زیر هفت آسمان هم نگنجد

بر ابلیس جا تنگ گشته‌ست آنجا

*

نامه شکوی که زی دیار نوشتی

بر قلم آیا چه می‌گذشت که هر سطر

صاعقه سبز آسمان جنون بود

من نه به خود رفتم آن طریق که عشقم

از همدان تا صلیب، راهنمون بود.»

موضوع دفاع از شیطان منحصر به عین القضات نیست، بسیاری از عرفا همچون حلاج، احمد غزالی، خرقانی و دیگران نیز به دفاع از شیطان پرداخته‌اند و نافرمانی او را ناشی از دو امر تقدیر الهی و عشق راستین شیطان به معشوق ازلی خود می‌دانستند. عطار در این باره دچار پارادوکس شده، گاهی از شیطان بد گفته و گاهی هم خوب. ولی: آیا دکتر شفیعی کدکنی اندیشه‌های عین القضات همدانی را تایید می‌کند؟

دکتر شفیعی در بیان اندیشه‌های خود صراحت ندارد. در پشت نقاب افراد حرف می‌زند. بیان صریح اندیشه شاید برای او مشکل آفرین شود. لذا جرات و شهامت ابراز عقیده روشن و مشخص را ندارد. با بررسی اشعار و نوشته‌های دکتر شفیعی درباره عین القضات و خطابه‌هایی به او، به گمان نگارنده، این شاعر فرمالیست اندیشه‌های عین القضات را از پشت پرده نقاب تایید می‌کند:

«مرا دست و پیراهن آغشته گردید،

به خون خدایان

***

مرا آتشی باید و بوریایی

که این کفر در زیر هفت آسمان هم نگنجد

بر ابلیس جا تنگ گشته‌ست آنجا،

رها کن مرا.»

نقاب فضل‌الله حروفی

دکتر شفیعی همچنین در شعری که مخاطب او فضل‌ الله حروفی است از نقاب استفاده کرده است. برای روشن شدن بهتر این موضوع لازم است توضیح دهم که در دوره حکومت تیموریان، مکتبی به‌وجود آمد به نام «حروفیه». این جنبش از زبان شعر برای انگیزش پیروان خود استفاده می‌کرد. بنیان گذار آن فضل‌الله حروفی استرآبادی بود که در طبرستان و گرگان امروزی به دنیا آمده بود. زیربنای فکری این مکتب بر اعتقادات التقاطی و غلوآمیزی مبنی بر اهمیت و مفهوم درونی حروف عربی و فارسی و بر اساس تصوف و باطنی‌گری موسس آن نهاده شده بود. فضل‌الله حروفی بیشتر به درویشی و عبادت رو اورده بود و ادعا می‌کرد که مهدی موعود (امام زمان) است و بنا بر این اساس دعوت خود را شروع کرد. او اعلام کرد که ۲۸ حرف عربی و ۳۲ حرف پارسی پایه شناخت خداوند است. در شهرهای مختلف به مسافرت رفت و به تبلیغ مرام خود پرداخت. سرانجام با فتوای علمای سمرقند و گیلان توسط شیخ ابراهیم، حاکم شروان دستگیر و به سال ۷۹۶ قمری در نخجوان کشته شد و جسدش را به دستور تیمور سوزاندند. پس از فوت فضل‌الله دو خلیفه (جانشین) کار او را پیگیری کردند که یکی از آنها عمادالدین نسیمی شاعر معروف است که در سوریه (حلب) طرفداران بسیاری پیدا کرد ولی او نیز به فتوای علمای آنجا با شکنجه‌های سخت کشته شد.

دکتر شفیعی کدکنی شعری با عنوان «محاکمه فضل‌الله حروفی» دارد. این شاعر در بالای شعرش به انگلیسی از اشعار چارلز اولسون نکته‌ای آورده است که مفهوم کلی آن این است: «هر تغییر ناپذیری با اراده تغییر می‌کند.» چارلز (درگذشته به سال ۱۹۷۰) به پدر شعر پست مدرن آمریکا معروف است. او یکی از نخستین شاعرانی است که به سرودن شعر پست مدرن پرداخت. گفته شده است که بیشتر زندگی چارلز اولسون با سیگار کشیدن و نوشیدن مشروب زیاد سپری شد، به طوریکه همین روش زندگی منجر به مرگ زودرس او بر اثر سرطان کبد شد. دکتر شفیعی در شعر محاکمه می‌گوید:

«کجای اطلس تاریخ را

تو می‌خواهی

با آبِ حروف بشویی

و قصر قیصر را

و تاج خاقان را...

***

حروف: مبدا و فعل‌اند و

فعل: آب و درخت

و سبزه و لبخند

و طفل مدرسه و سیب

سیب سرخ خدا

***

من این عفونت رنگین را

به آب همهمه خواهم شست

که واژه‌های من از دریا

می‌آیند

و هم به دریا می‌پویند...»

دکتر شفیعی در این شعر نقاب‌دار فضل‌الله حروفی را به محاکمه می‌کشد و از روش نقاب استفاده می‌کند. او را مخاطب قرار می‌دهد که با رمز و رموز حرف کجای اطلس تاریخ را می‌خواهد بشوید و پاک کند. فضل‌الله حروفی با استفاده از اندیشه‌های بدعت آمیزِ همه فرقه‌های کهن اسلامی و بویژه شطحیات غریب صوفیانه و همچنین استفاده از افکار مسیحی و یهودی، نظریه نوینی بر پایه حروف و اعداد اعلام کرد و مدعی شد که آن نظریه برای تفسیر مطالب دینی، فلسفی و طبیعی مناسب است. بیهوده نیست که دکتر شفیعی او را مخاطب قرار داده و جهان را پر از عفونت رنگین پنداشته و گفته است که این گرفتاری‌های جوامع بشری را با همهمه خواهد شست. یعنی با طغیان و برآشفتن و قیام کردن و فریاد کشیدن. در حقیقت دکتر شفیعی در پشت ماسک (نقاب) حروفیه به دنبال تغییر و تحول در جامعه زمانه خود است. تغییر و تحولی که فقط با قیام یا انقلاب امکان پذیر است. ولی چون این شاعر شهامت گفتار صریح و مستقیم را ندارد از نقاب استفاده می‌کند. به همین دلیل است که او در بیان مطلبی از شعر چارلز اولسون هر تغییری را با اراده منسجم و اقدام جمعی امکان پذیر می‌داند.

دکتر شفیعی کدکنی در پشت همین نقاب، نقبی به دل تاریخ می‌زند و عملکرد خواجه نظام الملک را زیر سوال می‌برد و او را خواجه اخته می‌نامد که لاشه حکومت شش هزار ساله ایران و ایرانی را با خون گل‌ها سرخ نگه می‌دارد. خواجه نظام الملک حدود سی سال وزیر مقتدر آلب ارسلان و ملکشاه سلجوقی بود. او در سایه تدبیر خود حوزه قلمرو حکومت ایران را چنان وسیع کرد که در طول تاریخ ایران نظریر آن کمتر دیده شده است. دکتر شفیعی این اقتدار ایرانی را زیر سوال می‌برد و آن را سرخاب و سفیدآب زدن به لاشه شش هزار ساله تاریه می‌داند.

چرا دکتر شفیعی کدکنی این‌گونه سخن می‌گوید؟

برای اینکه او با نظام پادشاهی و سلسله مراتب تاریخ ایرانی مشکل دارد. چندی پیش هم سر کلاس درس به تاریخ ایران باستان حمله کرد. دکتر شفیعی به ملیت و ناسیونالیسم ایرانی اعتقاد ندارد. گرایش‌های ذهنی‌اش بر پایه ایدئولوژی اعتقادی است که به امت گرایش دارد تا ملیت. به همین دلیل او در پشت نقاب شعریش، نهضت بزرگ نظام الملک در ساختن مدارس نظامیه را که خود دانشگاهی زنجیره‌ای بود، نمی‌بیند. در سده‌های پنجم و ششم هجری، شهری در حوزه حکومت ایران که مدرسه نظامیه در آنجا نباشد، وجود نداشت. در این مدارس علاوه بر دروس فقهی به ریاضیات، طب و حکمت هم پرداخته می‌شد. اینک دکتر شفیعی در پس پرده نقاب نه تنها خواجه نظام الملک بلکه هزار خواجه دیگر را اخته می‌نامد، چرا؟ چون تصور و جهانبینی او متحجر و واپس‌گراست. دکتر شفیعی از نهضت حروفیه و فضل‌الله حروفی که بدعت گذار، منحرف و نادرست در اعتقادات مردم و تفاسیر مباحث و مطالب فقهی و شرعی بود، تعریف و تمجید می‌کند ولی از یک خدمتگذار به فرهنگ و تاریخ ایران، بد می‌گوید. چرا؟ برای اینکه جهانبینی و مانیفست فکری و ذهنی دکتر شفیعی تابع ایدئولوژی اعتقادی اوست که ملیت و ایرانیت را برنمی‌تابد.

«گذار بر ظلمات آب زندگانی را

به خضر خواهد بخشید

مبین که صف بستند

هزار خواجه نظام الملک

هزار خواجه‌ی اخته

و بر لب هر یک

هزار واژه‌ی اخته

ببین که اینها

اینها

چگونه در باران

رخان لاشه مردار شش هزاران سالی را

به خون گل‌ها سرخاب می‌کنند هنوز».

دکتر شفیعی تداوم حکومت سلجوقیان را که سلسله‌ای ترک نژاد بود و پادشاهانش با خون ریخته شده جوانان به سلطنت رسیده بودند، به علت صدارت افرادی نظیر خواجه نظام الملک می‌پندارد. حکومتی که کشور را به باغ وحش چنگیزی تبدیل کرده بود که اگر بخواهیم این باغ وحش را به تماشا بنشینیم، آنقدر ناامن است که باید به گردن زرافه‌ای بیاویزیم تا از آسیب در امان باشیم. دکتر شفیعی حمله چنگیز و جنایت‌های تاتار را می‌بیند ولی از جمله اسکندر و حمله‌های دیگر که همه چیز ما را نابود کردند، سخن نمی‌گوید. چرا؟ برای اینکه در حمله مغولان نیشابور که زادگاه شاعر است نابود است و او که تعصبی شدید به منطقه خراسان دارد، همواره در اشعارش از حمله مغول و تاتار یاد می‌کند و در فکرش سایه شوم خرابی‌های آنها باقی مانده است.

با توجه به مراتب فوق می‌توان گفت ذهن دکتر شفیعی پر از اضداد است. او غم جامعه و مردم را نوع دیگری می‌بیند. از مسائل و مشکلات عظیمی که ایرانیان در دهه ۵۰ و بویژه سال‌های ۵۶ و ۵۷ و بعد از آن گرفتار بودند، چیزی در اشعار و آثارش انعکاس نمی‌دهد ولی ذهنش پیش فضل‌الله حروفی و شهاب الدین سهروردی است.

نقاب سهروردی

به گمان نگارنده دکتر شفیعی شعر «نور زیتونی» را که در سوگ شهاب الدین سهروردی است، پس از بازگشت از پرینستون به ایران در سال‌های ۵۶ و ۵۷ سروده است:

«از حلب تا کاشغر

میدان ظلمت بود

آن روزی

که تو خون واژه را با نور آغشتی

تو سخن را سحر کردی

در سَحَر

دوشیزگی دادی.»

حلب یکی از بزرگترین شهرهای سوریه امروزی است که اینک بر اثر جنگ به تلی از خاک تبدیل شده است. این شهر در گذشته مرکز علم، اقتصاد و یکی از کهن‌ترین اماکن تاریخی منطقه بوده است. در حلب اقوام و پیروان مذاهب گوناگون در کنار یکدیگر می‌زیستند. دوره حکومت ملک ظاهر پسر صلاح‌الدین ایوبی بر این شهر، دوران رفاه و آسایش حلب بود. مدارس مذهبی و فرهنگی رونق زیادی یافتند و افرادی نظیر سهروردی، ابن عدیم و ابن شداد در آنجا به فعالیت‌های آموزشی مشغول بودند.

کاشغر یکی از شهرهای قدیمی در ناحیه سین‌کیانگ چین است. این شهر که از قدمت تاریخی زیادی برخوردار است در مسیر جاده ابریشم قرار داشت. شاپور ساسانی در کتیبه کعبه زرتشت این شهر را از قلمرو حکومت خود نامیده است و مردم این ناحیه مسلمان هستند و اکنون سخت از طرف حکومت جمهوری خلق چین در فشارند.

دکتر شفیعی از حلب تا کاشغر یعنی از دورترین مرز شرقی تا منتهی الیه مرز غربی ایران قدیم را در دوران زندگی سهروردی مدینام ظلمت می‌نامد که سهروردی در دوران حیات خود با نور اشراق آنجا را روشن کرده بود. استاد شفیعی مدعی است که سهروردی در تاریکی، ظلمت و سیاهی، واژه‌ها را از پلیدی‌های تکرار توخالی با نور خود شست‌وشو داده است با نور زیتونی که نه شرقی است و نه غربی. ولی جهان گنجایش اشراق سهروردی را نداشت:

«تو در ظلامی

آنچنان ظالم

واژه‌ها را از پلیدی تکرار تهی

با نور می‌شستی

(نور زیتونی که نه شرقی است و نه غربی)

لیکن ای عاشق

بی گمان

گنجای آوازی چنان را

در جهان

بیهوده می‌جستی.»

باز دیگر یادآوری می‌کنم که شعر سوگنامه سهروردیِ دکتر شفیعی یک نمونه دیگر در استفاده از ماسک یا نقاب است که شاعر دیدگاه خود درباره سهروردی را در آن بیان می‌کند. چیز تازه‌ای هم در این شعر وجود ندارد. اغلب افراد اهل مطالعه با سهروردی و حکمت اشراق و دیدگاه‌های او آشنایی دارند. ای کاش استاد بزرگوار ما نگاهی در این زمان به حلب و کاشغر می‌انداخت و سیاهی و تباهی را که اینک رژیم دیکتاتور چین بر مردم کاشغر (ایغورها) روا داشته در شعر خود انعکاس می‌داد و او به جای آنکه به دنبال نور اشراق برای رفع ظلام دوران سهروردی باشد، از بدبختی مردم این دو ناحیه یادی (حتی در حد کلام) می‌کرد. گویی اکنون نیز نقابِ سیاهی ذهن‌ها و سروده‌های استاد ما را در خود فرو برده است و او نمی‌تواند از پس آن جامعه جهانی را ببیند.

علامه طباطبایی درخت زیتون را مظهر درخشندگی و روشنایی مشکات که هم روش است و هم روشنگر، می‌نامد و در تفسیر آیه نور می‌گوید: «با آن که نه شرقی است و نه غربی، شرق و غرب جهان بدان فروزان است.» بنابراین ذکر واژگانی چون «نور زیتونی که نه شرقی است و نه غربی» برگرفته از آیه نور و نقل قول از این فقیه فیلسوف و مفسر قرآن است. زیتون درخت پرثمری است که اولین بار در طور سینا رویید و گفته شده که پس از طوفان نوح پدید آمد. خداوند در قرآن به انجیر و زیتون و طور سینا قسم می‌خورد که انسان را در بهترین حالت اعتدال آفریده است.

تمامی اندیشه‌های شیخ شهاب الدین سهروردی در حکمت اشراق نیز برگرفته از مفاهیم قرآنی سوره نور است. شیخ رهبر افلاطونی جهان اسلام نامیده شده است چون او رای افلاطون، ارسطو، زرتشت و صوفیان را درهم آمیخت و ملغمه‌ای درست کرد که نمی‌شود طبق اصول کلاسیک تعریف شده برای فلسفه، به آن فلسفه گفت. سهروردی دشمن درجه یک ابن سینا بود، چون گفتار بوعلی یک مقدار به علم و عقل نزدیک بود. شهاب الدین عرفانی درست کرد به نام عرفان آریایی و حکمت خسروانی که حرف بیهوده‌ای بیش نبود. چون آریایی‌ها به درویشی و گوشه نشینی و این گونه تظاهرهای عزلت گزینی و عرفان نمایی و دکانداری اعتقاد نداشتند. آریایی‌ها اهل علم، عمل، کار، نجوم و شناخت طبیعت بودند.

نقاب ابن راوندی

سهروردی به بلاد مختلف سغر کرد و به ترویج ایده‌های خود پرداخت و در شهر حلب حکمت اشراق خود را پایه‌گذاری کرد. او به علت صراحت لهجه در گفتار که بر خلاف اصول دین حرف می‌زد به الحاد متهم شد و توسط پسر صلاح الدین ایوبی به زندان افتاد و آنقدر او را گرسنه نگه داشتند که در سن ۳۸ سالگی درگذشت. جای تعجب است که اینک پس از نهصد سال که از مرگ شیخ می‌گذرد، دکتر شفیعی از پس نقاب شعری، اندیشه‌های التقاطی او را آنقدر گسترده و راهگشا می‌داند که می‌گوید جهان گنجایش درک و فهم آنها را نداشته است.

از دیگر اشعار نقاب‌دار دکتر شفیعی کدکنی شعر «زندیق زنده» است. این زندیق زنده کیست که دکتر درباره او سروده است:

«با ابرها شکایتِ لب‌ها و صبرها

با صبرها حکایت بی‌آب ابرها

اما کسی ندید و ندانست

یا

دانست و دید، لیک نیارست

تا بازگو کند که چه رفته‌ست

بر آن غریب دهر و یگانه

زندیق زنده جان زمانه.»

زندیق معرب زندیک است. زند یا زندیک نام کتابی بود که مزدک در تاویل و تفسیر کتاب «اوستا» نوشته بود و چون مطالب این کتاب با اعتراض و مخالفت روحانیون فئودال زرتشتی روبه‌رو شد، از آن پس پیروان مزدک و معتقدان کتاب زند را زندیک یا زندیق گفتند که معنی ارتداد و الحاد در برابر دین زرتشت را می‌داد.

پس از حمله اعراب به ایران، زندیق به پیروان مانی و مزدک گفته می‌شد که آنها از پذیرفتن اسلام خودداری و با عقاید خود، خدا، بهشت و دیگر مقولات مذهبی را انکار می‌کردند. زنادقه ریشه اصلی‌شان به مادی‌گرایان دهری می‌رسد که آنها معتقد بودند آنچه که انسان را هلاک می‌کند و از بین می‌برد، گذشت روزگار و زمان است نه مشیت الهی. به همین دلیل آنها به حشر و قیامت و به وجود خالق اعتقاد نداشتند و همه را خرافات می‌پنداشتند. در دوره خلافت عباسیان به فلسفه و علوم عقلی و تجربی توجه بسیار می‌شد و با پیدایش معتزله عقل‌گرایی توسعه زیادی یافت. آن زمان، زنادقه و متفکران مادی را هرجایی که بود، می‌گرفتند و اسیر می‌کردند و به دربار خلیفه می‌فرستادند، خلیفه‌ای که خود در فسق و فجور و لهو لهب غرق بود.

در تاریخ طبری آمده است که مهدی خلیفه عباسی برای اعدام ماتریالیست‌ها و زندیق‌ها، هزار دار برپا کرده بود. چون آن عصر گرایش به این گونه مکاتب و خداناباوری توسعه زیادی یافته بود. یکی از این زندیق‌های معروف ابن مقفع بود که برجسته‌ترین آدم در تفکر علمی قرن سوم هجری به شمار می‌رفت. او که کتاب «کلیله و دمنه» را به عربی ترجمه کرد، برای پیروزی علم و انسان با خرافات مذهبی سخت مبارزه می‌کرد و بر سر همین کار نیز جان خود را از دست داد. ابن ابی العوجا نیز یک اندیشمند زندیق بود. او انتقادهای شدیدی به دین و مراسم مذهبی می‌کرد و سرانجام هم کشته شد. زکریای رازی فیلسوف بزرگ قرن سوم هجری نیز یک مبارز راستین در راه علم باوری بود. او پیشوای پوزیتیویسم بود و قبل از فرانسیس بیکن به اهمیت تجربه و مشاهده در علوم تجربی پی برده بود.

تعداد این گونه افراد زیاد است، اما فرد مورد نظر در شعر استاد شفیعی ابن راوندی است. او نیز یکی از زنادقه و ملحدین بزرگ در تاریخ اسلام است. ابن راوندی در آثار خود منکر رسالت و اعتقادات مذهبی بود. گفته شده است که در نشر الحاد و زندقه هیچکس به اندازه ابن راوندی تند نرفته است. البته او نخستین کسی بود که به شکل ساده به گلبول‌های سفید خون و آنتی بادی‌ها در دفاع از بدن اشاره کرده است. همچنین او به نوعی تکامل انسان و پدید آمدنش بر اثر تکامل خود به خود گیاه و حیوان اعتقاد داشت. ابن راوندی درباره مرگ چنین گفته بود: «تا من هستم مرگ نیست و هنگامی که مرگ آمد، من نیستم.»

ابن راوندی پس از ابراز این عقاید سخت مورد تعقیب و آزار شریعتمداران بود. اندیشه‌های زنادقه در روزی حسین بن منصور حلاج هم تاثیر بسزایی داشت، به همین علت می‌توان گفت حلاج نیز از زمره آنان به حساب می‌آید.

اینک در اینجا برای نگارنده به عنوان یک پژوهشگر این سوال پیش می‌آید که دکتر شفیعی جذب چه خصوصیات و اندیشه‌هایی شده است که درباره ابن راوندی شعر نقاب‌دار «زندیق زنده» را می‌سراید:

«می‌بینمش دوباره در آن دور

می‌خواندم به شادی و لبخند

زان سوی بامداد نشابور

زندیق زنده، روشنِ راوند»

دکتر شفیعی احساس می‌کند که ابن راوندی در ابری از سوال به سوی او می‌آید و خموشانه به او می‌نگرد. استاد شفیعی آب و ابر می‌شود از شرم و به او می‌گوید که وی هیچ قصدی به جز رهایی نداشته و جرمش این شعر جاودان بوده که سروده:

«بنگر به بخردان که فروبسته راهشان

بنگر به ابلهان و شکوه کلاهشان

اینان چه کرده‌اند که چونین به ناز و نوش

و آنان چه بوده است، به گیتی گناهشان؟»

آنگاه در یک چنین نزدیکی از جذبه و شور، ابری میان دکتر و زندیق را فرا می‌گیرد، رگبار سیل از در و درگاه سرازیر می‌شود و بغض او را فرا می‌گیرد:

«ناگاه

میغی میانه من و او

آه!

رگبار سیل از در و

درگاه

و بغض من سوار بر تندر

در شیونی که:

«آی!

یگانه!

زندیقِ زندگارِ زمانه!»

خواننده این شعر نقاب دار در پایان بر سر یک دوراهی بلکه چند راهی پارادوکسیکال قرار می‌گیرد و می‌اندیشد که: آیا دکتر شفیعی به عقاید و اندیشه‌های زندیق معروف ابن راوندی، اعتقاد دارد؟

در اشعار، تحقیقات و رفتار دکتر شفیعی از این گونه پارادوکس‌ها و چندراهه‌های عجیب و غریب، فراوان مشاهده می‌شود و شاعر آنچنان خود و اندیشه‌هایش را در پس نقاب پنهان می‌کند که هر حدس و گمانی را بتواند منکر شود و آن را حاشا کند، چرا؟ چون او شهامت اقرار صریح به این گونه تفکرات را ندارد.

دکتر شفیعی کدکنی در شعر «کتیبه» نیز به مناسبت هزار و هفتصدمین سال شهادت مانی (به زعم دکتر مانی شهید شده است در ۲۷۶ میلادی) در دانشگاه پرینستون به سال ۱۹۷۶ (۱۳۵۵ خورشیدی) سروده، از روش نقاب استفاده کرده است. این شعر با آغازی کوبنده در ارتباط با نقطه نظرات خیل علما (روحانیون) شروع می‌شود و می‌گوید این صنف از مذهبیون فکر می‌کنند هرچه می‌گویند درست است و سایر دیدگاه‌ها قابل قبول نیست.

«همه این است و جز این نیست که ما می‌گوییم

آنچه ما زمره خیل علما می‌گوییم

گفته و کرده و اندیشه نیک

نیست جز آنچه که بهر شما می‌گوییم.»

این شعر نیز نوعی از شعر نقاب (حجاب) یا ماسک‌دار است که دکتر شفیعی چون مستقیم نمی‌خواهد با اراده آن را ندارد که عملکرد علما را مستقیما نفد کند، آن را با کاری که مذهبیون زرتشتی بر سر و پیکر مانی آوردند، از پشت نقاب مقایسه می‌کند:

«باورت نیست

بیا و بنگر

گر ز نزدیک همی ترسی، بنگر از دور

پوست آکنده به کاه

اندر باد

پیکر مانی

زندیق بزرگ

آه و پیام آور زیبایی و نور.»

آیین مانی یک حالت عرفانی داشت و آمیزه‌ای از اعتقاداتِ مسیحی، زرتشتی، بودایی و گنوسی بود. این آیین در زمانی کوتاه در پهنه وسیعی از جهان آن روز گسترش یافت. آموزه‌های مانوی از طرف موبدان زرتشتی و مسیحی مورد حمله قرار گرفت و حکم تکفیر مانی صادر شد. کلیسای کاتولیک نیز گرایش به دین مانی را الحاد می‌دانست. در اعتقاد آنها خوردن گوشت، شراب و نزدیکی زیاد با زنان منع شده بود.

مهدی خلیفه عباسی به فرزندش هادی سفارش کرده بود که نسل زنادقه و مانویان را از جهان براندازد. به همین دلیل تعداد زیادی از مانویان را تحت عنوان زندیق به قتل رساندند. دین مانی که دینی عرفانی بود توسط زیادی از عرفا و متصوفه مورد توجه قرار گرفت. شهاب الدین سهروردی، حسین حلاج، ابن مقفع به علت گرایش به این تفکرات و تحت عنوان زندیق کشته شدند. مهم‌ترین آثار و گرایش به افکار مانی را می‌توان در اعترافات سنت آگوستین پیدا کرد. درباره مرگ مانی روایت‌های مختلفی موجود است. گروهی مرگ او را در زندان پنداشته‌اند و برخی دیگر از اعدام وی سخن به میان آورده‌اند.

دکتر شفیعی کدکنی اعدام مانی را در شعرش آورده است. ابن ندیم و بیرونی شرح اعدام او را در آثار خود نوشته‌اند. آنها حتی گفته‌اند که پوست او را کندند، سرش را بریدند، آنگاه پوستش را با کاه انباشتند و بر یکی از دروازه‌های شهر گندی شاپور آویزان کردند و پس از چندی باقیمانده جسدش را در تیسفون به خاک سپردند. در کتاب «بحار الانوار» علامه محمدباقر مجلسی از قول امام جعفر صادق درباره مانی این‌گونه آمده است:

«زندیق گفت: قصه مانی چیست؟

حضرت فرمود: مانی جست‌وجوگری بود که مقداری از عقاید و احکام مجوسیت را گرفت و با نصرانیت مخلوط کرد و در هر دو دین اشتباه کرد و به هیچ یک از آن دو مذهب نرسید و مدعی شد که جهان ناشی از تدبیر دو خداست، نور و ظلمت و نور در حصاری از ظلمت است – آن سان که گفتم – پس نصارا او را تکذیب کردند و قوم مجوس تصدیقش.»

دکتر شفیعی کدکنی در شعر دیگری به نام «از مزامیر مانی» از قول او با نقاب شعری این گونه به نیایش می‌پردازد:

«تو ای روشنایی زمین و آسمان‌ها

که هستیم دادی و مستیم دادی

تو را مست و هشیار در هرکجا می‌ستایم

***

رهاییم ده زین کبود کژ آیین

رهاییم ده از تن و تیرگی‌هاش

که از جان تو را می‌ستایم

تو را می‌ستایم.»

منظور از کبود کژ آیین، چرخ کبود و کنایه از آسمان و این روزگار و زندگی این جهانی است. حال چه قداستی استاد شفیعی در کلام یک زندیق دیده است که از زبان او به درگاه خداوند دعا و نیایش می‌کند، روشن نیست.

با توجه به این گونه مطالب و موارد، در ذهن خواننده این گونه اشعار این پارادوکس خطور می‌کند که دکتر شفیعی چه چیزی را می‌خواهد از شعرهای نقاب دار خود به مخاطبانش القا کند؟ چرا شهامت گفتار مستقیم آن را ندارد و خود را پشت نقاب پنهان می‌کند؟ آیا دکتر به زندقه اعتقاد دارد؟ پس این همه اعتقادات، مطالعات و پژوهش‌های مذهبی، عرفانی و متصوفانه برای چیست؟

اینجاست که به گمان نگارنده دکتر شفیعی کدکنی، اشعارش پر از کمپلکس است. کمپلکس نقاب‌دار که پی بردن به ماهیت مضامینی آنها با توجه به گرایش‌های گوناگون او و با رفتارهای خاص و برخوردهای گاهی تند و گاهی آرام و اغلب متکبرانه و عدم قبول و باور بسیاری از بزرگان شعر و ادب فارسی بویژه معاصرین، بسیار مشکل است. به همین دلیل می‌توان گفت دکتر شفیعی شاعری در پشت نقاب‌های گوناگون است که با استفاده از این نقاب‌ها به صورت غیرمستقیم اندیشه‌هایش را که با دنیای امروز شعر و ادب جهانی فاصله فراوانی دارد به خوانندگان خود و بویژه دانشجویانش القا می‌کند و توجهی به نیازهای واقعی نسل جوان ایرانی ندارد.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: شفیعی کدکنی شاعری پشت نقاب‌ها