نگاهی به کتاب «از گدارتختی تا رمادیه»

نگاهی به کتاب «از گدارتختی تا رمادیه»
خبرگزاری دانشجو

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو پاک‌نژاد فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد رشته ادبیات پایداری از دانشگاه اصفهان است و این چهارمین کتابی است تألیف کرده است. او سال‌ها پیش خاطرات پنج سال اسارت عمویش را منتشر کرد، تا این که در سال ۱۳۹۶ به پیشنهاد برادرش مصمم به تکمیل، بازنویسی و انتشار آن‌ها شد. ازاین‌رو مجدداً طی ۳۰ جلسه دو ساعته و در مدت ۴ ماه مطالب را تکمیل و در قالب کتاب منتشر کرد.
«رفتار دژبان‌های عراقی و شکنجه‌هایشان را که می‌دیدیم بازگشت به وطن برایمان مثل رؤیا و خواب بود تا اینکه خبر پذیرش قطعنامه را شنیدیم. با هم‌اتاقی‌هایم حرف می‌زدم و آن‌ها هم امیدوار به آزادی بودند. یک شب افسر عراقی به دژبان ما دستور داد اسرا را در محوطه اردوگاه جمع کند. جمع شده و شروع به سخنرانی کرد. می‌خواستند در ایران از اتفاقات اردوگاه‌های عراق چیزی نگوییم. گفت: کام خانواده‌هایتان را با گفتن خاطرات اسارت تلخ نکنید. به جای اینکه به ملت ایران بگویید در اردوگاه‌های عراق بر شما چه گذشته است از آزادی و شادی دیدار آن‌ها بگویید. خاطرات جنگ بد و تلخ است و با گفتن آن‌ها هم خودتان و هم آن‌ها را ناراحت می‌کنید. تمام خاطرات دوران اسارت را همین جا دفن کنید و به کشورتان برگردید.» این عبارات را می‌توان مهم‌ترین دلیل و ضرورت ثبت و ضبط و انتشار خاطرات رزمندگان و آزادگان جنگ تحمیلی دانست. این جملات به روشنی و آشکارا هراس و نگرانی رژیم بعثی صدام را از گفتن آنچه که بر اسرای ایرانی گذشته است، نشان می‌دهد و می‌تواند برای قرن‌ها مایه شرمساری و خفت اسیرداران بعثی و قضاوت‌های تاریخ‌نویسان شود تا چهره غیرانسانی و وحشیانه نیرو‌های بعثی را برای تمام جهانیان نمایان سازند. حال بهتر می‌توان درک کرد که خاطره‌ها و یادمانده‌های تک‌تک اسرا و رزمندگان چقدر می‌تواند ارزشمند باشد. اکنون می‌توان فهمید که توجه به ادبیات پایداری و مقاومت و نشر خاطرات و نگارش تاریخ دفاع مقدس چقدر ضروری، لازم و مهم است.
عبدالصالح هنگام کار در آبادان با اندیشه‌های امام خمینی آشنا می‌شود و می‌گوید: «در آنجا روز‌ها تا موقع نماز مغرب کار می‌کردم و پس از آن به مسجد جامع خرمشهر می‌رفتم. بعد از نماز و شام همانجا روی کارتون می‌خوابیدم. آیت‌الله جمی امام جماعت آنجا بود و مطالبی را می‌گفت که از خیلی‌شان بی‌خبر بودیم. حرف‌هایش درباره اوضاع مملکت بود و بدبختی و فقر مردم ایران و از وجود رهبری می‌گفت که مردم به تبعیت از او به مبارزه با نظام شاهنشاهی برخاسته بودند. من اینگونه با اندیشه‌های امام خمینی آشنا شدم. وقتی به روستا می‌آمدم سخنان آیت‌الله جمی را تکرار و آن‌ها را از اوضاع مملکت با خبر می‌کردم. چون مردم با هم خیلی صمیمی بودند و هر شب به خانه یکی از اهالی روستا می‌رفتند و دوره می‌نشستند، در شب‌نشینی‌ها از آن سخنرانی‌ها صحبت می‌کردم.»
او پس از مشاهده آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، به روستایش بازگشت. تحت تأثیر حرف‌های برادر بزرگترش محمدصالح که از همان اوایل جنگ مردم روستا را به رفتن به جبهه‌ها تشویق می‌کرد، برای نخستین بار در ۱۵ فروردین ۱۳۶۲ به عنوان بسیجی راهی جبهه‌ها شد. بعد از گذراندن دوره آموزش‌های نظامی تئوری و عملی در یاسوج، در تیپ المهدی که متعلق به بچه‌های استان کهگیلویه و بویراحمد به فرماندهی سهرابی بود حضور یافت و کار در آشپزخانه را انتخاب کرد. «هر روز غذا درست می‌کردیم و با ماشین سپاه برای رزمنده‌ها می‌بردیم.» بعد از حدود ۹ ماه به خانه بازگشت. دومین مرتبه پس از آنکه دخترش زهرا در ۱۴ بهمن ۱۳۶۴ به دنیا آمد، سه روز بعد راهی جبهه شد و در شمار رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا به فرماندهی مرتضی قربانی درآمد که ویژه رزمندگان مازندرانی بود، ولی بخشی از نیرو‌های استان کهگیلویه و بویراحمد هم در آن حضور داشتند. این لشکر در عملیات والفجر ۸ که تصرف فاو و سپس پیشروی به سمت بصره مد نظر بود، نقش داشت. در این لشکر او جزو نیرو‌های گردان سیف‌الله ۲ و تحت فرماندهی حسین تفضلی و جانشینش شهید عطاءالله حسینی بود. عملیات در شامگاه ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ آغاز شد که منجر به تصرف فاو شد.
این رزمنده در ادامه پیشروی نیرو‌ها به سمت بصره، در ۴۵ کیلومتری شهر و نزدیک کارخانه نمک و سه‌راهی مرگ، در شمار افرادی قرار گرفت که به محاصره نیرو‌های عراقی درآمده و اسیر شدند. البته چند تن از دوستانش همچون علی خوب‌زاده، خداداد عبادی‌فرد، محمدرضا داستان و ماندنی وحدت‌نژاد نیز به شهادت رسیدند.
خانم خاک نژاد بخش‌های سوم و چهارم کتاب خاطرات عمویش را به بیان احوال او در ایام اسارت اختصاص داده و خاطرات او را از روز‌های سخت ۵ ساله ذکر کرده است. در بخش سوم کتاب، یادمانده‌های او از آغاز اسارت تا ورود به اردوگاه رمادیه در استان الانبار در غربی‌ترین نقطه سرزمین عراق در مرز اردن را بیان می‌کند. عبدالصالح در ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ اسیر شد. پس از تلاش ناکام برای فرار به همراه تعدادی دیگر، به بصره فرستاده شدند. او همانند دیگران اسرا در اردوگاه و استخبارات بصره، مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت. به قول خودش «بدترین شکنجه‌شان این بود که اتو را به برق می‌زدند تا خوب داغ شود، بعد آن را به بدن ما می‌کشیدند. کشیدن ناخن، آویزان کردن اسرا به پنکه سقفی به صورت وارونه، سوزاندن بدن با آتش سیگار و کابل و شلاق زدن دیگر شکنجه‌هایی بودند که در استخبارات بصره انجام شد. وقتی اتوی داغ را بر زخم‌هایی که به خاطر کابل بر بدن ایجاد شده بود می‌کشیدند، قلبم از شدت درد می‌خواست بترکد. اگر هم فریاد می‌زدم، بیشتر آن را بر بدنم می‌کشیدند. مجبور بودم سکوت کنم. خیلی‌ها زیر شکنجه شهید شدند.»
در ادامه اسارت او را به همراه دیگر اسرا بعد از چهار روز به بغداد فرستادند. نویسنده بخش چهارم کتاب را به خاطرات عمویش در اردوگاه رمادی که به کمپ ۱۰ معروف بود اختصاص داده است. در فصل اول این بخش، صاحب خاطرات، تصویری از مکان و چگونگی ساختمان اردوگاه ارائه می‌دهد و سپس حالت درونی‌اش را از ورود به چنان مکانی اینگونه بیان می‌کند: «با دیدن اردوگاه و رسیدن ما به آنجا غم همه سنگینی درونم را فراگرفت. سکوت کردم و در خود فرو رفتم. بدون اینکه به چیزی یا کسی فکر کنم. وقتی ساعت ۵ عصر به اردوگاه رمادیه در استان الانبار رسیدیم حس غریبی داشتم... وارد که شدیم چشممان به سیم‌های خارداری افتاد که آنجا را به شکل زندان مخوف در ذهن مجسم می‌کرد. هیچ کس آنجا نبود و ما اولین اسرایی بودیم که واردش شدیم.»
خاک‌نژاد در فصل دوم خاطراتش از چگونگی آشپز شدنش در اردوگاه این‌چنین یاد می‌کند: «در یکی از روز‌های اوایل اسارت، ما را از اتاق به حیاط بردند و به صف ایستادیم. سروان عراقی سخنرانی کرد و گفت: کدام یک از شما می‌تواند آشپزی کند؟ ساکت به همدیگر نگاه کردیم. دوباره حرفش را تکرار کرد: اگر کسی از شما برای آشپزی اعلام آمادگی نکند از این به بعد باید غذا‌ها را به صورت خام بخورید. من که آشپزی بلد بودم نیم‌خیز شدم که بگویم، ولی بچه‌ها پیراهنم را گرفتند که بنشینم. ترسیده بودند برایمان نقشه‌ای داشته باشند. با توکل بر خدا بلند شدم و گفتم: من آشپزی بلدم.»
راوی چگونگی شهادت یکی از اسرا را روایت می‌کند که چگونه با کابل سرش شکافته شد طوری که در خون غلتید، بی‌رمق بر زمین افتاد و بعد از چند دقیقه شهید شد. این آزاده از میزان جیره غذایی هر اسیر سخن می‌گوید. روزی دو عدد نان صمون (نوعی نان ساندویچی) که از خمیر‌های آن برای تهیه حلوا استفاده می‌کردند، صبحانه بیشتر شوربا که با ۴ کیلو عدس و یک کیلو برنج برای ۲۷۰ نفر تهیه می‌شد. او به خوبی به یاد می‌آورد که هیچ یک از اسرا طی سال‌ها اسارت نتوانستند یک شب با شکم سیر بخوابند. کسی هم جرأت اعتراض نداشت. از آب یخ یا خنک خبری نبود آنگونه که حتی در تابستان‎ها هم آب نوشیدنی‌شان خیلی گرم بود.
خاک‌نژاد در فصل سوم به بیان خاطراتش از برگزاری مراسم اعم از جشن‌ها و عزاداری‌ها پرداخته و این‌طور می‌گوید که برپاداشتن عزاداری برای امام حسین (ع) ممنوع بود و مجازات‌های سختی داشت. همچنین عزاداری برای رحلت امام خمینی یا برگزاری جشن ۲۲ بهمن و عید نوروز، خواندن نماز شب و نماز‌های مستحبی ممنوع بود. برای خواندن نماز‌های واجب کسی حق استفاده از مُهر نداشت. نگارنده خاطرات عمویش درباره وضعیت بهداشتی آسایشگاه و اردوگاه و رفتار عراقی‌ها و آموزش‎ها و سرگرمی‌های اسرا را در فصل‌های بعدی این بخش جا داده است. انواع و اقسام شکنجه‌ها همچون چگونگی نمک روی زخم‌ها پاشیدن، ناخن کشیدن، اتو کشیدن روی بدن، درون آب یخ در سرما بردن و شلاق زدن، خواباندن روی شن‌های داغ در تابستان بیش از ۵۰ درجه و کشیدن دندان در این فصول روایت شده است.
از نظر راوی شیرین‌ترین بخش اسارت بردن اسرا به زیارت کربلا و نجف پیش از آزادی بود. این آزاده سرافراز پس از تحمل پنج سال اسارت در مرداد ۱۳۶۹ آزاد شد. وقتی از مرگ دخترش زهرا در چهار ماهگی باخبر شد بسیار غمگین شد، تاحدی که بعد از سال‌ها نمی‌تواند از آن غم خلاصی داشته باشد. سال‌ها اسارت تأثیرات بسیاری بر روح و جسم او نهاده که خیل عظیمی از آزادگان آن را تجربه کرده‌اند، اما آن‌ها از جان و مال و امنیت خودشان گذشتند تا امروز ایرانی آباد و سرافراز داشته‌باشیم و بر هر ایرانی و فرزند این خاک فرض مسلم است که قدر یکایک این اسطوره‌های ایثار و شجاعت را بدانند.

منبع خبر: خبرگزاری دانشجو

اخبار مرتبط: نگاهی به کتاب «از گدارتختی تا رمادیه»