بنفشه سفید؛ رنج دگرباش بودن و برده جنسی شدن
ناشر در معرفی آن مینویسد؛ "نویسنده بنفشه سفید شما را به خواندن داستانی سرگرمکننده و مفرح دعوت نمیکند. او با گفتن همین دو جمله در ابتدای کتاب خواننده را به مبارزه میطلبد و از همان ابتدا اعلام میکند قصدش بیان حقایقی است که قطعاً برای بسیاری از ما خوشآیند نخواهد بود. بنفشه سفید روایت آدمهایی است که با ظاهری جز آنچه از درون هستند به دنیا میآیند و در کشوری همچون ایران مجبورند در قفسی به نام بدنِ ظاهری زندگی کنند و اگر بخواهند روزی قفس را بشکنند، آدمهای دیگر معلوم نیست با این انسان جدید چه رفتاری در پیش بگیرند."
"بنفشه سفید"داستانی است چند لایه که داستان اصلی در کنار چندین داستانِ جنبی به موازات هم پیش میروند. این داستانها بر چند موضوع استوار هستند. بنفشه سفید داستان زندگی رنجبار دگرباشان است در ایران و در همین راستا، داستان تجارت انسان است؛ به دام انداختن دختران جوان و قاچاق آنان به کشورهای پیرامون خلیج جهت روسپیگری.
بنفشه سفید داستان حسرت است؛ حسرت کودکانی که شادی نمیشناسند، از زندگی لذت نمیبرند و چه بسا مجبورند کار کنند. بنفشه سفید داستان زندگی در کشوری است که ایران نام دارد و بر این کشور رژیمی حاکم است که در کوچکترین بخشهای زندگی خصوصی انسانها دخالت میکند. این جمهوری همه انسانها را به سان هم میخواهد و میکوشد در ماشین آدمسازی خویش همه را به "راه راست" که همانا اسلام حکومتی باشد، رهنمون سازد.
بنفشه سفید داستان زندگی دو خواهر است با نامهای آوا و ندا که هر دو دانشآموزند. پس از مرگ نابهنگام پدر و مادر، به خاله پناه میآورند. عمر خاله نیز از بدِ حادثه دراز نیست. پس از مرگ او مجبور به زندگی با شوهرخالهای که راننده کامیون است، میشوند. آوا، خواهر بزگتر، هر روز به دنبال تعطیلی مدرسه خیاطی میکند تا بتواند از پسِ مخارج و نگهداری خواهر و پسرخالهی کوچکشان برآید.
آوا در مدرسه دوستی دارد که دختری تراجنس است، لباس مردانه میپوشد و رضا نامیده میشود. بین آن دو که همسایه نیز هستند، رابطهای عاشقانه برقرار است. دختر قصد دارد با عمل جراحی صاحبِ هویتی مردانه گردد. رضا در یافتن کار خیاطی برای آوا از هیچ کوششی دریغ ندارد.
شوهرخاله که مردی تریاکی است، هرازگاه به خانه بازمیگردد، چند روزی میماند و دگربار با کامیون راهی شهرهای دور و دراز میشود. در یکی از همین بازگشتنهاست که زنی را نیز با خود به خانه، میهمان میآورد. زن با هزار ترفند دو دختر را به سفری برای گردش در دُبی با خود همراه میکند. و این آغاز سفری است دراز. دختران بیآنکه بدانند به چه دامی گرفتار آمدهاند، بعدها درمییابند که او دلال انسان است؛ با فریب دختران، آنها را برای فحشا به کشورهای خلیج میکشاند. شوهرخاله در واقع دو خواهر را به این زن فروخته است.
آوا و ندا نیز به راه سفر در لنجی جا میگیرند، به بهانه اینکه در میان آبها به سرگیجه دچار نگردند، به جای قرص آرامبخش، داروی بیهوشی در اختیارشان گذاشته میشود. چشم که میگشایند در دبی هستند. در دبی با تهدید و کتک و اجبار، به سان هزاران دختر ایرانی یا در فاحشهخانههای کشورهای خلیج فارس به کار مشغول میشوند و یا اگر شانس آورده باشند، خدمتکار خانه میگردند.
آوا نیز که به اجبار از خواهرش جدا گشته، کتک میخورد، برای کار خدمتکاری فروخته میشود، و سرانجام به فحشا کشانده میشود. در فرار از این موقعیت دگربار به بند گرفتار میآید و این بار به یک قاچاقچی فروخته میشود تا به همراه عدهای دیگر از دختران جوان برای فاحشگی در اروپا، به آنجا اعزام شوند. در رسیدن به آلمان پلیس آنها را بازداشت میکند و آوا به این علت که بیمار است، به کلینیک بیماران روانی منتقل میشود.
و چنین است که آوا بی هیچ اطلاعی از خواهر کوچکتر، با تنی زخمین و روانی پریش، در ترس و هراسی بیپایان، بیآنکه زبان آلمانی بداند، ساکن یک آسایشگاه روانی میشود. در میان کادر درمانی آسایشگاه دختری ایرانی به نام سپنتا وجود داردکه روانشناس و مشاور درمانی است. سپنتا در ایران پسری تراجنسیتی بود و در آلمان در پی یک عمل جراحی، حال با هویتی دخترانه زندگی و کار میکند.
سپنتا در درمانِ آوا اندکاندک اعتماد او را به خود جلب میکند، به او قول میدهد که در پی یافتن خواهر و دوستش رضا برآید. او همچنین از آوا میخواهد تا در رهایی از گذشته، آنچه را که بر وی گذشته، بنویسد؛ "دکترم میگه باید با ترسهایم مقابله کنم. خوب گفتنش راحته، اما وقتی از ترس فلج شدی نمیتوانی نفس بکشی و دمای بدنت یهو ده درجه کم میشه، وقتی سیاهی میره و میفتی تو جهنمی که هرگز فکر نمیکردی ازش جون سالم به در ببری، چطور میشه باهاش جنگید؟"
آوا توان فراموش کردن آنچه را که بر او گذشته، ندارد. سراسر وجودش خشم است و کینه و انتقام. و همین او را از رسیدن به آرامش دور نگاه میدارد؛ "روانپزشکم میگه اولین قدم برای رسیدنم به آرامش، بخشیدن افرادیه که به من آسیب رسوندن؛ گفتن این حرف از عمل کردن به اون آسونتره. فکر نمیکنم حتا اگر بمیرم و استخوانهایم به خاک تبدیل بشه و از اون خاک درختی رشد کنه و از اون درخت میوهای به وجود بیاد، حتی اون موقع هم نمیتونم ببخشم. میدونم که حتا در اون زمان هم میوه این درخت، نفرت و انتقامه."
آوا اندکاندک به نوشتن راضی میشود. گوشههایی از آنچه را که بر او در این ایام رفته، در دفترچهای مینویسد و همین دفترچه بخشی از داستان است که خواننده از طریق آن بر زندگی آوا آگاه میگردد.
نوشتن برای آوا تنها در "تراپی" خلاصه نمیشود. میخواهد بنویسد تا مکتوب گرداند و دگربار بخواند تا فراموش نکند؛ "من ایوب نیستم، نوح هم نیستم. من زنی هستم در مرز دیوانگی که عدالت میخواد، عدالتی که میدونم خودم باید اجراش کنم...میترسم روزی برسه که این اتفاقات را فراموش کنم...مینویسم تا هر روز بخونم و یادم نره چی شد."
سپنتا موافقت مسؤلین بیمارستان را برای یک هفته مرخصی برای آوا کسب میکند. او را نزد جین، یکی از دوستان خویش میگذارد و خود راهی ترکیه میشود تا شاید بتواند در آنجا خبری از ندا و رضا به دست آورد.
رنج دگرباشان جنسی
بنفشه سفید داستان زندگی سراسر رنج دگرباشان است در ایران. رضا در شمار همین افراد، در ناآگاهی و درد بالیده و آنگاه که پی برده تراجنسیت است، برگی دردناکتر بر زندگیاش گشوده شده است.
رضا البته پیش از آنکه آوا راهی دُبی گردد، ایران را به قصد ترکیه ترک میگوید. او ادامه زندگی را در ایران ناممکن میبیند. به امید رسیدن به یک کشور غربی از آوا جدا میشود. التماسهای آوا در تصمیم او تأثیری ندارند؛ "من اینجوری نمیتونم [اینجا زندگی] کنم. جوونیم دارده به باد میره. آرزوهام تو این کشور جایی جز گور ندارند."
رضا با اینکه برگهی اجازه تغییر جنسیت دریافت داشته، پدر و مادر او را نشان بیآبرویی خویش میدانند. پدر حتا یکبار با کارد آشپزخانه قصد جان او میکند؛ "ولم کنید، بگذار بکشم این حیوون رو! خونش حلاله، به خدای احد و واحد خونش حلاله." مادر رضا نیز او را نشانِ بیآبروی خانواده میداند؛ "الهی خودم سنگ قبرت رو بخرم، چرا اینجوری میکنی؟ چرا نمیتونی مثل آدم زندگی کنی؟ ای بیصفت من که مال حروم به بچههام ندادم. ای خدا کی منو نفرین کرده که باید اینقدر زجر بکشم. یه جنده، یه فاحشه بزرگ کردم. ای کاش وقتی بچه بودی خودم تو خواب خفهات میکردم." یکی از همسایهها با اشاره به وضعیت رضا میگوید؛ "دیگه آخرالزمان که میگن همینه! همینها هستند شهر رو به کثافت کشیدن." و سرانجام در چنین موقعیتی است که رضا از خانه رانده میشود.
در واقع رضا انسانی تراجنسیتی است. از شانزده سالگی روسری را کنار میگذارد و لباس مردانه میپوشد. بعد از پایان مدرسه وارد دانشگاه میشود. در پی اختلاف با خانواده، تحصیل را رها کرده، کار میکند.
درچنین فضایی ادامهی زندگی ناممکن است. رضا البته تنها نیست. در گوشه و کنار شهر افرادی چون او بسیارند. در بهترین شرایط اینکه گواهی تغییر جنسیت دریافت میدارند و این البته آغاز کار است؛ "مشکل من این مردمه! فکر میکنی داشتن یه نوشته رو کاغذ باعث افتخار منه؟ اینکه مثل زندانیهایی که میرن مرخصی، هرجایی که بخوام برم باید این کاغذ همراهم باشه نشون مأمورا بدم؟ تازه بگذریم از رفتار آدمای عادی."..
دگرباشان جنسی در ایران افرادی هستند رانده شده از همهجا. نه حکومت آنان را به رسمیت میشناسد، نه مردم و نه فرهنگِ حاکم بر جامعه. مسخره میشوند، طرد میگردند، به حاشیه رانده میشوند، تمامی رفتاهایشان به کنترل درمیآید، عاشق هم که بشوند، رفتار جنسیشان نه تنها تابو، ممنوع است و مجازات به همراه دارد؛ "هیچکس استخدامم نمیکنه چون با قیافه دخترونه ازم درخواست ناجور میکنن و با قیافه مردونه ازم شناسنامه که میخوان تابلو میشم... من دو شب تو خیابون خوابیدم چون صاحبخونهی دوستم تهدید کرد پلیسرو خبر میکنه...اونقدر بدبخت و درمونده هستم که حالم از این کشور و مردمش بههم میخوره...من تا این سن دو بار خودکشی کردم. یه بار تو چهاردهسالگی و یه بار هم وقتی شونزده سالم بود...".
بنفشه سفید داستان زندگی زنان است. زنانی که در ایران زندگی میکنند و انسانی کامل محسوب نمیشوند، زنانی که همیشه به عنوان یک سوژه جنسی نگریسته میشوند، زنانی که از خود حقی ندارند و در شمار شهروندان کشور از حقوقی برابر با مردان برخوردار نیستند.
بنفشه سفید داستان زندگی زن است و رابطهاش با مرد در جهانی که هنوز مردمحور است. آوا آنگاه که یادماندههایش را مینویسد، تأکید دارد که؛ "این داستان تمامشدنی نیست." و این پایان رمان است.
درباره عنوان کتاب
بنفشه گلیست زینتی که در آغاز بهار به رنگ بنفش و زرد سر از خاک برمیدارد و چه بسا در آخرین روزهای زمستان نیز از زیر برف به گُل بنشیند. چون بنفشه را در زمستان میکارند، بر این اساس آن را گل زیر برف نیز مینامند. بنفشه را انواع فراوان است. بنفشه سفید اما کمیاب است. بنفشه در ادبیات کهن ایران نماد یادآوری و به یاد ماندن دلدادگان است. در "ویس و رامین" اسعد گرگانی، ویس به وقت وداع با رامین دسته گلی از بنفشه به وی میدهد؛
به یادم آر گفتا این همیشه/ به رامین داد یک دسته بنفشه
به نظر میرسد نویسنده با برگزیدن عنوان "بنفشه سفید" برای این رمان، به همین یادآوری و به یاد ماندنها نظر دارد. نام و یاد رضا همیشه با اوست. رضا برای او همچون بنفشهای سفید کمیاب است. از سویی دیگر میگوید که نباید آن گذشته تلخ را از یاد ببرد. برای همین است که خاطرههای خود را مکتوب میکند.
جز این هیچ نشانی از بنفشه و نوع سفید آن که بتوان آن را علتی برای برگزیده شدنش از سوی نویسنده برای عنوان کتاب یافت، در این رمان دیده نمیشود.
نویسنده در آغاز رمان به عنوان پیشگفتار، در خطاب به خواننده، نوشته است؛ "امیدوارم از خواندن این کتاب لذتی نبرده و فقط به تفکری کوتاه بسنده کنید."
محتوای "بنفشه سفید" اما چیزی نیست جز تراژدی و تراژدی نمیتواند که نوازشگر ذهنِ خواننده باشد. نه تنها زندگی سراسر درد و رنج دگرباشان جنسی در ایران، تجارت سکس و زندگی دردناک دخترکان جوان ایرانی در کشورهای حاشیه خلیج فارس، موضوعهایی هستند که ذهن را مُدام میخراشد و میآزارد. احساس میشود نویسنده با آگاهی و اطلاعات کافی و لازم به موضوع پرداخته است و این خود بر ارزش آن میافزاید.
بنفشه سفید فریاد است، صداییست برآمده از حلقومی خراشیده که همصدا میطلبد تا فریاد در فریادش افکند در اعتراض به این درد. بنفشه سفید میکوشد تا چشم خواننده را به جهانی دیگر بگشاید و به او آن چیزی را آشکار نماید که تا کنون و از این منظر ندیده بود. اگر این هدف نویسنده بوده باشد، باید گفت او در کارش موفق بوده است.
این کتاب را میتوان رایگان از سایت نشر نوگام دانلود کرد.
مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.
منبع خبر: صدای آلمان
اخبار مرتبط: بنفشه سفید؛ رنج دگرباش بودن و برده جنسی شدن
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران