به این دلیل به «آواکس دشت عباس» مشهور شد!

به این دلیل به «آواکس دشت عباس» مشهور شد!
تابناک

سرویس دفاع مقدس ـ در طلوع خورشید یکی از روزهای سال 1340 ه ش در منطقه مهرزیل در بخش الوار گرمسیری شهرستان اندیمشک کودکی پا به عرصه گیتی نهاد که بعدها سید الشهدای مظلوم این منطقه لقب گرفت. «توکل» بیشتر دوران کودکی را در روستای قلعه رزه طی نمود و دوره راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان اندیمشک به پایان رسانید.

به گزارش «تابناک»، شهید بزرگوار «توکل قلاوند» پس از سال ها مجاهدت در به ثمر نشاندن انقلاب اسلامی و پاسداری از این دستاورد بزرگ، نهایتا پس از آنکه سیزده روز در قرارگاه نجف اشرف به عنوان فرمانده واحد اطلاعات عملیات این قرارگاه خدمت کرد، در نهم بهمن ماه  1361 به همراه سرداران شهید باقری، بقایی، رضوانی و مؤمنیان در منطقه فكه و در حين شناسايي منطقه عملياتي والفجر مقدماتي مورد اصابت راکت دشمن قرار گرفته و به شهادت رسید.

گزیده مطالب زیر، روایتی است مختصر از زندگی این اسطوره مقاومت و ایثار که به محضرتان تقدیم می گردد:

غائله کردستان

با شروع غائله کردستان، شهید توکل رهسپار آنجا شد. به دلیل کار زیاد او مدت شش ماه حتی یک بار به مرخصی نیامد و تنها یکبار پیک سلامتی ایشان از طریق نامه دریافت شد. در اواخر سال 1359 پس از مسئله کردستان فقط به مدت دو ساعت در منزل ماند و بلافاصله عازم منطقه دشت عباس شد. او به همراه جوانان اندیمشکی و دزفولی در عملیات‌های چریکی و جنگهای نامنظم شرکت می‌نمود.

راوی: خانواده شهید


کمپ قلاوند

در اوایل جنگ از دهلران تا فکه کمپ هایی در این مناطق عملیاتی قرار داشت که مانع نفوذ نیروهای دشمن می شد. مسئولیت یکی از این کمپ ها به عهده شهید قلاوند بود. کار کمپ‌ها جلوگیری از نفوذ ارتش عراق و شناسایی نیروهای دشمن بود که توکل در این مورد بخصوص در امر شناسایی از تبحر خاصی برخوردار بود و به همین دلیل کمپ ایشان معروف شد به کمپ قلاوند. فرماندهی ایشان در این منطقه تا آغاز عملیات فتح‌المبین ادامه داشت. اطلاعات به دست آمده توسط ایشان کمک زیادی به عملیات فتح المبین کرد.
 


با لباسهاي پر از گرد و غبار مي‌آمد

توكل قلاوند از اعضاي رسمي سپاه شهرستان انديمشك بود و پس از اعزام به جبهه مدت ها از او خبري نداشتيم. مدت ها گذشت تا اينكه به شهر آمد، آن هم با سر و صورت خاكي و پوتين هاي پر از گل.

 از جبهه كه برمي‌گشت سري هم به سپاه مي‌زد و با بچه‌ها ديداري تازه مي‌كرد و هميشه لباس هايش پر از گرد و غبار بود. نمي دانستيم در منطقه چه مي‌كند و چه سمتي دارد. خودش هم هيچ حرفي نمي زد.

بعد از شهادتش بود كه فهميديم توكل، جانشين فرمانده اطلاعات عمليات قرارگاه نجف اشرف بوده، پاسخ پرسش هايمان را گرفتيم.

راوي : عبدالامیر شیخ نجدی


آواکس دشت عباس

ایشان به دلیل این که بچه کوهستان بود و به راحتی می توانست در مناطق کوهستانی حرکت کند، کار شناسایی و عملیات را بهتر از هر کس دیگر انجام می‌داد. کار او اغلب شبانه بود و تا عمق نیروهای دشمن نفوذ  می کرد و اطلاعات لازم را از دشمن و تعداد ادوات و محل استقرار آنها به دست می آورد. همین امر باعث شد که بین بچه ها به «آواکس دشت عباس» مشهور شود.

راوی: غلامرضا کاج


اخلاص

توکل از آنجا که در محرومیت و استضعاف به دنیا آمده بود و زندگی سختی را با مشقت و تنگدستی سپری کرده بود، همواره به فکر دردمندان و بی سرپرستان بود و تا جایی که در توانش بود انفاق می کرد و حقوق ناچیزی را هم که دریافت می‏کرد یا به حساب شماره 100 حضرت امام(ره) واریز می‌کرد و یا خود برای خانواده‌های مستمند وسایل مورد نیاز تهیه می‌کرد.

در روستای ما ـ قلعه رزه ـ خانواده‌ای وجود داشت که سرپرستی نداشت و سه طفل صغیر با مادرشان زندگی می کردند، او هر گاه به مرخصی می‌آمد، برایشان چیزی هدیه  می‌آورد.

راوی: خواهر شهید


برادرانم را نمي توانم فراموش كنم

بعد از مدت ها که به مرخصی آمده بود، شب هنگام برای استراحت، تشک و لحافی در اتاق گذاشتم. وقتی صبح آمدم دیدم تشک و لحاف دست نخورده گوشه‌ای قرار دارند. از توکل پرسیدم چرا روی زیلو خوابیده‌ای؟

پاسخ داد: الان در جبهه برادرانم روی زمین خوابیده‌اند. وقتی دوستانم روی خاک‌ها و قلوه‌سنگ‌ها به سر می‌برند، من چگونه  می‌توانم روی تشک و لحاف راحت بخوابم.

راوی: خواهر شهید


شناسایی

روزهای نخست جنگ تحمیلی بود و در سپاه اندیمشک جمع بودیم که به یکباره متوجه حضور سردار جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان شدیم. ایشان به ما گفتند در شناسایی منطقه دشت عباس و چگونگی استعداد دشمن به مشکل برخورده‌ایم. ما را راهنمایی کرده‌اند و گفته‌اند که فردی اینجاست به نام توکل قلاوند که منطقه را مثل کف دست  می شناسد. آمده‌ام تا او را جهت شناسایی همراه خود ببرم. این گونه بود که توکل همراه حاج احمد شد و مدتی در تیپ 27 رسول الله(ص) و بعد در قرارگاه نجف اشرف و در واحد اطلاعات و عملیات مشغول به کار شد.

راوی: سردار عبدالله احمدی

 
مادرش چشم انتظار بود و...

پس از عملیات غرور آفرین فتح المبین مادرشان به دلیل شایعات گوناگون در مورد فرزندش در بستر بیماری می‌افتد و پس از آن چشم از دنیا می‌بندد اما اینها از اراده خلل ناپذیر توکل چیزی نمی‌کاهد و او را از ادامه مسیرش باز نمی‌دارد.

به دلیل حساسیت زمان و اهمیت حفظ منطقه آزاد شده, حتی در مراسم تشییع پیکر مادر مهربان خود نیز حاضر نمی‌شود و تا چهلمین روز درگذشت مادرش در سنگر خط مقدم می‌ماند.

گزارش

یک بار گزارشی از طرف فرد مشکوکی علیه توکل قلاوند به دستم رسید که مطالبی بی اساس و کذب در آن به چشم می خورد. اصل نامه را به توکل دادم و گفتم: ببین علیه تو چه نوشته‌اند.

ایشان گزارش را گرفتند و با کمال خونسردی آن را مطالعه کرده و بدون اینکه عصبانی شوند آن را برگرداندند.

به او گفتم به دلیل کذب بودن، قابل پیگیری نیست. اما ایشان در جواب گفتند: من راضی نیستم و شما باید به وظیفه خودتان عمل کنید و مسئول هستید برای روشن شدن صحت و سقم آن تحقیق کنید.

راوی: فتح اله بهاروند


پرواز
روزهای سرنوشت ساز دفاع مقدس مردم ایران در برابر دنیای استكبار جهاني سپری می‌شود و روح آسمانی توکل بی قرار حضور در جبهه را می‌نماید. او هیچ کدام از مسئولیت‌های محوله را که مانع حضورش در خط اول جبهه است، نمی‌پذیرد.

تقویم، تاریخ 26/ 10/ 61 را نشان می‌دهد که توکل دوباره راهی جبهه می‌شود. او به همراه سردارشهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر 17 ابیطالب (ع) به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات آن لشکر مشغول خدمت می‌شود. مدتی بعد قائم مقام فرمانده قرارگاه نجف اشرف ایشان را به آن قرار گاه منتقل می‌کند.

توکل قلاوند سیزده روز در قرار گاه نجف اشرف به عنوان فرمانده واحد اطلاعات عملیات این قرارگاه به خدمت خود ادامه می‌دهد و در تاریخ 9/ 11/ 1361 به همراه سرداران شهید باقری، بقایی، رضوانی و مؤمنیان در بازدید از خط مقدم جبهه مورد اصابت راکت دشمن قرار گرفته و به شهادت می‌رسند.

او در وصيتنامه‌اش آورده است:

موقعى که این راه را انتخاب کردم آن را با تمام وجودم حس کرده مى‌دانستم که در آن رنج و زحمت و سختى ظاهرى است ولى یقین داشتم که در آن خوارى و ذلت و پستى و فرومایگى نیست و آن عین شرف، شجاعت، افتخار و سرافرازى در دنیا و آخرت است.

منبع خبر: تابناک

اخبار مرتبط: به این دلیل به «آواکس دشت عباس» مشهور شد!