۱۵ واقعیت جالب و باورنکردنی در مورد شخصیت‌های مشهور تاریخی که هیچ جا نشنیده‌اید

۱۵ واقعیت جالب و باورنکردنی در مورد شخصیت‌های مشهور تاریخی که هیچ جا نشنیده‌اید
باشگاه خبرنگاران

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،تاریخ رهبران، پیشگامان، مخترعان، پادشاهان و ملکه‌ها و به طور کلی افراد برجسته بسیاری را به خود دیده است که دنیای امروزی را شکل دادند. اگر چه کتاب‌های تاریخی و دانش ما باعث شده که این شخصیت‌ها برای همیشه در یاد‌ها بمانند، آن‌ها نیز انسان بودند با تمام کاستی‌ها و نقطه ضعف هایشان. انسان بودن با ویژگی‌های شخصی و تفاوت‌های رفتاری و هر چیز غیرمعمول دیگری همراه است و برخی از انسان‌ها با اتفاقاتی روبرو می‌شوند که باورشان دشوار است. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با واقعیت‌هایی باورنکردنی و بسیار جالب در مورد شخصیت‌های مشهور تاریخی آشنا کنیم که بدون شک از خواندن آن‌ها لذت خواهید برد.

قصد داریم شما را با واقعیت‌هایی باورنکردنی و بسیار جالب در مورد شخصیت‌های مشهور تاریخی آشنا کنیم که بدون شک از خواندن آن‌ها لذت خواهید برد.


۱- ماجرای فرانکلین دی روزولت و دیدن وینستون چرچیل در حالت عریان
در دسامبر ۱۹۴۱ و بعد از ماجرای حمله ژاپنی‌ها به بندر پرل هاربر، چرچیل برای دیدار با رییس جمهور ایالات متحده به کاخ سفید می‌رود. بر اساس کتاب‌های تاریخی، فرانک دی روزولت بعد از اینکه فکر تشکیل سازمان ملل بعد از پایان جنگ جهانی دوم به ذهنش رسید، برای در میان گذاشتن این موضوع با رهبران جهان و البته چرچیل وارد اتاق استراحت نخست وزیر بریتانیا شد. در همان لحظه، چرچیل به تازگی از حمام بیرون آمده، کاملاٌ لخت و صورتی بود. در این لحظه روزولت از چرچیل به خاطر ورود سرزده اش به اتاق عذرخواهی می‌کند، اما چرچیل در پاسخ به او می‌گوید: «نخست وزیر بریتانیای کبیر چیزی برای قایم کردن از رییس جمهور ایالات متحده ندارد». بعد‌ها روزولت در دیدار با شاه جرج ششم در کاخ باکینگهام در ژانویه ۱۹۴۲ به او گفت: «جناب، فکر می‌کنم من تنها مردی در جهان هستم که به دیدار یک رهبر عریان رفته ام».

۲- علاقه رونالد ریگان به یک سکانس خاص از فیلم Back to the Future
وقتی رونالد ریگان فیلم Back to the Future را برای اولین بار تماشا می‌کرد، چنان از شوخی فیلم با رییس جمهور ایالات متحده در سال ۱۹۸۵ خوشش آمده بود که از مسئول سینما خواست یک بار دیگر این سکانس را از نو نمایش دهد. بعد از اینکه چندین تهیه کننده ایده ساخت این فیلم را به خاطر آبکی بودن و برخی دیگر به خاطر مشکلات اخلاقی داستان نپذیرفته بودند، Back to the Future در ۳ جولای ۱۹۸۵ در سینما‌ها اکران شد و از همان ابتدا به یک موفقیت تجاری بزرگ در باکس آفیس دست یافت. ظاهراً رونالد ریگان نیز وقتی برای اولین بار در سالن سینمای کاخ سفید نظاره گر فیلم بود از آن خوشش آمده بود. در یکی از سکانس‌ها وقتی شخصیت داک براون در سال ۱۹۵۵ از شنیدن این خبر که در سال ۱۹۸۵ ریگان به ریاست جمهوری ایالات متحده می‌رسد، می‌گوید: «اون بازیگره؟ معاون رییس جمهور کیه؟ جری لوییس؟». ریگان از این سکانس بسیار خوشش آمده و با خنده فراوان خواستار تکرار این سکانس شد.

۳- هیتلر، موسولینی و استالین نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شدند
اگر چه باورش بسیار سخت است، اما آدولف هیتلر در سال ۱۹۳۹ توسط یکی از اعضای پارلمان سوئد به نام‌ای جی سی برانت نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد. با این وجود، برانت یک آنتی فاشیست سرسخت بوده و این نامزدی را به عنوان نقدی گزنده و هجوگونه از کشمکش‌های سیاسی وقت در سوئد انجام داد. جوزف استالین دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی نیز در سال‌های ۱۹۴۵ و ۱۹۴۸ به خاطر تلاش هایش برای پایان دادن به جنگ جهانی دوم نامزد این جایزه شد. بنیتو موسولینی در سال ۱۹۳۵ توسط استادان دانشگاه‌های آلمانی گلسن و یک استاد دانشگاه دیگر از پاریس نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شده بود، زیرا فکر می‌کردند که ایتالیای موسولینی در دهه ۱۹۳۰ موفق بوده و با توافقی که با پاپ داشت توانسته بود شرایط اقتصاد ایتالیا را به مقدار قابل توجهی بهبود بخشد.

۴- سخنرانی آبراهام لینکلن و روزنامه نگاران حواس پرت
در سال ۱۸۵۶، آبراهام لینکلن چنان سخنرانی حیرت انگیز و جذابی ارائه کرد که تمام روزنامه نگاران حاضر در محل یادشان رفت سخنان او را یادداشت کنند. اکنون هیچ نسخه رونوشتی از سخنان او وجود ندارد و تنها حدسیاتی در مورد مفاد صحبت‌های او موجود است به همین دلیل به این سخنرانی رییس جمهور سابق ایالات متحده، «سخنرانی گمشده لینکلن» می‌گویند. این سخنرانی در ۲۹ می ۱۸۵۶ در جریان مجمع بلومینگتون در ساختمان اکنون ویران شده میجرز هال رخ داد که در خیابان‌های بلومینگتون، ایلینوی قرار داشت. این همان سخنرانی بود که به تاسیس حزب جمهوری خواه ایالات متحده انجامید. به نظر می‌رسد لینکلن در این سخنرانی به شدت برده داری را محکوم کرده بود و گفته می‌شود روزنامه نگاران مانند کسانی که هیپنوتیزم شده باشند، مدادهایشان را زمین گذاشته و به لینکلن خیره شده بودند.

۵- نیکولا تسلا هیچگاه ازدواج نکرد
نیکولا تسلا تا پایان عمر مجرد باقی ماند. او بر این باور بود که مجرد بودن و پاکدامن ماندن به دستاورد‌های او در زمینه علمی کمک کرده است. در سال‌های ابتدای جوانی، تسلا بر این باور بود که شایستگی و لیاقت هیچ زنی را ندارد، زیرا فکر می‌کرد که زنان از هر لحاظی بر او برتری دارند. بعدها، این باور در او تغییر کرده و تسلا به این نتیجه رسید که زنان تلاش می‌کنند از مردان خود پیشی گرفته و قدرت را در دست بگیرند. او می‌گفت که زنان خوش سخن و لطیفی که تا آن زمان می‌پرستید به کسانی تبدیل شده اند که فکر می‌کنند موفقیتشان در این است که تا سرحد ممکن خود را به مردان شبیه سازند، از لحاظ لباس پوشیدن، تن صدا، کار‌ها و حرکات، ورزش و دستاوردهایشان در هر حوزه ای. بعدتر از آن، اما تسلا احساس می‌کرد که با مجرد ماندن یک نوع فداکاری بسیار بزرگ کرده و با دنبال نکردن روابط عاشقانه، تمام فکر و ذکر خود را صرف کار‌های علمی کرده است.

۶- والت دیزنی و اهدای سهام والت دیزنی به خدمتکارش
والت دیزنی هر سال کریسمس و در روز تولد خدمتکارش به او تعدادی از سهام شرکت دیزنی و جایزه نقدی می‌داد. این زن در سن ۷۹ سالگی درگذشت در حالی که چندین میلیون دلار ثروت داشت. والت دیزنی در پیدا کردن زن خدمتکار مناسبی که بتواند به خوبی کار‌های خانه را انجام داده و با دو دخترش کنار بیاید کار دشواری داشت. خدمتکار خانه پیش از تلما هاوارد آشپز بسیار خوبی بود، اما با دختران دیزنی کنار نیامده و وقتی به سراغ کارهایش می‌رفت از آن‌ها می‌خواست اتاق هایشان را ترک نکنند. اما تلما هاوارد خیلی زود در خانه دیزنی جا افتاد، زیرا از هم صحبتی با دختران او لذت برده و این رابطه نزدیک تا به جدی بود که دیزنی او را «مری پاپینز در دنیای واقعی» نامیده بود. دیزنی نیز با گشاده دستی این سبک رفتاری خدمتکار خود را پاسخ داده و دستمزد بالا و بخشی از سهام کمپانی والت دیزنی را به او می‌داد. تلما به نشانه احترام به والت دیزنی هیچگام سهام خود در این کمپانی را نفروخت و یک زندگی معمولی داشت. او نیمی از ثروت میلیون دلاریش را پیش از مرگ به پسر معلولش و نیمی دیگر را به امور خیریه بخشید.

۷- آلبرت انیشتین طرفدارانش را گول می‌زد
بار‌ها طرفداران آلبرت انیشتین در مکان‌های عمومی جلوی او را می‌گرفتند و او اغلب اوقات با این جملات گولشان می‌زد: «ببخشید، متاسفم! همیشه مرا با پروفسور انیشتین اشتباه می‌گیرند». پیش از شروع جنگ جهانی دوم، آلبرت انیشتین در ایالات متحده چهره سرشناسی بود. او و تئوری هایش در مورد نسبیت الهام بخش و موضوع بسیاری از کتاب‌های علمی تخیلی، فیلم‌ها و نمایشنامه‌ها شده بود. سبک خاص مو‌های انیشتین و چهره جذابش که به سرعت قابل شناسایی بود نیز به این شهرت افزوده بود. از چهره او برای خلق کارتون‌ها و شخصیت‌هایی مانند دانشمندان دیوانه و عجیب یا پروفسور‌های پریشان خیال استفاده می‌شد. او به طور معمول در خیابان توسط طرفدارانش احاطه می‌شد و از او در مورد تئوری هایش می‌پرسیدند. اما انیشتین بعد از مدتی یاد گرفت با این شرایط به شکل هوشمندانه‌ای روبرو شود و به کسانی که به او نزدیک می‌شدند می‌گفت که همیشه با آلبرت انیشتین اشتباه گرفته می‌شود.

۸- نیکولا تسلا و تنفرش نسبت به انسان‌های چاق
نیکولا تسلا انسان مهربان و خوش مشربی نبود و نسبت به دیگران رفتار‌های بسیار تند و گاه بی ادبانه‌ای داشت. او به شدت غیراجتماعی و انزواطلب بوده و کار‌های علمی اش را نیز در خلوت و به تنهایی پیش می‌برد. اما وقتی وارد مراودات اجتماعی داشت، همه به نیکی از او یاد کرده و تسلا را یک مرد پاک، مهربان، صادف و جنتلمن توصیف می‌کردند. اما گاهی اوقات رفتار تسلا در انظار عمومی بسیار متفاوت بود. او در انتقاد از لباس پوشیدن دیگران ذره‌ای درنگ نمی‌کرد و یک بار یکی از زیردستانش را به خانه فرستاد تا لباسش را عوض کند. همچنین تسلا از افراد دارای اضافه وزن به شدت بیزار بود و آشکارا این موضوع را بروز می‌داد. حتی در یک مورد او یکی از منشی‌های خود را به خاطر چاق بودن اخراج کرد.

۹- توماس ادیسون و یاد دادن کد مورس به همسرش
توماس ادیسون چنان ارتباط برقرار کردن از طریق کد‌های مورس را به همسرش یاد داده بود که این دو در گردهمایی‌های خانوادگی با ضربه زدن روی دست‌های یکدیگر، با هم صحبت می‌کردند. ادیسون دو بار ازدواج کرد و به نظر او همسر اولش، ماری، به اندازه‌ای که او دوست داشت، باهوش نبود. دو سال بعد از مرگ ماری، ادیسون در خانه گیلاردها، دوستانش، با مینا میلر آشنا شده و در ادامه با او ازدواج کرد. در جریان دیدارهایشان، گیلارد‌ها همواره سعی می‌کردند یک زن جوان واجد شرایط برای پیشنهاد دادن به ادیسون داشته باشند که یکی از آن‌ها نیز میلر بود، با این امید که این دو یکدیگر را جذاب بیابند. ادیسون به سرعت شیفته میلر شد و خیلی زود به ازدواج با او رضایت داد. او حتی به همسر دومش ارتباط برقرار کردن با استفاده از کد‌های مورس و از طریق ضربات انگشت روی دست یکدیگر در حضور والدین میلر را یاد داد و جالب اینکه به همین روش از همسر آینده اش خواستگاری کرد.

۱۰- مارک تواین به شدت از جین آستین متنفر بود
مارک تواین به اندازه‌ای از جین آستین بیزار بود که گفته بود: «هرگاه رمان غرور و تعصب را می‌خوانم، دوست دارم جنازه او را از قبر بیرون بکشم و با استخوان درشت نی پای خودش بر جمجمه اش بکوبم». در گفتگوهایش با ویلیام دین هاولر، مارک تواین بار‌ها از تنفر خود نسبت به کتاب‌های جین آستین گفته بود. او چنان نگاه بدی به آستین و آثارش داشت که گفته بود: «تن‌ها این حذف کردن [حذف کردن آثار جین آستین]باعث می‌شود کتابخانه‌ای که هیچ کتابی در آن نیست به یک کتابخانه خوب تبدیل شود». تواین با لحنی منتقدانه گفته بود که برای تمام کردن خواندن کتاب‌های جین آستین با مشکل مواجه بوده و وی سخت می‌توانسته خود را راضی کند که کتاب‌های او را دنبال کند.

۱۱-لئو تولستوی یک گیاهخوار دو آتشه بود
لئو تولوستوی چنان گیاهخوار سرسختی بود که یکبار وقتی خاله اش تقاضای جوجه برای شام کرده بود، وقتی سر میز آمد یک مرغ زنده را دید که به صندلی اش بسته شده و یک چاقوی قصابی روی نشیمنگاه صندلی گذاشته شده است. تولستوی شیوه خاص خود را در مورد فکر کردن به چیز‌ها داشت و بسیار ناگهانی نظرش را تغییر می‌داد. در حالی که افراد در مورد ایده‌های جدید به فکر می‌روند، تولستوی سریعاً واکنش نشان می‌داد. او بسیار سرسختانه و پرشور به جنگ رفت و بسیار سرد و هوشیار برگشت، همان اتفاقی که در مورد شخصیت پیر در رمان جنگ و صلح رخ می‌دهد. یکی دیگر از این موارد، روی آوردن ناگهانی تولستوی به گیاهخواری بعد از صحبت با یکی از طرفدارانش به نام ویلیام فری بود که در مورد اجتناب ناپذیر بودن گیاهخواری و بازگشت به طبیعت بود. تولستوی ظاهراً تنها دقایقی به این موضوع فکر کرده و سپس از خوردن گوشت صرفنظر کرد. او نه تنها خود از گوشت خواری دست کشید بلکه دیگر اعضای خانواده اش را نیز به شکلی تهاجمی به این سمت سوق می‌داد، مانند اتفاقی که در مورد خاله اش رخ داد.

۱۲- شاه هنری هشتم و مهتران مستراح که شوالیه شدند
هنری هشتم، پادشاه انگلیس، افرادی در خدمت خود داشت که به آن‌ها لقب «مهتران مستراح» داده وبد کار آن‌ها این بود که بعد از دستشویی کردن پادشاه، او را شسته و مدفوع او را تخلیه کنند. در دوران فرمانروایی اش، شاه هنری هشتم ۴ مهتر مستراح داشت که همگی مقام شوالیه دریافت کرده بودند. مهتران مستراح نزدیک‌ترین افراد به پادشاه بودند که در امور جسمی شاه هنری هشتم به او کمک می‌کردند. راحتی فیزیکی که این شغل نیاز داشت، بدین معنا بود که این افراد بسیار به پادشاه نزدیک بودند و شاه اعتماد بسیاری به آن‌ها داشت و بسیاری از راز‌ها را با آن‌ها در میان می‌گذاشت. در طی دهه ها، این نقش بیشتر و بیشتر اهمیت یافته و در نهایت مهتر مستراح چنان جایگاهی یافت که در سیاست سازی‌های اقتصادی کشور مشارکت داده می‌شود. هنری هشتم چهار مهتر مستراح داشته و در مورد زندگی شخصی اش با آن‌ها صحبت می‌کرد، برای مثال او دیدگاهش نسبت به ملکه، آن اهل کلیوز، را با مهتران مستراح خود در میان می‌گذاشت.

۱۳- الویس پریسلی و ابتلا به نوعی مرگبار از یبوست
الویس پریسلی به نوع شدیدی از یبوست دچار بوده و به خاطر ابتلا به نوعی اختلال گوارشی به نام مگا کولون (انبساط حاد کولون یا همان انتهای روده بزرگ)، بود که در هنگام اجابت مزاج جانش را از دست داد. الویس پریسلی در دوران میانسالی به چاقی و یبوست مزمن مبتلا شده بود. در حالی که پزشکان سعی داشتند این مشکل را حل کرده و به الویس درمان کولوستومی (به معنای ایجاد یک معقد جدید از طریق جراحی میان پوست شکم و کولون) را به این خواننده مشهور پیشنهاد کرده بودند. آن‌ها حتی برداشتن بخشی از کولون را نیز مطرح کردند که درمان اصلی یبوست حاد در سال ۱۹۷۵ بود، پیشنهاداتی که همگی توسط او رد شد. به گفته پزشکش، خورخه نیکوپولوس، یبوست به شدت مورد اذیت و آزار الویس شده بود در حالی که او فکر می‌کرد باید از پس هر مشکلی برآمده و خود را ضعیف نشان ندهد. در نهایت همین موضوع باعث مرگ او شد و علت مرگ الویس پریسلی با یبوست درمان نشده اش در ارتباط بود.

۱۹- ویلیام شکسپیر نوشته روی قبرش را خودش نوشته بود
ویلیم شکسپیر نوشته روی قبرش را خودش به عنوان نفرینی برای دور نگه داشتن جسد دزدان از جنازه خود نوشته بود. در این نوشته روی قبر چنین آمده است: «دوست عزیز به خاطر عیسی مسیح از نبش این قبر خودداری کند. درود خداوند بر مردی که از این سنگ‌ها می‌گذرد و نفرین بر کسی که استخوان‌های مرا حرکت می‌دهد». شکسپیر در ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ درگذشت و از او همسرش و دو دختر به جای ماند. دو روز بعد از مرگ، جنازه او در محل مخصوص کشیش در کلیسای سه گانه مقدس به خاک سپرده شد. قبر او با لوحی سنگی مزین شده که روی آن نوشته‌ای حک شده که هر کسی استخوان‌های او را تکان دهد نفرین شده است و به همین خاطر در جریان بازسازی این کلیسا در سال ۲۰۰۸ نیز هیچ تعرضی به قبر شکسپیر نشده است. پیش از سال ۱۶۲۳ نیز در دیواره شمالی کلیسا یک بنای یادبود ساخته شده که شکسپیر را در حال نوشتن نشان می‌دهد با لوحی که او را با نستر، سقراط و ویرجیل مقایسه می‌کند.

۱۵- ارسطو فکر می‌کرد مغز اندامی جانبی برای خنک کردن خونو قلب است
ارسطو بر این باور بود که مغز یک اندام جانبی و کم اهمیت در بدن است که وظیفه آن خنک کردن خون و قلب بوده و بخشی از بدن است که روح در آن ساکن است. پزشکان دوران باستان باور‌های متفاوتی در مورد مغز داشتند. در قرن چهارم قبل از میلاد مسیح، ارسطو مغز را مکانی می‌دانست که همه ارواح در آن به هم پیوسته و نام آن را sensus communis نامید که امروزه با عنوان عقل سلیم شناخته می‌شود. این باورها، اما توسط آناتومیست‌های الکساندریا در قرن اول پس از میلاد مسیح نفی شد که توصیف فیزیکی کلی از مغز داشته و یک پزشکی رومی به نام گالن نیز بعد‌ها نتیجه گرفت که فعالیت ذهنی در مغز رخ داده و نه در قلب، آنطور که ارسطو باور داشت.

منبع:روزیاتو

انتهای پیام/

منبع خبر: باشگاه خبرنگاران

اخبار مرتبط: ۱۵ واقعیت جالب و باورنکردنی در مورد شخصیت‌های مشهور تاریخی که هیچ جا نشنیده‌اید