ماجراهای دین و فلسفه؛ از دین برای فارغدینان تا فلسفه در هفت جمله
- یاسر میردامادی
- پژوهشگر دینی
مجموعه ناظران میگویند، بیانگر نظر نویسندگان آن است. بی بی سی میکوشد تا با انتشار مطالب صاحب نظرانی از طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از دیدگاهها ارائه دهد. در این مجموعه تلاش شده تا حد ممکن، شیوه نگارشی نویسندگان حفظ شود.یاسر میردامادی
در کنار زندگی شلوغ روزمره و به دور از چشمِ همگان ماجراهایی در هزارتوی دین و فلسفه در ایران و جهان رخ میدهد که شاید اثر مستقیم و سریعی بر زندگیمان نگذارند. وانگهی، ما که همه دینپژوه و فلسفهخوان نیستیم و حتی شاید از دور هم دستی بر آتش این امور نداشته باشیم. اما تجربه نشان داده که رخدادهای فکری ـــ به ظاهر ـــ بی سر و صدایِ دور و بر میتوانند در میان یا دراز مدّت اثر ماندگاری بر زیست جمعیمان بگذارند. در صفحه ماهانه «ماجراهای دین و فلسفه» به رخدادهایی میپردازیم که گرچه اکنون در حال نواخته شدن در ایران یا جهان اند صدایشان شاید بعداً به گوش برسد. این رخدادها میتواند نشر کتاب، مقاله یا مجلّهای باشد، میتواند سخنرانی، مناظره، گفتوگو یا نزاعی فکری باشد یا پیجویی متفکّری، رهگیری گرایشی و یا روایت موجی مجازی باشد که حول موضوعی در دین یا فلسفه رخ داده است.
منبع تصویر، Getty Images
۱. دین برای فارغدینان
در گذشته و حال، رابطهی دینداران با افراد فارغ از دین رابطه پیچیدهای بوده است. رویکرد رایج میان هر دو دسته، دستکم در برهههایی از تاریخ، این بوده که متدینان و فارغدینان از یکدیگر چیزی نمیتوانند بیاموزند و نهایتْ انتظار از یکدیگر تنها آن است که آزاری به هم نرسانند. در گذشته و حال اما گونهای از فلسفه در کار پل زدن میان دینداران و فارغدینان بوده تا از یکدیگر بیاموزند و باب گفتوگو میانشان بسته نشود.
اخیراً کتاب کلاسیکی از فریدریش شِلایرماخِر (۱۸۳۴-۱۷۶۸ میلادی)، الهیدان، فیلسوف آلمانی و متخصص فلسفه یونان باستان به فارسی ترجمه شده است. این اثر میکوشد به جای دیوار کشیدن میان دینداران و فارغدینان، بین این دو پل بزند و باب گفتوگو میان آنها را بگشاید. این اثر در اصل به آلمانی نوشته شده و «درباره دین، سخنانی با تحقیرکنندگان فرهیختهاش» نام دارد. محمدابراهیم باسط آن را از روی ترجمه انگلیسی، با نیمنگاهی به ویراست نخست آلمانی اثر، به فارسی ترجمه کرده است. باسط دکتری فلسفه دین دارد و عضو گروه فلسفه و کلام در «سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها» (سمت) در ایران است. این اثر را نشر نی در تهران منتشر کرده و چاپ اول آن ۱۳۹۹ خورشیدی بیرون آمده است.
وقتی شلایرماخرِ سیویک ساله، این اثر را در آستانه قرن نوزدهم (۱۷۹۹ میلادی) منتشر کرد، جهان غربی چنان از انسانگرایی، وطنپرستی، شوق به علم و فناوری جدید پر شده بود که گویی دیگر جایی برای دین و سنتهای کهن باقی نمانده بود. انگاری دین به جهان جادو و خرافه گذشته تعلق داشت و چراغ خرد علمی و فلسفه روشنگری، پیشبرنده انسان «طراز نوین» بود؛ به طوری که پیشبینی میشد با پیشرفت علم و فناوری در میان جوامع و نیز گسترش دموکراسی، مردهریگ ایمان دینی و سنتهای محلی به تاریخ بپیوندد و انسان خردمندِ جهانوطن زاده شود ـــ پیشبینیای که هیچ گاه محقق نشد و دین همچنان در کشورهای دموکراتیک و توسعهیافته، مانند آمریکا، به شکلهای مختلف حضور دارد. وانگهی، سنتهای محلی و هویتگرایی نیز در جایجای جهان رایج است و نشانی از افول آن به چشم نمیخورد.
به هر رو، آرمانهای روشنگری (علمباوری، رهایی از خرافات و عقلگرایی) در نیمه دوم قرن هجدهم-نیمه اول قرن نوزدهم در اوج بود. رمانتیکهای آلمانی، که شلایرماخر به آنها تعلق داشت، اما دریافته بودند که خرد علمی، با تمام احترامی که برای آن قائل بودند، نمیتواند به ژرفای وجود انسان راه یابد. میل به بیکرانگی و جاودانگی میلی دینی است که علم را بدان راه نیست. با این حال، شلایرماخر با دمودستگاه دینی (تفسیر صُلب از اعتقادات و سنتهای دینی از سوی مراجع انحصاری دین) هم میانهای نداشت. برای او شهود دینی، یا همان احساسات و عواطف ژرف دینی، اهمیت محوری در دینداری و نیز در فهم دین داشت. از این رو برای وی عقائد و کردار دینی اهمیت مرتبهدوم داشت. شلایرماخر را نظریهپرداز مدرن «تجربه دینی» میدانند، مفهومی که در فلسفه دین هنوز محل بحثهای بسیار است.
منبع تصویر، Social media
همانطور که عنوان فرعی کتاب نشان میدهد شلایرماخر در این اثر به دنبال خطاب قرار دادن «تحقیرکنندگان فرهیخته دین» است. او به طور خاص رومانتیکهای جوان آلمانی عصر خویش را در نظر دارد و میخواهد آنها را قانع کند که دشمنیشان با دین گرچه قابل فهم و حتی تا حدود زیادی درست است اما از جایی به بعد خطا است. یکی از آنها که او را به نوشتن این کتاب ترغیب کرد و در نهایت نیز چنان تحت تأثیر این کتاب قرار گرفت که تحقیر دین را کنار گذاشت، فردریش شِلِگِل، فیلسوف رومانتیک آلمانی بود. با این حال، این کتاب با آثار سنتیای که به دنبال «هدایت» فارغدینان به دین است، تفاوت اساسی دارد. شلایرماخر با بسیاری از نقدهای «تحقیرکنندگان فرهیخته دین» همدل است. از نظر او از دلِ دین نمیتوان علم یا متافیزیک در آورد. دین را حتی نمیتوان به اخلاق فروکاست.
از نظر شلایرماخر، دین، بیش و پیش از هر چیز، احساس و شهودی متعالی است که بی واسطه و مستقیم از کلیت جهان به دست میآید و آمیخته به فکر و مفهوم نیست، بلکه پیشااندیشه و پیشامفهوم است، «احساس ناب» است. حول این هسته مرکزی شهودی البته اعتقادات، کنشها و نهادهایی به اسم دین در طول تاریخ میرویند اما هیچکدام از آنها گوهر دین نیستند. بدین سان، شلایرماخر با «تحقیرکنندگان فرهیخته دین» در نفی اعتقادات دینی صلب و نهادهای مذهبی ستبر همراه است؛ اما به آنها میگوید که هنگام دور انداختن دین، گوهر شهودی و احساسی دین را دور نیندازند، زیرا این گوهر دورانداختنی نیست. با این حال، او تصریح میکند که «دین هرگز به صورت ناب پدیدار نمیشود» (ص ۱۱۵) و کار فیلسوف این است که گوهر دین را از اعتقادات و اعمالی که لاجرم به آن چسبیده جدا کند: «کسی که دین دارد آن کسی نیست که به یک نوشته مقدس ایمان دارد، بلکه کسی است که به هیچ نوشته مقدسی نیاز ندارد و حتی خودش میتواند نوشتهای مقدس برای خودش بیافریند» (ص ۱۵۸).
از آنجا که شلایرماخر گوهر دین را «احساس ناب» میداند، از نظر او این احساس را نه فقط در مسیحیت که در بسیاری از ادیان میتوان یافت. او از این جهت دعوت به مدارا میان دینداران ادیان مختلف میکند. با این حال، او کثرتانگاری نیست که تمام ادیان را مساوی بداند، بلکه، به شکل متناقضنمایی، به نظامی هرمی قائل است که ادیان بدویِ آنیمیستی (جاندارانگار) در پایین هرم قرار دارد، ادیان چندخداباور در میانه هرم و ادیان توحیدی در رأس هرم قرار میگیرند؛ و البته رأس این هرم نیز خود طبقهبندی دارد. مسیحیت در صدر ادیان توحیدی مینشیند و یهودیت در مقام دوم. او حتی رگههای یهودیتستیزی دارد: «یهودیت مدتهاست که یک دینِ مُرده است» (ص ۲۶۳).
احساس نابگرایی شلایرماخر، پرسشهای مهم معرفتشناختیای پیش میآورد: آیا از این «احساس ناب» میتوان چیزی «درباره» جهان برداشت کرد؟ آیا این احساس، ارزش معرفتی دارد یا صرفاً احساسی صِرف بدون ارزش معرفتی است ــــ مثل موقعی که احساس خستگی میکنم اما این احساس، چیزی در مورد جهان خارج، یعنی جهان مستقل از ذهن و بدنم، به من نمیگوید. پاسخ شلایرماخرپژوهان به این پرسشها مختلف است و این امر ریشه در ابهامی دارد که در اندیشه شلایرماخر نهفته است. اما به نظر میرسد که شلایرماخر مایل نیست از احساس صِرف دینی فراتر رود و از آن نتایج معرفتی بگیرد.
اگر این برداشت از اندیشه شلایرماخر درست باشد، آنگاه اندیشه او با پرسشهای عافیتسوزی رو در رو است: اگر احساس دینی، احساس محض است از کجا درمییابیم که این احساسی «درباره» جهان است؟ از کجا درمییابیم که این احساس «متعالی» یا «برین» است؟ اگر آنرا احساسی «درباره» جهان و «متعالی» در نظر نگیریم، آنگاه چگونه درمییابیم که امری چنان ارزشمند است که جا دارد «تحقیرکنندگان فرهیخته دین» به آن توجه ویژه کنند. از سوی دیگر، اگر این احساسی «درباره» جهان و «متعالی» است، پس لاجرم خالی از پارهای اعتقادات و کنشهای دینی نخواهد بود، اعتقادات و کنشهایی که شلایرماخر مایل نیست آنها را جزیی از گوهر دین بداند.
۲. فلسفه در هفت جمله
هر سال کتابهای مقدماتی بسیاری، به ویژه به انگلیسی، در معرفی فلسفه به نوآموزان منتشر میشود. اما یک فیلسوف و کشیش امریکایی به نام داگلِس گِروتهایس (Douglas Groothuis) درآمدی متفاوت به فلسفه نگاشته است. این اثر «فلسفه در هفت جمله: درآمدی مختصر به موضوعی مفصل» نام دارد و آن را انتشارات «آیویپی» (IVP) به سال ۲۰۱۶ میلادی در آمریکا منتشر کرده است. گروتهایس به جای پرداختن به ایدهها، مکتبها، شخصیتها یا دورههای فلسفی، که شیوهی رایج فلسفهنویسی است، هفت جملهی کلیدی از هفت فیلسوف برجسته را یکهچین کرده و کوشیده از رهگذر تفسیر این هفت جمله، خواننده را با فلسفه آشنا کند.
این هفت جمله البته بیشتر معرفتشناسی و متافیزیک را پوشش میدهند. نویسنده هم تصریح میکند که در پی نوشتن کتاب مقدماتی جامعی در فلسفه نیست (ص ۱۱). معرفتشناسی شاخهای بنیادی از فلسفه است که به سرشت، امکان، ساختار و منابع معرفت میپردازد. آیا معرفت همان باور صادقِ موجه است؟ آیا اصلا معرفت ممکن است، یا بهتر آن است در باب امکانِ معرفت، شکاک یا ندانمانگار بود؟ آیا وقتی چیزی را میدانیم خودمان هم باید بدانیم که آن را چگونه میدانیم یا تنها کافی است آن را به شیوه معتبری کسب کرده باشیم حتی اگر نتوانیم آن شیوه معتبر را اثبات کنیم؟ آیا استقراء راه مطمئنی برای شناخت جهان است؟ اینها و پرسشهای دیگری از این دست مسألههای محوری معرفتشناسی اند. متافیزیک شاخه بنیادی دیگری از فلسفه است که به وجودشناسی میپردازد، به پرسشهایی مانند: چه چیزهایی وجود دارند؟ چه چیزی علت بنیادی جهان است؟ آیا اراده آزاد وجود دارد؟ رابطه ذهن و بدن چیست؟ آیا خدا وجود دارد؟ آیا همه چیز تغییر میکند یا امور بنیادی ثابتی وجود دارند؟ دو شاخه دیگر بنیادی فلسفه عبارت اند از منطق و اخلاق، که در این اثر مستقلا به آنها پرداخته نمیشود.
منبع تصویر، Social media
هفت جملهای که تاریخ فلسفه را باز مینماید، دستکم در معرفتشناسی و متافیزیک، به انتخاب گِروتهایس اینها است:
۱. پروتاگوراس: «انسان، معیار همه چیز است».
۲. سقراط: «زندگیِ نیازموده ارزشِ زیستن ندارد».
۳. ارسطو: «همه انسانها به طور طبیعی میل به دانش دارند».
۴. آگوستین: «تو ما را برای خود آفریدی و قلب ما تا آن زمان که در نزد تو آرام گیرد، ناآرام خواهد بود».
۵. دکارت: «میاندیشم، پس هستم».
۶. پاسکال: «دل را دلایلی است که عقل را بدان راه نیست».
۷. کرکگور: «بزرگترین خطر، که همانا خودباختگی است، با چنان آرامشی در جهان رخ تواند داد که گویی هیچ چیز رخ نداده است».
گِروتهایس به هر جمله فصلی اختصاص داده و از این رو اثر حاضر، هفت فصل اصلی (با دو فصلِ مقدمه و نتیجهگیری) دارد.
در باب جمله اول (پروتاگوراس: «انسان، معیار همه چیز است»): انسانمعیاریِ پروتاگوراس را عموماً در مقابل این رأی قرار دادهاند که میگوید حقیقتی مستقل از انسان وجود دارد و آدمی اصولا قادر به شناخت آن است. این رأی قائل به حقیقت عینی است. در چنین حالتی دیگر انسان، معیار همه چیز نیست بلکه حقیقت عینی معیار است و آدمی تنها کاشف آن حقیقت است نه معیارگذار. پروتاگوراس اما چنین حقیقتی را ناموجود میداند. از نظر او ماییم و خردهذهنی که معیارگذار است، معیار هستیِ و چیستیِ آنچه هست و معیار نیستیِ آنچه نیست. دیدگاه پروتاگوراس بر این اساس شکاکانه نیست. او همچون شکاکان نمیگوید حقیقت عینی مستقل از انسان وجود دارد اما به آن دسترسی نداریم یا دسترسیمان اندک است، بلکه میگوید حقیقت همانی است که انسان میتراشد. پروتاگوراس را پدر نسبیانگاری خواندهاند.
در باب جمله دوم (سقراط: «زندگیِ نیازموده ارزشِ زیستن ندارد»): این جمله را سقراط هنگامی گفت که به جرم «فاسد کردن جوانان» و «بی اعتقادی» به خدایان در آستانه محکومیت به مرگ در دادگاه قرار داشت. او در دادگاه، دفاع جانانهای از خود کرد و با آنکه میتوانست از زندان فرار کند، در زندان ماند و آرام و بی اعتنا جام زهر را سر کشید. از نظر او کسی که فضیلتمندانه میزید هرگز ضرر نمیکند. اگر دیگران با او بدی کردند، او با آنها بدی نمیکند و از این رو ضرر نمیکند و اگر دیگران به او خوبی کردند او نیز با خوبی پاسخ میدهد و از این رو بر فضیلتمندی خود میافزاید. بازی فضیلتمندانه بازی برد-برد است. زندگی آزموده، یعنی زندگی متفکرانه، زندگیای که از همرهنگی با جماعت و باریبههرجهتی خالی است. زندگی آزموده به این معنا زندگی فضیلتمندانه است و همین نوع زیستن است که به زندگی معنای اصیل میبخشد.
در باب جمله سوم (ارسطو: «همه انسانها به طور طبیعی میل به دانش دارند»): میل طبیعی بشر به دانش تنها از آن رو نیست که خطای معرفتی میتواند بقای بشر را به خطر بیندازد. ندانستن دقایق جزئی منطق و فلسفه احتمالا بقای بشر را به خطر نمیاندازد؛ بلکه میل طبیعی بشر به دانش از آن رو است که آدمی شوق ذاتی به دانستن دارد، حتی دانستن چیزهایی که ندانستنشان به بقای او ضرری نمیزند.
در باب جملهی چهارم (آگوستین: «تو ما را برای خود آفریدی و قلب ما تا آن زمان که در نزد تو آرام گیرد، ناآرام خواهد بود»): آگوستین در قرن چهارم-پنجم میلادی در شمال مصر میزیست. او ابتدا مانویمذهب بود، آیینی که اکنون از بین رفته اما اثر عمیقی بر تطور مسیحیت و اسلام گذاشت. او زندگی خوشباشانهای داشت اما احساس گناه و عذاب وجدان داشت و به دنبال توبه بود. او تا پیش از توبه، به تعبیر سقراطی، زندگی «نیازموده» داشت؛ تا آنکه تحولی روحی او را به مسیحیت کشاند و یکی از بزرگترین الهیدانان مسیحی شد. حرف آگوستین این است که آدمی فطرتاً خوب و بد را تشخیص میدهد. خوب و بدی که از نظر او «ریشه الهی» دارد. با این حال، آدمی درمییابد که بدون کمک خداوند قادر به پیروی از خوبی و پرهیز از بدی نیست. این دریافت، منشاء ناآرامی در آدمی خواهد بود. اما خداوند کمک فرو میفرستد و آدمی با کمک الهی در جوار لطف خداوند آرامش مییابد و به رستگاری میرسد.
- ماجراهای دین و فلسفه؛ از اعتماد به 'کلاهخودِ خدا' تا اعتماد زیر ذرهبین
- ماجراهای دین و فلسفه؛ از ترجمه دائرة المعارف قرآن تا مرگ 'فیلسوف قرآن'
- ماجراهای دین و فلسفه؛ از مرگ فیلسوف دین و شکاکیت تا مرگ فقهپژوه و دموکراسی
- ماجراهای دین و فلسفه؛ از اصلاح دینی منهای لوتر تا اسلام منهای اروپا
در باب جمله پنجم (دکارت: «میاندیشم، پس هستم»): دکارت درگیر شکاکیت بود که در فرانسه قرن هفدهم رایج بود. او کوشید بنیان محکمی برای معرفت بیاید و از این طریق به شکاکیت پاسخ دهد. روش او این بود که برای رد شکاکیت از خود شکاکیت استفاده کند. او هر باوری را که میشد در آن شک کرد، کنار گذاشت مثل باور به جهان مستقل از ذهن و حتی قواعد منطقی. اما دکارت در سفر «من الشک الی الیقین» خود در نهایت به یک فقره باور رسید که انگاری شکناپذیر بود: اینکه او در حال اندیشیدن است. برای اینکه اندیشهای در کار باشد اندیشندهای لازم است پس اندیشیدناش او را به این نتیجه رساند که دستکم خودش وجود دارد. دکارت این فقره باور «یقینی» را پایهای برای چیدن دیگر باورها قرار داد و به خیال خود از شک به یقین رسید.
در باب جمله ششم (پاسکال: «دل را دلایلی است که عقل را بدان راه نیست»): پاسکال، فیلسوف و ریاضیدانِ فرانسوی نیز مانند دکارتِ فرانسوی درگیر شکاکیت بود. او هم مثل دکارت کوشید از دل شک راهی به ایمان بگشاید. راهی که او گشود این بود که استدلال کند راه ما به شناخت جهان تنها «عقل» نیست بلکه «دل» نیز است، و بلکه طریق دل مهمتر از راه عقل است. منظور از «دل»، به بیان امروزی، شهود پیشاتجربی از جهان است. مثل تلقی ما از زمان، مکان و اصول اولیه منطق و ریاضی. از نظر پاسکال فهم ما از ماوراءالطبیعه نیز فهمی از طریق دل است. شک اما خوراک عقل است و دل از شک خالی است.
در باب جملهی هفتم (کرکگور: «بزرگترین خطر، که همانا خودباختگی است، با چنان آرامشی در جهان رخ تواند داد که گویی هیچ چیز رخ نداده است»): کرکگور متفکری سقراطی بود. از نظر او زندگی آزموده، که سقراط از آن سخن گفت و جان خود را بر سر آن گذاشت، در گرو گسستن از خلق و در آمدن به شکل فردیِ خویشتن است. کرکگور عمیقاً به مسیحیت باور داشت اما در عین حال از کلیسا بیزار بود. او با خلق شفقت داشت اما همرنگی با جماعت را خودباختگی میدانست. حقیقت در نظر او در فردانیّت بود، در شور درون؛ چیزی که شبیه فردگرایی به نظر میرسد اما با آن فرق دارد. فردانیّت به معنای کنارهگیری از جوّ زمانه و تودهگرایی و شنیدن ندای یگانه درون است، اما فردگرایی چیزی نیست جز تنها کلاه خود را سفت چسبیدن و به اعتنایی به دیگری.
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: ماجراهای دین و فلسفه؛ از دین برای فارغدینان تا فلسفه در هفت جمله
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران