حاج قاسم سلیمانی هم اگر زنده می‌ماند مثل حاج‌همت له‌اش می‌کردند

حاج قاسم سلیمانی هم اگر زنده می‌ماند مثل حاج‌همت له‌اش می‌کردند
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: قسمت دوم و پایانی میزگرد بررسی کتاب «کوهستان آتش» و کارنامه عملیاتی لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) در عملیات‌های والفجر ۳، شناسایی بمو-دربندی‌خان و والفجر۴ امروز منتشر می‌شود.

سه قسمت مقدمه پرونده بررسی «کوهستان آتش» که دربرگیرنده مطالب تاریخی مربوط به حضور لشکر ۲۷ در سه‌عملیات مورد اشاره هستند، در پیوندهای «گلایه‌های همت از شیوه نبرد در والفجر مقدماتی / چندنوع پاسدار داریم؟» و «اختلاف همت باسعیدقاسمی و چالشش با صفوی و شمخانی / چراعملیات لغو شد؟»، «نبرد همت با ماهرعبدالرشید و بحث و جدلش با صیاد شیرازی در والفجر۴» قابل دسترسی و مطالعه‌اند.

قسمت اول میزگرد بررسی کتاب در گفتگو با گلعلی بابایی، جعفر جهروتی‌زاده، سعید قاسمی و مجید محمدولی هم در پیوند «ضربه‌ای که تهرانی‌ها به حاج‌همت زدند / زمان حقانیت همت را نشان داد» قابل دسترسی و مطالعه است.

در قسمت دوم میزگرد، قاسمی درباره ماجرای قهر خود با شهید همت و بیرون‌آمدن از اطلاعات‌عملیات لشکر ۲۷ می‌گوید؛ از این‌که نیروهای قدر و باسابقه اطلاعات‌عملیات همت را در عملیات خیبر تنها گذاشته و کمر لشکرش را شکستند. او در پایان گفتگو، با تعریف یک‌ماجرای نظامی از عملیات والفجر ۴، مساله را تعمیم سیاسی داد و گفت دشمن همیشه نیروهای ما را با اهداف فرعی سرگرم می‌کند تا کاری به هدف اصلی نداشته باشیم و خودش آن بالا نشسته و علیه ما کار می‌کند.

ماجرای تفاوت دیدگاه‌های فرماندهی جنگ در این بخش از گفتگو هم دنبال می‌شود و چندین شیوه یاغی‌گری ازجمله رویکرد حاج‌احمد متوسلیان در مخالفت با مقام‌های مافوق، رویکرد اکبر گنجی و اپوزوسیون سیاسی و یاغی‌گری اطلاعات‌عملیاتی‌های لشکر ۲۷ تشریح می‌شود. درباره مظلومیت و غربت شهیدهمت هم که همیشه مورد تاکید شهید حاج‌قاسم سلیمانی بود، در این قسمت از گفتگو بحث کردیم که قاسمی در این‌باره گفت اگر حاج‌قاسم سلیمانی به شهادت نمی‌رسید و زنده می‌ماند، دیگران با او هم رفتاری شبیه همان‌رفتاری که با شهید همت در عملیات خیبر شد، می‌کردند.

***

در ادامه مشروح قسمت دوم و پایانی میزگرد «کوهستان آتش» را می‌خوانیم؛

بابایی: حاج‌جعفر یکی از اهداف والفجر ۵ این بود که شما سد دربندی‌خان را منفجر کنید. آیا این کار اصلاً عملی بود؟ یعنی با امکانات تخریب ممکن بود؟

جهروتی‌زاده: در بحث بمو، دو مأموریت به ما دادند که یکی‌شان، سد دربندی‌خان و دیگری تونل قاشتی بود. از آن‌طرف (عراق) دو کامیون خریداری شده بود که بنا بود سد و تونل با آن‌ها منفجر شود. ولی نه. در کل هیچ‌کدام از این دو هدف یعنی سد و تونل، عملی نبود. ولی بالاخره مأموریت داده بودند و ما هم تا آخر کار را جلو بردیم.

بابایی: برای انجام این کار، نفر پیاده لازم بود؟

جهروتی‌زاده: به‌طور محدود. سد چند لایه حفاظتی داشت و نمی‌شد به خود سد و دریاچه‌اش رسید. یعنی نمی‌شد به سد رسید و موادگذاری کرد. همه هم این را می‌دانستیم. در جلسات هم مطرح کرده بودیم. ولی خب، مأموریت بود و ما هم انجام وظیفه کردیم. حتی ۲ تُن موارد منفجره را با سختی بردیم. الان همه‌جا جاده شده ولی آن موقع این‌طور نبود. سعید هم گفت که باید پای پیاده ۴ روز در کوهستان حرکت می‌کردیم. باید بعد از شیخ‌صالح از باغ هوکانی پیاده راه می‌افتادیم و مواد منفجره را به محل می‌رساندیم.

نزدیک سد دربندی‌خان یک‌روستا بود به‌اسم دِف. در این روستا چندنفر از پیشمرگ‌های کرد مستقر بودند که ما با آن‌ها هماهنگ بودیم. شب که شد با بلم از رودخانه عبور می‌کردیم که قصه مفصلی دارد. آن موقع من با دو عصا زیر بغل راه می‌رفتم. پایم در والفجر یک شکسته بود و با عصا حرکت می‌کردم. خلاصه رفتیم و مواد را هم بردیم. اگر می‌گفتند کار را انجام بدهیم، انجامش می‌دادیم.

بحث دیگر مربوط به مساله راهکار است که به آن اشاره شد. یک‌بار حاج‌همت ما را به یک‌شناسایی برد؛ در مسیر شیخ‌صالح به اِزگله. در این مسیر یک‌غار بود. خدا عموحسن را بیامرزد. از بچه‌های ورامین بود. او این غار را به ما نشان داد که مقابلش یک‌دشت با شیب نسبتاً تند وجود داشت. ما از قبل، آن‌جا ۱۲ نفر شهید داده بودیم؛ ۹ نفر از بچه‌های تخریب لشکر عاشورا و ۳ تا هم از بچه‌های تخریب ما که هنوز جنازه‌هایشان نیامده و آن‌جا مانده‌اند. قرار شده بود ما آن غار را هم منفجر کنیم که با انفجارش، یک‌راهکاری باز شود.

* یک‌سوال! احمد مهرنیا یکی از خلبانان هواپیمای F5 در خاطراتش گفته سال ۶۵ یا ۶۶ مأموریت داشته برای سد دربندی‌خان. البته نمی‌دانم منظورش بمباران سد بوده یا نه ولی این سوال به ذهنم رسید که نمی‌شد برای انفجار سد دربندی‌خان، اول یک‌فانتوم شناسایی روی منطقه پرواز کند و بعد، یک‌جنگنده بمب‌افکن بلند شود و مأموریت را انجام دهد؟ حتماً این‌همه شناسایی و مرارت لازم بود؟

جهروتی‌زاده: نزدیک‌شدن به سد خیلی کار دشواری بود.

* خب ما خلبانان ماهر و درجه‌یکی داشتیم که از پس هر مأموریتی برمی‌آمدند.

جهروتی‌زاده: چندلایه حفاظتی قبل از سد وجود داشت. اتفاقاً آن موقع عکس هوایی هم از منطقه وجود داشت ولی خب، بچه‌ها اعتقاد زیادی به عکس هوایی نداشتند. یعنی دوست داشتند خودشان بروند از نزدیک زمین عملیات را شناسایی کنند.

همان‌طور که گفتم من با وضعیت بد و شکستگی پا در این شناسایی‌ها شرکت کردم. یک‌بار هم قاطر، من را زمین زد و بچه‌های کُرد مجبور شدند به حلبچه بروند و برایم به‌زور دکتر بیاورند. آن دکتر را به زور اسلحه آوردند و او هم حاضر به انجام کاری نبود. در نهایت یک‌روغن و پمادی به پایم زد و راه افتادیم که در یکی از روستاهای حلبچه شب را به صبح رساندیم.

ما مدت‌ها، هم شناسایی می‌کردیم هم کار تخریب را دنبال می‌کردیم که وسط کار به این‌جا رسیدیم که با انفجار تونل، هیچ اتفاقی نمی‌افتد.

بابایی: به که گفتید این را؟

جهروتی‌زاده: به شهید همت. قرار بود تونل را با انفجار انتحاری منفجر کنند. یعنی یک‌نفر با کامیون حامل مواد منفجره به تونل بزند.

* چه‌کسی قرار بود راننده باشد؟ از پیشمرگه‌ها؟

جهروتی‌زاده: یک‌نفر بالاخره باید می‌رفت؛ یکی از بچه‌های تخریب یا دیگران. یک‌نفری که هم رانندگی کند هم کار انتحاری را انجام بدهد. اما کار به آن جاها نکشید که کسی انتخاب شود.

بابایی: من نقل قولی از شهید شوشتری دارم که گفته بود وقتی خبر طرح‌ریزی این عملیات را به حضرت امام دادند، ایشان گفته بود اگر به مردم آسیب برسد، نباید این کار را بکنید!

جهروتی‌زاده: بله. اتفاقاً این تحلیل شهید همت بود که با انفجار سد، تا بغداد را آب می‌گیرد.

بابایی: امام واقعاً این حرف را زده بود؟

جهروتی‌زاده: بله. گفته بود. من حدود بیست، بیست‌وپنج روز درگیر این مساله سد بودم و با آن وضعیت راه‌های طولانی را می‌رفتم و می‌آمدم. به شهید همت گفتیم، امکان زدن سد وجود ندارد و با یک یا دو تن مواد خیلی آسیب نمی‌بیند که آبش رها شود. دریچه دارد و نزدیک‌شدن به دریچه‌اش هم این‌قدر مشکل است که اصلاً نمی‌شود. زیر آب هم توری نصب کرده بودند و نمی‌شد با غواصی به سد نزدیک شد.

محمدولی: ببخشید، درباره عملیات هوایی که گفتید، اجازه بدهید یک‌توضیح بدهم. پدرم که خلبان هواپیمای جنگی بود می‌گفت در سال‌های جنگ نه ما و نه عراقی‌ها نمی‌توانیم به سدهای یکدیگر صدمه بزنیم. سد معمولاً بین دو ارتفاع است که از این دوطرف نمی‌شود آن را زد. روی ارتفاع‌ها هم که پدافند است. بمب انداختن روی سد امکان ندارد. این اتفاق یک‌بار در جنگ جهانی اول رخ داد که به‌خاطر این بود که سد خاصی بود.

* آقای جهروتی‌زاده، در مرحله سوم والفجر ۴، هرگردان هجده نفر نیروی تخریبچی داشت. درست است؟

جهروتی‌زاده: بله.

* و همت در جلسه توجیهی سفارش کرده بود تا وقتی که کاملاً دشمن را احاطه نکرده‌اید، الله اکبر نگویید. چرا؟ چون لو می‌رفتید؟

شب اول کار که با یکی از گردان‌ها به ارتفاعات کانی‌مانگا رفتم، دشمن در ارتفاع ۱۹۰۴ آتشی می‌ریخت که نمونه‌اش را فقط در والفجر یک دیده بودم. در والفجر یک، منطقه دشت بود و آتش پخش می‌شد ولی در والفجر ۴، ارتفاع بود و متمرکز آتش ریخته می‌شد. طوری که شهید همت می‌گفت آقا دیگر نگویید ۱۹۰۴ بگویید ۱۹۰۰ چون ۴ مترش کم شده است. وحشتناک آتش می‌بارید جهروتی‌زاده: شب عملیات را باید به ۳ مرحله تقسیم کرد. اگر در مرحله اول، بچه‌های تخریب موفق شوند موانع را بی‌سروصدا از سر راه رزمنده‌ها بردارند، تیراندازی دشمن حداکثر در حد نگهبان‌ها خواهد بود. یعنی خیلی آتش سنگینی نخواهد بود. اما اگر فرصت از دست برود و بچه‌ها نتوانند خود را به‌سرعت به سنگر دشمن برسانند، آتش زیاد می‌شود؛ توپخانه و تانک‌ها فعال می‌شوند و به‌ترتیب تیربارها و همه سلاح‌های دشمن فعال می‌شوند. به‌همین‌دلیل پیش از والفجر ۳ و ۴ در منطقه گیلانغرب یک‌مانور را برگزار کردیم که برگزاری‌اش به عهده ما بود ولی همه ارکان و واحدهای لشکر در آن مسئولیت و حضور داشتند. در هر شب مانور، تا ۴۶۰ چاله انفجار داشتیم و هر شب، یک‌گردان را به منطقه می‌آوردیم. روی شاخه تمام درخت‌ها را هم مین بسته بودیم که مثل گلوله زمانی عمل می‌کردند. منطقه مانورمان یک‌شیار بود که بین دو کوه قرار داشت و روی این‌دوکوه، درخت‌های مختلفی مثل درخت بلوط روییده بود. همه کارهای مانور حساب‌شده بود و خون از دماغ کسی نیامد ولی متاسفانه یک‌شب خمپاره‌زن و بی‌سیم‌چی اشتباه کردند. خدا رحمتش کند، بی‌سیم‌چی، اسمش کشاورز بود که اگر زنده می‌ماند حکم سنگینی برایش می‌بریدند ولی در عملیات خیبر به‌شهادت رسید. او در خیبر بی‌سیم‌چیِ رضا دستواره بود که برای کاری با یک‌جیپ آمده بودند به منطقه و یک‌خبرنگار هم همراهشان بود. دستواره پیاده شد که وضعیت بررسی کند و کمی جلوتر رفت. گلوله‌ای آمد و کشاورز را به شهادت رساند. خمپاره‌زن را هم من از قبل توجیه کرده بودم و همه گراها و نقاط را ثبت تیر کرده بودیم. همه‌چیز حساب‌شده بود. اما در لحظه شروع مانور، خمپاره‌زن و بی‌سیم‌چی هر دو خوابیده بودند. اولین گلوله‌ای که وسط نیروها خورد زمین، بالای تپه بودم و به نیروها اشراف داشتم. هرچه با بی‌سیم تماس گرفتم جواب نداد. با این‌همه سر و صدا این‌ها بیدار نشده بودند. اصلاً نمی‌دانم با آن وضعیت پایم که برای دو قدم باید کلی وقت می‌گذاشتم، چه‌طور تا پایان ارتفاع دویدم و خودم را به قبضه خمپاره رساندم. اگر نمی‌رسیدم، به‌جای دوسه‌تا، شاید ۳۰ تا ۴۰ گلوله دیگر شلیک می‌شد.

بابایی: ۶ نفر شهید و ۲۰ مجروح.

جهروتی‌زاده: سومین‌گلوله که بین بچه‌ها خورد من به قبضه رسیده بودم. قبضه‌چی هم وقتی از خواب بیدار شده بود بررسی نکرده بود ببیند همه‌چیز تنظیم است یا نه.

در والفجر ۴ وضع تخریب ما خیلی خوب بود و از لشکرمان به یگان‌های دیگر کمک می‌کردیم. شب اول کار (مرحله سوم والفجر ۴ که لشکر ۲۷ وارد شد) که با یکی از گردان‌ها به ارتفاعات کانی‌مانگا رفتم، دشمن در ارتفاع ۱۹۰۴ آتشی می‌ریخت که نمونه‌اش را فقط در والفجر یک دیده بودم. در والفجر یک، منطقه دشت بود و آتش پخش می‌شد ولی در والفجر ۴، ارتفاع بود و متمرکز آتش ریخته می‌شد. طوری که شهید همت می‌گفت آقا دیگر نگویید ۱۹۰۴ بگویید ۱۹۰۰ چون ۴ مترش کم شده است. وحشتناک آتش می‌بارید. شبی که بالای کانی‌مانگا رفتیم، بچه‌ها دنبال جانپاه بودند که از اصابت توپ و خمپاره‌ها جان به در ببرند.

* ولی این امتیاز را داشتند که همت به‌خوبی پشت بی‌سیم هدایت‌شان می‌کرد. یعنی واقعاً به‌نظرم یکی از امتیازهای همت همین هدایتش از پشت بی‌سیم بوده که موفق می‌شده نیروهای گم‌شده دو گردان را به هم ملحق کند.

جهروتی‌زاده: بله. احاطه حاجی به کار بد نبود. همه هم که همان‌طور که گفتم، در زمینه‌های مختلف به هم کمک می‌کردند. این را هم بگویم که عملیات‌ها، عملیات پارتیزانی بودند. هیچ جای دنیا مرسوم نیست مثل ما در سال‌های جنگ عملیات کنند؛ این‌که یگان‌ها و تیپ‌های مختلف در شب حمله کنند. عموماً از ابتدای صبح با تانک و زرهی و ادوات و پشتیبانی هوا و توپخانه حمله می‌کنند.

* آقای بابایی، حسن زمانی فرمانده گردان حمزه لشکر ۲۷ در والفجر۴ در گیرودار عملیات به یکی از فرمانده‌گروهان‌هایش بی‌سیم می‌زند که بیا بالای ارتفاع و آن فرمانده گروهان اطاعت نمی‌کند و می‌گوید نمی‌آیم. حسن زمانی هم تهدیدش می‌کند که او را دادگاهی نظامی کند. در پاورقی صفحه ۵۹۶ گفته‌اید نام این فرد بنا به مصلحتی حذف شده است. اگر نامش را نمی‌گویید، حداقل مصلحت موردنظر را بگویید!

وقتی وارد اتاق قاضی شدیم و قاضی هم دومین سوال را کرد، دیدیم شهید رضا چراغی با عصا از در وارد شد. آن موقع چراغی هم فرمانده لشکر ۲۷ بود هم معاون سپاه ۱۱ قدر بود. رضا که برای شناسایی به خط رفته بود، ترکش به پایش خورده بود و به‌همین‌دلیل با عصا آمد. کار به‌جایی رسید که نزدیک بود با قاضی گلاویز شود. از این اتفاقات در جنگ زیاد رخ می‌داد. خلاصه آن ‌روز حاج‌همت کلی تلاش کرد که قاضی را مجاب کند که آقا ایشان بعد عملیات می‌آید خودش را معرفی می‌کند بابایی: علتش این است که این بنده خدا هنوز هست. زنده است.

* دادگاهی شد؟

بابایی: معمولاً بعد از هر عملیات، عده‌ای به‌خاطر تمرد و عدم اطاعت دادگاهی می‌شدند.

* اگر دستواره و زمانی و قریب به‌خاطر آن موضع بی‌اهمیت به زندان افتادند، این‌یکی‌موضوع را که باید خیلی جدی می‌گرفتند!

بابایی: ما فرمانده‌گردانی داشتیم که دادگاهی و سپس خلع شد. حالا در این مورد، حسن زمانی که فرمانده گردان بوده به طرف می‌گوید بیا و او هم می‌گوید با این وضعیتی که من از پایین می‌بینم، خودم می‌آیم اما گروهانم را نمی‌آورم. چون اگر آن‌ها را بیاورم، قتل‌عام می‌شوند.

جهروتی‌زاده: در والفجر یک، سه‌شب مانده به عملیات آمدند ما را دستگیر و دادگاهی کردند. قبل عملیات در ارتفاعات شاوریه یک‌مانور گذاشته بودیم که...

بابایی: (می‌خندد) دست به کشتن‌اش بد نبوده‌ها جعفر!

جهروتی‌زاده: ما آن‌جا دو نفر شهید دادیم. نمی‌دانم بعضی از این دادگاه‌ها، چه‌طور سر بزنگاه عملیات این تصمیمات را می‌گرفتند. یعنی نمی‌گذاشتند عملیات به اتمام یا سرانجام برسد تا طرف را دستگیر کنند. خیلی انقلابی رفتار می‌کردند. خلاصه آمدند ما را گرفتند. وقتی وارد اتاق قاضی شدیم و قاضی هم دومین سوال را کرد، دیدیم شهید رضا چراغی با عصا از در وارد شد. آن موقع چراغی هم فرمانده لشکر ۲۷ بود هم معاون سپاه ۱۱ قدر بود. رضا که برای شناسایی به خط رفته بود، ترکش به پایش خورده بود و به‌همین‌دلیل با عصا آمد. کار به‌جایی رسید که نزدیک بود با قاضی گلاویز شود. از این ‌اتفاقات در جنگ زیاد رخ می‌داد. خلاصه آن ‌روز حاج‌همت کلی تلاش کرد که قاضی را مجاب کند که آقا ایشان (جهروتی‌زاده) بعد عملیات می‌آید خودش را معرفی می‌کند.

* بعدش چه شد؟

جهروتی‌زاده: هیچ. بعداً ما را نخواستند.

* آقای بابایی در والفجر ۴، جایی بود که همت منتظر نیروهای مرتضی قربانی (لشکر ۵ نصر) ماند ولی آن‌ها نیامدند و آخر هم که دیر آمدند، باعث خراب‌شدن کار و هشیاری دشمن شدند. شما گفتگوهای همت و عزیز جعفری را در کتاب آورده‌اید که دارد درباره قربانی صحبت می‌کند و می‌گوید به حرفم اعتنایی نکرد. در زیرنویس همین‌گفتگو هم عبارت سه‌نقطه را در کروشه آورده‌اید و گفته‌اید بنا به مصلحت این عبارت را که همت گفته نقل نمی‌کنید. خب اگر بپرسم که نمی‌گویید چه گفته ولی در کل، یاد حرف حاج‌قاسم سلیمانی افتادم که گفت همت، همت شد چون این‌همه مظلومیت کشید. به‌نظر من بخشی از این مظلومیت، به‌خاطر نیروهای خودی بوده است. یعنی خودی‌ها در حق او بدی کرده‌اند و او با وجود این‌همه بدی، کار را ادامه داده و اعلام انصراف نکرده است. حالا آقای قاسمی حضور دارند ولی ببخشید، یک‌ظلم را هم نیروهای اطلاعات عملیات در حق همت کردند.

اما یک‌برهه تاریخی هست که به‌نظرم نامشخص است. بعد از دعوای اطلاعات‌عملیاتی‌ها با همت، عملیات والفجر ۵ لغو شد...

بابایی: همان بمو-دربندی‌خان.

* بله. شهید همت آقای قاسمی را دوباره در والفجر ۴ مسئول اطلاعات عملیات لشکر می‌کند. آقای قاسمی اگر قهر کرده بودید، چه‌طور حاج‌همت به شما پست داد؟

قاسمی: نه هنوز قهر نکرده بودیم.

* بعد از والفجر ۴ هم فاصله‌ای بود تا عملیات خیبر شروع شود. سوال من درباره فاصله والفجر ۴ تا خیبر است.

بابایی: بعدش را می‌گویی یا قبلش را؟

* ببینید، الان والفجر ۵ لغو شد، همت هم عصبانی شد.

بابایی: بله و این‌ها رفتند والفجر ۴. رفتند کانی‌مانگا شناسایی.

* پس یعنی هنوز بین‌تان شکرآب نبود؟

قاسمی: نه.

* یعنی با وجود دعواها و جرو بحث‌ها و این‌که به شما گفته بود بی‌خود کرده‌اید بدون من رفته‌اید جلسه؟

ما از حیث تاکتیکی، درست می‌گفتیم و تاریخ هم بعدها ثابت کرد که با این‌عِده و عُده نمی‌توانستیم بالای قله بایستیم. حجم آتش سنگین دشمن و عدم لجستیک درست‌حسابی آقایان هم به درد نبرد در این‌جا نمی‌خورد. لکن جریانات سیاسی که در والفجر مقدماتی و والفجر یک وجود داشتند، این‌جا هم باعث شدند بچه‌های من (اطلاعات عملیات) که خاصه بچه‌های تهرون بودند، بیشتر علیه حاجی بشورند قاسمی: نه. دعوا هم نکرده بودیم هنوز. هیچ اختلافی پیش نیامده بود. حاجی از دست ما ناراحت بود که چرا به فرماندهان رده بالا، اطلاعات سلبی داده‌اید و دلسرشان کرده‌اید که حاضر نیستند بیایند پای کار. در این برهه حاجی از دست ما ناراحت است که چرا ارتباط مستقیم گرفتید.

بابایی: یعنی سلسله مراتب را رعایت نکردید.

محمدولی: حاج‌همت خیلی زحمت کشید تا بالادستی‌ها را قانع کند آن‌جا عملیات کنند. و اطلاعات‌عملیاتی‌ها همه رشته‌های حاجی را پنبه کردند.

* ولی خب آن حرف‌ها را هم زد که شما بی‌خود کردید رفتید و مگر شما بزرگ‌تر ندارید! او بعد از آن، در والفجر ۴ دوباره از شما به‌عنوان فرمانده اطلاعات‌عملیات استفاده کرد.

قاسمی: ما از حیث تاکتیکی، درست می‌گفتیم و تاریخ هم بعدها ثابت کرد که با این‌عِده و عُده نمی‌توانستیم بالای قله بایستیم. حجم آتش سنگین دشمن و عدم لجستیک درست‌حسابی آقایان هم به درد نبرد در این‌جا نمی‌خورد. لکن جریانات سیاسی که در والفجر مقدماتی و والفجر یک وجود داشتند، این‌جا هم باعث شدند بچه‌های من (اطلاعات عملیات) که خاصه بچه‌های تهرون بودند، بیشتر علیه حاجی بشورند.

* این جریانات سیاسی که اشاره می‌کنید، همان اکبر گنجی و امثالش بودند؟

قاسمی: نه. جریان اکبرگنجی‌این‌ها آن‌قدر قوی نبود که بتوانند حاجی را زمین بزنند. اصلاً جریان سیاسی مزخرفی بود که بعداً هم مشخص شد دیدگاهشان انحرافی و ضدجنگ است. بعداً هم که پناهنده شد و معلوم شد انحرافی است. لکن جریانی که معتقد بود حاجی هم باید مثل احمد در مقابل زورگویی‌های بالا بایستد، این جریان فشار قوی‌تری روی حاجی داشت. یعنی حاجی از دست این‌ها و ماها به‌شدت عصبانی و ناراحت بود. به‌هرحال او اعتقاد داشت باید مطیع امر ولایت باشیم و ولایت هم محسن رضایی را مسئول کرده است. ما هم غُد بودیم و نمی‌پذیرفتیم.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: حاج قاسم سلیمانی هم اگر زنده می‌ماند مثل حاج‌همت له‌اش می‌کردند