مرگ سردار ملی
«بسیاری این را نمیدانند که ستارخان دوره پایانی عمرش را عملا خانهنشین بود. قهرمانیهای او در تبریز و مقاومت جانانهاش در جنگ با قوای استبداد فقط یکی از فصلهای زندگیاش بود. فصل مهم دیگر، رفتنش به تهران و حوادثی بود که او در پایتخت با آنان مواجه شد. یکی از اهل روزگار پیشبینی کرده بود که هم ستارخان و هم باقرخان، در تهران روی دیگر سیاست را خواهند دید و «گرفتار اغراض شخصی این وکلا و این وزرا و این پلتیکها خواهند شد. میانه این دو سردار باغیرت جدایی خواهند انداخت، بلکه آنها را تحقیر خواهند کرد.»
البته در ورود به تهران از آنان استقبال باشکوهی شد. سهراب یزدانی در کتاب مجاهدان مشروطه مینویسد: «آنان در میان امواج عظیم استقبالکنندگان از کرج به سوی تهران حرکت کردند. از چند فرسخ مانده به پایتخت تا دل شهر طاق نصرتها و چادرها به افتخارشان برپا بود. هر طاق یا چادر را یکی از اصناف یا گروههای قومی و مذهبی برپا ساخته بود. رستههای نظامی، مجاهدان، سواران بختیاری و قشقایی در مسیر آنها ادای احترام میکردند؛ تا جایی که مردم به یاد داشتند، چنین پیشوازی از هیچکس صورت نگرفته بود.»
چند هفته نخست، همه چیز تقریبا - یا حداقل به ظاهر - آرام بود اما اندکاندک تضادها و رقابتها آشکار شدند و بزرگی و افتخاری که ستارخان در تبریز کسب کرده بود در تهران رنگ باخت و حتی اعتبارش میان مردم عادی - که زمانی بسیار دوستش داشتند - مخدوش شد. به تعبیر یزدانی، بت تبریز در تهران فرو ریخت. بعد هم که ماجرای سازماندهی هواداران مسلح انقلاب و اجرای قانون خلع سلاح پیش آمد و تا درگیری مسلحانه در پایتخت، در پارک اتابک پیش رفت. عدهای کشته شدند و چند نفر از جمله خود ستارخان زخم برداشتند. سردار ملی در این ماجرا زخم دیگری هم برداشت که بسیار عمیقتر بود. به گفته حاج محمدتقی جورابچی (از بازرگانان سرشناس آن روزگار) ستارخان و باقرخان - که راهشان از چندی قبل از هم جدا شده بود - بعد از درگیریهای خونین پایتخت بدنام شدند و از چشم مردم افتادند: «دیگر اقبال اینها رو به تنزل نهاد. دیگر اسم و رسم اینها از میان رفت. چنان چه در اول عکس اینها را به همه چیز میزدند، دیگر منسوخ شد. دیگر آن شهرت که در جمیع اطراف و شهرهای داخله و خارجه بود، محو شد. دیگر اسم اینها در میان مردم گفته نشد.»
ستارخان از آن پس در تهران در خانهاش نشست و چهار سال و چند ماه باقی مانده از عمرش را با مستمری ماهانهای که از دولت میگرفت زندگی کرد. خاموش نمانده بود اما نقش چندانی هم در رویدادها نداشت. سرانجام ۲۵ آبان ۱۲۹۳ (در ۴۸ سالگی) «ناگهان حالش برگشته بدرود زندگی گفت.»
کسروی مینویسد: «دولت ایران نوازش و ارجشناسی را که از زنده او دریغ گفته بود از مردهاش دریغ نگفت و در روز پنجشنبه بیستوهفتم آبان جنازه او را بیرون آورده و با پاسداریهای سپاهیانه که در آن ژاندارم و قزاق و دستههای پیاده و سواره بختیاری و شاگردان دبیرستانها همدست میبودند و گروه انبوهی از آذربایجانیان و تهرانیان دنبال ایشان راه میرفتند تا به خوابگاه جاویدانش رسانیدند و سپس با دستور دولت ختم باشکوهی برپا کردند.»
سردار ملی را - که مردی دلیر و فروتن اما نه بیخطا بود - نزدیک حرم عبدالعظیم به خاک سپردند.»
منبع خبر: آفتاب
اخبار مرتبط: مرگ سردار ملی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران