روزی که مکه خون گریست - Gooya News
علیرضا نوریزاده - ایندیپندنت فارسی
آیا مصالحه ششم میان تهران و ریاض به بار خواهد نشست؟
فردای روزی که به جده رسیدیم، دکتر ایاد مدنی، محقق، تاریخنویس و روزنامهنگار سرشناس سعودی و مدیر موسسه مطبوعاتی عکاظ که من و دوستانم را برای انتشار ویژهنامه فارسی عکاظ برای زائران ایرانی دعوت کرده بود، در یک گپوگفت دوسه ساعته، دیدگاههای من درباره مراسم برائت از مشرکین را جویا شد و میخواست بداند که خمینی دنبال چیست؛ در مکه که مشرکی زندگی نمیکند، پس این شعار بیمعنی ره به کجا میبرد؟
برایش به تفصیل مکرهای خطرناک خمینی را باز شمردم و یادآور شدم که این مرد نه به اسلام اعتقادی دارد و نه به تشیع و هیچ بعید نیست امسال (مرداد ۱۳۶۶) با توجه به شکستهایش در جبهه جنگ با عراق، بخواهد غوغایی در حج بر پا کند. استادم، مرحوم جعفر رائد، سفیر اسبق ایران در عربستان سعودی و بنیانگذار مرکز پژوهشهای ایران و عرب (که بعد از خاموشی مرحوم رائد اداره آن را من عهده دارم) و ماهنامه روزگار نو، با ما بود و آرزو کرد حادثهای رخ ندهد. سپس به حادثه حج قبلی اشاره کرد که تا آن زمان جهان از آن بیخبر بود؛ چرا که سعودیها خبر را منتشر نکرده بودند و بعدها فهمیدیم چرا...
سی۴ در ساک حجاج
در چهارمین روز پرواز حجاج اصفهانی (در حج سال ۱۳۶۵/ ۱۹۸۶) یکی از حجاج سالخورده به علت ابتلا به دیابت و در گرمای شدید آشیانه حجاج در فرودگاه پیش از انتقال به مکه، بیهوش شده بود. همسرش با کمک یکی از حجاج ایرانی به گروه پزشکی مدینهالحاج گفته بود داروهای همسرش در ساک سبز او است؛ ساکی با علامت سازمان حج و اوقاف که دفتر حج اصفهان به همه حجاج داده بود.
یکی از پرستاران که ساک را باز کرد، در کف ساک متوجه برجستگی شد که طبیعی نمینمود. با اشاره او، ماموری در سالن ساک را وارسی و با شگفتی، زیر آستر ساک مادهای کشف کرده بود (پنج کیلو ماده انفجاری سی۴). بلافاصله محل ورود کاروان محاصره شد و ساعتی بعد، از ساک زائران کاروان خانواده شهدا اصفهان ۷۵ کیلو ماده شدیدالانفجار سی۴ به دست ماموران سعودی افتاده بود.
شنیدم که ساعتی بعد، ۱۵۰ زائر کاروان که بیگناهیشان آشکار بود، آزاد و فقط مدیر کاروان و معاونش بازداشت و به اداره پلیس منتقل شدند. زائران روستایی اصفهانی در پناه ماموران سعودی، مراسم حج را انجام دادند و در بازگشت هدایایی نیز دریافت کردند. چند هفته بعد از مراسم حج، مدیر کاروان و معاونش نیز آزاد و به ایران بازگردانده شدند؛ چون آنها صادقانه اعتراف کردند که ساکها را سپاه اصفهان بهعنوان هدیه به زائران این کاروان داده است و فرمانده سپاه نجفآباد در پاسخ به پرسش آنها که چرا ساکها سنگینتر از حد معمول یک ساک خالیاند، گفته بود ما عایقی در ساک گذاشتهایم که پاره نشود.
هاشمی رفسنجانی که در خاطراتش به این حادثه اشاره میکند. او ضمن تماس با ملک عبدالله، ولیعهد سعودی که روحیهای آشتیجویانه داشت و بهشدت طرفدار همبستگی کشورهای اسلامی بود، از او خواسته بود مهلتی داده شود تا در تهران در این رابطه تحقیق کنند. سعودیها به مدت یک سال چیزی نگفتند و بعدها رژیم اسلامی مدعی شد که مسئول این کار مهدی هاشمی، برادر داماد آیتالله منتظری و رئیس سابق دفتر سازمانهای آزادیبخش سپاه، بوده است که به دستور خمینی و فتنهانگیزی ریشهری اعدام شد.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
مرحوم منتظری هنگامی که اجازه انتشار خاطراتش در الشرقالاوسط را به من داد، در پاسخ سوالم درباره قاچاق مواد منفجره در موسم حج به عربستان و اینکه چه کسی مسئول واقعی بود، مهدی هاشمی یا... با تاثر گفت: «آقا مهدی بیگناه بود. همین حضرات سپاه، همینها که جنگ را باختند، عامل این جنایت بودند که به مرحمت الهی کشف و خنثی شد وگرنه خدا میداند چند هزار نفر کشته میشدند.»
ضمیمه عکاظ و حج خونین
یک سال بعد ما در عربستان بودیم تا نشریهای در ۱۶ تا ۲۰ صفحه برای حجاج ایرانی و افغان منتشر کنیم. مرحوم رائد سرپرست ما بودند. من بهعنوان سردبیر، همراهانم را با دقت برگزیده بودم؛ زندهیاد ناصر مطرقی، همکارم در مرکز پژوهشها، به همراه فرخ فرزانه، دیپلمات پیشین، مهران بنیادی، پدر هنرمند سرشناس سینمای جهان نازنین بنیادی، مرتضی نگاهی، نویسنده سرشناس، شاهین اعتمادی، همکار روزنامهنگارم که از ایران رفیق یکدل بودیم، و احمد وحدتخواه، روزنامهنگار بینالمللی و مدیر موسسه ساتراپ، که سالها همدل و همراهم بود و هست. سعودیها سخت از ما حفاظت میکردند و روزی که یک کارمند ایرانایر در هتل ما ظاهر شد، بلافاصله هتل را تغییر دادند.
هیچگاه باور نداشتیم که به فاصله دو هفته در روز بدعت نامبارک برائت از مشرکین، مکه خونین و آن همه درد و اندوه را شاهد خواهیم شد. یک روز پیش از مراسم راهپیمایی برائت، به آقای كروبی، امیرالحاج خمینی، در بعثه حج تلفن کردم و در ميان شگفتی و خنده همكارانم كه با هم ضميمه فارسی روزنامه عكاظ را بيرون میدادیم، با لهجه غليظ افغانی خود را مسئول بعثه حج مجاهدين افغان معرفی كردم و گفتم ما نيز علاقهمندیم در صف سربازان خميني در برائت از مشركين شركت كنيم اما عكس و پلاكارد نداريم. جناب كروبی شماره تلفن رضایی نامی را داد و گفت: «من به ايشان میگویم به شما عكس و پلاكارد بدهد.»
روز بعد اين خبر را بهتفصیل نوشتم. در مکهای كه حتي يك تصوير پادشاه سعودي وجود ندارد، حضرت اميرالحاج ولیفقیه هزاران تصوير خميني را كه بعضي از آنها ۲۰ متر طول و پنج متر عرض داشت و روی چلوار در همان مكه نقش زده بودند، به همراه پلاکاردهایی كه شعارهایی از نوع «تبت يدا ابي لهب، شيلوا يداك يا فهد ــ بريده باد دست فهد» در گرداگرد بیتالله الحرام مكه توزيع كردند. شب قبل نیز واحد برق سپاه صدها بلندگو در لابهلای خیابانهای اطراف کعبه تعبیه کرده بود.
از ۱۰ صبح، عملا سپاه و زنان که چرخ زائران معلول جنگ را هدایت میکردند و شماری کودک از چهار سوی مکه بهسوی کعبه روان شدند. حضور آنها چنان ازدحامی در هوای ۴۵ درجهای مکه برپا کرد که رانندگان و مسافرانشان فریادزنان به خمینی نفرین میکردند و فریاد مای مای (آب آب) به گوش میرسید.
زائران ایرانی نیز وضع بهتری نداشتند؛ بهویژه زنان و معلولان. برادران غيور سپاه و سربازان گمنام امام زمان سلطنتآباد، معلولها و زنان را جلو انداخته و خود پشت آنها سنگر گرفته بودند و شعارهای تندوتیز عليه آمريكا و اسرائيل و سعودی و به نفع خميني سر میدادند. قرار بود تصوير ۴۰-۳۰ متری ولیفقیه را از فراز كعبه به پایين آويزان كنند. رفتاری كه آنها با پليس سعودی داشتند، تکاندهنده بود. سه چهار پليس را با دشنه کاردآجین کردند و وقتی افراد گارد ملي وارد صحنه شدند، اين دلاوران غيور به همراه كروبی و محتشمی و خلخالی و ديگر بزرگان اهل ولایتفقیه، هر يك از گوشهای فرار کردند و زنهاي بيچاره و معلولها را در صحنه رها كردند.
قبل از آنکه روایت خود را از آن روز شوم بگویم، گوشهای از روایت سرتاپا دروغ روزنامه جمهوری اسلامی که مدیرش خامنهای و سردبیرش مسیح مهاجری بود، نقل میکنم.
«خیل یکتاپرستان را میبینی که گروهگروه با در دست داشتن پلاکاردهایی با شعارهای «الموت لامریکا» «الموت لاسرائیل» و تصاویری از امام با فریاد اللهاکبر و لاالهالاالله از هر سو به طرف میدان معابده، نقطه شروع راهپیمایی در حرکتاند.
شماری از حجاج که بازوبند قرمز انتظامات بر دست دارند، با کشیدن صفی ممتد از میدان معابده تا پل حجون در دو طرف خیابان، شکوه و نظم خاصی به مراسم میبخشند. عدهای نیز با بازوبند سبز که کلمه «سقایه الحاج» حج به چشم میخورد با کتریهای آب سرد، گلوی خشکیده از فریاد برائت از مشرکین حاجیان را تازه میکنند و به یاد مولایشان، حسین علیهالسلام، زوار تشنهلب ایرانی یا غیر ایرانی را سیراب میسازند.
نشاط کسب رضای خدا با اعلام برائت از مشرکین سختی گرمای هوا را در خود ذوب میکند؛ از روی پل شکوه و عظمت خیل موحدین نمایانتر است و مجذوبتر، پشتبامهای اماکن و ساختمانهای دولتی در طول مسیر مملو از افراد غیرنظامی سعودیاند و گاهی در کنار آنها دوربینهای فیلمبرداری نیز دیده میشود.
در ادامه مسیر هنگامی که ابتدای جمعیت به مسجد جن میرسد، ازدحام بیشتری ایجاد میگردد، کماندوهای سعودی تقاطع شارع مسجدالحرام را با استقرار ماشینها در وسط خیابان و کشیدن دیواری از سپرهایشان، مسدود کردهاند.
در این لحظات در کنار پلیس قرار میگیرم و منتظرم تا چون سال گذشته به روی این جمعیت عظیم که حتی پس از خاتمه دادن به تظاهرات میبایست جهت متفرق شدن به سمتی برود، راهی باز کند، ولی برخلاف انتظار، بهمحض نزدیک شدن صف پیشین تظاهرات که متشکل از برادران انتظامات است، به ناگاه افراد پلیس با علامت افسر سعودی همزمان باطومهای چوبیشان را بالا بردند و به سر مردم فرود آوردند.
هیچکس انتظار چنین صحنهای را ندارد. من ابتدا تصور میکردم همچون سالهای قبل درگیری مقطعی و کوتاه خواهد بود ولی هجوم گروه دیگری از پلیسهای مستقر در نزدیکی تقاطع که توسط بیسیم همان افسر فراخوانده میشدند، وضع را وخیمتر میکند. از آنجایی که هیچکس آمادگی مقابله با پلیس را ندارد، بهناچار علیرغم فشار سیل عظیم جمعیت به سمت جلو که از حمله پلیس بیاطلاعاند، مردم سعی میکنند برخلاف جهت راهپیمایی برگردند. به ناگاه، ازدحام عجیب و خطرناکی درست در مقابل مسجد جن ایجاد میشود. فریادهای اللهاکبر در فضای حرم امنالهی طنینانداز است و لابهلای فریادهای اللهاکبر این صدا به گوش میرسد درگیر نشوید... برگردید... خونسرد باشید... مواظب خواهرها باشید... برادرها نروید، عقب بایستید ...
به دلیل عدم آمادگی مردم و عدم انتظار به وجود آمدن چین صحنهای هیچکس قدرت تصمیمگیری ندارد و گاه نظر افرادی که فریاد میکشند متفاوت است... درست در همین لحظه فاجعه دردناک آغاز میگردد.
عمال شخصی سعودی که در طبقات پارکینگ چند طبقه مقابل مسجد جن از قبل مهیا شدهاند، شروع میکنند به پرتاب سنگهای بزرگ، چوب، آهن، کولر و هر وسیله سنگین دیگر بر سر جمعیت بیدفاع. اینک برای من مسلم شد که هدف اینها متفرق کردن مردم با ایجاد رعب و وحشت نیست بلکه هدف کشتن مردم آنهم با فجیعترین وضع است. چرا که هر سنگی که از طبقه ششم پایین پرت میشود، براثر ازدحام غیرقابل وصف جمعیت حداقل سه یا چهار نفر را به شدیدترین وجه مجروح یا حتی شهید میکند.
باطومهای پلیس بر سر هر کسی که فرود میآید، بلااستثنا خون فوران میزند و جامهای سفید را گلرنگ میسازد و غرق در خون میگرداند.
در همان لحظات اول، ماکت قدس زیر ضربات باطوم پلیس از هم میپاشد. فشار جمعیت ما را به سمت راست خیابان که خواهراناند، میبرد. چند لحظهای از آغاز هجوم ددمنشانه پلیس سعودی نگذشته است که صدای شلیک گلوله شنیده میشود و دیدن افرادی که بر اثر اصابت گلوله به سرشان در خون پاک و مطهرشان میغلتند، این تصور که شاید تیرهای هوایی باشند، از ذهنم میزداید!
در این بین ناگهان میبینم که هجوم وحشیانه پلیس در سمت چپ خیابان برادرها را به عقب میراند ولی علیرغم ضربات شدید پلیس در سمت راست خیابان، این جمعیت انبوه قادر به حرکت نیست. ولی هرلحظه فشردهتر میشود. فشار و ازدحام به حدی است که تنفس را بهسختی ممکن میسازد. اطرافیانم که غالبا افراد پیر یا مسناند، از فرط فشار و سختی تنفس رنگ چهرههایشان رو به کبودی است و توان تکلم را از دست دادهاند. سخت متحیر میشوم و وقتی میبینم جلوی جمعیت خالی است ولی هیچکس حرکت نمیکند، تصور میکنم مانعی در وسط خیابان و در جلوی مردم انداختهاند.
با سختی زیاد خود را از لابهلای جمعیت بیرون میکشم تا به گمان خود با کمک چند نفر دیگر از برادران مانع را برداریم و جان چندین نفر را از دست پلیس سعودی که با باطوم بر فرق مردم میکوبد و پیکرهای نحیفشان را لگدمال میکند و همینگونه از زیر باران بطری شکسته و سنگهای سنگینی که ایادی رژیم از بالا پرت میکنند، نجات دهیم؛ اما وقتی در مقابل این جمعیت راکد و در هم قرار میگیرم، منظرهای بس دلخراش میبینم که کلامم از بیان چگونگیاش و عمق فاجعه در میماند...» (۱۹ شهریور ۱۳۶۶- روزنامه جمهوری اسلامی.)
تمام روایت روزنامه آقای خامنهای دروغ محض است. ما آنجا بودیم و صحنههای دلخراش را به چشم دیدیم و شب نیز صحنههای دردناکتر را از تلویزیون سعودی به همراه فیلم سال گذشته و ارسال ماده سی۴ به حج را مشاهده کردیم.
دوسه ساعت بعد از شروع معرکه، با رسیدن گارد ملی سعودی و شماری سوارکار، غائله پایان گرفت. آتشبیاران از کروبی و خلخالی گرفته تا رضایی و شوشتری و حجازی و... گریخته بودند و در هتلشان آب یخ میخوردند. غروب هم شام جانانه زدند و بیخیال خوابیدند و آن همه زن و معلول به شب نرسیده بودند.
باز به کروبی زنگ زدم. دستیارش مهدی گوشی را برداشت. بازهم با لهجه افغانی گفتم: «درود مکه را فتح کردید.» خفهشویی گفت و گوشی را قطع کرد. اما ما با مرحوم رائد و دکتر عباس مهاجرانی واعظ تا بامدادان سوگوار و داغدار هموطنانمان ساعتهای تلخی را سر کردیم. فردا سفارت سعودی در تهران اشغال شد ومحمد الغامدی، دبیر اول سفارت، به دست پاسداران به قتل رسید.
منبع خبر: گویا
اخبار مرتبط: روزی که مکه خون گریست - Gooya News
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران