آش شله قلمکار میرداماد و انتقاد از بی‌توجهی فلسفه اسلامی به انسان

آش شله قلمکار میرداماد و انتقاد از بی‌توجهی فلسفه اسلامی به انسان
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: از انتهای دوران محمدشاه، سومین پادشاه قاجاریه، سیر آفاق و انفس در میان ایرانیان رونق و سرعت بیشتری گرفت. از دوران ناصرالدین شاه ایرانیان بیشتری توانستند به «سیاحت غرب» بروند و دستاوردهای این کشورها در علم و سیاست را ببینند. شخصیت‌هایی چون آقاسید جمال الدین اسدآبادی، حاج سیاح محلاتی، میرزا ملکم خان و میرزا آقاخان کرمانی این میان اهمیت ویژه‌ای دارد.

دیدار و سیاحت اینان از غرب و همچنین توجه آنان به دموکراسی و حکومت قانون که به زعمشان باعث پیشرفت علمی و پیشرفت در نظام تولید شده بود، باعث شد تا یک مقایسه و همسنجی شرایط غرب با شرایط ایران فلاکت‌بار ایران صورت گیرد. آنها تا توانستند مشاهده‌های خود را به داخل ایران منتقل کردند و همین نکته را می‌توان سرآغاز نهضت بیداری ایرانیان دانست. تعدادی از این اشخاص نیز به شدت مرعوب غرب شدند و برخی از آنها نیز مرعوب غرب نشده و سعی در بومی سازی نظریات غربی کردند که شاید حاصل این نظریات و تلاش فکری بود که به کتاب‌هایی چون «تنبیه الامه و تنزیه المله» میرزای نایینی ختم شد.

میرزا آقاخان کرمانی که بود و چه کرد؟

میرزا عبدالحسین خان بردسیری مشهور به میرزا آقاخان کرمانی یکی از شخصیت‌هاست که در بیداری ایرانیان سهم عمده‌ای داشته است. او به سال ۱۲۷۰ قمری در خانواده‌ای سرشناس و صاحب مکنت در روستای «مشیز» از توابع بردسیر کرمان متولد شد. پدرش عبدالرحیم خان مشیزی از ملاکان این قصبه بود و به سلسله متصوفه اهل حق تعلق داشت. عقاید این فرقه تلفیقی بود از عرفان، حکمت مشایی و اشراق و همچنین برخی عقاید الهامی از فلسفه صدرایی.

میرزا آقاخان تحصیلات اصلی خود را در کرمان تمام کرد. ادبیات فارسی و عربی، تاریخ ملل و نحل، فقه و اصول و حدیث، ریاضیات و منطق، حکمت و عرفان و طب قدیم را به شیوه آن زمان آموخت. معلم او در حکمت و طبیعات حاجی آقاصادق از شاگردان ملاهادی سبزواری بود. او همچنین عرفان و تاریخ و فلسفه و حکمت ملاصدرا و شیخ احمد احسایی را نزد حاجی سیدجواد شیرازی معرفی به کربلایی خواند.

آقاخان همچنین در کرمان مقداری فرانسه و مختصری زبان انگلیسی را نزد میرزا افلاطون زرتشتی خواند و تا اندازه‌ای نیز با زبان فرس قدیم و زند و اوستای پهلوی را تحصیل کرد. روایت است که در کودکی توانست کل قرآن را در عرض چند ماه بخواند و حفظ کند. همچنین او در کرمان از جمله شاگردان شیخ جعفر ته‌باغ لَلِه‌ای (پدر شیخ احمد روحی) درآمد که از جمله بزرگان بابیه در آن عصر بود و در مسجد خود به خاک سپرده شد و مزار و مسجدش اکنون در کرمان موجود است.

او در کرمان به شغلی دیوانی هم روی آورد اما با یکی از امرای حکومتی (ناصرالدوله) به مشکل برخورد و به اصفهان گریخت. در اصفهان توانست تاحد بیشتری زبان فرانسه بخواند. در تهران به مقام دادخواهی از تعدی‌های حکمران کرمان برآمد و به دولت شکایت برد. از سویی حاکم کرمان نیز درخواست دستگیری و عودت آقاخان به کرمان را داشت که البته مورد موافقت امین السلطان قرار نگرفت و رای بر این شد تا آقاخان از شکایت خود صرف نظر کرده و از پایتخت برود. پس از آن او نخست به مشهد رفت و مدتی را در کتابخانه آستان قدس رضوی به مطالعه مشغول شد. پس از آن به رشت رفت و از رشت به تبریز و از راه تبریز و بادکوبه عازم استانبول شد. در استانبول شیخ احمد روحی بود و توانست زبان فرانسه را تکمیل کند و شغلی در سفارتخانه ایران پیدا کند. سبب این شغل دوستی او میرزا محسن معین الملک، سفیر وقت ایران بود.

در استانبول برای روزنامه اختر این شهر می‌نوشت و مختصر حق‌التحریری دریافت می‌کرد. همین باعث شد تا میانه او با معین الملک بهم بخورد و دیگر به سفارت ایران راهی نداشته باشد. در استانبول این دو به جرگه و انجمن ایرانیان آزادی خواه راه پیدا کردند که در میان آنها کسانی چون میرزا حبیب اصفهانی (مترجم کتاب حاجی بابای اصفهانی و از ادبیان و دانشمندان آن عصر) هم به چشم می‌خوردند.

در استانبول او و شیخ احمد سودای دیدن صبح ازل را پیدا کردند و به قبرس و جزیره فاماگوستا که محل زندگی صبح ازل بود، رفتند. در بازگشت آنها دو داماد صبح ازل بودند، اما نتوانستند در استانبول با همسران خود سر سازگاری پیدا کنند و جدا شدند. او همچنین به همکاری با روزنامه قانون میرزا ملکم خان هم روی آورد و با او مکاتباتی داشت. در استانبول این دو به جنبش اتحاد جهان اسلام به رهبری و زعامت آقا سیدجمال الدین اسدآبادی پیوستند. هرچند که آقاخان کرمانی رفت و آمد سید با سلطان عثمانی را نمی‌پسندید.

میرزا رضای کرمانی پس از آنکه در تهران به شدت آزار و اذیت دید توانست خود را به استانبول برساند و با اعضای این جنبش رفت و آمدی داشته باشد. او به تحریک این جنبش و شخص سیدجمال اسدآبادی و با برنامه‌ریزی آقاخان کرمانی و شیخ احمد، قدم در راه ترور ناصرالدین شاه گذاشت و در نهایت به مقصود خود رسید. پس از آنکه مشخص شد آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی در این مسیر دست داشته‌اند، حکومت ایران درخواست کرد تا آنها به همراه خبیرالملک به ایران عودت داده شوند.

متاسفانه دولت عثمانی بدون توجه به درخواست‌های آقاسیدجمال الدین اسدآبادی این سه را بازداشت کرد و به طرابوزان فرستاد. در آنجا نیز با تحریک سفیر ایران آنها را تحت الحفظ به مرزهای ایران فرستادند. برادر شیخ احمد که پیگیر آزادی آنها بود به آقا سیدجمال اسدآبادی اصرار کرد تا با سلطان عثمانی یعنی عبدالحمید دیدار کند، اما سید که از زمین خوردن درخواست‌های خود به ستوه آمده بود و خود را در زندان سلطان عثمانی می‌دید گفت که: «عار خواهش از دشمن را بر خود نمی‌نهم. بگذار به ایران برده، سر ببرند تا در دودمان ایشان پایه شرف و افتخار شود.» سیدجمال الدین اسدآبادی چنین جمله شگفتی را درباره این دو می‌گوید و در نهایت به سعایت سلطان عبدالحمید سید را نیز مسموم کردند.

یکی از صفات مذمومه ایرانیان… تکبر بی‌مایه است و تخم این از کیانیان در خوی ما ایرانیان آمده بود و بعد از تخفیف اسارت از دست عربان، شاخه برآورد و میوه داد و ادعای خدایی کردن بایزید بسطامی و منصور حلاج و میرزا محمدعلی باب گشت در هر صورت این ‌سه نفر را به تبریز آورده و زندانی کردند. و هر سه نفر را در هفته اول ماه سفر ۱۳۱۴ در باغ اعتضادیه شبانگاه زیر درخت نسترن سر بریدند و پوست سر آنان را کنده و پر از کاه کردند و به تهران فرستادند. سر آنها در قبرستان قدیم تهران در حوالی میدان حسن آباد به خاک سپرده شد.

همان‌طور که اشاره شد آقاخان کرمانی از برجستگان جنبش بیداری ایرانیان بود. یکی از ویژگی‌های برجسته او در قلمش است. او پایه آثار خود را در مقابله با خرافات گذاشت و در این راه به افراط گرایید و در برخی از موارد نیز از جاده انصاف خارج شد. اما در اواخر دوره ناصرالدین شاه که باسوادان نثری سنگین داشتند و سنگین نویسی و استفاده از گزاره‌های سنگین را باعث فخر خود می‌شمردند، آقاخان کرمانی چون هدف گذاری‌اش عامه مردم بود قلمی روان و دقیق و نثری شیرین داشت. او تالیفاتی گسترده داشت.

اما توجه به پیشرفت ایران و توجه به انسان جایگاهی مهم در نظام فکری میرزا آقاخان داشت. او در زمانه‌ای زندگی می‌کرد که خرافات سیطره عجیبی بر ایرانیان داشت. او فلسفه اسلامی (البته از فلسفه اشراقی به بعد) را به دلیل آنکه توجهی به انسان نداشته‌اند و باعث تحول علمی نشده‌اند نقد می‌کرد و می‌دانیم که تحصیلات مهمی نیز در فلسفه اسلامی داشته است. او اهتمام ویژه‌ای نیز به مطالعه کتاب داشت و عمده آثار فیلسوفان و متفکران از ابن سینا گرفته تا ابن عربی و بعد ملاصدرا و شیخ احمد احسایی را خوانده بود. تحول علمی برای او اساس همه چیز بود. او نسبت به فلسفه مشایی توجهی داشت، چرا که به زعم او باعث پیشرفت علم شده بود. بدبختی ایرانیان و فلاکت آنان دل آقاخان را آزرده می‌کرد. او با همه مهربان بود و اهتمامی ویژه به گفت‌وگو داشت. علاقه شدید او به کسب علوم جدید باعث شد تا نزد مردمان از همه ادیان برود و بیاموزد. او به شدت کنجکاوی علمی داشت و حاضر بود برای کسب علم دست به هرکاری بزند و هرگونه سختی را متحمل شود. اما به هر حال اندیشه‌های آقاخان کرمانی نیز قابل نقد است. بویژه او دامنه خرافات را بسیار گسترده می‌گیرد و شاید در مواردی نیز مرعوب علم غربی می‌شود.

آیا میرزا آقاکرمانی بابی (ازلی) بود؟

همانطور که اشاره شد آقاخان کرمانی به همراه شیخ احمد روحی سفری به قبرس داشت و هر دو با دو دختر میرزا یحیی صبح ازل (پیشوای بابیان پس از باب) وصلت کردند و می‌دانیم که برخی چون ادوارد براون بیان کرده‌اند که کتاب «هشت بهشت» در آیین بابی به قلم آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی است. فارغ از اینکه بخواهیم این نظریه را رد یا تایید کنیم به برخی از نوشته‌های خود آقاخان استناد می‌کنیم از کتاب صد خطابه. او این کتاب را در عثمانی نوشته است و قاعدتاً هراسی از بابی کشی در ایران نداشته است.

او در گفتار شانزدهم این کتاب نوشته است: «حکمت ملاصدرا، عرفان شیخ احمد، بیان باب و فقه شیح محمدحسن برای این ملت فلک زده چه فایده‌ای کرده؟» همچنین او در گفتاری دیگر نیز اشاره کرده است که: «یکی از صفات مذمومه ایرانیان… تکبر بی‌مایه است و تخم این از کیانیان در خوی ما ایرانیان آمده بود و بعد از تخفیف اسارت از دست عربان، شاخه برآورد و میوه داد و ادعای خدایی کردن بایزید بسطامی و منصور حلاج و میرزا محمدعلی باب گشت.»

و همچنین این گفتار را که: «ما می‌توانیم بگوییم که این جرات و جسارت سید باب در ملت اسلام تازگی ندارد… هر مرشد پوسیده و هر درویش گندیده از این فضولی‌ها بیشتر کرده اما در هیچ ملتی احدی جرات اینکه خود را خدا بخواند نکرده است.» سوال اینجاست که آیا شده معتقد به یک دینی نسبت به آورنده آن دین اینگونه سخن بگوید؟

میرزا آقاخان کرمانی در گفتار ۲۵ «صدخطابه» نیز درباره دیانت اسلام چنین نوشته است: «اما طبع ایرانی باز راضی نمی‌شود که باالکلیه شریعت اسلام را انکار کند. چرا که امروزه که تمام ملل عالم را با ادیان آنان ملاحظه کنیم، باز شرع محمدی از همه ادیان با میزان عقل درست‌تر است. ولی آن فضله‌ها و زیادتی‌هایی که از اغراض نفسانی در عصر پادشاهی بنی امیه و بنی عباس داخل عین الحیات اسلام شده ابداً با عقل موافق نمی‌گردد بلکه مخالف هر آیین و کیش است، بلکه صریح آیه قرآن نیز آنها را انکار می‌کند.»

او در کتاب «سه مکتوب» هم بارها از بابی‌ها و بهایی‌ها انتقاد کرده است. البته که بابی کشی بی وجه را نیز مذموم شمرده است. آقاخان به این نکته ایرانی‌ها انتقاد می‌کند که چرا مثلاً فلان پسر یا دختری که از پدر و مادری بابی زاده شده بدون آنکه جرمی کرده باشند یا بدون آنکه اطلاعی از اسلام داشته باشند، شبانه سر آنها را بریده و روی سینه‌شان می‌گذارند؟ شاید این نگاه و این سخنان باعث شده باشد که او را نیز بابی بشمارند.

ما می‌توانیم بگوییم که این جرات و جسارت سید باب در ملت اسلام تازگی ندارد… هر مرشد پوسیده و هر درویش گندیده از این فضولی‌ها بیشتر کرده اما در هیچ ملتی احدی جرات اینکه خود را خدا بخواند نکرده است نکته دیگر در بابی شمردن آقاخان کرمانی همراهی و همکاری او با جنبش اتحاد اسلام به رهبری آقاسید جمال الدین اسدآبادی است. می‌دانیم که این جنبش بویژه شخص آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی در طراحی ترور ناصرالدین شاه قاجار که به دست میرزا رضا کرمانی انجام شد، نقش داشتند. کشنده ناصرالدین شاه را به سبب آنکه فرمان قتل عام بابیان که توسط او صادر شده بود و بابیان نیز سابقه‌ای در ترور او داشتند، بابی می‌نامیدند. روایت‌هایی نیز از بابی بودن میرزا رضا نقل شده که البته سندیت آنها معلوم نیست. کلاً در افواه این شایع بود که کشنده «شاه اسلام پناه» نمی‌تواند کسی جز یک نفر بابی بوده باشد.

این روایت هم البته سندیت دارد و قابل انکار نیست که میرزا یحیی دولت آبادی، از کوشندگان راه مشروطیت که از خانواده‌ای بابی بود و پدرش از شهدای بیان باب و میرزا یحیی صبح ازل نیز هنگام مرگ او را به زعامت بابیان و ازلیان پس از خود برگزید، پس از واقعه ترور ناصرالدین شاه و رواج شایعه بابی بودن میرزا رضا این بیت را سرود: «محب آل محمد غلام هشت و چهار * فدای مردم ایران رضای شاه شکار». البته این روایت نیز سندیت دارد که یحیی دولت آبادی پس از گرفتن زعامت بابیان، در جلسه‌ای نجاست خود را مهم‌تر و با شرف‌تر از آثار باب خواند و حکمت را در نهج البلاغه دانست و فرمان داد که همه بابیان به شیعه اثنی عشری باز گردند.

معرفی کتاب

«صد خطابه» با تصحیح مرحوم محمد جعفر محجوب برای نخستین بار به سال ۲۰۰۶ در ایالات متحده آمریکا و توسط انتشارات شرکت کتاب منتشر شد. این کتاب شامل مقدمه مفصلی در زندگی میرزا آقاخان و رد نظریه‌ها پیرامون دیانت بابی وی است. کتاب صد خطابه در اصل شامل ۴۰ خطابه است و گویا آقاخان فرصتی برای اتمام آن پیدا نکرده است. گفتارها همه با خطاب قرار دادن شخصیتی به نام «جلال الدوله» آغاز می‌شود و گفتارهای نخستین درباره ایران و وضعیت آب و هوایی و مناظر خوب و معادن فوق العاده و نعمت‌های خداوند به ایرانیان است.

دیگر کتاب مهم «اندیشه‌های میرزا آقا خان کرمانی» نوشته فریدون آدمیت است که برای بار نخست در انتشارات طهوری و برای بار دوم در انتشارات پیام به تاریخ سال ۱۳۵۷ منتشر شد.

در این کتاب آدمیت فقط به شرح حال و زندگینامه آقاخانه نپرداخته است، بلکه روایتی از اندیشه او به دست می‌دهد و همچنین تاریخی از چگونگی ورود اندیشه‌های جدید به ایران. می‌توان گفت که آدمیت به نحوی میرزا آقا خان کرمانی را بهانه کرده تا شمه‌ای از تحولات اندیشه‌های جدید را بازگوید. به باور آدمیت نیز میرزا آقا خان کرمانی در دوره‌ای اَزَلی، از پیروان صبح ازل جانشین اول سید محمد علی باب، بود ولی بزودی دریافت که مسلک بابی و بهائی چیزی جز افزودن خرافه به خرافه‌های پیشین نیست و در عالم فکر و اندیشه مفت نمی‌ارزد.

همچنین سال ۱۳۹۸ نیز مثنوی حماسی «سالارنامه» آقاخان کرمانی با تصحیح وحید قنبری و حمیدرضا خوارزمی توسط نشر تاریخ ایران منتشر شد. این کتاب نیز مقدمه مفصلی به قلم مصححان دارد. سالارنامه کتابی حماسی به شیوه شاهنامه فردوسی است. در این اثر تاریخ ایران از ابتدا تا زمان سرودن آن، دوران زمامداری مظفرالدین قاجار، به نظم درآمده است. این کتاب دو بخش دارد؛ بخش نخست به نام نامه باستان از ابتدای تاریخ ایران تا پایان پادشاهی یزدگرد ساسانی را در بر می‌گیرد و سروده میرزا آقاخان است. پس از آنکه عوامل حکومتی قاجار او را کشتند، ملااحمد حافظ عقیلی کرمانی در اندک زمانی بعد از سرودن این اثر ادامه کار را تا دوره مظفرالدین شاه به انجام رساند.

جدل‌هایی در صد خطابه

خطابه شانزدهم: درباره دانش و دانشمندان و روش ایشان

ای جلال الدوله ریشه علم ادراک و ریشه ادراک حیات است. از آن زمان که انسان ادراک سردی و گرمی را در خود کرد درصدد چاره آن برآمد و سببش را فهمید، شروع به خواندن درس در مکتب آفرینش کرد. کتاب طبیعت را که به قلم قدرت پروردگار بر لوح امکان بامداد مواد نوشته شده و نگاشته گردیده شروع به مطالعه کرد. اساس علم برجست‌وجوی سبب و علت است و میوه درخت علم که گذاردن هر چیز است در محل خود و استعمال کردن هر قوه را در جای خویش و به کار بردن همه چیز را در نظام طبیعی، تا به حال به عرصه کمال نرسیده است و گمان ندارم که این میوه در این اعصار برسد، یعنی علم در نوع انسان بِکَمالِهِ و تمامه ظاهر گردد که آدمی جهت پیدایش همه چیز را خوب بداند و سر زیست و قوام آن را از هر حیث بفهمد؛ و علت فنا و زوالش را ادراک کند، یعنی علم مبدأ اشیاء را که چگونه هر چیز پیدا شده و علم حال اشیاء که چرا بدین صورت است و علم مآل که چه خواهد شد بعد از این، کاملاً بداند.

و علم مبدا و حال و مآل اشیاء مربوط به یکدیگر است و تا از مبدأ شروع نشود حال دانسته نخواهد شد و تا حال دانسته نشود مآل فهمیده نمی‌شود. چون ریشه‌های مبادی اشیاء در اصل طبیعت نهاده شده و ادراک آن تاکنون برای نوع بشر ممکن نشده است.

اما در فرنگستان لوازم حیات و زیست انسان را تا یک درجه دانسته و برای ایشان کشف شده است. زیرا که جنس آدم طبعاً تا چند درجه محتاج به دانستن اسباب بقا و زیست است، از این جهت باید انسان مهما أمکن مضار و منافع خویش را بداند و بشناسد. لهذا در فرنگ آن قدر که در زندگی متمدنانه خود محتاج به دانستن نفع و ضرر زندگی و حیات خویش بوده‌اند دایره علم را وسعت داده‌اند؛ ولی در چیزهایی که دانستن آنها شرط حیات و زندگی آنان نبوده نه علم بدان‌ها حاصل کرده و نه در صدد تحقیق آن برآمده.

مثلاً سمیت سم الفار را بجزئه و تفصیله که چه قدرش مفید و چه اندازه‌اش مهلک و مضر است خوب تحقیق نموده‌اند و ثبت کتب و اوراق هم کرده‌اند و از آن طرف هم یک قدم برای علت ضرر و سمیت آن در انسان پیش رفته‌اند، اما در قدم دوم که ماده سم الفار و شکر و خربزه یکی است، چرا آن سم است و این دو نیستند حیران مانده‌اند. اگرچه آن حرص بر علم آنان شاید کشف این مجهول را نیز نماید ولی حالا چون دانستن آن چندان اهمیت ندارد و جزو ضروریات بقای انسان نبوده و نیست احتمال می‌رود در سنبله اهمال تنزل خویش بماند و در این عصر حل نگردد.

غرض ما این است: همان طور که از برای دیدن در انسان به قدر کفاف قوه باصره نهاده شده است، همان طور در انسان به قدر ادراک منافع و مضار بقا و زیست خود قوای ادراکیه گذارده شده و شاید این قوا زیادتر از آنچه بقای انسان احتیاج بدان دارد، نفهمند. چنانچه سامعه و باصره و شامه تا بدان اندازه که باید ادراک نمایند می‌نمایند، اما در ده فرسخی دیده درست نبیند و یا از نیم فرسخی گوش خوب نشنود، یا از مسافت دو میل شامه بو را حس ننماید، نقلی نیست و ضرری ندارد زیرا که احتیاج بدو نیست و شاید یک زمانی بر انسان بیاید که محتاج بدان شده و آن وقت دارای این ادراکات بالطبع خواهند گردید.

میرداماد مهملات حکمت یونان را با خزعبلات هندوان و موهومات ایرانیان قدیم بهم ریخته «آش شله قلمکاری» به شراره وهم پخته که «نه من و شما در این آش حیران و سرگردانیم، امام غزالی و فخر رازی و بوعلی هم متحیر شده‌اند بنابراین قاعده کلیه، هر ملت و طایفه به قدر اینکه سعادت و نیک‌بختی خود را بدانند و از ضرر و شقاوت احتراز و اجتناب نمایند قوه و ادراک در آنان گذارده شده است که تمام افراد یک ملت راه ترقی و تمدن و پیشرفت و شوکت ملت خویش را بدانند.

اما البته این حس و ادراک در آنان هست، نهایت خفته است و احتیاج به بیدار کردن دارد و حس‌های مرده و قوه‌های پژمرده یک ملت را دو چیز بیدار می‌کند و جان‌دار می‌گرداند؛ با شمشیر دشمنان یا زبان فیلسوفان، لاغیر!

مقصود ما از بسط سخن در مسئله علم این بوده که علم عبارت است از ادراک منافع و مضار این عالم و عالِمِ ملت آن فیلسوفی است که منافع و مضار ملت خود را دانسته و حس‌های خفته ایشان را به سخن، یا به ترتیبی دیگر، بیدار کند. شما با این میزان حالا خوب می‌توانید درجه جهالت تمام علمای ایران را بفهمید که لله‌الحمد تاحال یک نفر از ایشان دو کلمه مفید به حال ملت ایران نه گفته‌اند و نه نوشته‌اند. حکمت ملاصدرا و عرفان شیخ احمد و بیان باب و فقه شیخ محمدحسن برای این ملت فلک‌زده به فایده کرده؟ نه بر ثروت دولت و نه بر راحت و عیش و عشرت آنان افزوده و نه دفع مضرت دولت روس و انگلیس را از ایشان کرده، یوماً فیوما فقر و فاقه آنان بیشتر و نکبت و ذلتشان زیاده‌تر است فأولئک هم الجاهلون.

از آن زمان که تازیان ایران را تصرف کردند و قوای جنگی و حربی دولت ایران که در خزینه سینه غیرت‌مندان در پرده شهوت و عشرت خفته بود بیدار کردند طبیعت را احتیاج به دانشمندی توانا و قوی دلی دانا و فولاد بازویی بینا افتاد...

روایتی از سه مکتوب به نقل از کتاب «اندیشه‌های میرزا آقاخان کرمانی»

میرداماد مهملات حکمت یونان را با خزعبلات هندوان و موهومات ایرانیان قدیم بهم ریخته «آش شله قلمکاری» به شراره وهم پخته که «نه من و شما در این آش حیران و سرگردانیم، امام غزالی و فخر رازی و بوعلی هم متحیر شده‌اند.» همچنین باید اسفار ملاصدرای شیرازی و شرح الزیاره شیخ احمد احسایی و آثار حاجی سیدکاظم رشتی و حاجی کریمخان کرمانی و سید باب را خواند و پای درس میرزا محمد اخباری و حاجی ملاهادی سبزواری نشست تا فهمید که از آنچه گفته‌اند، خود یک کلمه نفهمیده‌اند. من که بعضی از پزندگان آن آش را دیده و بافندگان این قماش را شناخته‌ام و خود روزی از هر دو چشیده و بافته‌ام عرض می‌کنم که هرکس به آنان روی آورد گرسنه و سرگردان ماند و از هر علمی بی خبر گشته… همه چیز بر او مجهول و تکلیفش نامعلوم شده است.

***

برای مطالعه دیگر قسمت‌های مجموعه «مواجهات و جدل‌های فلسفی» به این نشانی بروید.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: آش شله قلمکار میرداماد و انتقاد از بی‌توجهی فلسفه اسلامی به انسان