خاطره نبرد سه‌هلی‌کوپتر کبرا با فوج تانک‌های بعثی

خاطره نبرد سه‌هلی‌کوپتر کبرا با فوج تانک‌های بعثی
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه- زهرا زمانی: از همان روزها که خودش بیشترین سهم صندوق را می‌پرداخت و می‌گفت: «مسلمان نباید فقط به فکر خودش باشد.» و از همان روزها که به عنوان نخستین داوطلب مأموریت هوایی در غائله کردستان، دستش را بالا کرد و به عملیات رفت، همه باید می‌دانستند که هر لحظه ممکن است شهید شود.

شهید خلبان احمد کشوری متولد ۱۳۳۲ در روستای کیاکلا استان مازندارن، در پانزدهم آذر ۱۳۵۹ در تنگه بینامیمک ایلام هدف موشک هواپیمای دشمن قرار گرفت و شهادت رسید. امروز در سالگرد این خلبان شهید، روایتی کوتاه از زندگی این شهید را مرور می‌کنیم.

خلبان حمیدرضا آبی همرزم شهید کشوری با بیان خاطراتی از او گفته است:

ما به اتفاق شهید سهیلیان وارد منطقه شدیم. با حملات پی در پی، دشمن را تار و مار کردیم و دکتر چمران و گروهش را از حلقه محاصره دشمن بیرون آوردیم. پاوه هم نجات پیدا کرد. در واقع منطقه‌ای که محل شروع درگیری‌ها بود، از وجود دشمن پاک شدمن با احمد، هم دوره و هم پرواز بودم. از سال ۱۳۵۳ در مرکز پیاده شیراز، دوره‌های مقدماتی و عالی را طی می‌کردیم و در همان روزها که در خدمت ایشان بودم، مسائل عقیدتی را رعایت می‌کرد. از نماز و روزه و فلسفه دین، خیلی حرف می‌زدیم. در کلاس پایگاه اصفهان از بهترین‌ها بود. همیشه رتبه نخست را کسب می‌کرد. قبل از انقلاب احمد در کرمانشاه بود و با دسته‌های مردم، راهپیمایی می‌کرد. به خلبانان دیگر می‌گفت: «از پایگاه بیایید بیرون با مردم هم صدا شودی تا دردشان را بفهمید. ببینید چه می‌خواهند!» این همرزم شهید کشوری در ادامه اشاره می‌کند: «احمد جزو هیأت همراه دکتر چمران بود که با هم به کردستان رفتند. شهید شیرودی هم به پایگاه منتقل شده بود و خیلی زود، با او صمیمی شد و در تیم او قرار گرفت. خبر درگیری‌های شدید پاوه می‌رسید و دکتر چمران در محاصره مزدورهای وطن‌فروش قرار گرفته. تیم پروازی احمد، نخستین گروه عملیاتی بود که راهی کردستان شد. ما به اتفاق شهید سهیلیان وارد منطقه شدیم. با حملات پی در پی، دشمن را تار و مار کردیم و دکتر چمران و گروهش را از حلقه محاصره دشمن بیرون آوردیم. پاوه هم نجات پیدا کرد. در واقع منطقه‌ای که محل شروع درگیری‌ها بود، از وجود دشمن پاک شد.

این همرزم شهید کشوری در ادامه می‌گوید:

وقتی در کرمانشاه بودیم، حراست منطقه وسیعی از شمال غرب کشور که از پایگاه کرمانشاه شروعه می‌شد و تا آبدانان ایلام ادامه داشت، به عهده پایگاه هوانیروز کرمانشاه بود. حراست منطقه سرپل ذهاب بر عهده سهیلیان و شیرودی و از منطقه سرپل ذهاب تا مهران به عهده احمد کشوری بود. احمد، تیم‌هایی تشکیل داده بود بنام «بکاو و بکش» یعنی بگرد و دشمن را پیدا کن و او را بکش. در یکی از مأموریت‌های روزهای نخست جنگ، برای عقب راندن دشمن که حدفاصل قصر شیرین تا سرپل ذهاب را جلو آمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمی که شامل ادوات زرهی، خودرویی و پرسنلی بود، به طول دو کیلومتر در جاده به راحتی در حال حرکت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاک مان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصی پیش روی می‌کردند. عشایر منطقه، اطلاعاتی را درباره اینجا به جایی به ما دادند. وقتی به منطقه رسیدیم، احمد گفت: نباید ساکت باشیم. هر طور شده باید جلوی پیش روی آنها را بگیریم.»

با سه هلی‌کوپتر کبرا و یک‌هلی‌کوپتر ترابری از قرارگاه به سمت منطقه پرواز کردیم، در حالی‌که هیچ‌آشنایی با منطقه نداشتیم و نمی‌دانستیم باید از کدام محور، وارد منطقه شویم و تا نزدیکی‌های ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آنها مواجه شدیم. وحشت کردیم که چرا تا این‌حد، جلو آمده‌اند. کسی جلودارشان نبود. هنگام روبرو شدن با آنها فکر کردیم در اطراف ستون، تیم‌ها گشت گذاشته‌اند. چون وقتی ستون بخواند در منطقه ناشناسی حرکت کند، تیم گشت در اطراف می‌گذارند که از جایی ضربه نخورند. تا هفتصد متری ستون جلو رفتیم و شناسایی کامل را انجام دادیم. احمد در یک لحظه به عنوان لیدر تیم گفت: «اول و آخر ستون را بزنید که مشکوک بشوند و همهمه‌ای بین آنها بیفتد و وقتی سرشان شلوغ شد، روی آنها آتش اجرا می‌کنیم.»

هلی کوپتر کبرا مانور می‌داد و حمله می‌کرد و بر سر دشمن، آتش می‌ریخت و تیراندازی‌های دشمن، سرگردان مانده بودند که این چه شبیخونی است که از هوانیروز خورده‌اند. وقتی تیم آتش و گروه پروازی احمد، با هلی کوپترهای شکاری به منطقه برگشتند، غوغایی را در منطقه دیدندهلی کوپتر خلبان سروانی به موشک تاو مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را مورد هدف موشک‌های خود قرار داد. ستون نظامی دشمن، سنکوب کرد و هر چه مهمات داشتیم، روی سرستون ریختیم. وقتی این‌تصمیم را گرفت که دشمن را در محاصره بگیرند و به سر و ته ستون دشمن آسیب بزند، همه فهمیدند که فقط با این شیوه، می‌توانند آن‌همه نیروی دشمن را نابود کنند. هلی کوپتر کبرا مانور می‌داد و حمله می‌کرد و بر سر دشمن، آتش می‌ریخت و تیراندازی‌های دشمن، سرگردان مانده بودند که این چه شبیخونی است که از هوانیروز خورده‌اند. وقتی تیم آتش و گروه پروازی احمد، با هلی‌کوپترهای شکاری به منطقه برگشتند، غوغایی را در منطقه دیدند. ستونی که هیچ‌کس حریفشان نمی‌شد و می‌خواستند به قلب ایران بزنند، زمین گیر شده بود و این‌ضربه را از خوش فکری احمد خورده بود. نیروهای دشمن پس از این شکست مجبور شدند تا اطراف نفت‌شهر عقب نشینی کنند و از مرز خارج شوند.

احمد کشوری حدود ۱۰ صبح پانزدهم آذر بود که عازم عملیات شد. با تیم پرواز و چند هلی کوپتر دیگر در آسمان، اوج گرفت. ده‌ها تانک و نفربر عراقی را به آتش کشید. موقع بازگشت، دو فروند میگ عراقی، هلی‌کوپتر او را هدف موشک قرار دادند و پرنده او در آتش سوخت. شهید شیرودی درباره

او می‌گفت: «احمد، استاد من بود. زمانی که صدام به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی، برای بیرون آوردن ترکش از سینه‌اش بود. اما روز بعد از شنیدن خبر حمله صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند بماند و پس از اتمام جراحی برود. اما او جواب داده بود وقتی اسلام در خطر است، من این سینه را نمی‌خواهم.» او با جسمی مجروح به جبهه رفت و شجاعانه با دشمن بعثی آن گونه جنگید که بیابان‌های غرب کشور را به گورستانی از تانک‌ها و نفرات دشمن تبدیل نمود. شهید تیمسار فلاحی در مورد این طور اشاره کرد که او فرشته‌ای بود در قالب انسان. کار و فعالیت را عبادت می‌دانست و تمام فکرش انجام وظیفه بود و می‌گفت تا آخرین قطره خون برای اسلام عزیز و از اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید.

منبع: ماهنامه فکه / شماره ۶۷ و ۶۸

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: خاطره نبرد سه‌هلی‌کوپتر کبرا با فوج تانک‌های بعثی