“کتاب سبز”: مواجهه دوگانگی تجربه و تخصص
کتاب سبز (انگلیسی: Green Book) فیلمی خوشساخت در ژانر کمدی-درام به کارگردانی پیتر فارلی است. این فیلم در نود و یکمین دوره جوایز اسکار در سال ۲۰۱۸ بعد از ۵ نامزدی، برنده سه جایزه اسکار در رشتههای بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه غیراقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد. این فیلم جایزه گلدنگلوب بهترین فیلم موزیکال و جایزه انجمن تهیهکنندگان آمریکا برای بهترین فیلم را در همین سال از آنِ خود کرده است.
کتاب سبر (Green Book) یک سفرنامه اجتماعی نکتهسنج است که شما را برای همراهی در یک سفر زنده و دوستداشتنی دعوت میکند. چاشنی این سفر غذای خوشمزه، موسیقی فاخر، جرقههای اجتماعی و سکانسهای کمدی است. نام فیلم اشاره به کتاب «ویکتور هوگو گرین» (Victor Hugo Green) یعنی «کتاب سبز راننده سیاه پوست» (The Negro Motorist Green Book) اشاره دارد، که بین سال های۱۹۳۶ و ۱۹۶۶ هر ساله به عنوان یک راهنمای سفر برای سیاهان منتشر میشد و شامل اطلاعاتی در مورد محل اقامت، خوراکیها و سرویسهایی که میتوانستند دریافت کنند بود. این کتاب در روزهای خطرناک قوانین جیم کرو منتشر میشد.
قوانین جیم کرو، مجموعه قوانینی ایالتی و محلی بودند و بین سالهای ۱۸۷۶ و ۱۹۶۵ بهطور قانونی دستور جداسازی نژادی در همه تأسیسات عمومی ایالتهای جنوبی مؤتلفه سابق درآمریکا را با وضعیت «جدا ولی مساوی» برای سیاهان آمریکا صادر میکردند.
شخصیتپردازی ظریف، با مهارت، با حرارت و بدون تناقض کارکترها در فیلم کتاب سبز باعث میشود که از همان اوایل بیننده دو زیست جهانِ کاملا متفاوت کاراکترها را از نگاه شخص سوم ببیند. از یک سو تونی لیپِ سفیدپوست و پُر ادعا است (با بازیِ ویگو مورتنسن) که در دیالوگها و رفتارهایش آزادانه و بیمبالات عمل میکند، شخصیتی نژادپرست، رقابتی، تنومند، ریسکپذیر، سرشار از میل برنده شدن و اشتهایی عجیب و غریب دارد، که با چَموخَم زندگی در کوچه پس کوچههای شهر آشناست و بر اساس تجربه زیستهاش انسانها را بسیار خوب میشناسد! هرجا که لازم است زور بازویش را برای ابراز خشونت نشان میدهد و هر جا که لازم باشد وارد گفتوگو و مذاکره میشود. شخصیتی که با تمام معایباش در آخر به خاطر خانواده دوستیاش، دوست داشتنی است. از آنجا که در سنتِ ادبیات و سینمای غرب، فرهنگ ایتالیایی به عنوان یک فرهنگ سرخوش شناخته میشود که در آن گذر زمان همزیست زندگی است، و ایتالیاییها به عنوان مردمانی خوش صحبت و عیشطلب شناخته میشوند، میتوان گفت که ایتالیایی بودن تونی با این خصوصیات در “Green Book” تصادفی نبوده است.
اما سوی دیگر فیلم دان شرلیِ سیاهپوست است (با بازیِ ماهرشالا علی)، پیانیستی نابغه و ثروتمند که میتواند به چند زبان (از جمله روسی) سخن بگوید، بسیار دقیق واژهها را انتخاب میکند و شمرده شمرده سخن میگویید و گاها سکوت بخشی از دیالوگهایش است، همیشه آراسته است و در تمام جوانب زندگیاش ادب و نزاکت را به کاملترین شیوه رعایت میکند، شخصیتی که همیشه “خلوت” را به “در میان جمع بودن” ترجیح داده است.
مضمون اولیه “Green Book” نکوهش “نژادپرستی” است، اما توان قصهگویی بالای فیلم باعث شده است که آن را از حالت “مانیفست و بیانیه” خارج کند. قرار گرفتن این دو شخصیتِ ناسازگار در کنار هم و در طول یک تور اجرای موسیقی در ایالات متحده دهه ۵۰ باعث شده است که با زبان سینما علاوه بر موضوع اصلی، فیلم دوگانهی زیبا و در ظاهر متناقض “تجربهزیسته” و “تخصص” را به خوبی در یک قاب جا دهد. دوگانهای که هرگاه در قاب سینما و ادبیات در کنار هم قرار گرفتهاند داستانی جذاب و دیدنی را برای مخاطب خلق کرده است، همچون مواجهه فیلیپ و دریس در فیلم دستنیافتنیها (Intouchables) و یا همزیستی ارباب و زوربا در فیلم زوربای یونای (Zorba The Greek).
در فیلم کتاب سبز نیز بیننده در طول فیلم متوجه میشود که تضاد تونی و دان بسیار فراتر از رنگ پوست آنهاست و همین مواجهه دو سبک زندگی در فیلم است که موقعیتها را برای بیننده پیچیده و در عین حال دلپذیر میکند. مسیر قصهی فیلم کتاب سبز به گونهای است که علاوه بر جذابیتهای فرمی موجود در این دو شخصیت، تماشاگر را به لایههای عمیقتر این تضاد دعوت میکند. علاوه بر آنکه تونی و دان هر کدام به نوعی نماینده نژادهای خود هستند، بیننده و هر دو کاراکتر یکباره متوجه میشوند که رابطه میان آنها از لحاظ اعتقادی و رفتاری با هم سنخیتی ندارد و در همان ابتدای سفر تناقضها خود را از جزییترین ابعاد زندگی همانند نحوه غذا خوردن تا مسائل مهمی چون بینش به زندگی نشان میدهند.
در طول سفر دو شخصیت اصلی فیلم با کشوقوسهای بسیار تضادهای طرف مقابل را با اکراه میپذیرند اما در لابلای مواجهات روزمره، متوجه میشوند که زیست جهان آنها کاستیهایی دارد که با زیست جهان طرف مقابل کامل میشود، میفهمند که تضادهای طرف مقابل به نوعی مکمل شخصیت خود آنهاست. دان به تونی نیاز دارد که از او در مقابل افکار نژادپرستانه سفیدپوستان محافظت کند و دان نیز وجهی شاعرانه و احساسی را در وجود تونی بیدار میکند، تونی لذت آسوده غذا خوردن را به دان نشان میدهد و دان لذت واقعی شنیدن موسیقی را به تونی میچشاند. به همین علت، یک پویایی خلاقانه در میان این دو کاراکتر اصلی فیلم در جریان است که اغلب برای سایر شخصیتهای حاضر در فیلم قابل درک نیست. حتی در مواجهه ابتدایی دو شخصیت در ابتدای فیلم این ناتمام بودن شخصیتها دیده میشود. در نحوه نشستن تونی لیپ (راننده) و دان شرلی در اتومبیل (پیانیست) -که طبیعتا به واسطه ارباب و خدمتکار بودن پشت به هم مینشینند- دیده میشود. دان (موسیقیدان) دقیقا پشت سر تونی (راننده) مینشیند و هنگامی که دوربین از شیشه جلو آنها را نشان میدهد، سمت چپ قاب خالی است و به اصطلاح قاب نامتوازن است و به نوعی بیتناسب بودن زندگی هر دو شخصیت را نشان میدهد. اما در مسیر سبز آشناییشان که قدم به قدم دو شخصیت رابطه نزدیکی را با هم برقرار میکنند، دان در سمت چپ صندلی عقب قرار میگیرد و به قاب توازن میدهد و حتی در پایان فیلم بر داستان “ارباب و خدمتکار” خدشه وارد میشود و دان نقش راننده را بر عهده میگیرد.
در انتهای سفر دو شخصیت پی میبرند که یکدیگر را کامل میکنند و خصومت ابتدایی آنها به دوستی عمیقی میرسد. در همین مواجههای کوچک زندگی روزمره و در قالب تبادلات انسانی، به تدریج دیدگاههای دگم شخصیتها تغییر میکند. در پایان فیلم تونی، دان را برای شام شب کریسمس به خانه خود دعوت میکند.
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: “کتاب سبز”: مواجهه دوگانگی تجربه و تخصص
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران