خدایان، همسران و مادران ـ از اللّات و ذوالشّری به فاطمه و علی، مزدک بامدادان (محسن بنائی) - Gooya News

دیباچه

از آغاز سده بیست‌ویکم و در پی آشنائی با یافته‌های اندیشکده اناره، اسلام‌پژوهی در میان ایرانیان نیز رنگ و بوی دیگری بخود گرفته و از ابزارهای گسترده‌تری برای کاوش در سرآغاز اسلام بهره می‌گیرد. اگر در گذشته خواندن موشکافانه نوشته‌های تاریخنگاران مسلمان و در کنار آن، بهره‌گیری از داده‌های اسلام‌شناسان اروپائی برای پژوهش بسنده بود، پژوهشگر امروزین باید همه دانشهای خویشاوند با تاریخ چون زبانشناسی، باستانشناسی، سکه‌شناسی، متن‌شناسی، دینشناسی و... را بکار بگیرد و همچنین با همسنجی اسطوره‌های دینی و تاریخ پیدایش و برآیش آنها، بجای دادن پاسخ نو به پرسشهای کهنه، از بیخ و بُن پرسشهای نوینی درافکنَد. به گمان من اسلام‌پژوه مدرن، باید بند ناف اندیشه خود را از آن نگاه سنتی هزارواَندی ساله ببُرد و راههای نوینی را برگزیند. روند پیدایش و برآیش اسلام و چهره‌های برجسته آن چنان پیچیده است، که نمی‌توان برای آن تنها "یک" الگو پیشنهاد کرد و به گمان من، باید هر بخش آن را جداگانه بررسید و هر چهره آن را جداگانه پژوهید.

یکی از پدیده‌های پُربسآمد در تاریخنگاری و همچنین دینشناسی، دگردیسی کهَن‌الگوهای افسانه‌ای به چهره‌های تاریخی است، بدین معنی که یک انگاره کهن (برای نمونه ابراهیم بُت‌شکن) که به جهان اسطوره پیوسته است، در درون یک تاریخ رستگاری[۱] دوباره آفریده می‌شود و اینبار (چون محمد بن عبدالله) حتا کالبدی انسانی و زنده و تاریخی می‌یابد. یکی از سرشناسترین نمونه‌های این دگردیسی برای ما ایرانیان کیومرث، نخستین پادشاه در خداینامگ و شاهنامه است:

پژوهـــــنده نامــــه باســـــتان که از پهلـــوانان زند داســــتان

چنین گفت کآئین تخت و کـلاه کیومــــرث آورد و او بود شـــاه

در میتُخت‌شناسی مزدیسنا ولی کیومرث حتا انسان نیست، چه رسد به اینکه شاه باشد. او گَیومَرتَن اوستائی است که پهنا و درازایش برابرند و تخمه‌اش چهل سال در خاک نهان می‌ماند و در زیر نور آفتاب پاکیزه می‌گردد، تا مشیه و مشیانه، آدم و حوّای زرتشتی از آن زاده شوند. در گذر هزاره‌ها ولی این آفریده شگفت اهورا مزدا که پیش از آفرینش نخستین زن و مرد می‌زیسته است، در چهره نخستین پادشاه ایرانیان بازآفریده می‌شود.

تاریخ دینی، تاریخ در چم گزارش رویدادها نیست، تاریخ دینی، تاریخ رستگاری است، یعنی آمیزه‌ای از بازگویی رخداده‌ها، آفریدن چهره‌ها و چینش رویدادهای پندارین در کنار هم، برای باوراندن ویژگی و یگانگی همان دین به خوانندگان. در این راستا تاریخنگاران دینی به فراوانی از الگوهای جاافتاده کهن بهره می‌گیرند. این الگوها می‌توانند زندگینامه، شماره‌های نمادین، سرنوشتهای تراژیک یا رفتارهای ویژه باشند. برای نمونه اگر امروز از کسانی که اندکی با تاریخ دین اسلام آشنایند بپرسیم آن کیست که نامش محمد است، در نخستین نبردش ۳۱۳ تن را فرماندهی می‌کند و سرانجام هم قریش و هم یهودیان را شکست می‌دهد، نزدیک به همه آنان خواهند گفت در اینجا سخن از محمد ابن‌عبدالله، پیامبر اسلام است. این پاسخ اگرچه درست است، ولی تنها پاسخ درست نیست. زیرا محمد ابن‌حسن عسگری یا همان مهدی موعود و امام دوازدهم نیز پاسخی درست بر این پرسش خواهد بود. یا آن کدام محمد است که در کودکی یتیم می‌شود، یکی از خویشان نزدیکش سرپرستی او را به گردن می‌گیرد و او در نوجوانی با این خویشاوندش به سفرهای بازرگانی می‌رود و زنی بنام خدیجه را به همسری برمی‌گزیند و پسرش در کودکی درمی‌گذرد؟ بسیاری از خوانندگان بی آنکه نیازی به اندیشیدن داشته باشند، پاسخ خواهند داد که در اینجا دیگر پاسخ بی‌بروبرگرد محمد ابن‌عبدالله، پیامبر اسلام است. پاسخ درست ولی می‌تواند علیمحمد باب، بنیانگذار جنبش بابی نیز باشد، که نامش [علی]محمد بود و در کودکی یتیم شد و دائیش سرپرستی او را به گردن گرفت و او را در پانزده سالگی برای تجارت با خود به بوشهر برد. باب سپس زنی بنام خدیجه بیگم را به همسری گرفت و پسر آنان بنام احمد در خردسالی درگذشت[۲]. گفتنی است که شمار بابیان سنگر گرفته در قلعه طبرسی نیز بمانند یاران محمد در جنگ بدر و یاران مهدی موعود ۳۱۳ تن آورده شده است. همچنین شمار کشتگان پیروان محمد در جنگ اُحُد و شمار یاران حسین ابن‌علی در عاشورا ۷۲ تن گزاش شده است و داستان کشته شدن عباس برادر حسین در روز عاشورا نیز یک‌بیک برگرفته از داستان کشته شدن جعفر ابن‌ابی‌طالب در جنگ موته است، که پرچم اسلام را در دست راست می‌گیرد و آنگاه که دست راستش به تیغ شمشیر بر زمین می‌افتد، پرچم را بدست چپ می‌گیرد و پس از افتادن دست چپ آن را با دو بازوی بریده تا به هنگام مرگ در میان سینه‌اش نگاه می‌دارد. یک محمد بن عبدالله دیگر هم در تاریخ نزدیک به ما هست که نام دیگرش احمد است و در (کمابیش) چهل‌سالگی برانگیخته می‌شود، از زادگاهش به شهر دیگری می‌گریزد، در نخستین نبردش با سیسد و اندی سرباز، ارتش بزرگ دشمن را شکست می‌دهد، در پی آن و با تلاش پیروانش که خود را "انصار" می‌نامیدند در نبردی از پس نبرد دیگر پیروز می‌شود و چهار خلیفه پس از خود بجای می‌گذارد. نام این چهره تاریخی"محمد احمد ابن عبدالله المهدی السودانی" (۱۸۸۵-۱۸۴۳) است. این نکته را نیز ناگفته نباید گذاشت، که از سویی این بازآفرینیها و گَرته‌برداریها همیشه یک‌بیک و ۱۰۰در۱۰۰ همانند نیستند و از دیگر سو نگارندگان تاریخ رستگاری گاه برای ساخت و پرداخت یک چهره، همزمان از چندین الگوی گوناگون بهره‌ می‌جویند و بخشهایی از آنها را درهم می‌آمیزند.

در ماههای گذشته به نمونه‌ای پرارج از این بازآفرینیها برخوردم، که شاید بتواند با آفریدن چند پرسش نو، گرهی هرچند کوچک از کلاف سردرگُم تاریخ‌نگاری اسلامی و پیدایش چهره‌های برجسته آن بگشاید.

اگر به اندیشه‌های شیعه آغازین بنگریم، خواهیم دید در باور آنان علی نه یک خلیفه اسلام، که جلوه زمینی الله است[۳]. او حتا برای شیعیان دوازده‌امامی امروزی نیز دارای "ولایت تکوینی"[۴] است و نور او از آغاز آفرینش در کنار الله بوده است[۵] و در این زمینه علی همانندیهای بسیاری با عیسا مسیح دارد، که او نیز «کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خدا بود». اگرچه در اینباره سخن بسیار رفته است، شاید گفتن این نکته تُهی از هوده نباشد، که اهل سنّت و جماعت نهادن نامهایی چون "قادر"، "جبّار"، "کریم" و... بر نوزادان را حرام و نشان شرک می‌دانند، چرا که این نامها، نامهای ویژه الله‌اند. پس سنّیان با آوردن واژه "عَبْدَ" پیش از نامهای الله (عبدالکریم، عبدالقادر، عبدالجبّار و...)، بندگی خود را به خدای یگانه نشان می‌دهند. ولی شیعیان بر کودکان خود با بسآمد بسیار نامهایی چون "عبدالعلی"، "عبدالحسین"، "عبدالحسن"، "عبدالرّضا" و... می‌نهند و کودکان خود را "بنده این امامان" می‌نامند. از آنجایی که شِرک، یعنی گرفتن انباز برای الله و بندگی برای غیر او در قرآن بزرگترین گناه شمرده می‌شود و کیفر آن آتش دوزخ است، این رفتار شیعیان را تنها هنگامی می‌توان دریافت، که امامان را نه انسانهایی زمینی، که همچون عیسا مسیح، جلوه‌های کالبدیافته الله بر روی زمین بدانیم. بدینگونه "عبدالعلی" در ناخودآگاه شیعیان همان "عبدالله" است، چرا که علی همان الله است، همانگونه که "کلمه Logos" (عیسا) همان یهوه است و فرمانروایان مسیحی خود را هم Servus Dei (بنده خداوند - عبدالله) و هم Servus jesu christi (بنده عیسا مسیح - عبدالمسیح) می‌نامیدند[۶].

با بررسی زندگی علی و پیرامونیانش، پرسشهای دیگری پدید می‌آیند. برای نمونه واژه "بتول" که پاژنام فاطمه همسر علی است، در تاریخنگاری اسلامی همراه با نام مریم مادر عیسا می‌آید[۷]. بتول را ولی چنین معنی کرده‌اند:

«و سمّیت مریم بذلک من قولهم: امرأة بتول أی منقطعة عن الرجال لا شهوة لها فیهم / و مریم به گفته آنان چنین نامیده شد: دوشیزه‌ای که از مردان کناره جُسته و شهوتی به او در آنان نیست» [۸]

آیا "دوشیزگی" و "بی‌شهوتی مردان به او" از ویژگیهای فاطمه زهرا نیز بوده‌اند؟ تاریخنگاری عباسی او را همسر علی و دارای پنج فرزند می‌داند. بدینگونه فاطمه نه دوشیزه (باکره) بوده است و نه از همخوابگی با شوهرش رویگردان، پس چرا تاریخنگاران عباسی به او همان پاژنامی را می‌دهند، که پیشتر به مریم داده‌اند؟

در نوشته پیشِ رو با همسنجی چند دوره تاریخی به به این پرسش و پرسشهایی دیگر پرداخته‌ام. پیش از هر چیز ولی باید این نکته را یادآور شوم که خواننده برای پی بردن به پیوندهای اسطوره‌ای چهره‌های دینی باید نخست آن انگاشتهای سنتی آمده در تاریخنگاری عباسی را به کناری نهد و نخست این را بپذیرد که ما در پیرامون پیدایش اسلام و نقش‌آفرینان آن، با خوانشهای گوناگونی روبرو هستیم که هرکدام از آنها - حتا تاریخ رستگاری دبیران دربار عباسی - بخشی از راستینگی را در خود نهان دارند، پس برای اندریافت بهتر این نوشته بهتر خواهد بود که علی، فاطمه و محمد "تاریخی" برای ساعتی چند از ذهن خواننده بیرون روند و او دستکم برای لختی بپندارد که اینها می‌توانند چهره‌های عرفانی/اسطوره‌ای باشند.

منبع خبر: گویا

اخبار مرتبط: خدایان، همسران و مادران ـ از اللّات و ذوالشّری به فاطمه و علی، مزدک بامدادان (محسن بنائی) - Gooya News