گرسنگی، آری یا نه؟!
به جز اقلیتی که خوب بلد هستند از آب گل آلود ماهی بگیرند، توده مردم با نهایت دشواری زندگی را می گذرانند. دشواری برای همه دشواری است اما افراد حساس و از جمله قشر هنرمند شکننده تر از دیگران هستند و لاجرم تنگناهای زندگی بیشتر ایشان را آزار می دهد. افسردگی و ناامیدی بزرگترین آفات روحی یک هنرمند است و هنرمندی که در تنگنا باشد، احتمال زیاد دارد به هردو دچار شود. البته مسائل آزار دهنده دیگری هم هست. از جمله بی اعتنایی و بی تفاوتی که به بازار هنر فاخر آسیب جدی می زند و این آسیب بر افسردگی و نومیدی هنرمندان واقعی می افزاید.
زمانی که جامعه درگیر جنگ بقا گردد، باقی مانده توان خود را مصروف نیازهای پایه برای زندگی خواهد کرد. هنر چیزی ورای نیازهای پایه است و به حوزه تعالی روح برمی گردد. شکم گرسنه و ذهن نگران از معاش امروز و فردا، نمی تواند به تعالی روح و نظیر این بیندیشد. بدین ترتیب بازار هنر در هم شکسته می شود و هنرمندان اصیل دچار ورشکستگی می شوند. نمود درونی این ورشکستگی همان ناامیدی و بی هویتی است که به آن اشاره کردم. نمود بیرونی دست کشیدن از کار هنری و ورود به حرفه های به اصطلاح درآمدزا یا در صورت ماندن بر فعالیت هنری، سطحی گرایی و خلق هنر بازاری است. این هردو به منزله پایان کار هنرمند واقعی است. حداقل برداشتی به نسبت منطقی است که به ذهن من می رسد.
اما سیر در عالم هنر، برداشت دیگری را ولو به شکل مصادیق معدود، نشان می دهد. چخوف زمانی از نویسنده بازاری به یک هنرمند واقعی بدل شد که آن نامه مشهور را دریافت کرد. گرسنگی بکش و خوب بنویس. کاری که من می کنم. تقریبا تمامی آثار شایسته چخوف به بعد از این نامه که سبب تحول عمیق فکری او شد مربوط است. گرسنگی بکش و خوب بنویس. در بیوگرافی ویلیام سارویان هم همین را می خواندم. با همین مضمون گرسنگی بکش و خوب بنویس. آثار نویسندگان مغضوب دوره موسوم به استالینستی در اتحاد جماهیر شوروی سابق، به طور عمده با این رویکرد خلق شده اند. حتی خواندن یادداشت های امثال بولگاگف انسان را به معنی واقعی متاثر می کند. به همان شکل که خواندن داستان ها و مقاله های بسیار خوب نویسندگان آفریقای جنوبی در دوره آپارتاید که کیفیت برخی از آن ها انسان را شگفت زده می کند. این آثار در منتهای فقر، خانه به دوشی و پریشانی خلق شده اند. در نهایت گابریل گارسیا مارکز هم هست که بالاترین درجه گرسنگی بکش و خوب بنویس را به معاینه به جهان ادبیات و هنر نشان داده است. رویکرد مجنون وار به زندگی، نبرد مدام با ناامیدی و افسردگی، تحمل فقر به سیاه ترین شکل ممکن، و آفریدن به فاخرترین شکل.
شاید مواردی از این دست، برداشت نخست مرا مخدوش کند یا حداقل فراگیری آن را مورد سوال قرار دهد. با این همه این روزها می بینم که گروه کثیری از جوانان با استعداد هنر را رها می کنند. همینطور که علم و دانش را رها می کنند و جذب فعالیت های تجاری می شوند. بعید می دانم در اقتصاد موفق شوند. برای موفقیت در اقتصاد می بایست از توانمندی های ذاتی برخودار بود. مدتی این در و آن در می زنند. شاید وقت زیادی تلف کنند و دست آخر از این جا مانده و از آن جا رانده بشوند. نمی توان آن ها را سرزنش کرد. این افت و خیزها پاسخ به تلاطم های جامعه است. اما در عین حال نمی توان متاسف و متاثر نبود. برخی از این جوانان به معنی واقعی مستعد هستند و در صورت احساس امنیت و گرم بودن بازار هنر، می توانند به حافظ ها و سعدی های زمان خود بدل گردند.
آخر می گویند ما سرزمین حافظ و سعدی و خیام هستیم. رییس جمهورهای ما در سخنرانی های خود در مجمع عمومی سازمان ملل، ایران را کشوری با فرهنگ و ادب متعالی می دانند و نشنیده ام که به جای شخصیت های بزرگ ادبی و هنری، از تاجران و صاحبان سرمایه و اصحاب بازار نام ببرند. با اینحال در داخل کشور وضع به شکل دیگری است. چرا می بایست فردی که توان تبدیل شدن به حافظ و سعدی و خیام زمان خود را دارد، تحت تاثیر دغدغه معاش به ساختمان سازی یا خرید و فروش ماشین و یا دلالی روی بیاورد. این ها شغل های بدی نیست. بی تردید درآمد زا هم هست اما با روحیه هنری نمی خواند. آیا در میان این جوانان، افراد با استقامتی هم پیدا می شوند که به امثال چخوف، نویسندگان دوران آپارتاید آفریقای جنوبی، دوران شوروی استالینستی و گابریل گارسیا بدل شوند؟ شاید بلی. شاید خیر. امیدوارم که وجود داشته باشند تا اثبات کننده نظریه نقش موثر گرسنگی در اعتلای هنر باشند. هرچه باشد، شاید حافظ و سعدی و خیام نیز در شرایط رفاه و امنیت آرمانی فکری و اقتصادی نشوو نما نکرده باشند. کمااینکه در اشعار حافظ ابیاتی است که از فقر و تنگدستی حکایت می کند. اما از آن سوی دیگر شخص گابریل گارسیا مارکز ( اسطوره آفرینش در گرسنگی )، به صراحت منکر تاثیر عاملی به نام گرسنگی در اعتلای هنر است و در مصاحبه مشهور خود با پلینیو مندوزا می گوید که در یک اتاق گرم با خیال آسوده و یک ماشین تحریر برقی خیلی بهتر می توان نوشت.
تردید کماکان به جای خود باقی است. امیدوارم که گرسنگی همانطور که همینگوی می گوید عاملی باشد که بتوان با اتکای به آن بهتر ظرایف تابلوهای نقاشی موزه لوور را دریافت. اما تردیدی نیست که نیازها خود را بر روح و روان انسان ها تحمیل می کنند و بعید است بتوان با خاطر حزین از نیاز شعر تری آفرید. نمی دانم این وضعیت تا چه زمان طول می کشد. امیدوارم تلاش سیاستمداران پاسخ بدهد و جامعه رفته رفته به تعادل باز گردد. بیشتر دلم برای جوانان مستعد و از خود گذشته ای می سوزد که می بایست نوشته های خویش را از این انتشارات به آن یکی ببرند و بیرحمانه پاسخ منفی بشنوند و دچار انواع سرخوردگی بشوند.
در انتها هم به تعبیر جان اشتاین بک، به این نتیجه برسند که اگر در ابتدا تصور می کرده اند با یک کوله بار افتخار رفته اند، به تدریج به این نتیجه می رسند که انگار تمام وقت یک کیسه زباله در دست داشته اند. احساس به معنی واقعی تلخی است. اما نمی شود انتشاراتی ها را هم مقصر دانست. بخصوص آن هایی که از سوی دولت حمایت نمی شوند و می بایست روی پای خود بایستند. تردیدی نیست که گرسنگی اگر هم مسبب خلق آثار فاخر هنری گردد، در پذیرش و نشر آن از سوی ناشرانی که باید درآمد خود را از فروش آثار منتشر شده کسب کنند تاثیری نخواهد داشت.
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: گرسنگی، آری یا نه؟!
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران