ترور در لارناکا
ادبیات زاده تاریخ است؛ فرزند ناخلف آن. در هر داستانی میتوان به شکلی تاریخ را نیز بازیافت. در جهان غرب تا پایان قرن نوزدهم ادبیات هنوز به عنوان رشتهای مستقل در دانشگاهها رسمیت نداشت و در واقع بخشی از فلسفه و تاریخ محسوب میشد. خوانندگان نیز داستان میخواندند تا از اطلاعات تاریخی نهفته در آن و همچنین از سرگذشت جامعه بشری اطلاع حاصل کنند.
با اینهمه نباید از نظر دور داشت که در یونان باستان، با استناد به «فن شعر ارسطو» تاریخ و ادبیات از نظر محتوا رویکردی متفاوت داشتند. ارسطو بین «تخیل محض» و «ثبت رویدادهای واقعی» تفاوت میگذاشت. ادبیات امری «انتزاعی و خیالی» به شمار میرفت و تاریخ امری «عینی و واقعی». به نظر ارسطو آفرینش ادبی روایت وقایع به آن شکل که اتفاق افتاده، نیست.
به نظر افلاطون اما در رساله «جمهوری» ادبیات میتواند خود واقعیت کاذبی خلق کند و در این راستا چه بسا موجب فریب خواننده گردد. او شعرا و نویسندگان را درغگو به شمار میآورد. بهطور کلی؛ در یونان باستان ادبیات را تخیل بشمار میآوردند و تاریخ را واقعیت.
با اینهمه ادبیات و تاریخ را پیوندیست ژرف که بنیان در اشتراکات این دو رشته دارد. تاریخ در دنیای معاصر به مثابه رویدادهای گذشته و یا پژوهش در رویدادهای گذشته به کار برده میشود. ادبیات با دستمایه قرار دادن همین رویدادهاست که آفریده میشود. گذشته از آن، تاریخ و ادبیات را کاربردی مشترک از زبان و نظام زبانیست. ادبیات از این منظر میتواند به دیگر علوم نیز نزدیک شود.
آذر محلوجیان در این راستا با دستمایه قرار دادن یک حادثه تاریخی رمانی خلق کرده است خواندنی و جذاب. او نیز به سان هزاران ایرانی تبعیدی خبر را میشنود و حتی در مراسم خاکسپاری غلام کشاور شرکت میکند، بیآنکه او را بشناسد. موضوع این ترور دولتی اما ذهنش را به بازی میگیرد، چند سال بعد با ناشری سوئدی موضوع را طرح میکند که مورد استقبال واقع میشود. راه سفر در پیش میگیرد تا محل حادثه را از نزدیک ببیند. به آرشیو روزنامهها در شهر لارناکا و همچنین اداره اسناد سوئد رجوع میکند، با تنی چند از دوستان قربانی به صحبت مینشیند و با آگاهی از موضوع، کار خویش آغاز میکند.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
محلوجیان قرار نیست تاریخ بنویسد. چنین قصدی هم ندارد. خوشبختانه با خلق چند شخصیت اصلی که غیرحقیقی هستند، موفق میشود از موضوع فاصله بگیرد و این نخستین گام است در پروراندن موفقیتآمیز داستان. بیآنکه با همسر قربانی موضوع را در میان بگذارد، در ابتکاری جالب همسری سوئدی و همچنین دخترکی خردسال برایش در نظر میگیرد. دختر در بیست سالگی، آنگاه که دانشجوست، در پی یافتن هویتی برای خویش، میکوشد تا پدر را بازشناسد.
خواننده در کندوکاوهای دختر است که همراه و همگام با او سه بخش رمان را در سوئد، قبرس و ایران دنبال میکند. اگرچه از همان آغاز عامل ترور آشکار است و بیهیچ شکی دستهای جمهوری اسلامی در همهجا حضور دارند ولی دختر که اطلاعاتی اندک از موضوع دارد، میخواهد خود به نتیجهای قطعی دست یابد و از لابهلای رویدادها سیمای ناپیدای پدر را کشف کند. مادر در وحشت حاکم حاضر نیست همچون سالهای گذشته با دختر در این مورد حرف بزند و در هراس از پیگیری موضوع او را از سفر به قبرس و ایران برحذر میدارد.
نویسنده بیآنکه در کشفهای دختر دخالتی بکند، میکوشد راههای دست یافتن بر واقعیت را یکبهیک بر وی آشکار گرداند. در این واکاویهاست که واقعیتها را با خیالمی آمیزد تا سرانجام کار آفرینش رویدادی تاریخی در تن داستانی به انجام برسد و برای دختر، از پس نوری که بر این پرونده همچنان نامختوم میتابد، سیمای پدر در پس تروریدولتیخود را نشان میدهد. در میان همین واقعیتهاست که درمییابیم جمهوری اسلامی ترورهای گستردهای را در داخل و خارج از کشور تدارک دیده است. در خارج از کشور از مزدوران غیرایرانی نیز استفاده میکند، کشورهای غربی در نزدیکیهای اقتصادی خویش به ایران، این ترورها را جدی نمیگیرند و پیگیر آن نیستند.
ترور غلام کشاورز در شمار نخستین ترورهای برونمرزی جمهوری اسلامی محسوب میشود. در پی این ترور بعدها دامنه آن گستردهتر شد. نه تنها بر ایرانیان، بر مسئولین دولت سوئد نیز که قربانی به عنوان پناهندهای سیاسی در آنجا زندگی میکرد، عاملین اصلی ترور آشکار بودند، اما پرونده هیچگاه پیگیری نشد. رُزا، دختر قربانی نیز میکوشد تا گره از این موضوع بگشاید. او اگرچه موفق نمیشود ولی حداقل اینکه در تلاشهای خویش پدر را بازمیشناسد. روزهای سفر به ایران مصادف است با «جنبش سبز». او از این طریق با واقعیتهای حاکم بر ایران و تلاشهای نسل نو در دستیابی به آزادیهای فردی و اجتماعی نیز آشنا میشود.
داستان از قبرستانی در سوئد آغاز میشود. رُزا برفهای روی قبر پدر را میروبد، شاخه گلی بر آن میگذارد و قول میدهد که «دختر لایقی» باشد. پس از آن در نخستین بخش از داستان مادری به همراه خواهرزاده خویش، اردشیر، سوار بر هواپیما، تصمیم دارند در قبرس به دیدار پسرش برود که در زمان شاه زندانی سیاسی بود و با آمدن جمهوری اسلامی، حال به عنوان پناهنده در سوئد زندگی میکند، غافل از آنکه در همان هواپیما یکی از مزدوران رژیم همراهآنان است تا پسر را در موقعیتی مناسب بکُشد. تروریست موفق به این کار میشود و پسر در مقابل چشمان وحشتزده مادر به خون درمیغلتد. بیست سال پس از این حادثه دختر مقتول تصمیم میگیرد در شناخت پدر راهی قبرس شود تا شاید مدارکی از این حادثه بیابد. در همین رابطه، پس از آن به ایران سفر میکند، با اعضای خانواده پدر، دوستان و آشنایان وی به صحبت مینشیند و سرانجام اگرچه به مدرکی دست نمییابد ولی پدر را بهتر میشناسد.
به کانال اینستاگرام دویچه وله فارسی بپیوندید
«قرار ما لارناکا» که چند سال پیشبه زبان سوئدی انتشار یافته بود و حال برگردان فارسی آن از سوی نشر باران در سوئد منتشر شده است، نه تنها به عنوان یک رمان تاریخی، به عنوان یک رمان سیاسی نیز میتواند مورد بررسی قرار گیرد. در عرصه تاریخ که عینی است و واقعی تنها شخصیت مقتول و چند رویداد بنیاد تاریخی دارند. دیگر شخصیتها و رویدادها زاده خیال نویسنده هستند که میتوانند نزدیک به واقعیت باشند. در این میان اما سیمای جمهوری اسلامی، سرکوبهای سیاسی، ترورهای داخل و خارج از کشور، سکوت کشورهای غربی، هراس حاکم بر اپوزیسیون در رابطه با عملکردهای رژیم، همه و همه مصداقهای بیرونی دارند.
نویسنده نه مقاله سیاسی نوشته و نه به نقد و تحلیل عملکردهای رژیم روی آورده و نه گزارشگر رویدادها بوده است. او اما از تمامی این ابزار به خوبی استفاده کرده تا داستانی بیافریند توصیفگر موقعیتی که شخصیتهای داستان در آن گرفتار آمدهاند. و این بزرگترین موفقیت نویسنده است.
«قرار ما لارناکا» در شرایطی منتشر میشود که بر ادبیات داخل کشور «سیاستگریزی» حاکم است. نویسندگان داخل کشور گرفتار در سانسور و خودسانسوری، از چنین موضوعهایی میگریزند. ادبیات تبعید خلاف ادبیات داخل کشور بر چنین دستمایههایی میبالد. از این منظر اگر بنگریم، میتوان گفت چراغی را در ادبیات داستانی ایران فروزان نگاه میدارد. نه تنها این موضوع در این رمان، بسیاری از آثاری که در این سالها به سیاست، سرکوب، زندان و شکنجه و در کنار آنها عشق و زیباییهای هستی پرداختهاند، صداهای فروخفته و سرکوبشده ادبیات معاصر ایران است که در ادبیات تبعید دیده میشود.
بسیاری از روایتهای تاریخی را میتوان در قالب داستان نیز خواند. در داستانهای تاریخی نیز همین روند حفظ شده است. داستاننویس برای روایت رویدادها نظمی در نظر میگیرد و برای آن آغاز، میان و پایانی به کار میگیرد که به زبان و ساختاری تاریخی روایت میشود. داستان خلاف تاریخ به جزئیات کار دارد و از عناصر داستانی در شخصیتپردازیها و فضاسازیها استفاده میکند و از تاریخ آنچیزی را بازمیگوید که به کار داستان میآید. از این منظر تاریخ و داستانهای تاریخی هر دو روایت میشوند. در ساختار و زبان اما راهها متفاوت است.
زبان نظامی است که ارتباط ایجاد میکند. نویسنده با همین زبان پیامی را به مخاطب منتقل میکند که به قول یاکوبسن میتواند بار عاطفی، ادبی و یا نقش فرازبانی داشته باشد. در نظام زبان است که ذهن و عین در داستان به هم میپیوندند تا رویدادی را تولید و بازتولید کنند.
در ادبیات کهن ایران چه بسا آثاری چون «تاریخ بیهقی»، و یا «تاریخ جهانگشا» یافت میشوند که میتوانند متونی ادبی نیز به شمار آیند. «تاریخ طبری» در همین راستا پیش از آنکه تاریخ باشد، داستان است؛ خیالهایی آغشته به تاریخ و یا تاریخی آغشته به خیال. در دوران جنبش مشروطه، در سالهای نخستین حضور رمان در ایران، رمانهای تاریخی هم داستان بودند و هم تاریخ، و در اصل نه این و نه آن. هرچه بودند اما نخستین سیاهمشقهای ما بودند در داستاننویسی. باید سالها میگذشت تا داستان از تاریخ فاصله میگرفت.
به قول گئورگ لوکاچ؛ یکی از هدفهای رمان تاریخی، روایتِ «بازنمایی تمامیت بافت و زمینه اجتماعی زندگی، چه در حال و چه در گذشته» است. متأسفانه گسستهای اجتماعی و به همراه آن سانسور هیچگاه فرصت لازم فراهم نیاورد تا رمانهای تاریخی ما نیز ببالند و خود را در موقعیتی آزاد بازیابند. «قرار ما لارناکا» نشان داد که میتوان در این عرصه همچنان آفرید و بالید.
مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.
منبع خبر: صدای آلمان
اخبار مرتبط: ترور در لارناکا
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران