پیرمرد ۸۰ سالهای که برای پنجمین بار دختر را صیغه کرد و کل اموالش را به او داد
مادر خدابیامرز ما شصت سال زن این مرد بود یک متر ملک به نامش نکرد حالا چطور ممکنه طرف از راه نرسیده صاحب کل مال و اموال پدر بشه.
چند هفته به سالگرد مادر ،بچه ها از گوشه گوشه ی دنیا دورهم جمع شدند تا مراسمی آبرومند برای مادر بگیرند.آتوسا دختر ته تغاری آقاجون چندسال پیش از فوت مادر با سیاوش ازدواج کرده ، تنها فرزندخانواده که ایران ماندگار شده ،وی وشوهرش بود که چند روز پس از مراسم سالگرد مادر، تمام بچه ها را در باغ خانوادگی دعوت می کنند تا اعضاء خانواده،با توجه به بیماری آقا جون راجع به پیشنهاد آتوسا راجع به ضرورت وجود شخصی کنار آقاجون مشورت کنند.
آقاجون:بچه های عزیزم تا چند روز دیگه،همه ی شما برمی گردید سر خونه و زندگی اتون و من می مونم و تنهایی هام و این مریضی لعنتی. تا وقتی عزیز بود،همه ی شما شاهد مهر و محبت مادرتون به من وعشق و علاقه ی من به او بوده اید ،پس قبول کردن پیشنهاد آتوسا وسیاوش که می خوام با شما درمیان بگذارم هیچ ربطی به احساسات و نیاز به ازدواج مجدد نداره بلکه ناشی از ترس و نگرانی است که دراین سن وسال بابت بیماری سراغم آمده و ناچارم تا یک نفر...سیاوش کلام آقاجون و قطع کرده و می گوید:آقا جون بگذارید من رُک و راست با بچه ها حرف بزنم ، شما هم اگر سختتون هست این حرف و بشنوید بهتره سری به گلخونه بزنید تا ما حرف و گفت هامون بزنیم و نتیجه را خدمتتون عرض کنیم.با رفتن آقا جون، سیاوش ؛راجع به دلایل لزوم ازدواج آقاجون و بودن یکنفر کنار وی با بچه ها صحبت می کند و بچه ها با تجدیدفراش پدر در قالب عقد موقت موافقت کرده،میزان مهریه را هم خودشون مشخص می کنند.
پس از موافقت اعضاء خانواده ،آتوسا با سعیده راجع به شروط بچه ها صحبت کرده،سعیده چند روز بعد پای سفره ی عقد با آقا جون هفتادوچندساله نشسته،شروع زندگی جدید پیرمرد،آغاز ماجرایی است دور از ذهن بچه ها مخصوصا سیاوش وآتوسا که برخلاف سایرین همواره کنار پدر و سعیده بودند.هر یک روز که از زندگی مشترک سعیده با پیرمرد می گذشت آقاجون سرحال تر و قبراق تر از قبل می شد، طوری که تصمیم می گیرد،به اتفاق تازه عروس به بهانه ی دیدن بچه ها سفری به خارج از کشور داشته،چندماهی زندگی خارج از ایران را تجربه کنند.زندگی با سعیده طوری شرایط پیرمرد را تغییر داده بود که انگار نه انگار این همان پیرمرد هفتاد و چند ساله ایست که از ترس مردن در بستر بیماری تن به ازدواج موقتی داده بود که هدف و علت اصلی اش پرستاری از وی بود نه داشتن همسری تمام وکمال.
دیدن پدر در چنین وضعیتی علیرغم اینکه موجب خشنودی و راحتی خیال بچه ها بود اما هر یک از ایشان به نوعی به رفتارهای سعیده و تغییرات اساسی پدر شک داشته،نگران مال و اموال پدر بودند و سعی می کردند با کنایه و در لفافه راهکاری پیشگیرانه برای حفظ سرمایه ی خانواده ارائه کنند،پیرمرد نیز هر مرتبه که چنین بحثی مطرح می شد یک جواب مختصر و تکرای داشت؛بچه که نیستم،خودم حواسم هست ، بعدهم این بنده ی خدا تا الان مهریه اش که حق قانونی و شرعی اش هست طلب نکرده، پس مطمئن باشید چشم طمع به مال و اموال من ندارد که اگر هم داشته باشه همه ی زندگی ام حلال یک روز خوشی و زحمت هایی که برایم کشیده،تا اینکه...
صیغه ی موقت یکساله ی پیرمرد و سعیده هر سال تمدید می شد. برخلاف تصور بچه ها که بنا به بیماری صعب العلاج پدر وجواب شدنش توسط پزشکان درگیر روزشمار مرگ وی بودند، سعیده برای پنجمین سال پیاپی صیغه ی پیرمرد شد .حالا دیگه سعیده،خانم خونه شده بود و آقاجون بدون اجازه ی بانوی خانه آب هم نمی خورد،بچه ها بنا به قاعده، هر سال نوروز به ایران می آمدند و چند هفته ای دور هم بودند و اواخر فروردین-اردیبهشت ایران را ترک می کردند.
جشن تولد هشتاد سالگی ؛سعیده با هماهنگی بچه ها در باغ خانوادگی جشنی مفصلی ترتیب داده بود، تشریفات مهمانی و مراسم در حد و اندازه ای بود که همه ی بچه ها انگشت به دهان شده بودند مقارن با جشن تولد،پنجمین سال زندگی مشترک آقاجون و سعیده به پایان رسیده و عقد موقت این دو برای یکسال دیگر تجدید شد،استمرار رفتارهای عاشقانه ی سعیده علی رغم تفاوت سن و سال وی با آقا جون و دوام و بقای زندگی که به تصور بچه ها می بایست زندگی موقت و زودگذری می بود سبب نگرانی و دلشوره ی بچه ها بابت مال و اموال پدر بود.بچه ها که بنا به توصیه ی پزشکان و جواب آزمایشات و ...تصور می کردند زندگی آقاجون با سعیده نهایتا در کمتر از یکسال با فوت پدر به نقطه ی پایان می رسد امروز شاهد آغازششمین سال زندگی مشترک این دو بودند.
شیوه ی زندگی ایشان که به یک زندگی موقت هیچ شباهتی نداشت هریک از بچه ها را به فکر چاره ای برای حفظ میراث پدر وادار کرده در نهایت به پیشنهاد سیاوش که بانی اصلی تجدید فراش پدر بود دور هم جمع شده تا چاره ای بیندیشند غافل از اینکه....
یکی دو روز پس از جشن تولدآقاجون سیاوش از طریق سردفتر اسناد رسمی که غالب امور ملکی خانواده را انجام میدهد مطلع می شود، آقاجون در قالب عقد صلح* کل مال و اموال خودش را به سعیده صلح مشروط *کرده،خبر مثل توپ در بین بچه ها صدا کرده هریک مانند اسپندی روی آتش در صدد اتخاذ تدبیری بودند که نزد بنده آمدند؛جناب وکیل ما مطمئن هستیم که این زن آقاجون را جادو کرده،مادر خدابیامرز ما شصت سال، زن این مرد بود یک متر ملک به نامش نکرد حالا چطور ممکنه طرف از راه نرسیده صاحب کل مال و اموال پدر بشه!دو ساعت گفتگو با نقل نشانه های بیماری آقا جون و تاثیر بیماری روی ذهن و فکر پیرمرد مهم ترین دلیلی بود که به اصرار بچه ها منتج به طرح ادعای حجر* پیرمرد شد!!
همواره از طرح برخی دعاوی بیزارم از جمله نفی ولد*،اثبات حجر وازاین دست دعاوی که نتیجه اش هجر و دوری عضوی از اعضاء یک خانواده از سایرین است ویا سبب احراز نقصان عقل معاش* بزرگ یک خانواده می شود اما از طرفی فارغ از اصرار بچه ها،به عنوان یک وکیل باید این احتمال و فرض را لحاظ می کردم که آقاجون در شرایط غیر متعارف اقدام به انتقال اموالش به سعیده کرده،که موثق ترین و مطئمن ترین مرجع برای پاسخ این فرض،پزشکی قانونی بود.
به موازات طرح درخواست صدور حکم حجرِ آقاجون و ارجاع امر به پزشکی قانونی ، پیرمرد به اتفاق سعیده خانم به دفتر مراجعه کردند.
خلاصه ی درددل ها و صحبت های پیرمرد وسعیده خانم نشانه ای بود بر وجود رازی در انتقال اموال وی به نام همسر سی ساله اش که اصرار و کنجکاوی ام برای فاش شدن راز بی فایده بود و به عنوان وکیل بچه ها مکلف بودم از تذکر پدر، ایشان را مطلع کنم. لذا طی ارسال پیامکی به بچه ها جریان حضور پدر در دفتر را منتقل کرده،اعلام کردم:پدرتان یک هفته فرصت داده تا دعوی اعلام حجر ایشان را پس بگیرید اما راجع به دلیل یا عواقب عمل نکردن به این تذکر هیچ چیزی نگفتند...پیرو این پیامک تماس های مکرر فرزندان و گفتگوهای مفصل بنده با ایشان افاقه نکرد تا ایشان را از تصمیمشان منصرف کنم تا اینکه...
بنا به گواهی پزشکی قانونی و حکم محکمه،مشخص شد؛پیرمرد در کمال صحت و سلامت عقلی اقدام به انتقال اموالش کرده .
یک روز پس از قطعی شدن حکم دادگاه،پیرمرد پیامکی ارسال کرد:همان روزی که کل اموال را به سعیده خانم صلح کردم،در دفتر یکی از همکاران شما قراردادی به عنوان شرط صلحنامه بین من و سعیده تنظیم شده بود که چنانچه از زمان اطلاع بچه ها از انتقال اموال به سعیده تا زنده بودن من،اعتراضی به این موضوع نکردند،سعیده کل اموال را به استثناء منزل مسکونی و سپرده ی بانکی ام را به نسبت مساوی بین بچه ها تقسیم کند ودر صورت اعتراض بچه ها،سعیده می بایست اموال را به شیرخوارگاه ها و خیریه ها صلح کند.
وبا فاش شدن این راز بچه ها تاوان سنگینی بابت شک به عقل معاش پدر خویش دادند و دستشان از اموال پدر خالی ماند!
توضیحات:
*زمانی که در نقل و انتقال اموال یا اعلام گذشت نسبت به ادعایی با تشریفات دست و پاگیر حقوقی روبه رو هستیم عقد صلح بهترین راهکار است از جمله زمانی که شخصی قصد دارد راجع به اموالش پیش از فوت تصمیم بگیرد،می تواند در قالب صلح مشروط،اموالش را به نام هر شخصی که تمایل دارد منتقل کند وشرط اجرایی شدن این انتقال را به زمان مرگش موکول کند. (ماده752تا770قانون مدنی)
*درخواست حجر یا محجور اعلام کردن اشخاص به معنای زوال عقل معاش(ندانستن مفهوم سود وزیان)و باطل شدن اعمال حقوقی وی است که با گواهی پزشکی قانونی تشریفات قضایی این ادعا به طرفیت معاونت دادستان اغاز می شود ( ماده 1225و1224و212و1207 قانون مدنی و ماده 59و56و70و71 قانون امور حسبی)
*نفی ولد=ادعایی که نتیجه اش زایل شدن رابطه ی فرزند با والدین است
عقل معاش=تمیز سود و زیان/در قانون مدنی به کسی که توانایی شناسایی سود وزیان مالی دارد رشید می گویند و کسی که به سن رشد نرسیده را محجور می گویند مانند طفل صغیر،مجانین =سفیه
* وکیل دادگستری
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: پیرمرد 80 سالهای که برای پنجمین بار دختر را صیغه کرد و کل اموالش را به او داد
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران