چرا جریان چپ نمی‌تواند خطری برای سرمایه‌داری و صهیونیسم باشد؟

چرا جریان چپ نمی‌تواند خطری برای سرمایه‌داری و صهیونیسم باشد؟
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: محسن سلگی، دانش آموخته‌ دکترای اندیشه سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی یادداشتی با عنوان «انقلاب اسلامی، تنها برخورد بی تناقض با مفاهیم و مصادیق استکباری» نوشته که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.

مشروح متن این یادداشت در ادامه می‌آید؛

مدعای این متن آن است که نقدهای چپ نویی و پست مدرن بر رژیم صهیونسیتی و رژیم مفهومی یا شبکه مفهومی- رفتاری آن که شامل سرمایه داری، لیبرالیسم، امپریالیسم و نظیر آن است، بن فکن و اصیل نیست. شاید بعضاً صادقانه باشد اما نمی‌تواند خطری جدی برای این شکبه قدرت – ثروت باشد. در مقابل تنها انقلاب اسلامی است که توانسته رویارویی بی تناقض با شبکه مذکور را به تحقق برساند. برای تثبیت مدعای خود، سراغ انتقادی‌ترین چهره در غرب و جدی ترن متفکر آنها یعنی آلن بدیو می‌رویم که به کلی از مغالطه پهلوان پنبه دور باشیم. او همچنین از کسانی است که مهمترین تأملات را درباره اسرائیل داشته است. همچنین گرایش کمونیستی و ستیزه گر او نسبت به بیشتر چهره‌های چپ معاصر پررنگ‌تر است.

قبل از ورود به بررسی و نقد دقیق‌تر بدیو لازم به یادآوری است که بسیاری از سرمایه داری انتقاد می‌کنند اما انتقاد آنها دچار کلی گویی است که نیشتر نقد را در عمق عفونت نمی‌کنند. به بیان واضح‌تر، از مفاهیم و نهایتاً وضعیت‌ها و رویه‌ها انتقاد می‌کنند اما از مقصران عینی سخنی به میان نمی‌آورند. شبیه کسانی در ایران که از سویی سرمایه داری را ظالمانه می‌دانند اما حتی کلمه‌ای علیه مهمترین گردانندگان آن یعنی آمریکا و اسرائیل به زبان نمی‌آورند. کلی گویی و نقدهایی که بیشتر شبیه نق زدن هستند تا نقد زدن- با الهام از بابی سعید در تفکیک میان نقد و نق- مسئولانه نیست. به عبارت دیگر، مسئولیت و هزینه‌ای را متوجه شخص معترض نمی‌کند. از این رو با رهایی بخشی و آزادی هم پیوند وثیقی ندارد. چراکه آزادی همواره با مسئولیت ملازم و همراه است.

در ادامه، مهمترین چهره انتقادی علیه سرمایه داری را که نقد مصداقی علیه بانیان سیستم ستم دارد به بحث می‌گذاریم. او در نقد مصداقی خود سراغ اسرائیل آمده و از این دولت بعضاً انتقادات تندی می‌کند و بر خصیصه ضد رخداد این دولت دست می‌گذارد و آن چنگ اندازی وحشیانه مردمی از اروپا بر فلسطین قلمداد می‌کند. اما انتقادهای او عاری از تناقض نیست. یک تناقض آنجاست که آلن بدیو می‌گوید رابطه آلمان و فرانسه مثل اسرائیل و فلسطین، رابطه خواهری است. در ادامه پیشنهاد می‌دهد که آلمان و فرانسه و همچنین اسرائیل و فلسطین یک ملت شوند.

مطابق نظر نگارنده، تفسیر می‌تواند آن باشد که او خواهری را اینجا در برابر برادری طرح می‌کند و بعید نیست بدیو اشاره به اختلاف زنانه و موقتی بودن آتش بس میان آنها و یا دست کم نبود عمق رابطه مردانه یا برادرانه داشته باشد. در مقابل، برادری، محکم و عمیق است اما رابطه زنانه همیشه مستعد دعوا است. البته این احتمالی تفسیری نسبت به وصف بدیو است. اما در عین حال می‌تواند به موقتی بودن و سطحی بودن دعوا هم اشاره کند. مطابق تجربه، دعوای خواهرانه از عمق و دوام کمتری نسبت به دعوای برادرانه برخوردار است. ضمن اینکه برادری در کنار برابری و آزادی، شعارهای قدیمی و اصیل جنبش‌های اعتراضی و رهایی بخش بوده است.

برخی فمینیست‌ها نیز انتقاد می‌کنند که تکون و شکل گیری دولت‌های مدرن (قرارداد اجتماعی) برادرانه است و خواهری یا زنانگی در آن دیده نشده و در عوض، زن به حریم خصوصی یا خانواده و حوزه زیستی رانده شده و حوزه عمومی یا اجتماعی، برادرانه و مردانه صورت پردازی و نام گذاری شده است. با توجه با این تعبیر، تفسیر خواهری در نگاه بدیو در قبال مسأله فلسطین دشوارتر می‌شود. شاید او با این وصف می‌خواهد تمایز و استثنایی بودن توافق مطلوب و مورد نظرش را نشان دهد. او به هرحال تفاوت پیمان احتمالی میان ملت فلسطین و اسرائیلی‌ها را می‌پذیرد و قبول دارد پیمان احتمالی از تضمین و ثبات لازم برخوردار نخواهد شد.

باور او در اینجا شبیه بحث ساموئل هانتینگتون درباره جنگ‌های خطوط گسل است؛ جنگ‌هایی که هرگز تمام نمی‌شوند مگر این که یکی از دو طرف در میان نباشد. ماجرای قره باغ را می‌توان تا حدی چنین دانست اما ماجرای فلسطین و رژیم غاصب مصداق متفاوت از این موارد است و بدیو دچار تقلیل می‌شود. چراکه درگیری تاریخی آلمان و فرانسه به نحوی تقریباً پایان یافته است یا در حد رقابت و یا خود برترانگاری نژادی و عیب جویی فرهنگی و کینه تاریخی است. در حالی که اختلاف فلسطین و رژیم غاصب، مبنای طبیعی، سرزمینی، انسانی و آسمانی (الهی) دارد و سراسر و دمادم به خون بی گناهان فلسطینی آغشته است. هرچند میان آلمان و فرانسه هم همچنان زمینه خصم وجود دارد اما زمینه‌های وفاق هم هست و حتی عوامل وفاق، بیشتر است. به هر روی آنها در مرزهای طبیعی خود هستند اما رژیم غاصب صهیونیستی، مصنوعی است و تاریخ را تحریف کرده است. هرچند حتی اگر مدعای آنها درباره تاریخ درست باشد، توجیهی برای تجاوز و اشغال خاک فلسطین نبوده و نیست.

به هر حال او پیشاپیش پذیرفته که هر گونه صلح احتمالی هم موقتی است و سطحی. حتی اگر فلسطینی‌ها به طور وسیع به اسرائیل بیایند و اسرائیلی هم در فلسطین ادغام شوند نیز مسأله فلسطین حل نمی‌شود. بازگشت به مرزهای ۴۶ نیز مسأله را کامل حل نمی‌کند.

خصومت و اسرائیل ستیزی بدیو هرچند متناقض است اما قابل انکار نیست. او می‌گوید هلوکاست هیچ ربطی به کشتار جمعی فلسطینی‌ها ندارد و رژیم صهیونیستی را مورد انتقاد رادیکال قرار می‌دهد اما دعوت او برای یکی شدن فلسطینی‌ها با دولت اسرائیل یک تناقض است و نشان می‌دهد نقدهای امثال او بنیانی و اصیل نیست. چنانکه نقدهای سایر همفکران چپ گرای او کارساز و جدی نیست تا چه رسد به بن فکن و ویران گر.

رژیم غاصب قدس مرتکب تحریف تاریخ و جغرافیا و تحریف دین شده و این چیزی نیست که بدیو بتواند انکار کند؛ هرچند نسبت به آن خاموشی برگزیند. اینجاست که می‌توان و به هنگام است که از مواجهه انقلاب اسلامی سخن به میان آوریم. این مواجهه تنها مواجهه بدون تناقض و صادقانه ترین، عقلی ترین، انسانی‌ترین، کلی‌ترین (شامل ترین)، عمیق‌ترین و دقیق‌ترین (جزئی‌ترین) مقابله با رژیم غاصب قدس و حامیان آن است. نقدهای امثال بدیو و ژیژک و رانسیر و اغلب چپ‌های نو و نیز نقد پست مدرن‌هایی مانند جانی واتیمو نقدهای بنیانی و اصیلی بر سرمایه داری صهیونیستی و سایر رویدادها و مفاهیمی که در زنجیره هم ارزی با آن هستند نیست. آنها بیشتر به موضوعات فانتزی مانند مصرفی شدن پرداخته و به بیان ژیژک، می‌دانند چه نمی‌خواهند اما نمی‌دانند چه می‌خواهند. این گفته آنها سرمایه داری لیبرال را به منزله قدرت قاهر و تقدیر چاره ناپذیر تاریخ و گیتی القا کرده و هرچند امثال فوکویاما را مزدور بخوانند اما در برابر حیات مطلوب او و نظریه پایان تاریخ او -اگرچه خود فوکویاما در ادامه آن را تعدیل کرد- نه تنها الگوی بدیل ندارند، که حتی نقد رادیکال و نفی جدی هم وارد نمی‌کنند. آنها حتی از دغدغه محرومیت اقتصادی هم دور شده و بیشتر معطوف به اقلیت نایب مانند همجنس گرایان و مذاهب انحرافی هستند. از این حیث نیز به جد فکری خود مارکس خیانت کرده اند و دست از آرمان جهانی عدالت برداشته اند. در اینجا تأثیرات پست مدرنیستی خود را نشان داده و دست بر قضا با لیبرالیسم اقتصادی همسو می‌شوند.

سبک زندگی آنها نیز سبکی لیبرال و سرمایه‌داری است. اگرچه بیشتر آنها خرده بورژوا هستند. چپ‌ها و پست مدرن‌های (پتی‌بورژواها) نیز دچار همین مشکل هستند؛ با این تفاوت که بیشتر آنها حتی از سرمشق‌های غربی خود عقب تر، محافظه کارتر و غیر انتفادی ترند و چندان اعتراض و انتقادی نسبت به اسرائیل و آمریکا نشان نمی‌دهند و در مواقع حساس دچار غیاب می‌شوند. هرچند الگوهای غربی آنها نیز نقش تعدیل گر و گرفتن شدت اعتراض را بازی می‌کنند و برخلاف اسلاف مارکسیست خود حتی نقدهای جدی علیه نظام طبقاتی وارد نمی‌کنند تا چه برسد به مقولات امنیتی و حساسی مانند رفتار و برنامه‌های نظامی اسرائیل و آمریکا. اگر جز این بود، امثال بدیو و نوآم چامسکی آزادانه در غرب نمی‌توانند کار کنند و همه جا توسط دانشگاه‌ها و سازمان‌ها برای سخنرانی و مشورت دعوت شوند و حتی مثل چامسکی مسئولیت‌های مهم و حساس بگیرند.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: چرا جریان چپ نمی‌تواند خطری برای سرمایه‌داری و صهیونیسم باشد؟