روحانیت، شاه و انقلاب بهمن ۵۷

انقلاب «اسلامی» بهمن ۵۷ هنوز رویدادی تازه در حافظه جمعی مردم ایران است و تاریخی نشده، و کماکان ابعاد زیادی از آن ناشناخته بوده و موضوع تحقیق و بررسی است.

یکی از مباحثی که در چرایی این انقلاب و موقعیت پیدا کردن آیت‌الله خمینی در رهبری فرهمند و یکه‌سالارانه انقلاب مطرح است، جایگاه روحانیت در انقلاب است. در این خصوص فرضیه‌های متعددی مطرح است. در یکی از فرضیه‌ها که در سالیان اخیر برجسته شده ارتباط دادن نقش فعال روحانیت به فعالیت‌های حکومت شاهنشاهی پهلوی در دوره سلطت محمدرضا شاه برای تقویت مذهب شیعه اثنی‌عشری به دلیل مقابله با نفوذ کمونیسم در ایران است.

در ادامه به نقد و رد این نظریه پرداخته می‌شود که بیشتر متکی به ملاحظات ایدئولوژیک و جو خاصی است که در سالیان‌ اخیر در جامعه ایران پدید آمده است. این نگاه از منظر روش‌شناسی تحقیقی در حوزه تاریخ و بخصوص کرونولوژی وقایع و توجه به سیاق و شرایط اجتماعی و سیاسی زمان هدف ضعف‌های عمده‌ای داشته و واقعیت‌های میدانی را نادیده می‌گیرد.

جالب توجه است که سردمداران نظام جمهوری‌اسلامی ایران نیز اتهام مشابهی را طرح می‌کنند که نظام پادشاهی پهلوی در راستای دین‌ستیزی فضای عمومی جامعه و بخصوص دانشگاه‌ها را در خدمت رشد افکار الحادی کموینستی و لائیک قرار داده بود!

بیشتر در این باره:

آن‌ها در خمینی چه دیدند؟

به باور نویسنده هر دو فرضیه یادشده برخورد سیاسی داشته و واقعیت‌ها را در نظر نمی‌گیرند. اگر پدیدارشناسی با کنار گذاشتن ملاحظات ایدئولوژیک و تمایلات سیاسی در تبیین و تحلیل عوامل و وقایعی که منجر به شکل‌گیری انقلاب بهمن ۵۷ شد به کار گرفته شود، آنگاه می‌توان مشاهده کرد که حکومت پهلوی دوم با نهاد روحانیت دچار تقابل شده بود و در نهایت نیز فروپاشی آن نتیجه رشد جریان بنیادگرایی در این تقابل و منفعل شدن بخش سنتی روحانیت بود.

در ابتدا مفروضات فرضیه یادشده به اختصار شرح داده شده و سپس استدلال‌هایی در رد آنها اقامه می‌شود. این دیدگاه معتقد است که محمدرضا شاه به دلیل تعلقات شخصی مذهبی و در عین حال استفاده از مذهب علیه کمونیسم فضای عمومی را در اختیار روحانیت قرار داد. او سختگیری زمان رضا شاه پهلوی بر روحانیت و گروه‌های مذهبی را کنار گذاشت و اجازه رشد را به آنها داد.

این ادعا خوانش نادرستی از وقایع دوران سلطنت شاهان پهلوی دارد. رضاشاه فرد ضدمذهبی نبود در دوران سلطنت او باورهای مذهبی در جامعه ایران جریان داشت و روحانیت نیز به فعالیت‌های خودش مشغول بود. محدودیت‌ها در حوزه نظم دادن به آموزش حوزه‌های علمیه و عدم دخالت روحانیت در دادگستری، آموزش عمومی و ثبت اسناد بود. منتهی در تمامی قوانین و آیین‌نامه‌های جدید از جمله قانون مدنی در زمان رضا شاه رعایت احکام شرعی در نظر گرفته شد.

در واقع انتخاب دولت‌های رضا شاه بین سکولاریسم و دین‌مداری نبود بلکه انتخاب بین قرائت‌های مختلف بود. رضاشاه در دوران سلطنت تغییراتی در رفتار با روحانیت نشان داد؛ از ارتباط نزدیک در اوایل سلطنت و بخصوص مراسم تاجگذاری به مرور به سمت تضعیف نهاد روحانیت حرکت کرد اما در عین حال تا پایان سلطنت با برخی از فقها رابطه حسنه‌ای داشت.

در دوره رضا شاه حوزه علمیه قم رشد چشمگیری داشت و خود را در سطح حوزه‌های علمیه نجف و کربلا طرح کرد. تمامی مساجد ایران در خدمت روحانیت بود. منتهی رضا شاه با قرار دادن اوقاف در اختیار دولت ضربه سنگینی به قدرت اقتصادی و اجتماعی روحانیت زد. این تعارض در چارچوب نوسازی دولت و تعقیب مدرنیته ظاهری اجتناب‌ناپذیر بود. منتهی روحانیت در دوره رضا شاه قدرت اجتماعی خود را داشت و با توجه به بدخیم شدن مشی استبدادی رضاشاه و دست‌اندازی او به اموال مردم در سال‌های آخر پادشاهی حتی به طور نسبی نیز افزایش یافت.

بیشتر در این باره:

فریب در ۵۷؟

اعتراضاتی که علیه رضا شاه در دوران سلطنت او به وقوع پیوست با رهبری روحانیت بود. روشنفکران چپ‌گرا تنها در حوزه مطبوعات و دانشگاهی نفوذ داشتند و نتوانستند حرکت و یا خیزش اجتماعی را سازمان بدهند. این تفاوت ناشی از تفاوت برخورد حکومت رضاشاه در آن دوره و یا محمدرضا شاه در سال‌های بعد بود بلکه به تفاوت اثرگذاری و موقعیت اجتماعی بود.

روحانیت در تاریخ ایران بزرگترین نیروی بسیج‌کننده اجتماعی بوده است. تا انقلاب بهمن ۵۷ و حتی تا پایان حیات آیت‌الله خمینی، روحانیت شیعه نیروی اصلی و بی‌رقیب در بسیج اجتماعی بود. تمامی حرکت‌های بزرگ سیاسی و اعتراضات اجتماعی در تاریخ معاصر از اواسط سلطنت قاجار با رهبری روحانیت همراه بوده است.

شکستن قلیان و جنبش تحریم تنباکو با فتوی مرجع تقلید اعلم وقت بود. در نهضت مشروطه روحانیت توده مردم را وارد اعتراضات خیابانی کرد. در دوره استبداد صغیر نیز فتاوی مراجع تقلید نجف نقش زیادی در خیرش جامعه و عدم مشروعیت حکومت محمدعلی شاه ایفا کردند. جنبش ۳۰ تیر ۱۳۳۱ با فتوای جهاد سید ابوالقاسم کاشانی و حضور پررنگ نیروهای مذهبی شکل گرفت. در سقوط دولت دکتر محمد مصدق و بازگشت محمدرضا شاه به سلطنت حمایت روحانیت تهران و انفعال فقهای قم اثرگذار بود. در واقع وقتی دکتر مصدق حمایت بخش قابل اعتنایی از روحانیت و نیروهای مذهبی را از دست داد، آسیب‌پذیر شد.

موقعیت کاریزماتیک آیت‌الله خمینی و توانایی او در بسیج اجتماعی و آوردن به صحنه توده مردم در سال ۴۲ و سال‌های ۵۶ تا ۵۷ آنقدر روشن است که قابل انکار نیست. هیچ نیروی سیاسی و اجتماعی قابلیت هماوردی با روحانیت در بسیج اجتماعی در ان دوره زمانی را نداشت و فاصله زیاد بود. این امر ارتباطی با سیاست‌های محمدرضا شاه و علائق او و یا میزان دسترسی و محدودیت برای کنش سیاسی و اجتماعی نداشت بلکه تابعی از واقعیت‌های میدانی و عوامل انضمامی است.

نکته جالب آنجا است که روحانیت در دوره حیات جمهوری‌اسلامی ایران که امتیازات زیادی به این طبقه داده شد و البته در خدمت بخش خاص و کوچکی از روحانیت بوده‌است، به تدریج این مزیت را از دست داد و الان برعکس فضای عمومی علیه آن است. این اتفاق در موقعی رخ داده است که همه تریبون‌های تبلیغاتی رسمی و امکانات آموزشی و بوروکراتیک در خدمت نهاد روحانیت بوده است اما بازتاب منفی در جامعه داشته است.

بیشتر در این باره:

میخ انقلاب ۵۷ کجا و چگونه کج کوبیده شد؟

این واقعیت نشان می‌دهد که اعطای عامدانه فرصت تبلیغاتی و امکانات به یک گروه خاص نه تنها لزوماً به بهبود موقعیت آنها منتهی نمی‌شود بلکه حتی می‌تواند در شرایطی به تضعیف پایگاه اجتماعی آن منجر شود. امتناع برخی از مراجع سنتی از دخالت در حکومت و ادعای حکمرانی ریشه در ارزیابی آنها داشت که در این صورت نقاظ ضعف‌شان مشخص شده و در اثر ناتوانی از تحقق خواسته‌های مردم هم جایگاه روحانیت و هم اصل مذهب به خطر بیفتد.

اما محمدرضا شاه پهلوی بر خلاف تصور غالب بیش از پدرش نهاد روحانیت را تضعیف کرد. لوایح شش‌گانه که در «انقلاب سفید شاه و ملت» به همه‌پرسی گذاشته شد نقطه عزیمت در تفکیک دربار از نهاد روحانیت بود. در دوره حکومت محمدرضا شاه پهلوی اوقاف در مقایسه با دوران حکومت پدرش در سطح بیشتری از روحانیت فاصله گرفت و تحت مدیریت دولت قرار گرفت. محمدرضا شاه پهلوی خود فرد مذهبی بود و حتی باورهای خرافی و سنتی مذهبی شخصی داشت اما اسلام‌گرا نبود. او به دنبال نوسازی جامعه و حکومت در چارچوب مدرنیته ظاهری بود. البته نگاه ضد مذهب هم نداشت و به دنبال سازگاری بین مذهب شیعه و زندگی مدرن بود.

از این مقطع به بعد دیگر دربار که به صورت سنتی به حمایت روحانیت وابسته بود در موضع متقابل با نهادهای مذهبی سنتی قرار گرفت. نظام فرهنگی و سبک زندگی که توسط نهادهای حاکمیتی در زمان سلطنت محمدرضا شاه تبلیغ و ترویجی می‌شد به مراتب فاصله زیادتری با باورهای مذهبی مسلط نسبت به زمان حکومت رضاشاه داشت. از این زمان به تدریج جریان بنیادگرایی اسلامی رشد کرد. روحانیت سنتی به مرور منفعل شد و عملاً آیت‌الله خمینی در موقعیت رهبری نهادها و مجموعه‌های مذهبی قرار گرفت.

البته این پدیده ریشه در عوامل دیگری هم داشت که پرداختن به آنها از حوصله این بحث خارج است. اما روحانیت موسوم به انقلابی تا بهمن ۵۷ در جمع فقها و علمای مطرح در اقلیت بود. اکثر مراجع تقلید وقت به تفسیم ولایت سیاسی و ولایت دینی وفادار بودند و فقط می‌خواستند حکومت به رعایت احکام شرعی احترام بگذارد امری که در قانون اساسی مشروطه وجود داشت. تغییری که ایجاد شد در جو طلبه‌ها بود که به فعالیت سیاسی و پاردایم تشکیل حکومت دینی متمایل شدند. امری که تا زمان حیات آیت‌الله بروجردی وجود نداشت و نگاه غالب در حوزه‌ها پرهیز از عمل سیاسی بود.

حکومت محمدرضا شاه پهلوی در چارچوب غرب‌ستیزی در حوزه سیاست و اجتماع و مباحث نظری با قرائتی از مذهب و سنت میدان می‌داد که کاری به سیاست نداشته باشد. در واقع تبیین برتری شرق بر غرب فعالیت گفتمانی خود را پی گرفت که برخی از روشنفکران نیز با آن همراهی داشتند. در آن دوره حتی از گرایش‌های نوگرای دینی که سازگاری با مفاهیم جدید فرهنگی و سبک‌ زندگی متجدد داشته باشد حمایت می‌شد. محدودیت، فشار و سرکوب برای جریان بنیاگرا و یا انقلابی مذهبی وجود داشت و فرقی در این زمینه با گرایش‌های غیرمذهبی بروز پیدا نکرد.

حساسیت ساواک به گروه‌های مسلح بود و فرقی نمی‌کرد مذهبی باشند یا کمونیست. دستگاه تبلیغاتی حکومت شاه در قالب محکومیت «ارتجاع سرخ و سیاه» هر جریانی که به دنبال تغییر حکومت و آرایش سیاسی بود را رد می‌کرد. آیت‌الله خمینی از ایران تبعید شد. حمایت از او هزینه سنگین داشت. تمامی سازمان‌ها و گروه‌های مذهبی که به دنبال تغییر حکومت بودند تحت اذیت و فشار قرار داشتند و مشمول سانسور و برخوردهای انقباضی گسترده بودند. تعداد روحانیون انقلابی که در زندان و با تبعید و یا محرومیت از امام جماعتی در مسجد بودند، به طور نسبی زیاد بود. تنها روحانیت غیرسیاسی و یا کسانی که دیدگاه برانداز نداشتند بدون محدودیت فعالیت می‌کردند؛ به عنوان نمونه می‌توان به فعالیت «دارالتبلیغ» تحت مدیریت آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری اشاره کرد. اتفاقاً آیت‌الله خمینی به موازات فعالیت علیه حکومت پهلوی بشدت با این جریان مذهبی درگیر بود؛ حتی در یک سخنرانی از جوانان مذهبی و به زعم او دارای «غیرت دینی» دعوت کرد که روحانیت غیرانقلابی را از منبر پایین کشیده و کتک بزنند! البته تاکید کرد آنها را نکشند!

بنابراین آنچه باعث تقویت روحانیت بنیادگرا شد سیاست حکومت شاه در ترویج مذهب نبود، بلکه اتفاقاً محصول تقابل با نهاد روحانیت و اتفاقاتی در جامعه ایران و از همه مهم‌تر ایستادگی در برابر نوسازی سیاسی و اشتباه نیروهای انقلابی و بخصوص نوگرایان دینی در نادیده گرفتن ضرورت توازن بین قرائت‌های مختلف مذهبی بود. آنها به دلیل تعقیب گرایش انقلابی روحانیت سنتی را طرد کرده و به سهم خود به افزایش موقعیت مسلط آیت‌الله خمینی کمک کردند.

در این مطلب کوشش شد تا نقش روحانیت در شکل‌گیری انقلاب بهمن ۵۷ و زمینه‌های مساعد اجتماعی آن تشریح شود. بالادستی مذهبی‌ها در کنش انقلابی که نیازمند بسیج توده‌ای است در جریان انقلاب گریزناپذیر بود. اکثریت مردم ایران در آن مقطع مذهبی بوده و کنش سیاسی و اجتماعی خود را در چارچوب باورهای مذهبی تنظیم می‌کردند.

تنها چیزی که می‌توانست در آن زمان جلوی حاکمیت بنیادگرایان اسلامی را بگیرد توازن در بین نیروهای مذهبی بود که شوربختانه این اتفاق هم نیفتاد و وقتی نیروهای سنتی مذهبی ضعیف شدند، تغییرات در عرصه سیاسی کمک کرد تا آیت‌الله خمینی در موقعیت مسلط بر نهادهای مذهبی قرار بگیرد که امر درون مذهبی نبود بلکه از بیرون بر آن تحمیل شد.

نظرات طرح شده در این یادداشت، الزاماً بازتاب دیدگاه رادیوفردا نیست.

منبع خبر: رادیو فردا

اخبار مرتبط: روحانیت، شاه و انقلاب بهمن ۵۷