گپی با مولف نامزدنهایی جایزه اندرزگو/تجربه داستان‌نویسی بدون طرح

گپی با مولف نامزدنهایی جایزه اندرزگو/تجربه داستان‌نویسی بدون طرح
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه_ رضا شعبانی: روایت صحیح و دقیق از شکل‌گیری انقلاب اسلامی، موضوعی است بسیار مهم که نسل سوم و چهارم انقلاب به آن نیاز دارد. مساله‌ای که رهبر معظم انقلاب نیز همواره بر پرداخت درست آن تاکید دارند. در سال‌های اخیر کتاب‌های خوبی در قالب داستان برای رده سنی کودک و نوجوان به رشته تحریر درآمده است. اکثر این آثار در زمان گذشته (۵۰ سال قبل) داستان را روایت می‌کنند، اما طاهره مشایخ در کتاب «سلفی‌با خرابکار» به وسیله زمان حال انقلاب را با مخاطب آشنا می‌کند.

«سلفی با خرابکار» داستان درباره پسری است به نام یونس که در بازدید از نمایشگاه عکس‌های انقلاب، با تصویری مواجه می‌شود که شباهت زیادی به یکی از اقوامش دارد. فردی که او در عکس می‌بیند یک ساواکی است که این مسئله باعث می‌شود تا یونس برای کشف واقعیت به تکاپو بیفتد.

کسب رتبه سوم بخش رمان کودک و نوجوان در دوازدهمین دوره جشنواره شعر و داستان انقلاب (سال ۹۹) و نامزدی نهایی بخش شعر و داستان کودک و نوجوان در دومین دوره جایزه شهید اندرزگو (سال ۱۴۰۰)، از جمله عناوینی است که «سلفی با خرابکار» در کارنامه دارد. این کتاب سال ۹۹ توسط انتشارات صاد در ۱۹۸ صفحه روانه بازار شد.

مشروح گفتگو با این‌نویسنده به بهانه چاپ کتاب مورد اشاره در ادامه می‌آید؛

* به‌عنوان اولین سوال بفرمائید که چه شد سراغ چنین سوژه‌ای رفتید؟ سوژه‌ای که مربوط به رده سنی نوجوان است.

هیچ وقت فکر نمی‌کردم که برای نوجوان بنویسم. از سال ۸۲ در دانشگاه تدریس می‌کنم و همیشه با بزرگسال سر و کار دارم. در دوره‌های نویسندگی که شرکت کردم، یکی دو کتاب (در این رده سنی) خواندم و علاقه مند شدم. اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، الان و در این مقطع با هدف برای رده سنی نوجوان می‌نویسم، اما سه سال پیش که این کار را شروع کردم، نمی‌دانستم برای رده سنی نوجوان می‌نویسم. یکباره چنین سوژه‌ای به ذهنم رسید و نوشتم و ناخودآگاه در این ورطه افتادم.

* ایده داستان از تجربه زیسته خودتان نشأت گرفته یا روند دیگری داشت؟

نه، همین طوری به ذهنم رسید. من ساکن گیلان هستم. در اطرافم نوجوانی ندارم. برای همین ایده ناخودآگاه به ذهنم خطور کرد.

* شخصیت یا شخصیت‌هایی در این داستان هستند که در زندگی شخصی خود شما وجود داشته باشند؟ مثلاً احساس کردم شخصیت «مامان تاجی» در خارج از داستان هم وجود دارد.

نه، واقعیت بیرونی ندارد. مادر بزرگ‌هایم شبیه مامان تاجی نبودند ولی با حس آنها نوشتم. مادر بزرگ من دو تا خواهر داشت که ما به آن‌ها می‌گفتیم سه تفنگدار. دو خواهر مامان تاجی که در داستان حضور دارند را به-نوعی با توجه به شخصیت آنها نوشتم. البته وجود آنها در داستان در حاشیه قرار دارد و خیلی فرعی هستند. آنها از ناخودآگاه من شکل گرفتند.

* به خاله‌ها اشاره کردید. وقتی در اواخر داستان مامان تاجی مریض می‌شود، خاله‌ها از تهران به گیلان می آیند. یونس متوجه لهجه تهرانی در اتاق می‌شود. شما در داستان به لهجه تهرانی اشاره می‌کنید؛ اما ما در تمام طول داستان که فضا و مکان آن در گیلان است، صحنه‌ای را نمی‌بینیم که لهجه گیلکی در آن وجود داشته باشد. آیا به فراخور رده سنی نوجوان این کار را کردید یا نه خودتان مایل نبودید لهجه گیلکی وارد داستان شود؟

هم به خاطر رده سنی نوجوان و هم با اینکه از سال ۷۳ ساکن گیلان هستم هنوز نسبت به زبان، گویش و لهجه گیلکی تسلط کافی ندارم. یک فارسی‌زبان اگر بخواهد به گویش گیلکی بنویسد باید جسارت داشته باشد، چون فقط یک لهجه نیست بلکه یک فرهنگ پشت آن است. اما در رمان نوجوانی که الان در دست دارم، فکر می‌کنم تا حدودی به این جسارت رسیدم.

* کار جدیدی که در حال نگارش آن هستید تم و زمینه انقلابی دارد؟

نه، بسترش کرونا است؛ کرونا فقط باعث می‌شود داستان شکل بگیرد و باز هم در فضای گیلان است.

* پس به اقلیم گیلان وابسته شدید!

بله تقریباً.

* فکرش را می‌کردید کتاب شما در جشنواره شعر و داستان انقلاب حائز رتبه سوم شود؟

بله انتظارش را داشتم.

* چرا؟

زمانی که این رمان را می‌نوشتم سه سال پیش بود. آن موقع رمان نوجوان نخوانده بودم. تردید دارم که رمان آقای شرفی خبوشان با عنوان «موهای تو خانه ماهی‌ها است» را خوانده بودم یا نه. «سلفی با خرابکار» را سه سال پیش نوشتم ولی دو سال قبل برای جشنواره انقلاب فرستادم. وقتی نوشتم و برای جشنواره فرستادم، متوجه شدم که اکثر نویسندگان به چهل، پنجاه سال قبل برگشتند و همه در آن فضا هستند. خیلی کمتر مشاهده کردم که داستانی در فضای امروزی باشد.

از آنجایی که کار من یک کار اقلیمی و در فضای امروزی بود، احساس کردم سوژه جدید و خوبی را انتخاب کردم. در خیلی از جشنواره‌ها اثری ارسال می‌کنم. گاهی اوقات می‌دانم که به مرحله بالاتر نمی‌رسد؛ چون کاملاً واقف هستم که برای آن اثر چندان کار نکردم یا ایده ام زیاد جالب نبود. برای جشنواره خاتم هم که هر دو سال داستانی فرستادم، مطمئن بودم تا یک مرحله بالا می‌رود. در واقع خود نویسنده کاملاً متوجه می‌شود که ایده اش با ایده‌های دیگران فرق دارد یا نه.

صبح روز اعلام نتایج جشنواره انقلاب (در سال ۹۹) کارگاه آنلاین برگزار شد. نکته‌ای که داوران حاضر در جلسه بر آن تاکید داشتند این بود که تمایل داشتند سوژه‌ها امروزی و جدید باشد. برای همین احساس کردم حتماً یک رتبه‌ای می‌گیرد. آدم به مرور بر اساس آثاری که می‌خواند متوجه می‌شود که ایده اش خوب است یا نه.

* نگارش «سلفی با خرابکار» چه‌قدر طول کشید؟

تقریباً دو هفته.

* درباره روند نوشتن رمان بگویید!

بین امتحانات دانشگاه تا زمانی که کلاس‌ها مجدداً شروع شود دو هفته زمان داشتم. اگر دقیق بگویم بیست و یک روز. تا وقتی کلاس دانشگاه داشتم نمی‌توانستم بنویسم. از طرفی ارسال اثر به جشنواره هم زمان محدودی داشت.

من اصلاً طرح نمی‌نویسم و متأسفانه این یکی از ایرادهای کار من است. یک دفعه پشت لپ تاپ می‌نشینم و شروع می‌کنم به نوشتن و می دانم این خیلی اشتباه است. «سلفی با خرابکار» هم بدون طرح جلو رفت. کار را کامل نوشتم اما آن سال برای جشنواره نفرستادم. تابستان یک ماه وقت گذاشتم و بازنویسی کردم. شاکله کار تغییری نکرد، شاید همان ۴۰ هزار کلمه بود که بعداً تبدیل شد به ۵۰ هزار کلمه.

* بازخوردی از مخاطبان نوجوان داشتید؟

متأسفانه کتاب در سطح کلی کم دیده شد. با اینکه حائز رتبه شد، اما در این یک سال جلسه نقدی در استان گیلان برای آن برگزار نشد. البته مهر ماه جلسه نقدی در بندر کیاشهر که داستان در آن اتفاق افتاده، توسط یکی از دوستانم، فاطمه سادات مدنی، که از فعالان کتابخانه بیست و دو بهمن کیاشهر است برگزار شد. وقتی «سلفی با خرابکار» را به دانش‌آموزانش معرفی می‌کند، از اینکه درباره شهرشان کتابی نوشته شده خیلی ذوق می‌کنند. وقتی کار را می‌نوشتم به این جنبه قضیه فکر نمی‌کردم که نوجوان به خاطر اینکه داستان در شهرش اتفاق می‌افتد اینقدر خوشحال شود. یکی از بچه‌ها در آن جلسه گفته بود: ما همیشه دوست داشتیم تلویزیون شهرمان را نشان دهد.

در پاسخ گفتم: باید دلیلی وجود داشته باشد تا شهر شما را نشان دهد. حالا شاید من این دلیل را به وجود آوردم که دیده شود. تقریباً با سی، چهل نفر که کتاب را خواندند و برخورد داشتم، خیلی راضی بودند که شهر و میدان شهرشان را نشان دادم و در داستان آوردم. حتی کتاب را به دوست اصفهانی شأن هم معرفی کرده بودند و او هم از خواندن کتاب راضی بود. بازخورد بقیه بچه‌ها که از شهرهای دیگر هم کتاب را خوانده بودند خیلی خوب بود. حتی افراد غریبه که پیام فرستادند، ابراز رضایت کردند.

* فکر می‌کنید با پیشرفت هر روزه تکنولوژی، هنوز هم می‌شود به وسیله کتاب پیامی را به نوجوان امروزی انتقال داد؟ فکر می‌کنید کتاب بین خانواده‌های امروز، هنوز جایگاهی دارد؟

می‌خواهم سوال شما را یک مدل دیگر جواب بدهم. از چند نوجوان بازخوردی که گرفتم این طور بود که گفتند: ما رمان خارجی می‌خواندیم؛ فکر نمی‌کردیم کتاب‌های ایرانی هم جذابیت داشته باشد. در جواب، کتاب «دروازه مردگان» آقای حمیدرضا شاه آبادی و چند کتاب دیگر را معرفی کردم. بعد گفتم: شما به کتاب‌های خارجی عادت کردید. کتاب خوب ایرانی هم داریم.

اما جذابیت رسانه‌ها؛ مطمئناً کتاب باید آن قدر جذابیت داشته باشد که مخاطب را به سمت خودش بیاورد. گوشی جذابیت دارد، نیازی به تفکر هم ندارد. فرد همین طوری در فضای مجازی می چرخد و آن طرفی که در رسانه‌های اجتماعی محتوا تولید می‌کند زرنگ است؛ می‌داند چه چیزهایی جذابیت دارد و چه جذابیت‌هایی را باید به کار بگیرد. ما باید از آن جذابیت‌ها استفاده کنیم؛ کتاب‌هایمان به نحوی رنگ و بو داشته باشد. همین بازخوردی که از نوجوان‌ها برای کتابم گرفتم این طور بیان کردند که کتاب طبیعت را برای ما نشان داد، خوراک دیده شد و دعوا و هیجان داشت. انصافاً خودم قبلاً فکر نمی‌کردم این مسائل به خصوص دعوا، هیجان تولید کند.

این یک وجه است که برمی گردد به من نویسنده. یک بعد دیگر به معرفی کتاب توسط بلاگرهای کتاب، رسانه‌ها، تلویزیون و پخش کتاب برمی‌گردد که خیلی می‌توانند نقش داشته باشند. ببینید این روزها تلویزیون چه قدر کتاب معرفی می‌کند، اگر هم معرفی می‌کند در شبکه‌ای است که مردم عادی آن را کمتر می‌بینند. از این مسائل متوجه می‌شویم که چقدر کتاب برای حکومت و رسانه اهمیت دارد.

* شما از دو کتاب در داستان نام بردید؛ «سال‌های بنفش» اثر آقای ابراهیم حسن بیگی و «لحظه‌های انقلاب» مرحوم محمود گلابدره‌ای. از انتخاب این دو کتاب هدف خاصی داشتید؟

سوال خوبی پرسیدید. این دو کتاب تقریباً از کتاب‌های شاخص در حوزه انقلاب هستند. یکی از کتاب‌هایی که قبلاً خوانده بودم و از آن تأثیر گرفتم، کتاب «سال‌های بنفش» بود. صحنه‌ای از این کتاب را برای داستان خودم وام گرفتم. آنجایی که مربوط به شکنجه‌ها در زندان ساواک می‌شود، یک جایی روی دست یک زندانی با سیگار «جاوید شاه» می‌نویسند و من این تکه را در داستانم آوردم. به نوعی شاید شخصیت گیلمراد، امتداد یکی از شخصیت‌های کتاب «سال‌های بنفش» است.

* برای چاپ این اثر با مشکلی هم مواجه شدید؟

نه اصلاً. تابستان سال ۹۹ کتاب را به آقای شرفی خبوشان که در نشر صاد هستند نشان دادم. گفتند می‌خواهیم چاپ کنیم. یک هفته به من فرصت دادند. در این مدت ۱۰ هزار کلمه کم کردم. نویسنده وقتی اثرش را هر بار می‌خواند، یک نگاه جدیدتری به اثر دارد. با این کم کردن، شاکله کار عوض نشد، فقط کمی حرفه‌ای تر نوشتم و بازنویسی کردم.

* معمولاً عنوان کتاب را ناشر انتخاب می‌کند؛ آیا برای کتاب شما هم همین اتفاق افتاد؟

نه، خودم انتخابش کردم.

* به خاطر این جمله‌ای که «شاید این فامیل بیچاره تون فقط گذرش از ساواک رد شده و با خرابکارا عکس سلفی گرفته.» این عنوان را انتخاب کردید؟

چون کار را چند بار بازنویسی کردم، حضور ذهن ندارم اول عنوان کتاب را انتخاب کردم یا نه، بعد از پایان کتاب این کار را کردم. این اولین کار حرفه‌ای من بود و خیلی به آن دقت نکردم؛ الان که دارم کار بعدی را می‌نویسم درباره خیلی چیزها خودآگاه‌تر می‌نویسم.

* گفتید کاری در حال نگارش دارید که علت نگارش آن کرونا است؛ اما کرونا در کل داستان، در حاشیه قرار دارد. به عنوان آخرین سوال بفرمائید غیر از این، کاری زیر چاپ یا در حال نگارش دارید؟

سال ۹۵ قبل از اینکه به صورت حرفه‌ای وارد عرصه نویسندگی شوم، یک رمان بزرگسال نوشتم. وقتی به یکی، دو ناشر نشان دادم، قبول کردند که چاپ کنند. ولی حس کردم هنوز زود است. رمان را پس گرفتم و کمی روی آن کار کردم. فعلاً فرصت چندانی برای بازنویسی آن ندارم. از طرفی چون «سلفی با خرابکار» یکی، دو رتبه آورده، کمی ترس دارم که رمان بزرگسالم چاپ شود. غیر از این برای نگارش دو زندگی نامه قرارداد بستم. پژوهش هر دوی آنها تمام شده و یکی را تقریباً کامل نوشتم. با این حال کمی وسواس دارم؛ چون وقتی کار چاپ شود، دیگر نمی‌شود اصلاحات انجام داد.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: گپی با مولف نامزد نهایی جایزه اندرزگو/تجربه داستان‌نویسی بدون طرح