شصتوهشتمین جلسه دادگاه حمید نوری: «دو سال بعد از آزادی با متهم در خیابان مواجه شدم»
حمید نوری ۶۰ ساله، دادیار سابق قوه قضائیه زمانی که برای دیدار با اقوامش به کشور سوئد سفر کرده بود، شنبه ۹ نوامبر ۲۰۱۹ / ۱۸ آبان ۱۳۹۸ در فرودگاه بینالمللی آرلاندای استکهلم با حکم دادسرای این شهر به صورت موقت بازداشت شد و یک سال و ۹ماه در بازداشت موقت ماند. دادستانی سوئد ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۱ (۵ مرداد ۱۴۰۰) در اطلاعیهای تحت عنوان «پیگرد جنایات جنگی در ایران» خبر از تحویل رسمی کیفرخواست حمید نوری به دادگاه داد. بر اساس این کیفرخواست حمید نوری با دو اتهام اصلی روبهروست: جنایت جنگی (نقض حقوق عمومی بینالملل، از نوع سنگین) و قتل. هر دوی این اتهامها به دلیل نقش مستقیم در کشتار بیش از ۱۰۰ تن از مخالفان و زندانیان سیاسی در سالهای پایانی جنگ ایران و عراق (در دهه ۶۰ و مشخصاً سال ۱۳۶۷) علیه نوری مطرح شده است.
شصتوهشتمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری روز دوشنبه ۲۱ فوریه/دوم اسفند در سالن ۳۷ دادگاه بدوی استکهلم تشکیل شد. در این جلسه حمید اشتری، زندانی سیاسی دهه ۶۰ و از جانبهدربردگان اعدامهای سال ۶۷ در زندان گوهردشت، به ارائه شهادت خود پرداخت.
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-شصتوهشتمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری روز دوشنبه ۲۱ فوریه/دوم اسفند در سالن ۳۷ دادگاه بدوی استکهلم تشکیل شد. در این جلسه حمید اشتری، زندانی سیاسی دهه ۶۰ و از جانبهدربردگان اعدامهای سال ۶۷ در زندان گوهردشت، به ارائه شهادت خود پرداخت. https://t.co/3VErRh4C9T pic.twitter.com/oG0X6f0Gvb
حمید اشتری اما از شاکیان اصلی پرونده حمید نوری است. او همراه با ایرج مصداقی، اولین شکایت را علیه نوری (با نام مستعار عباسی) ثبت کردند و دادستانی سوئد بر اساس این شکایت حکم بازداشت نوری را در نهم نوامبر سال ۲۰۱۹/ ۱۸ آبان ۱۳۹۸ صادر کرد. اشتری پیش از این در گفتوگویی با زمانه درباره دفاعیات وکیلان حمید نوری و ادعای آنها که “لیست زندانیان سیاسی معتبر نیستند” و تفاوتهایی که در اسامی افراد در کتابهای نوشته شده درباره اعدامهای سال ۶۷ وجود دارد، توضیح داد و ضمن رد این ادعاها گفت که چنین صحبتهایی را مستند و معتبر نمیداند:
او همچنین پیش از این و در حاشیه برگزار شدن جلسات دادگاه حمید نوری در آلبانی، در اتاقی در کلابهاوس گفته بود:
«با توجه به اینکه برخی شاکیان و شاهدان به عنوان عضو سازمان مجاهدین در آلبانی پناهنده هستند اما مدارک لازم را برای سفر به استکهلم در اختیار ندارند و اساسا امکان خروج از آلبانی برایشان ممکن نیست، به همین دلیل دادگاه از قبل این تصمیم را داشت که برای شنیدن شهادت این افراد در آلبانی تشکیل جلسه بدهد.»
حمید اشتری همچنین به ادعاهایی که از سوی سازمان مجاهدین مطرح شده و در آنها تشکیل این دادگاه در آلبانی پیروزی این سازمان تلقی شده، پاسخ داده و گفت بود این ادعا درست نیست و دادگاه صرفا بر اساس اهمیت شهادت این افراد در روند دادرسی، تصمیم گرفت که با صرف هزینه در محل حضور آنان تشکیل جلسه بدهد و مقدمات این تصمیم از قبل مطرح شده بود.
حمید اشتری همچنین پیش از این در گفتوگویی با مجید خوشدل همراه با ایرج مصداقی، درباره آغاز شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی صحبت کرده است. او درباره زمان و شرایط دستگیری خودش نیز در این گفتوگو با “پژواک ایران” توضیحاتی داده است. اشتری در این مصاحبه گفته است:
«من هوادار سازمان مجاهدین خلق بودم و پیش از ۳۰ خرداد، یعنی در سوم اردیبهشت سال ۶۰ دستگیر شدم و تقریباً هشت سال در زندان بودم. من الان هیچ گونه وابستگی سیاسیای ندارم. زمان دستگیری من روز پنجشنبه بود و برای همین زندان اوین من را تحویل نگرفت و به همین خاطر به کمیته پل رومی انتقال داده شدم تا روز شنبه که مجدداً من را به زندان اوین بردند. من ابتدا در بند ۳۱۱ بودم و بعد از آن به بند دو، طبقه پایین اوین منتقل شدم. بند دو، طبقه پایین به بچههای سیاسی تعلق داشت که شامل گروههای فرقان، اقلیت، پیکار، فکر کنم آرمان مستضعفین، هواداران مجاهدین، بچههایِ کومله، حزب دموکرات و تیپهای دیگر بودند. بچهها بر اساس وابستگی تشکیلاتی در بند تقسیمبندی شده بودند و بیشترین زندانیان سیاسی به مجاهدین وابستگی داشتند ….»
حمید اشتری در جلسه امروز دادگاه حمید نوری به شرح بیشتر این موارد در شهادتش پرداخت.
پیش از آغاز شهادت اشتری اما قاضی توماس ساندر، رئیس دادگاه، مطابق معمول به شاهد خوشامد گفت و تأکید کرد که این شهادت بر اساس درخواست دادستانها از حمید اشتری گفته میشود. قاضی ساندر تأکید کرد که موضوع شهادت مربوط به وقایع زندان گوهردشت در سال ۶۷ است. او سپس از شاهد خواست تا قسم شهادت یاد کند و پس از اینکه
حمید اشتری چنین کرد، قاضی برای شاهد توضیح داد که بر اساس این سوگند، چه بار حقوقیای بر دوش خواهد داشت و ملزم است حقیقت را بگوید. او از شاهد خواست آنچه را مطرح میکند دقیق بگوید و اگر از چیزی مطمئن نیست بگوید که مطمئن نیست و دیدهها و شنیدههایش را از هم تفکیک کند (با توجه به گذشت مدت زمان طولانی).
پس از دیگر صحبتهای مقدماتی قاضی توماس ساندر و پیش از اینکه او فرصت بازپرسی از شاهد را به دادستانها بدهد، یوران یالمارشون، وکیل مشاور، فرصت صحبت خواست و گفت: «من فقط خواستم یادآوری و تأکید کنم که حمید اشتری ابتدا از شاکیان این پرونده بوده اما بعد به عنوان شاهد پذیرفته شد و اکنون به عنوان شاهد شهادت میدهد.»
پس از این توضیح یوران یالمارشون، رئیس دادگاه از دادستانها سوال کرد که آیا میخواهند پیش از آغاز بازپرسی توضیحی درباره مدارک اثباتی بدهند که یکی از دادستانها پاسخ مثبت داد و در ادامه گفت: «در حین بازپرسی از حمید اشتری ما به دو سند اثباتی میپردازیم که هر دو گزارش هستند. یکی از این گزارشها به ایران تریبونال تعلق دارد (…) و دیگری (گزارش دوم)، گزارشیست که بنیاد عبدالرحمن برومند درباره اعدامهای سال ۶۷ ارائه کرده است ….»
پس از این توضیحات مقدماتی، بازپرسی از حمید اشتری آغاز شد و او در پاسخ به گروه سوالات دادستان درباره علت و زمان دستگیری و … گفت:
«من در آن مقطع (دهه ۶۰)، عضو سازمان مجاهدین خلق ایران بودم و در بخش انتشارات این سازمان فعالیت میکردم. با توجه به شرایطی که در آن مقطع داشت پیش میآمد، عملا بخش انتشارات نیمهمخفی شده بود. من در سوم اردیبهشت ماهِ سال ۱۳۶۰ در چاپخانه سحاب دستگیر شدم. پس از دستگیری، ابتدا من را به دادستانی کل انقلاب واقع در چهارراه قصر بردند. … چون قرار نبود من بروم به آن چاپخانه، یکی از دوستانم، حسین فردوسی که از زندانیان سیاسی زمان شاه بود و بعدا هم اعدام شد قرار بود برود که به من گفتند او نمیتواند برود و من مجبور شدم خودم بروم. …»
دادستان: حمید، متأسفم اما ما واقعا کمبود وقت داریم و باید برسیم به آن بخش مورد نظر ….
حمید اشتری: بسیار خوب … من بعد از دستگیری چون روز پنجشنبه بود؛ زندان اوین من را قبول نکردند و به همین دلیل بردندم به زندان معتادین در کمیته پل رومی. روز شنبه من را به اتفاق چهار نفر دیگر به زندان اوین برگرداندند. در زندان اوین با توجه به شرایط پیش آمده به من کاری نداشتند تا مهر ماه ۱۳۶۰. اولین سری بازجوییهای من در بند ۲۰۹ شروع شد اما نه به خاطر خودم …. من تا سال ۱۳۶۱ در زندان اوین بودم و بعد از آن به زندان گوهردشت منتقل شدم. از سال ۶۱ تا دی ماه ۶۲ من در زندان گوهردشت بودم. بعد از آن به زندان قزلحصار منتقل شدم و تا سال ۱۳۶۵ که زندان قزلحصار جمع شد من در این زندان بودم. بعد از آن دوباره من را به زندان گوهردشت برگرداندند تا زمان آزادی رسمی من در سال ۱۳۶۸ بود؛ آذر ۶۸.
دادستان: گفتید بار دوم که شما را به زندان گوهردشت برگرداندند سال ۱۳۶۵ بود. چه ماهی؟
حمید اشتری در ادامه شهادت خود در پاسخ به این سوال و سوالهای بعدی دادستان گفت:
«پاییز ۶۵ بود. ماهش را نمیتوانم بگویم. (…) بازجوییهایی که من در زندان اوین دادم به نتیجه نرسید. من دو بار دادگاه رفتم. یک بار در سال ۶۰ در زندان اوین و بار دوم -چون بازجوییها در اوین به نتیجه نرسیده بود- در سال ۶۱؛ در واقع من افتتاح کننده انفرادیهای زندان گوهردشت بودم به اتفاق زندانیهای دیگر. آخرین سری بازجوییهای من در گوهردشت انجام شد در سال ۶۱ و در همانجا، در همان اتاقی که بازجویی میشدم، یک روز که رفتم، دیدم نیری، همان که حاکم شرع قبلی -شعبه چهار اوین- بود، نشسته. او من را محاکمه کرد و محکوم به ۱۰ سال زندان شدم. … من به طور فشرده اعلام میکنم که چون من لو نرفته بودم، دادگاه اول در واقع در رابطه با من نبود بیشتر. من چون برادرم یکی از اعضای اصلی و مسئول در سازمان مجاهدین خلق بود و در درگیری دستگیر شده بود اما از زندان اوین فرار کرده بود، در واقع من را یک مقدار گروگان گرفته بودند. …»
در ادامه توضیحات حمید اشتری، قاضی توماس ساندر از او خواست که از ذکر جزییات پرهیز کند و سراغ اصل موضوع برود و این شاهد دادگاه حمید نوری هم گفت که در نهایت به جرم پخش روزنامه و تحریک مردم و مواردی از این دست به ۱۰ سال زندان محکوم شده است. او در بخش مربوط به دادگاه اولش که باز هم نیری قاضی آن بوده است، گفت:
«من هیچکدام از اتهامهایی را که آنجا مطرح شد از جمله هوادارای از سازمان مجاهدین را نپذیرفتم و بعد نیری به من گفت که گمشو بیرون سگ منافق!»
اشتری در ادامه گفت که پس از بازداشت عدهای دیگر از اعضای سازمان، اطلاعاتی درباره او به دست میآورند که مبنای بازجوییهای دوباره و دادگاه دوم میشود و در نهایت این بار نیری -باز هم در مقام حاکم شرع- او را به ۱۰ سال زندان محکوم میکند. حمید اشتری، شاهد دادگاه حمید نوری در ادامه شهادت خود در صحن دادگاه در پاسخ به سوالات دادستان درباره انتقال دوباره به زندان گوهردشت در سال۶۵ گفت:
«با توجه به اینکه داوود لشکری من را از سال ۶۱-۶۲ میشناخت، بعد از انتقال ما -عدهای از زندانیان- به زندان گوهردشت، او آمد به من نگاه کرد و گفت “آقای اشتری خوش آمدید! ” بعد از مدت کوتاهی گفتند کسانی که کار [اجباری] میکنند اعلام کنند. سه نفر از ما اعلام کرده بودیم کار نمیکنیم. قبلا هم کار نکرده بودیم. … ما سه نفر را جدا کردند و به بند بهاییها بردند. نام بند را نمیدانم چیست اما در طبقه ما زندانیانی بودند که دو سه سال در انفرادیهای زندان گوهردشت بودند. البته بند صرفا متعلق به بهاییان نبود. … من شاید حدود دو سه ماه آنجا بودم تا اینکه به سالن ۱۸منتقل شدم. من چندین ماه آنجا بودم تا مقطع سال ۶۶. در سال ۶۶ تا قبل از اعدامها میشود گفت که من شش هفت بند عوض کردم. دقیقا اسم بندها را نمیدانم و اما آخرین بار در بند جهاد بودم. تابستان سال ۱۳۶۷ بود که من به این بند منتقل شدم؛ خرداد ماه سال ۶۷ باید بوده باشد. … این بند قبلا بندی بود که کار میکردند و بعد خالی شده بود. مرتضوی، رئیس زندان، وقتی انتقال پیدا کرده بود به زندان اوین، زندانیانی که آنجا کار میکردند، محکوم دادگاه انقلاب بودند و “تواب” بودند را با خودش برده بود. من را که آنجا بردند، تعدادی زندانی کرجی بودند که آنجا بودند. تعدادی زندانی بودند که بر اثر بمباران زندان کرمانشاه به آنجا منتقل شده بودند، تعدادی زندانی بودند به نام “عیاران” و تعدادی زندانی عادی. شاید در آن مقطع -دقیق نمیتوانم بگویم- اما شاید حدود ۱۲۰ زندانی بودیم.»
دادستان از حمید اشتری خواست تا مکان بند جهاد را در زندان گوهردشت روشن کند و این شاهد دادگاه حمید نوری با استفاده از ماکت موجود از زندان گوهردشت در سالن دادگاه، تلاش کرد تا مکان این سالن و بند را روشن کند. بر اساس توضیحات شاهد، بند جهاد شامل دو سالن، در واقع از ساختمانهای اصلی زندان جدا بوده است.
حمید اشتری در ادامه به بیان ویژگیهای بند جهاد از نظرِ ساختمانی پرداخت و گفت که ابتدا در یکی از سالنهای این بند زندانی بوده است و بعدا زندانیانی را هم به سالن روبهروی این بند آوردهاند. او از تختهای سه طبقه در این بند گفت و نحوه چینش آنان و اینکه چطور بر اساس چینش تختها، امکان دیدن بیرون از پنجرهها وجود داشته است:
«بند جهاد یک در کوچک داشت و یک در گاراژی بزرگ. ما یک روز دیدیم که این در گاراژی باز شد و تعدادی زندانی با وسایلشان آمدند داخل بند. آنان به عنوان اعتراض وارد نمیشدند و همانجا ایستاده بودند اما بعد با برخوردی که چه ناصریان و چه لشکری با اینها کردند، اینها آمدند داخل بند؛ در بند روبهرو مستقر شدند.»
دادستان: این را شما خودتان دیدید یا کسی برایتان بازگو کرده است؟
حمید اشتری: من از پشت پنجره تماشا میکردم.
دادستان: چند نفر بودند این زندانیان که در تیر ماه آمدند؟
حمید اشتری: من حدودی میتوانم بگویم که تقریبا شاید ۱۲۰-۱۳۰ نفر بودند.
حمید اشتری در ادامه شهادت خود در دادگاهِ حمید نوری در پاسخ به سوال دادستان درباره گرایش سیاسی این زندانیان گفت:
«اکثر این زندانیان وابستگان به سازمان مجاهدین بودند.»
دادستان سپس درباره داوود لشکری از شاهد سوال کرد و حمید اشتری در پاسخ گفت:
«من همانطور که گفتم از سال ۶۱ جزو افتتاحکنندگان انفرادیهای زندان گوهردشت بودم. در سال ۶۱ داوود لشکری سرپاسدار زندان بود. ۲۴ ساعت داوود لشکری بود و ۲۴ ساعت مجید تبریزی. … در سال ۶۵ اما رئیس زندان مرتضوی بود و داوود لشکری با ارتقاء مقام معاون او شده بود. و دیگر پاسدارهایی که تحت امر اینها بودند. بعد دادیاری زندان بود. عرب بود، دادیار زندان، ناصریان بود دادیار زندان. بعدا هم که حمید عباسی به ایشان پیوست.»
دادستان: آیا شما خودتان عرب را دیده بودید؟
ز ۱۰۰درصد!
دادستان: میتوانید او را توصیف کنید که چه شکلی بود؟
دادستان: همقد من بود، چهره آفتابخوردهای داشت. من عرب را از زندان قزلحصار میشناختم. میتوانم توضیح بدهم که برای چه او را میشناختم. من موقعی که بند شش واحد یک قزلحصار بودم، با عوض شدن سیستم زندان و مسئولان قبلی، در سال ۶۴ یک قسمتی به زندان اضافه شد به نام دادیاری که از جمله عرب و ناصریان آنجا بودند. من یک روز که ملاقات بودم، یکی از کسانی که بغل من بودم و از توابهای بند بود، بعد از ملاقات محکم زد توی گوش من که شروع کردم به داد و فریاد کردن که چرا میزنی؟ اتاق ملاقات زندان قزلحصار نزدیک به زیر هشت واحد بود -دفتر اصلی واحد. چند پاسدار دویدند آمدند که چه شده؟! من را آوردند بیرون در حالی که چشمبند نداشتم. در میان آنها یک لباسشخصی آمد سراغ من که چرا اینقدر داد میزنی؟ گفتم برای چه این توی گوش من زده؟ او (آن آقای تواب) هم گویا به خانوادهاش گفته بود که ما (من و زندانیان دیگر) آنها را شکنجه میدهیم. … او برگشت گفت آقای عرب او دروغ میگوید. … وقتی عرب با من صحبت کرد به من گفت آرام باشم و بعد هم منتقلم کرد به واحد سه زندان قزلحصار.
حمید اشتری در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری درباره حضور عرب در زندان گوهردشت نیز صحبت کرد و گفت که یک نوبت او پشت یک میز، از زندانیان با چشمبند سوال و جواب کرده است:
«یک نفر هم کنار عرب ایستاده بود که برعکس دیگر کادر زندان که لباس فرم میپوشیدند، او هم لباس شخصی داشت. من هر چقدر سعی کردم او را ببینم نتوانستم اما موقعی که برمیگشتیم به بند، من چشمبندم را دم در بند برداشتم و حمید عباسی را دیدم. البته اسمش را نمیدانستم و اولین بار هم بود که قیافهاش را میدیدم. البته من دیگر عرب را ندیدم.»
دادستان: این وقایع مربوط به سال ۶۶ بود. درست است؟
حمید اشتری: بله!
دادستان: چه ماهی؟
اشتری: ماهش را نمیدانم اما ابتدای سال ۶۶ بود اگر اشتباه نکنم. قبل از ورزشهای دستهجمعی بود.
دادستان: گفتید آن موقع که عباسی را دیدید، نمیدانستید که او عباسی است. کی این را فهمیدید؟
اشتری: بعدها بودش که او را از نزدیک دیدم. سال ۶۶ دو بار در ورزش جمعی دیدمش. یک بار ایستاده بود و تماشا میکرد از پشت پنجره. و یک بار هم که ما را به سمت “اتاق گاز” میبردند، ایشان ایستاده بود و تماشا میکرد.
در رویدادی بیسابقه، با گذشت بیش از سه دهه از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در #تابستان۶۷، یکی از متهمان به دست داشتن در این جنایت در دادگاه محاکمه میشود. این «مومنت» بخشی از گزارشهای زمانه از روند دادگاه #حمید_نوری را دنبال میکند.https://t.co/BRNm7Bzpzc
— Radio Zamaneh (@RadioZamaneh) October 4, 2021دادستان در ادامه قصد داشت که درباره ورزش جمعی از حمید اشتری سوال کند اما قاضی توماس ساندر، رئیس دادگاه از دادستان خواست تا به موضوع “عرب” برگردند. او از شاهد خواست تا به توصیف عرب بپردازد و حمید اشتری هم به توصیفات خود از عرب ادامه داد و در نهایت گفت که او اهل گرمسار بوده است:
«من عرب را همان دو جلسه دیدم اما مشاهدات دیگران هست که ربطی به این جلسه ندارد.»
قاضی ساندر: شما گفتید در نوبت دوم و وقتی که عرب داشت شما را بازجویی میکرد، شما چشمبند داشتید. با وجود چشمبند شما چطور فهمیدید که او عرب است؟
حمید اشتری: در مورد چشمبند من یک مثال میزنم. شاید شما صدای یک نفر را برای اولین بار بشنوید که میخواند. بعدها وقتی آن خواننده آهنگهای دیگری هم بخواند، شاید شما اصلا او را نبینید ولی اگر شما به او علاقه داشته باشید، او برای شما جذاب و مشخص خواهد بود و بدون اینکه او را ببینید میتوانید تشخیصش بدهید. امروز به این افراد میگویند سلبریتی و در واقع سلبریتیهای داخل زندان ما آقای عرب، ناصریان، لشکری، حمید عباسی بودند و دیگران.
قاضی ساندر: پس شما او را از صدایش تشخیص دادید؟
حمید اشتری: بله، از صدا. درست است و البته از زیر چشمبند ….
پس از این سوال و جواب، دادستان با درخواست رئیس دادگاه، بازپرسی از حمید اشتری را به عنوان شاهد دادگاه حمید نوری از سر گرفت. او از اشتری پرسید: «شما گفتید عرب همقد شما بود. قد شما چقدر است؟»
حمید اشتری: «قد من قبلا بلندتر بود اما الان ۱۷۴ سانتیمتر است.»
دادستان سپس به ماجراهای ورزش دستهجمعی و اتاق گاز پرداخت و از شاهد خواست تا درباره این موارد توضیح دهد. حمید اشتری در پاسخ به این سوال دادستان دادگاه حمید نوری گفت:
«ببینید در زندان قزلحصار پس از روی کار آمدن مدیریت جدید، ورزش جمعی آزاد بود و حتی باید انجام میشد ولی در زندان گوهردشت ممنوع کردند. ابتدا با قطع هواخوری مصادف بود اما کمکم این تنبیهها رفت بالا و اگر شروع میشد، بالافاصله همه را میکردند داخل و در هواخوری بسته میشد. همه را میبردند توی راهرو اصلی. چیزی که من دو بار شاهدش بودم، این بود که تونلی از پاسدارها تشکیل میشد و ما را با کتک به اتاقی میبردند، تمام منافذ اتاق بسته میشد؛ حتی پتو زیر در میگذاشتند که اسم این را خود زندانیان اتاق گاز گذاشته بودند چون همه عرق میکردند و بیحال میشدند. بعد همه را میآوردند بیرون و به بندهایشان برمیگردانند. این تکرار شد تا اینکه خود زندانیان در شهریور ماه ورزش جمعی را قطع کردند.»
دادستان سپس از حمید اشتری خواست تا درباره موارد مواجهه با حمید عباسی در سال ۶۶ توضیح دهد؛ موردی که شاهد به اختصار به آن اشاره کرد. او در پاسخ به گروه سوالهای دادستان درباره مواجهه با عباسی در سال ۶۶ گفت:
«من فقط یک بار در سال ۶۶ و پس از ورزش جمعی، وقتی میآمدیم بالا با او رودررو شدم. یک بار هم که پشت پنجره من دیدمش. همین دو دفعه. … وقتی او را در حال بالا رفتم دیدم، یک تونلی از پاسدارها تشکیل شده بود، هم داوود لشکری بود، هم حمید عباسی بود. ابتدا که وارد میشدی حمید عباسی و لشکری در ابتدای تونل بودند و خود اینها هم با چک و لگد میزدند. ما هم عکسالعمل طبیعیمان این بود که خودمان را جمع کنیم. بعد در این تونل باید همینطور میرفتیم و کتک میخوردیم. من آنجا دیدم عباسی را.»
دادستان: آیا میدانستی او کیست؟
حمید اشتری: اسمش را نمیدانستم اما از لباسش میشد تشخیص داد که از افراد دادیاری است. لباس او معمولی بود اما کادر زندان لباس رسمی تنشان بود. … من در اینجا چشمبند نداشتم. ما در حیاط داشتیم ورزش میکردیم و در حیاط که چشمبند نمیزدیم و چشمبند هم با خودمان نداشتیم. برای همین او را بدون چشمبند دیدم. همانطور که گفتم، داشتند ما را میبردند به اتاق گاز. این وقایع مربوط است به تابستان سال ۶۶…. قبل از اینکه ما وارد این تونل بشویم، این تونل را میدیدیم. داوود لشکری، عباسی و دیگر پاسدارها را…. و یکی دو پاسدار که ما را از حیاط آورده بالا و دارد راهنمایی میکند به داخل تونل. خب از جلوی اینها ما رد میشویم با چشمبند… ببخشید… معمولی. چشمبند بخشی از وجود ما شده بود در داخل زندان …. اما آن موقع که ما از حیاط آمدیم بالا، چشمبند نداشتیم و حتی یک کولر آبی بزرگ هم آنجا بود که روشن بود که بعد از اتاق گاز ما از جلوی آن هم رد میشدیم که آن سرما با آن عرق خیلی تضاد داشت.
دادستان: یک دفعه دیگر هم گفتید که شما عباسی را پشت یک پنجره دیدهاید که ایستاده بوده و تماشا میکرده.
حمید اشتری: بله!
دادستان: میتوانید در این مورد هم توضیح بدهید؟
حمید اشتری: آن هم مربوط به ورزش دستهجمعی بود. سری اول بود. با توجه به اینکه قیافه پاسدارهایی که داخل بند بودند برای همه ما آشنا بود، طبیعی بود که وقتی چهره جدیدی دیده میشد همه از هم درباره او سوال میکردند. حمید عباسی میان آنها چهره جدیدی بود. البته من تأکید کنم که اسم او را نمیدانستم در آن مقطع. او ایستاده بود و تماشا میکرد که بعد از تعطیلی هواخوری و بردن ما به سمت اتاق گاز، او در همان راهرو ایستاده بود اما کار خاصی نمیکرد.
دادستان در ادامه از حمید اشتری خواست تا موقعیت مکانی خودش و حمید عباسی را در این برخورد اول روشن کند و اشتری با توجه به ویژگیهای مکانی بندها در زندان گوهردشت، در این مورد توضیح داد.
او در ادامه درباره امکان دیده شدن افراد از پشت پنجره یا در مکانهای دیگر گفت که او حتی یک بار داوود لشکری را روی پشت بام بند دیده است. حمید اشتری سپس گفت که از پشت پنجره، چهره کلی حمید عباسی مشخص بوده است:
«لباس او هم از پشت پنجره مشخص بود. تا جایی که من حمید عباسی را دیدم -در نوبتهای مختلف- او لباس معمولی تنش بود. در این نوبت هم او یک کت معمولی تنش بود و یک پیراهن سفید. … من در مجموع عباسی را خیلی زیاد دیدم ….»
دادستان: شما کی و کجا متوجه شدید که او نامش عباسی است؟
حمید اشتری: من این را دقیقا سال ۶۶ بود که فهمیدم. خودم با او برخورد نداشتم که ببینم اسمش عباسی است. این صحبتی بود که بین زندانیان انجام میشد. میگفتند یک شخصی هست که معاون ناصریان است و نامش عباسی است. بعدا اما چند بار خودم با او برخورد داشتم.
دادستان: چه زمانی از لحاظ تاریخی با عباسی برخورد داشتید؟
حمید اشتری: بیشترین برخورد من با او در سال ۶۷ بود. اگر بخواهم بگویم چه قبل از قتل عام و چه بعد از قتل عام. … قبل از قتل عام وقتی ما در بند جهاد بودیم، چون تواب به آن صورت نداشتیم، سه تواب خیلی فعال از زندان اوین برای ما آورده بودند. من یک روز داشتم به اتفاق یکی از دوستانم در حیاط بند جهاد قدم میزدیم که حمید عباسی از همان در کوچک کنار دفتر جهاد وارد شد. همین دوستم، فرامرز هارپا که داشتیم با هم قدم میزدیم ناگهان فریاد زد “خسرو، خسرو، بیا! ” (یکی از این توابها بود؛ خسرو خواجهنوری) عباسی آمده. من اعتراض کردم که چرا صدا میزنی او را؟ مگر میشناسیش؟ او گفت که بیا یک خرده بخندیم. او آمد پیش آقای عباسی و گفت که خانواده من این هفته برای خواستگاری وقت گرفتهاند. به من مرخصی بده! حمید عباسی هم گفت من نمیتوانم هر هفته به تو مرخصی برای خواستگاری بدهم. فکر میکنم الان خودشان هم یادشان آمد. … این اولین بار قبل از قتل عام بود. ما در بند خود جهاد، در حیاط خود بند جهاد بودیم. من آمدم نزدیک عباسی -چون قرار شد کمی بخندیم دیگر- در فاصله دو متری او بودم، بدونِ چشمبند چون ما در حیاط که چشمبند نداشتیم. اصلا بند جهاد یک بندی بود که مقداری آزادتر هم بود نسبت به بندهای دیگر ….
حمید اشتری در ادامه شهادت خود در مقام شاهد در دادگاه حمید نوری، درباره دیگر موارد مواجههاش با حمید عباسی پیش از اعدامهای سال ۶۷ در زندان گوهردشت گفت:
«به طور مشخص حمید عباسی با توجه به موقعیت و ترکیب زندانیان بند جهاد، زیاد به این بند سر میزد. چون زندانیان عادی بودند و تقاضای مرخصی زیاد داشتند. … من دقیق نمیتوانم بگویم چند بار اما زیاد میآمد؛ هفتهای دو سه بار میآمد.»
پس از این پاسخ حمید اشتری، دادستان اعلام کرد که قصد دارد درباره مرداد و شهریور ۶۷ (مقطع اعدامها) از شاهد سوال کند اما ممکن است که دادگاه بخواهد تنفس داشته باشد.
او از رئیس دادگاه خواست تا در این مورد اعلام رأی کند و قاضی ساندر هم ۱۵ دقیقه تنفس اعلام کرد.
با پایان زمان تنفس، دادستان بازجویی از حمید اشتری را از سر گرفت و از این شاهد دادگاه حمید نوری درباره مقطع اعدامهای سال ۶۷ (مرداد و شهریور) سوال کرد. حمید اشتری در جواب این گروه از سوالهای دادستان گفت:
«بند جهاد تنها بندی بود که تلویزیون و روزنامه آن قطع نشده بود. من یادم است در آن مقطع عدهای از زندانیانی بودند که بیرون از این ساختمان کار میکردند؛ از جمله مکانیکی، باغبانی، … اما یک روز ما دیدیم اینها نرفتند بیرون کار کنند و به ایشان اعلام کردند که فعلا نیازی نیست بیایید بیرون و کار کنید …. این ابتدا و اوایل مرداد است. من معذرت میخواهم که تاریخهای دقیق نمیتوانم بگویم. سرپاسدار، یکی از سرشیفتها یا سرپاسدارهای بند جهاد به نام حاجی پهلوان بود. زندانیان به او اعتراض کردند که چرا ما نمیتوانیم برویم بیرون کار کنیم؟ او هم در پاسخ گفت که فعلا تا یک مدتی لازم نیست شما بروید بیرون کار کنید. … این ماجرا تا بعد از شهریور ادامه داشت اما جملهای که این حاجی پهلوان گفت این بود که شما را میبرند و ازتان سوال میکنند -من آنجا بودم و این را شنیدم. هر چه پرسیدند جواب مثبت بدهید! … ما همینطور مطلع شدیم که حملهای انجام شده به سمت ایران چون هم تلویزیون داشتیم و هم روزنامه و افغانستانیهایی که توی زندان مسئول پخش غذا بودند، خبر به ما رساندند که دارند اعدام میکنند. سالن روبهروی ما، -همان تعداد که من دقیقا نمیدانم چند نفر بودند و شاید ۱۲۰ نفر بودند- یک شب ما دیدیم که از آنجا سر و صدا دارد میآید. صدای داوود لشکری میآمد. ما احساس کردیم که اینها اعتصاب غذا کردهاند و غذا تحویل نمیگیرند. داوود لشکری از بند جهاد رفت و به اتفاق ناصریان و حمید عباسی برگشت. آنها با بند روبهرو صحبت کردند؛ فقط موقعی که داوود لشکری، ناصریان و حمید عباسی داشتند برمیگشتند، چند زندانی که فکر میکنم پنج شش نفر بودند، با خودشان بردند. من و تعدادی از زندانیانی که در واقع سیاسی بودیم این طرف، سعیمان بر این بود که این خبر اعدامها را به آنها اطلاع بدهیم. هر چه با ایما و اشاره به آنها اطلاع میدادیم (به بند روبهرو) اینها متوجه نمیشدند. … احساس ما این بود که بند روبهرو از ماجراها بیخبر است چون اگر خبر از اعدامها داشتند احتمالا آن شب اعتصاب غذا نمیکردند یا هواخوری را تحریم نمیکردند.»
حمید اشتری در ادامه شهادت خود در دادگاه حمیدنوری گفت که منظورش از اعتصاب غذا، تحویل نگرفتن غذا بوده است. او سپس در پاسخ به سوالهای بعدی دادستان گفت:
«این ماجرا که تعریف کردم شب اتفاق افتاد و هوا تاریک بود اما پروژکتورهایی که روشن بودند کاملا منطقه را روشن کرده بودند. آنچه را من دارم میگویم دیدههای خودم است. پنجرههای بند جهاد عادی بودند؛ چنانکه قبلا گفتم. سروصداها هم از حیاط مشترک میآمدند. از پشت پنجره جایی که ما بودیم، بند روبهرو به راحتی دیده میشد. درِ روبهروی ما هم که در شیشهای بود و به همین دلیل ما میتوانستیم به آسانی با بند روبهرو تماس داشته باشیم … اما آن چهار پنج زندانی را که ناصریان، لشکری و عباسی با خودشان بردند، من اصلا نمیدانم که چه کسانی بودند و همچنین نمیدانم که چه اتفاقی برایشان افتاد چون آنها را با چشمبند بردند. این ماجرا مربوط به مرداد ماه بود و میشود گفت حمله منافقین تمام شده بود چون صفحه اول روزنامه اطلاعات در آن زمان عکسی را منتشر کرده بود که یک دختری را از یک درختی آویزان کرده بودند و پایان عملیات حمله مجاهدین را نوشته بودند. … ما وقتی دیدیم هر چه داریم با ایما و اشاره به آنها خبر میدهیم که دارند اعدام میکنند ….»
دادستان در اینجا صحبتهای حمید اشتری را قطع کرد و موضوع بعدی را با او در میان گذاشت. اشتری در پاسخ به سوال دادستان پرونده حمید نوری درباره گفتههای آن سرپاسدار که گفته بود از آنان سوال و جواب خواهند کرد، گفت:
«این اتفاق افتاد. یک روز گفتند همه در اتاقهایشان بمانند و کسی جلوی پنجره نیاید. بعد ما را صدا کردند، چشمبند زدند و دانه دانه وارد دفتر جهاد کردند. ما یکی یکی وارد دفتر جهاد میشدیم و وقتی من وارد شدم، داوود لشکری به من گفت: “آقای اشتری! مصاحبه میکنی؟ ” من گفتم که بله! او گفت “آیا منافقین را محکوم میکنی؟ ” من گفتم بله! او گفت “آیا حکم امام را قبول داری” و من گفتم بله! او گفت
“برو بیرون! ” البته لشکری تنها نبود چون چند نفر دیگر هم نشسته بودند آنجا. من برگشتم داخل بند.»
دادستان: شما گفتید چشمبند داشتید.
حمید اشتری: میدانید من با لشکری چندین سال زندگی کردم و از نظر صدا او را میشناختم. ضمن اینکه همیشه از زیر چشمبند هم میشد دید. این اتفاق در بند روبهرو هم افتاد. از بند ما همه برگشتند اما از آن بند برخی افراد را بردند و ما دیگر ندیدیمشان چون بعدا هر دو بند با هم یکی شدند. … ما چندین سال با هم بودیم و همدیگر را میشناختیم. وقتی زندانیای نباشد یا باید آزاد شده باشد یا به جای دیگری منتقل شده باشد. خود خانوادههای زندانیان هم با هم روابطی داشتند و از آنجا مشخص شد که اینها (این زندانیان) دیگر نیستند و ما تا این لحظه هم خبری از ایشان و اینکه زنده ماندهاند نداریم.
حمید اشتری در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری در پاسخ به سوال دادستان گفت که اول از بند آنان سوال و جواب شده است و بعد از بند روبهرو. او گفت که این اتفاق در یک روز افتاده است و سپس در پاسخ به سوال دادستان که از او درباره نعمت اقبالی سوال کرد، گفت:
«بله! من با نعمت هم در زندان قزلحصار بودم و هم اینکه نعمت در بند روبهرو بود …. ما از پشت پنجره میدیدیم همدیگر را. تا جایی که من میدانم او اعدام شد.»
دادستان: از کجا میدانید که اعدام شد؟
حمید اشتری: ببینید ما بعد از این قتل عام مدام دنبال افرادی میگشتیم که قبلا با ما بودند. سوال این بود که این افراد الان کجا هستند؟ آیا آزاد شدهاند؟ آیا به زندان دیگری منتقل شدهاند؟ ما آنها را هیچ کجا پیدا نکردیم. من نه به هیچ وجه نه اعدام نعمت را دیدم و نه دادگاهش را. این تحقیقاتی بود که بعدا انجام شد که نعمت کجاست؟! او کجا رفته؟
دادستان: شما خودتان هم تحقیق کردید؟
حمید اشتری: بله! ۱۰۰درصد!
دادستان: آیا با خانواده یا فامیل او تماس داشتید؟
حمید اشتری: من شخصا نه. از طریق مادرم بود که به ملاقات میآمدند. من اینطوری متوجه شدم.
دادستان در ادامه سوالات خود از حمید اشتری، شاهد دادگاه حمید نوری خواست تا در این مورد توضیح دهد و او در پاسخ گفت:
«فکر کنم، اگر اشتباه نکنم مهر ماه بود. مهر ۶۷ که مادرم را ملاقات کردم. به طور کلی چون خانوادهها همه با هم میآمدند ملاقات و در ایام قتل عام هم اینها باز میآمدند اما بهشان ملاقات نمیدادند …. من با آن بچههایی که از قبل بودند از جمله نعمت؛ خانواده آنها با خانواده ما رابطه داشتند از جمله نعمت (اقبالی). از مجموع سوالهایی که از مادرم میکردم او بود که به فرض اشاره میکرد که نعمت رفت، پرویز هم رفت؛ منظور پرویز سلیمی بود و همینطور در مورد بقیه. این به دلیل ارتباطی بود که میان خانوادهها وجود داشت.»
دادستان: بسیار خوب! شما قبلا گفتید که دو سالن بند جهاد را کردند یک سالن. آیا میتوانید مشخصتر بگویید که این اتفاق چه زمانی رخ داد؟
حمید اشتری: ۱۰۰درصد بعد از این سوال و جوابها بود. همان مرداد ماه. شاید اواخر مرداد بود اما بعدش باز هم زندانیان دیگری را از بندهای اصلی زندان گوهردشت آوردند پایین. … این اتفاق در یک نوبت نیفتاد و گاه گاه زندانی میآوردند و برای همین من نمیتوانم در این مورد به طور دقیق بگویم که این اتفاق چه زمانی رخ داد.
دادستان سپس از حمید اشتری پرسید که آیا در این مقطع هم با حمید عباسی (حمید نوری) برخوردی داشته است که او در پاسخ گفت:
«من میتوانم بگویم که در مهر ماه عباسی را دیدم اما در این مدت جز آن یک بار که به سالن روبهرو آمد، ندیده بودمش. … من یک روز در بند جهاد با چند نفر از دوستانم نشسته بودیم کنار دیوار و متوجه ورود حمید عباسی به داخل بند نشدم. داشتم با آنها درباره یک موضوعی صحبت میکردم؛ یک ضربالمثل ایرانی از دهانم آمد بیرون، به دوستم گفتم که من مدام مثل آخوندها آنطرفی غش میکنی! حمید عباسی که داشت رد میشد بلافاصله به من گفت که تو آدم بشو نیستی! من اول متوجه نشدم و گفتم که مگر من چه کار کردم؟ او هم تکرار کرد که نه! آدم بشو نیستید شما. بعد متوجه شدم که ضربالمثل را در واقع توهین به ملا تلقی کرده. گفتم این ضربالمثل است اما او همان حرف را تکرار کرد. در مهر دیگر ندیدمش اما چون خبر آمده بود که در حسینیه شروع کردهاند به دار زدن؛ شروع کرده بودند به مصاحبه گرفتن و آزاد کردن ….»
دادستان: این خبر اعدامها در حسینیه را شما از کجا گرفته بودید؟
حمید اشتری: در زندان میان زندانیان پخش شده بود و همه زندانیان درباره آن صحبت میکردند.
دادستان: بسیار خوب! …
دادستان سپس به گزارش بنیاد عبدالرحمن برومند درباره اعدام زندانیان سیاسی پرداخت و از حمید اشتری به عنوان شاهد دادگاه پرسید که آیا از این گزارش اطلاعی دارد. اشتری پاسخ مثبت داد و دادستان سپس گفت: «من میخواهم یک تصویر به شما نشان بدهم ….»
او تصویر گزارش بنیاد عبدالرحمن برومند را به حمید اشتری نشان داد و از او پرسید که آیا این گزارش را میشناسد؟
حمید اشتری باز هم جواب مثبت داد.
دادستان: درست است که شما در تهیه این گزارش همکاری داشتهاید؟
حمید اشتری: بله، من به دفتر جفری رابرتسون رفتم که آنجا جنیفر رابرتسون هم بود و لادن برومند هم تشریف داشت. من به اتفاق عباس رحیمی رفتم که او هم دو تا از خواهرهایش در قتل عام ۶۷ اعدام شدند…
دادستان: در این گزارش از جمله نوشته شده که شما سال ۱۹۸۸ در بند جهاد بودهاید در زندان گوهردشت. همچنین اشاره شده است که لشکری از شما سوال و جواب کرده و شما او را شناختهاید. نوشته شده که این اظهارات شما در لندن و در ژوئن سال ۲۰۰۹ گرفته شده است. شما خودتان هم گفتید که به دفتر جفری رابرتسون رفتید. آیا آنجا با شما مصاحبه شد یا اینکه شما اظهاراتتان را به شکل کتبی ارائه کردید؟
حمید اشتری: نه، حضوری بود. من -در واقع من و عباس- فارسی میگفتیم و لادن برومند به انگلیسی ترجمه میکرد. تاریخی که ثبت شده هم باید همان تاریخی باشد که ما رفتیم برای این مصاحبه.
دادستان سپس درباره ایران تریبونال از حمید اشتری سوال کرد و او در پاسخ گفت که یکی از فعالان و دستاندرکاران ایران تریبونال بوده است. این شاهد دادگاه حمید نوری در ادامه گفت:
«من یکی از شاهدان آنجا بودم در لندن. چون در دو جلسه برگزار شد، یک بار لندن بود و قسمت آخر در لاهه هلند. دقیقا یادم نیست که چه سالی بود اما فکر میکنم تابستان ۲۰۱۰ بود یا ۲۰۱۱؛ اگر اشتباه نکنم. …»
دادستان در ادامه درباره شهادتِ حمید اشتری به عنوان شاهد شماره ۳۹ در دادگاه ایران تریبونال از او سوال کرد و اشتری در پاسخ گفت که ابتدا چند خطی به فارسی نوشته و برای این دادگاه فرستاده است و بعد به طور شفاهی در کمیته تحقیق در لندن، شهادت داده است.
دادستان پس از بازپرسی از شاهد درباره زمان شهادت او در دادگاه ایران تریبونال، به گروه سوالهای خود درباره توصیف ظاهر حمید عباسی (حمید نوری) از سوی حمید اشتری رسید و از شاهد پرسید: «شما به ما گفتید که عباسی را در سالهای ۶۶ و ۶۷ در زندان گوهردشت ملاقات کردهاید. آیا میتوانید به ما بگویید که او آن زمان چه شکلی بود؟»
حمید اشتری: حمید عباسی قدش از من بلندتر بود. لاغر بود و موهایش را هم به یک طرف میزد همیشه. لباسی هم که من همیشه تن او دیدم لباس شخصی بود و لباس فرم زندان نبود. همیشه یکی دو خودکار هم این قسمت جیبش بود. … آنچه یادم این است که … ما یک اصطلاحی داریم در فارسی که میگویند خیلی شق و رق راه میرفت. او اینطوری بود و نوع راه رفتنش بالاخص بعد از آن قتل عام، یک مقداری از موضع بالا بگویم … مغرورانه بود. آدم خیلی جدیای نشان میداد و نوع برخوردش طوری بود که آن زمان شایع شده بود چند نفر از برادرانش در جبهه یا جای دیگر کشته شدهاند. یعنی برخورد خیلی نرمی نداشت. … من به طور معمول هیچوقت حمید عباسی را خندان ندیدم داخل زندان. او خودش را یک آدم جدی و خشک نشان میداد. … او بعد از اعدامها خیلی بیشتر به بند جهاد میآمد. میآمد در حیاط قدم میزد، بعد میرفت بالا، بعد برمیگشت پایین و میرفت. من او را بعد از اعدامها زیاد دیدم و این حالت مغرورانه راه رفتن او بعد از اعدامها بیشتر جلوه داشت.
دادستان: شما چهره عرب را هم توصیف کردید. چه شباهت و تفاوتی میان چهره او و عباسی وجود داشت؟
حمید اشتری در پاسخ به این سوال دادستان گفت:
«آنها به هم شباهت نداشتند. عرب همقد من بود. صورت تیرهای داشت اما عباسی لاغر و قد بلند بود و رنگ صورتش از عرب سفیدتر بود. فرق میکردند کلا.»
دادستان: آیا شما بعد از دوران زندان با عباسی برخوردی داشتید؟
حمید اشتری: بله! من دو سال بعد از آزادی از زندان -سال ۶۹، آذر ماه سال ۶۹- بود (این تاریخ خوب یادم است چون من از میدان رسالت از دکتر میآمدم و در انتظار تولد بچهام بودم). غروب بود و ترافیک بود. من همینطور که داشتم با ماشین میرفتم، یکهو نگاه کردم دیدم عباسی کنار خیابان ایستاده است. از داخل ماشین داد زدم آقای عباسی! آقای عباسی! … خم شد یک نگاهی به من انداخت و آمد عقب ماشین نشست. نگاهی به من کرد و من گفتم حمید اشتری هستم! سلام! حال شما خوب است؟ کجا میروید برسانمتان؟ گفت نه، پیاده میشوم. بعد هم پیاده شد و رفت.
دادستان: وقتی عباسی را دیدید چه شد که او را صدا کردید؟
حمید اشتری: هوا کمی تاریک بود و من شک داشتم. نگاهش که کردم ناخودآگاه صدایش زدم.
دادستان: او چرا آمد سوار شد؟
حمید اشتری: من بعدا که متوجه شدم او اسمش چیز دیگریست، احساس کردم این اسم داخل زندان او بوده. هوا هم خب کمی تاریک بود و او هم شاید آمده بود برای شناسایی تا ببیند کیست که او را به این نام صدا میزند.
دادستان: وقتی رفت چه استنباطی داشتید؟
حمید اشتری: استنباط خاصی نداشتم. بلند شد رفت. فقط به خانمم گفتم این دادیار زندان بود.
دادستان در ادامه درباره شهر محل این اتفاق از حمید اشتری سوال کرد و او در پاسخ گفت:
«ماجرا در تهران اتفاق افتاد. من از رسالت به سمت سید خندان میآمدم. … او برای کمتر از دو سه دقیقه در ماشین ما ماند.»
پس از این پاسخِ حمید اشتری، دادستان گروه سوالهای خود درباره دیدن عکس یا عکسهایی از حمید نوری پس از بازداشت او را با شاهد در میان گذاشت و اشتری در پاسخ گفت که عکسهای او را دیده است:
«من سال ۲۰۱۹، اکتبر ۲۰۱۹ عکسهای او را دیدم. من سر کار بودم که دیدم ایرج مصداقی برایم یک عکسی فرستاده. بلافاصله با او تماس گرفتم و گفتم این را از کجا پیدا کردی؟ گفت شناختیش؟ گفتم آره! مگر میشود نشناسمش؟ گفتم هیچ چیزش عوض نشده. فقط موهایش سفید شده. همین. یک پیراهن سفید تنش بود در آن عکس. من بعد با ایرج صحبت کردم و او گفت داریم یک کارهایی میکنیم شاید بتوانیم و به نتیجه برسیم. این اولین عکسی بود که من از عباسی (حمید نوری) دیدم. بعد من با ایرج در تماس بودم همچنان ….»
دادستان: حالا صبر کنید! شما گفتید او را شناختید. از کجا شناختید؟
حمید اشتری: ببینید بعضی قیافهها عوض نمیشوند. من در خود پلیس هم همان موقع در سال ۲۰۱۹، عکس ۳۰سال پیش نیری و عکسِ جدید او را نشان پلیس دادم. گفتم شما چقدر شباهت و تفاوت میان این دو عکس میبینید؟ … چهره عباسی عوض نشده بود اصلا. فقط بزرگتر شده بود؛ موهایش سفیدتر شده بود و اینها.
دادستان: در آن عکس که ایرج مصداقی برای شما فرستاده بود؛ گفتید که پیراهن سفید تنش بود. آیا آن عکس قدی و تمامرخ بود یا …. چه جور عکسی بود؟
حمید اشتری: نه! عکسی بود در واقع از نیمهتنه بالا میشود گفت. … ایرج مصداقی این عکس را از طریق واتساپ برای من فرستاد. آن روز هیچ چیزی هم در این مورد ننوشت. فقط یک عکس فرستاد. … این البته اولین بار نبود. با توجه به سابقه تقریبا ۴۰ ساله دوستیِ من و ایرج، ما معمولا تبادل اطلاعات میکردیم با هم. یعنی در واقع ایرج بود که اینها را برای من میفرستاد تا ببیند عکسالعمل من چیست.
دادستان: آن عکسهای دیگر درباره چه بودند؟
حمید اشتری: مثلا عکس ناصریان بود. عکسهای مسئولان زندان بودند.
دادستان: بسیار خوب. پس این عکس را در اکتبر۲۰۱۹ برای شما فرستاد. وقتی شما این عکس را دیدید چه فکری به ذهنتان آمد؟
حمید اشتری: من اول نمیدانستم و فقط گفتم این عکس را از کجا پیدا کردی؟ برایم جالب بود چون من عکسی از این ندیده بودم.
دادستان: از چه کسی؟
حمید اشتری: از حمید عباسی. یا عکس از داوود لشکری من ندیدم.
دادستان: نه…. بعد شما با ایرج مصداقی صحبت کردید.
حمید اشتری: بله.
دادستان: همان روز یا روز یا روزهای بعد؟
حمید اشتری: همان روز کوتاه صحبت کردیم ولی در روزهای بعد همینطور در تماس بودیم با هم.
دادستان: بعد چه شد؟
حمید اشتری: آن روز که هیچی. بعدا ایرج گفت که یک امکانی هست و این دارد میآید خارج و شاید بتوانیم بگیریمش. من گفتم یعنی میشود یک چنین خوابی را تعبیر کرد؟ گفت همینطور دنبالش هستم من. تا اینکه مقدمات سفرش آمده شد و ایرج به من گفت که این هفته جایی نرو! من دارم میآیم لندن و میآیم خانه شما. یک وکیلی پیدا شده که گفته میتواند به ما کمک کند. گفتم خانه ما شلوغ است و بهتر است برویم خانه مختار شلالوند که تنهاست. آخر هفته یعنی شنبه بود که من رفتم آنجا. ایرج هم آمد آنجا و بعد از گفتوگوهایی که ایرج قبلا داشت با ربکا [مونی]، او شروع کرد با من صحبت کردن. او درباره زندان و خاطرات زندان من سوال و جواب کرد که تمام شد اما چند روز بعد، از من کارت شناسایی خواست. بعد تلفن و ایمیل یوران [یالمارشون] را برای من فرستاد و گفت که او وکیل شما خواهد بود. بعد از آن، چند روز قبلش ایرج به من گفت که شنبه حمید عباسی میآید. ایرج خودش سوئد نبود آن موقع. شب شنبه (جمعه شب) به من گفت که فردا صبح حتما میآید.
دادستان: گفتید که ربکا از شما سوال و جواب کرد. در خانه مختار. وقتی او از شما سوال میکرد، آیا کس دیگری هم آنجا بود؟
حمید اشتری: بله! کاوه موسوی بود که کمک میکرد به ترجمه من برای ربکا.
دادستان: کس دیگری نبود در آن مصاحبه؟
حمید اشتری: نه! ما پنج نفر بودیم و آن روز فقط با من صحبت شد.
دادستان: اینک
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: اختلافنظر نمایندگان مجلس در مورد «طرح صیانت»؛ صدیف بدری: چوب حراج بر «اعتماد عمومی» است
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران