له و علیه تعلیق: «آمرزش زمینی» از یعقوب یادعلی

له و علیه تعلیق: «آمرزش زمینی» از یعقوب یادعلی
رادیو زمانه

مقدمه: مرگِ نویسنده، زایشِ مجدد ایده‌ی جوانمرگی

یعقوب یادعلی، نویسنده ایرانی در پنجاه و یک‌سالگی در بوستون آمریکا به دلیل ایست قلبی از دنیا رفت. خبری کوتاه و شوکه‌کننده برای مخاطبان ادبیات معاصر ایران؛ مخاطبانی که خیل عظیم‌شان حتی نمی‌دانستند یعقوب یادعلی در آمریکا زندگی می‌کند. مرگِ یادعلی بار دیگر ایده‌ی «جوانمرگی در ادبیات» را پیش روی ما قرار می‌دهد. مرگِ یک نویسنده و زایشِ مجدد یک ایده. گویی که این نقیضه، ذاتیِ ادبیات ایران در چهار دهه اخیر شده است.

حدود چهل سال پیش هوشنگ گلشیری، در شب ششم از شب‌های شعر گوته، سخنرانی‌ای ایراد کرد با موضوع «جوانمرگی در نثر معاصر فارسی». خوانندگانِ این یادداشت بیش‌وکم از محتوای این سخنرانی آگاه‌اند و آوردن جزئیات آن کاری بیهوده می‌نماید اما اصرار نگارنده از بازگشت به ایده‌ی گلشیری، «معاصر» بودن و نقطه‌ی «اکنونیت» آن است. گلشیری در آن سخنرانی با آوردن مثال‌هایی از مهم‌ترین نویسندگان ایرانی، از آل‌احمد و جمالزاده تا چوبک و بهرنگی و بهرام صادقی و… تلاش کرد نشان دهد که مرگ نویسنده و شاعر چگونه پیش از چهل‌سالگی فرا می‌رسد. عدم و مرگ به معنای زنده‌بودنِ (ساحت فیزیکال) مؤلف، اما ناتوانی در خلق و ابداع. نویسنده‌هایی که هرکدام سهم به‌سزایی در ادبیات داستانی ایران ایفا کرده‌اند اما خیلی زود به ورطه‌ی تکرارِ خویش دچار شده‌اند و دیگر قادر به خلق داستان‌های خلاقانه‌‌ای نیستند. نقطه‌ی مهم سخنرانی گلشیری در مقدمه سخنرانی و نیز بخش دوم صحبت‌هایش است، هنگامی که از دلایل این جوانمرگی سخن می‌گوید. دلایلی چون فقدان تداوم فرهنگی، رابطه نویسندگان با ممیزان، کوچ‌های اضطراری یا اجباری و غیره. این دلایل نه‌تنها در طی این چهار دهه از بین نرفته‌اند بلکه خود را به شکل شدیدتری نشان داده‌اند و بر روح و فضای ادبیات ایران و نویسندگان ایرانی سایه گسترانده است. اما چرا فیگور یعقوب یادعلی را در ذیل این ایده می‌توان مورد خوانش قرار داد؟

یعقوب یادعلی نویسنده و فیلمساز متولد نجف آباد اصفهان است که در اول خرداد ۴۹ به دنیا آمد و فیلمسازی را در دانشکده صداوسیما خواند. هرچند از ابتدای دهه هفتاد مشغول کارگردانی در تلویزیون شد اما همگان او را به عنوان نویسنده‌ای خلاق می‌شناسند. یعقوب یادعلی کار خود را از اواخر دهه شصت با چاپِ داستان کوتاه «همان خاک آشنا» در ‌سال ۱۳۶۹ در مجله «آدینه» شروع کرد. بعد از آن، او در سال ۱۳۷۷ اولین مجموعه‌ داستانش «حالت‌ها در حیاط» را با شش داستان به چاپ رساند و جایزه ادبی نویسندگان و منتقدان مطبوعات را برای وی به ارمغان آورد. اما نقطه عطف زندگی ادبی و احتمالاً شخصیِ او چاپ رمان آداب بی‌قراری بود که بابت آن، برنده بهترین رمان اول دوره پنجم جایزه هوشنگ گلشیری شد. اما این رمان نه‌تنها مایه شکوفایی و چاپ متعدد این نویسنده نشد بلکه برعکس باعث ایجاد حواشی‌ای شد که برای هیچکس جز سردمداران فرهنگی حاکمیت قابل باور نبود. آداب بی‌قراری یا همان کتاب جنجالی دهه هشتاد ایران، اثری‌ست که نویسنده سعی کرده برخی دغدغه‌ها و درگیری‌های ذهنی طبقه متوسط را مورد توجه قراردهد، کتابی که نویسنده‌اش به دلیل توهین به یکی از اقوام ایرانی همچنین به دلیل توصیف و روایت برخی مسائل جنسی و توصیف بدن عریان زن به زندان رفت. یادعلی پس از تحمل دو ماه زندان در اردیبهشت سال ۱۳۸۵ از زندان آزاد شد. در دادگاه تجدیدنظر حکم او تشدید شد و به یک سال زندان تعزیری محکوم شد. سرانجام در تیر ۱۳۹۱ این نویسنده بالاخره از تمامی اتهاماتش تبرئه شد. یعقوب یادعلی تبرئه شد اما در تمامیِ این یک دهه و به جای تمرکز بر نوشتن داستان‌ کوتاه و رمان و ایجاد بستری خلاقانه برای خود، وقت و انرژی‌اش صرفِ رهایی از «شر» و «ویروسی» ناخواسته کرد. ویروس‌هایی که گلشیری چهار دهه پیش به آن‌ها اشاره کرده بود و گویی حالِ پیوند زدن گذشته ادبیات معاصر ایران با آینده‌اش است. هنگامی که عوامل «بیرونی» مانند سانسور، فشارهای امنیتی، عناوین متعدد قضایی وغیره مانند از ایجاد تجربیات نو در ساحتِ جدیدی برای نویسنده ایرانی می‌شود و باعث منکوب شدن قوه تخیل‌‌شان می‌شود. یادعلی در مصاحبه‌ای که در سال ۱۳۹۵ با مجله تجربه در ایران داشته است اظهار می‌کند: «به نظر من، نویسنده و همه‌ آن‌ها که کار خلاقه می‌کنند، فقط تا حدود پنجاه‌وچندسالگی یا نهایتش حدود شصت‌سالگی فرصت دارند و باتری خلاقیت‌شان بعدش از کار می‌افتد و سولفاته می‌شود… با این اوصاف، من شخصاً فکر می‌کنم ده تا پانزده سال فرصت دارم که اگر اجلم سر نرسد، کار کنم و سه یا چهار رمان دیگر بنویسم». البته که اجل در پنجاه و یک‌سالگی بر سر یادعلی فرود آمد اما باتریِ تخیل و قوه خلاقانه او گویی زودتر خالی شده بود و زیستِ ادبی چنین نویسنده‌ای به قول گلشیری «تکرار در تکرار» است. زیستی که نه محصولِ عادات و آدابِ شخصی که نتیجه‌ی عوامل بیرونی‌ای است که به چندتایشان در بالا اشاره شد. فارغ از این مقدمه‌ی نسبتاً طولانی، یعقوب یادعلی در دهه‌ی نود و بعد از غیبتی طولانی [و ناخواسته] مجموعه داستان «متغیر منصور» و رمان‌های «آداب دنیا» و «آمرزش زمینی» را منتشر کرد که این آخری موضوعِ نوشتار حاضر است.

راوی رمان «آمرزش زمینی» که نویسنده را از برخی لحاظ نمایندگی می‌کند می‌خواهد علاوه‌بر «شوهر» و «پدر»، «رئیس دولت» و «نماینده قانون» باشد که همگان به آمرزش برسند. اما در نهایت هم خودِ وی به استیصال بزرگی دچار می‌شود. چنانکه در یادداشت روز نوزدهم آزادی می‌نویسد:«هر روز به آن‌هایی که باعث این وضع شدند، فکر می‌کنم؛ آن‌هایی که از انسانیت و شرف و وجدان تهی‌اند. شعار محصول ناگزیرِ عصبانیت است، عصانیتِ ناشی از ناکارآمدی سیستم. باید برای عصبانیت‌ام فکری بکنم. باید برای عصبانیت‌مان فکری بکنیم.»

آمرزش زمینی؛ در رد و تمنایِ تعلیق

«آمرزش زمینی»۱ رمانی کوتاه یا داستان بلندی‌ درباره آدم‌هایی است که به هم رسیده‌اند تا از طریق مرگ، زندگی جدیدی برایشان رقم زده شود. در این کتاب با روایتِ نویسنده‌ای مواجه می‌شویم که ظاهراً به دلایل مالی در آستانه عید نوروز به زندان می‌افتد و در حین گذراندن دوران حبس در زندان به دنبال درک جهان پیرامون و علاقه‌مند به فهمیدن قصۀ‌‌‌‌‌‌ آدم‌ها برمی‌آید. در این داستان بلند، نویسنده به زندگی یک زوج جوان به نام سهیل و غزل می‌پردازد که هر دو محکوم به اعدام هستند و از طریق نامه‌های شخصی در زندان با یکدیگر ارتباط دارند. از سوی دیگر در طول داستان با ماجرای مردی به نام ناصر چگینی‌فرد که یک مددکار اجتماعی است آشنا می‌شویم که قصد دارد از ولی دم رضایت بگیرد اما خود دچار چالش‌هایی اخلاقی می‌شود. اما در پسِ همه‌ی این خرده‌داستان‌ها، سرنوشت زندانیانی که نویسنده با آن‌ها آشنا و دوست گردیده است به دغدغه اصلی راوی بعد از آزادی از زندان تبدیل می‌شود و درصدد حل مشکلات آن‌هاست.

آمرزش زمینی، یعقوب یادعلی، رمان، ۱۳۹۸ انتشارات نیلوفر

«آمرزش زمینی» به استیصال آدم‌هایی اشاره دارد که فراموش شده‌اند و کسی به فکر آمرزش آن‌ها نیست، نه قانون، نه دولت، و نه حتی جامعه. نویسنده، این ماجرا را در چهار بخش با ساختاری متفاوت از سبک‌های رایج داستان‌نویسی فارسی به رشتۀ تحریر درآورده است. بخش اول و آخر کتاب به طور مستقیم به زندگی و تجارب نویسنده در زندان و احوال او پس از رهایی از حبس پرداخته و دو بخش میانی با روایت سایر زندانیان، ابزار ایجاد تعلیق در داستان قرار داده شده است. به این صورت که بخش دوم به مکاتبات زن و مرد محکوم به قصاص اختصاص داده شده و بخش سوم نیز شامل نامه‌های اداری‌ای است که در مسیر رهایی این دو نفر از زندان تهیه شده است. در واقع با هیچ داستانِ بلندی طرف نیستیم گویی، بلکه روایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های فرعی بسیاری که به موازات آن‌ها به ماجرای راوی نیز پرداخته می‌شود و آن‌قدر پیش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود تا سرانجام به ابتدای روایت باز‌‌‌‌‌‌‌گردد.

یعقوب یادعلی از همان رمان «آداب بی‌قراری» نشان داده است که به تعلیق در فضای داستان متعهد و وفادار است و آن را به عنوان برگ‌برنده‌ی داستان به لحاظ تکنیکالی پیش‌ می‌برد. ایجاد تعلیق چه در درون شخصیت‌ها و چه در اتمسفر و روند قصه در «آداب دنیا» (نمونه پخته و بالغ از تعلیق در داستان) و برخی از داستان‌های «متغیر منصور» هم بیش‌وکم به کار گرفته شد. اگر نویسنده در دو رمان قبلی به تعلیق ذاتی قائل بود، در آمرزش زمینی به تعلیق مصنوعی روی آورده است. به بیان دیگر، تعلیق ذاتی یعنی تعلیقی که ماحصل هماهنگی اندام‌وار عواملی است که ساختمان داستان را تشکیل داده‌اند، تعلیق از درون اثر می‌آید، در این حالت مخاطب و راوی به یک میزان و به‌طور هم زمان نائل به کشف معماها می‌شوند و مخاطب هم پای شخصیت اصلی (مثلاً کامران خسروی در آداب بی‌قراری یا پلیسِ آدابِ دنیا) پیش می‌رود، نویسنده در این نوع تعلیق برای هر پرسش و تردیدی، بستری مناسب ایجاد کرده است، بنابراین خواننده در انتها وقتی پاسخ سوالاتش را دریافت می‌کند، بر آن می‌شود تا دوباره به متن رجوع کند و متوجه شود کجاها باید دچار شک می‌شده و دقتش را بالا می‌برده است، این تعلیق لذت کشف مادامی را به همراه دارد. در تعلیق مصنوعی اما وقتی راوی (نویسنده در زندان) مطلبی را بداند و آن را بازگو نکند و کتمان کند، تعلیق مصنوعی خواهد بود. نمونه این تعلیق در آثار پلیسی و جنایی به وفور یافت می‌شود (مثلاً آگاتا کریستی در ادبیات و هیچکاک در سینما) که نویسنده «آمرزش زمینی» سعی می‌کند در این داستانِ بلند به ژانر پلیسی نیز نزدیک شود، به ویژه در فصل دوم، هنگامی که به ماجرای قتل مهرداد جلایری توسط سهیل و غزال می‌پردازد. چنین به نظر می‌آید که یادعلی به‌لحاظ ژانریک کمی از رمان قبلی خود، آداب دنیا، نیز وام گرفته است اما با این تفاوت که گره‌های داستانی و تعلیق‌های ایجادشده چندان دوامی نمی‌آورند و سریعاً توسط راوی گره‌گشایی صورت می‌گیرد و مخاطب از همان ابتدا متوجه می‌شود که برخلاف آثار پیشین چندان در تعلیق غوطه‌ور نخواهد شد. آغاز داستان نیز با تعلیق درباره چیزِ ممنوعه‌ای است به نام «طرف»: «خوردن طرف اینجا ممنوع است. داشتن و اسم‌بردنش هم! امشب طرف داریم». (ص۵) با خواندن چنین سطری مخاطب درمی‌یابد که به سیاق آثار پیشینِ یادعلی با داستانی پر از تعلیق مواجه است؛ بنابراین باید موشکافانه پیش برود اما فقط چند سطر پایین‌تر از «طرف» گره‌گشایی می‌شود:«می‌روم می‌نشینم کنار سهیل و یواش توی گوشش می‌گویم: “طرف چیه؟” سهیل یواش می‌گوید: “پیاز! ممنوعه. بچه‌ها می‌گن طرف!”.» این تعلیق در نام نهادن بر مکان هم وجود دارد. به طوری که خواننده ابتدا کمی گیج خواهد شد که نویسنده در چه موقعیت و مکانی قرار دارد اما کمی بعدتر و با آوردن نام زندان: «شاید شیمبورسکا هم روزگاری زندان بوده که به فکرش رسیده درباره‌ی پیاز شعر بگوید» (ص۷) این تعلیق هم برطرف می‌شود. البته ایجاد تعلیق‌های مصنوعی بارها و بارها در طول داستان تکرار می‌شود اما نه آنچنان مخاطب را به فکر و مکاشفه می‌اندازد و نه خودِ نویسنده از آن‌ها بهره‌ی زیادی می‌برد. «چرم صندلی زیر نشیمنگاهم نم دارد و در تمام بیست دقیقه راه دادسرا تا زندان مجبورم تحملش کنم، بی‌شکوه و سیالیت، در یک بعدازظهر بیست و هشتم اسفند، آخرین روز تعطیل سال. روزش به عمد انتخاب شده است. این را بعدها می‌فهمم» (ص ۹)، «از بای بسم‌الله تا تای تمّتی که بعدها می‌فهمم. خیلی بعد» (ص ۱۰)، «همین کبریت ممنوع به بندِ رابطه‌ی من و صولت بدل می‌شود. بعدها می‌فهمم ریسک کرده، حال داده» (ص ۱۲)، «اینجا نیز می‌نویسم که در در پرونده مضبوط بماند تا هر شخصی که در این پرونده و مشکلاتِ پیش‌آمده‌ی ناشی از وقایعِ بعدی ورود کرد، برایش سوء‌تفاهم نگردد که مخالفت من با دخالت آقای صفی‌نیا در پرونده به جهت حوادث پسینی یا طرح و نقشه‌ای از پیش‌تعیین‌شده بود» (ص ۱۰۱). نمونه‌هایی از این دست تعلیق‌ها و گره‌ها در متن بسیار دیده می‌شود اما تعلیق‌ها عمدتاً کوتاه‌مدت و بیشتر شکل تقابل بین شخصیت‌هاست.

چه کسی آمرزنده است؟

به‌رغم‌اینکه آمرزش زمینی بیش از آنکه یک داستان اجتماعی باشد، داستانی درباره‌ی «اخلاق» است و چالش‌های اخلاقی زیادی را پیش روی شخصیت‌ها و حتی مخاطب قرار می‌دهد به ویژه در فصل سوم و مانند این سطور:«آنچه مرا مردد و سست می‌کرد اخلاقیات بود. تظاهر کردن به امری که با روح و روان آدمی مربوط است آزارم می‌داد» (ص ۱۰۸) یا «روزها و شب‌های ناگواری بر من گذشت، جناب احمدیان‌فر! با خود می‌اندیشیدم آیا برای دفعِ شر بزرگ‌تر مجازیم به شر کوچک متوسل بشویم؟» (ص ۱۰۹). اما راوی در فصل چهارم به اجتماعیات برمی‌گردد. اجتماع از دو جهت هم به معنای اینکه از زندان آزاد شده است و مشغول نگارش یادداشت‌ روزهای آزادی‌اش است، زیرا وی روزهای پس از زندان را می‌شمارد، و هم به معنای بازگشت به مناسبات اجتماعی ـ سیاسی در ایران. راوی در یادداشتِ روز اول آزادی تجربه‌ی زندان را اینگونه توصیف می‌کند:«زندان رفتن از آن اتفاق‌ها است که زندگی را به قبل و بعد از خودش تقسیم می‌کند؛ مثل قطع نخاع شدن، ازدواج کردن، یا از دست دادن پا و چشم». او در روزهای پس از زندگی گویی برای خود چند مأموریت شخصی و اجتماعی متصور است. اول اینکه به لحاظ شخصی به زندگیِ عادی و پیشا زندان برگردد و بتواند نقش «پدر» و «شوهر» را برای دختر و همسرش به خوبی ایفا کند و شاید از این طریق به آمرزش دست پیدا کند و هم اینکه از هر طریقی که شده مشکلات همبندی‌های خود در زندان را مرتفع سازد، بلکه آن‌ها نیز به آمرزشی زمینی برسند. اما در این مسیر با چالش‌های بیرونی و اجتماعی مواجه است که بخشی از آن به مناسبات اداری و قوانین عجیب کارگزینی در ایران برمی‌گردد. وی هنگامی که از زندان آزاد می‌شود و می‌خواهد به کار خود برگردد، با نامه اخراج روبه‌رو می‌شود که به دلیل عدم رعایت شئونات دیگر نمی‌توانند به کارش ادامه دهد. « یک لکه‌ی خاکستری در پرونده‌ام نبود. این لکه‌ی سیاهِ عدم رعایت شئونات از کجا می‌آمد، کسی پاسخ درست را نمی‌دانست؛ نه همکار سیگاری‌ام، نه مسئول دفتر حوزه‌ی ریاست و نه حتا مسئول تخلفات اداری که مدام تکرار می‌کرد: شما خودت باید بدانی» (ص ۱۳۲). از سوی دیگر، راوی که می‌بیند برای خود کاری نمی‌تواند انجام دهد تصمیم می‌گیرد که در حد توان به دیگر همبندی‌هایش کمک کند. بدهی‌شان را صاف کند یا تلاش کند به خانواده‌شان سر بزند و در پرونده سهیل و غزال هم بکوشد رضایت اولیای دم را جلب کند که در این آخری ناموفق است. در واقع او همزمان می‌خواهد علاوه‌بر «شوهر» و «پدر»، «رئیس دولت» و «نماینده قانون» باشد که همگان به آمرزش برسند. اما در نهایت هم خودِ وی به استیصال بزرگی دچار می‌شود. چنانکه در یادداشت روز نوزدهم آزادی می‌نویسد:«هر روز به آن‌هایی که باعث این وضع شدند، فکر می‌کنم؛ آن‌هایی که از انسانیت و شرف و وجدان تهی‌اند. شعار محصول ناگزیرِ عصبانیت است، عصانیتِ ناشی از ناکارآمدی سیستم. باید برای عصبانیت‌ام فکری بکنم. باید برای عصبانیت‌مان فکری بکنیم.» (ص ۱۵۵).

در مجموع، داستانِ «آمرزش زمینی» در نسبت با سایر آثار یعقوب یادعلی اثری ضعیف‌تر محسوب می‌شود که گرفتار شلخته‌گی بسیار و ساختاری عقیم است. این داستانِ بلند ایده‌‌ای جذاب با خود حمل می‌کند که تلف‌ شده است. اما با این حال، اثری مهم در مواجه‌ی نویسنده با محیط زندان است و البته تلاشی است که از فرم‌های پیشین در حوزه ادبیات زندان در ایران فاصله بگیرد.  ‌

پانویس:

۱. رمان «آمرزش زمینی» در سال ۱۳۹۸ توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است.

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: تغییر مکانِ دفن یعقوب یادعلی