بهاریه از حسین جنتی

آمد بهار و رمزی می‌گویمت نهانی

بر نُه‌فلک مبارک، الّا بر او که دانی!

الّا بر او که بویی نشنیده‌است هرگز،

از گلشنِ مروّت وَز باغِ مهربانی

الّا به پیرْاَخمی کَز تُرشیِ مزاجش،

ما را نمانده در یاد، یک‌خنده از جوانی!

الّا بر آن‌که هرگز، ناورده از نبردی،

جز زخمْ مژدگانی، جز مرگ‌ْ ارمغانی!

الّا به باغبانی کَز کِشته‌اش نروید،

جز خارِ خسته‌جانی، جز شاخه‌ی خزانی…

الّا کسی که در مرگ دارد هزار فتوی

یک‌مصلحت نداند در کارِ زندگانی!

نوروز، خنده ریزد در جامِ ما فقیران

باشد که زهر ریزد در کاسه‌ی فلانی!

ای نورِ حال‌گَردان! وِی یارِ رویْ‌زردان!

این پرده را بگردان، یک‌بار امتحانی!

نوشته های مرتبط:

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: شعر از حسین جنتی: گشته ام میدان به میدان شهر را هر گوشه دردی هست