جهان، طالبان را به عنوان حکومت «دوفاکتو» به رسمیت شناخته است
با سقوط کابل به دست طالبان، دنیا سقوط کرد، بزرگترین و قدرتمندترین ائتلاف سیاسی- نظامی تاریخ سقوط کرد و پایان باور میلیونها افغان به ارزشهای جهانی و نظم مسلط جهان بود که حمایت از ارزشهای جهان شمول را یدک میکشید. از همان زمان اکثر سیاستمداران و جریان غالب رسانهها تلاش کردند چهرهای معتدل از طالبان به نمایش بگذارند؛ اما با گذشت حدود هفت ماه از به قدرت رسیدن طالبان، کم و بیش همان سیاستهای دوره اول حکومت این گروه افراطگرا و خشونتطلب بر افغانستان از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ ادامه یافته است. در کنار این روند، شاهد تنشهای درونی میان شبکه حقانی و طالبان و همچنین تهدید داعش و احتمال وقوع جنگ داخلی در افغانستان نیز هستیم. «شرق» تحولات ماههای اخیر در افغانستان را در گفتوگویی با «پیرمحمد ملازهی»، کارشناس مسائل افغانستان و شبهقاره، بررسی کرده است.
به عنوان سؤال نخست، بهتر است به وضعیت امروز افغانستان پس از قدرت گرفتن طالبان نگاهی بیندازیم. حدود هفت ماه از به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان میگذرد، آنچه در این مدت شاهد بودیم تا چه حد پیشبینیها و نگرانیها درباره نحوه حکمرانی طالبان را محقق کرده است؟
درباره اینکه نحوه حکمرانی طالبان در این مدت ششماه تا چه اندازه با پیشبینیهای قبلی همخوانی دارد یا همخوان نیست، واقعیت این است که قضاوت ساده نیست. علت آن است که برداشتهای متفاوتی دراین باره وجود دارد؛ اما واقعیت این است که طالب گروهی ایدئولوژیک است و بر مبنای ایدئولوژی خود عمل میکند و به قضاوت دیگران هم کاری ندارد. به این اظهارنظر یکی از مقامات طالبان دقت کنید؛ او میگوید طالب به کسی وعده نان نداده و روزی رسان خداست؛ این حرف دقیقا اعتقادی است و طالب مسئولیتی جز اسلامی کردن جامعه حس نمیکند. با این حال، واقعیتها سرسختتر از آن هستند که طالب فکر میکند. طالب را باید آن طور که هست و فکر میکند دید، نه آن طور که دیگران تصور میکنند. طالب ظرفیتهایی در حکمرانی دارد و محدودیتهایش نیز کم نیست. طالب را در جامعه سنتی باید دید که با ذهنیت آنها همخوانتر است تا نظامهایی که در چهار دهه گذشته در قالب سلطنت، جمهوری
ناسیونالیستی داودخان، مارکسیستی نورمحمد تره کی، جمهوری اسلامی جهادیها و شبه دموکراسی لیبرال دستپخت کنفرانس بینالملل «بن اول» بر افغانستان حکم راندند. همین ناهمخوانی فرهنگ سنت جامعهای با شیوه زیستی ترکیبی کشاورزی و دامداری قبایل پشتون بود که همه نظامهای شبه مدرن را پس زد. طالب از متن این فرهنگ برخاسته است. روشن است که جامعه افغانستان از اقلیتی با فرهنگ شبه مدرن نیز برخوردار است، ولی تجربه نشان داده این قشر متمایل به زیست مدرن که طبقه کم تعداد متوسط شهری آن را نمایندگی میکند، نه از قدرت تأثیرگذاری زیادی بر فرهنگ سنتی برخوردار است و نه آگاهی کافیای از آن دارد. طالب محصول قدرتمند و پرتعداد جامعه سنتی افغانستان است. شیوه حکومتداریاش ترکیبی از ایدئولوژی اسلامی، دیوبندی شبه قاره هند و سلفیت خاورمیانهای است که طالب به نحو مؤثری با سنت و ارزشهای پشتون گره زده است. در چنین نگاهی، حکومت داری طالب با خواست بخش مهمی از جامعه پشتون روستایی سازگاری دارد. از این ظرفیت طالب اگر غفلت شود، در قضاوت به بیراهه خواهیم رفت. اینکه دیگران این شیوه حکومتداری طالب را تأیید کنند یا تکذیب، در نگاه طالب به قدرت که آن را مطابق با ارزشهای اسلامی میداند و با سنتهای قومیاش همخوان است، تأثیری ندارد. بنابراین به باور شخصی من، طالب در حکومت داری خود مطابق برداشتش از اسلام و فرهنگ قومیاش موفق عمل میکند و اینکه دیگران چگونه نوع حکومت طالبان را پیشبینی کردهاند، به خود آنها مربوط است و طالب کاری به پیشبینیها ندارد.
اما همین گروه که نماینده قدرتمند بخش سنتی افغانستان است، دچار تنشهایی در درون خود شده و این تنشها و تقابلها از جمله از طرف شبکه حقانی، به عنوان افراطیترین بخش طالبان، از زمان به قدرت رسیدن طالبان نمایانتر و جدیتر شده است. آیا شبکه حقانی پتانسیل این را دارد که به مرور نقشی پررنگتر در افغانستان تحت حکومت طالبان ایفا کند یا حتی قدرتی بیش از این گروه به دست آورد؟
پرسش شما دو بخش دارد. اول، وجود تنش در درون جریانطالبان. این درست که طالب یک جریان کاملا یکدست نیست و درون آن دستهبندیهایی وجود دارد و در جریان اصلی آن شورای کویته و شبکه حقانی هستند؛ اما توجه داشته باشید که این دستهبندی نیز بر اساس سنتهای قومی پشتون است و امر جدیدی نیست. این دو جریان را میباید در بستر تاریخی و رقابت آنها بر سر قدرت نگاه کرد که حداقل از ۳۰۰ سال گذشته بین دو قبیله بزرگ پشتون درانی و غلجایی وجود داشته است. طالب وارث این روند تاریخی است. درانیها در شورای کویته تمرکز دارند و پشتوانه تباری آنها در جنوب افغانستان با مرکزیت قندهار قرار دارد و شبکه حقانی هم جمعیت قبیلهای غلجایی را نمایندگی میکند که به لحاظ جغرافیای طبیعی زیست، در شرق افغانستان نقش پررنگتری دارند. بنابراین وجود تنش در طالبان در آن حد که از بیرون تصور میشود، موضوعی حل نشدنی نیست و اگر هم به برتری یک طرف در قدرت منتهی شود، برای طرف دیگر هضم نشدنی نیست و در چارچوب رقابتهای تاریخی و قبیلهای قابل توضیح میشود و اگر هم به حذف طرف بازنده منتهی شود، باز هم موقتی تصور خواهد شد و طرف بازنده خود را برای مرحله دیگری از تلاش برای قدرت گرفتن آماده نگه خواهد داشت. بخش دوم، موقعیت شبکه حقانی است. در ارتباط با موقعیت شبکه حقانی باید توجه داشت که شبکه حقانی در حکومت طالبان حضوری مؤثر دارد، ولی در بخش سیاسی حکومت در مرتبه دوم قرار گرفته و رهبری در دست شورای کویته و جریان قندهاری-درانی است. با این حال، شبکه حقانی بخش نظامی و امنیتی را قبضه کرده است و با سازمان اطلاعات ارتش پاکستان و نیروهای قومی داعش نیز ارتباط دارد. شبکه حقانی از این ظرفیت برخوردار است که وجه غالب قدرت در حکومت طالبان شود.
یکی از مهمترین وعدههای طالبان در ابتدای به قدرت رسیدن، این بود که دولت فعلی، دولتی موقت است و به زودی دولت فراگیر با حضور تمام اقلیتها و جریانها در این کشور بر سر کار خواهد آمد. این موضوع یکی از خواستههای غرب از طالبان به شمار میآمد؛ اما با گذشت زمان به نظر میرسد طالبان این وعده را تنها برای فریب افکار عمومی مطرح کرد و اساسا قصد تشکیل چنین دولتی را ندارد؟
درباره دولت موقت و ادعای طالبان که همه گروههای قومی و مذهبی را در دولت آتی شریک خواهند کرد، باید به ساخت ذهنی انحصارطلب طالبان توجه کرد که هم به لحاظ قومی، پشتون انحصارطلب در قدرت است و هم به لحاظ ایدئولوژیک خواهان قدرت انحصاری است. در عین حال، طالب همین دولت موقت را فراگیر میداند. دو وزیر تاجیک و یک وزیر ازبک و در سطوح معاون وزرا و استانداریها تعدادی از قومیتها و مذاهب از جمله شیعیان و سایر قومیتها با طالبان همکاری دارند؛ اما این افراد هم تفکر طالبانی دارند و از نظر مخالفان، منافع قومی و مذهبی اقوام غیر پشتون را نمایندگی نمیکنند. مخالفان بر آزادی مدنی، رعایت حقوق بشر، حق تحصیل و کار زنان، تصویب قانون اساسی و تضمین حقوق مردم تأکید دارند و بر این باور هستند که ساختار قدرت از انحصار قومی و مذهبی خارج و چرخه قدرت از طریق انتخابات آزاد و تشکیل مجالس منتخب تضمین شود.
طالب این را با ایدئولوژی خود سازگار نمیداند. بنابراین در نگاه طالب، مسئله قومیتی نیست. طالب اساسا به توزیع قومی و مذهبی قدرت اعتقادی ندارد. اگر کسی با طالب همفکر باشد، قومیت او ملاک نیست، بلکه ملاک همفکریای است که در چارچوب شرع و برداشت طالبان از حکومت اسلامی توضیح داده میشود. در نتیجه، با توجه به مجموعه شواهد موجود و ایدئولوژی طالبان میتوان گفت دولت فراگیری که دیگران تصور میکنند، اصلا مدنظر طالبان نیست، بر همین سیاق، طالب را باید جریان انحصارطلب قومی دانست، واقعیت این است که قومیت پشتون از زمان مرگ نادرشاه افشار در سال ۱۷۴۷ میلادی که سلطنت مستقل سدوزاییها در لویه جرگه باغ شیر قندهار تأسیس شد، تقریبا در ۳۰۰ سال گذشته در رأس قدرت بودهاند و تنها در دوره ۹ ماهه سلطنت «حبیبالله کلکلی» تاجیک و دوره دوساله «برهان الدین ربانی» تاجیک از قدرت دور بودهاند. بنابراین این ذهنیت در پشتونها بسیار قوی است که قدرت حق آنهاست و دیگران اگر میخواهند در قدرت سهیم شوند، تنها میتوانند در سطح کارگزاری و نه تصمیمگیری و تصمیم سازی مطرح باشند.
علاوه بر این رقابت و مرزبندی داخلی طالبان، عوامل بیرونی از جمله فشارهای اقتصادی شامل تحریمها و مسدودشدن داراییهای خارجی افغانستان پس از به قدرت رسیدن طالبان نیز نمیتواند بر رویکرد این گروه بیتأثیر باشد. این عوامل و فشارهای خارجی میتواند طالبان را به تجدیدنظر در سیاستهای خود وادار کند یا حتی منجر به سقوط طالبان شود؟ تجربه نشان داده است تحریم و فشار اقتصادی بر طالبان و حکومتهای مشابه، تأثیر تعیینکنندهای بر جهت گیری آنها ندارد. خلاف آنچه از بیرون تصور میشود که فشار اقتصادی ممکن است طالب را به تعدیل سیاستهایش مجبور کند یا حتی باعث سقوط حکومت طالب شود، واقعیتهای موجود چنین موضوعی را تأیید نمیکنند. این احتمال وجود دارد که تحریمها دیر یا زود لغو شوند و حتی طالب در جامعه جهانی رسمیت پیدا کند. رقابت چین و روسیه از یک طرف و آمریکا و اروپا از طرف دیگر را نباید دست کم گرفت. فضای منطقهای و بینالمللی به گونهای نیست که طالب تحت فشار خردکنندهای قرار بگیرد و سقوط کند. چه بسا ادامه تحریمهای اقتصادی باعث شود طالب، افغانستان را از تحقیر دائمی حاصل از دریافت صدقه از خارج رها کرده و امکانات داخلی را تحریک و تقویت کند؛ به طوری که به آنچه دارد بسنده کند و نوعی اقتصاد را به تجربه بگذارد که به خودکفایی نسبی منتهی میشود.
با گذشت هفتماه از فرار اشرف غنی، رئیس جمهوری سابق افغانستان از این کشور و سقوط دولت او، شاید بتوان نگاه دقیقتری به این اقدام او انداخت. غنی به تازگی در مصاحبههایی ادعا کرده در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته و چارهای جز فرار نداشته است. این ادعا تا چه اندازه درست است؟ انتقادهایی که از رفتار سیاسی اشرف غنی میشود تا چه میزان ریشه در واقعیت دارد؟ آیا با ماندن غنی در قدرت، ارتش از هم نمیباشید و قدرت مقاومت در برابر طالبان را داشت؟
درباره ادعاهای غنی و فرار غیرمنتظره او، حرف وحدیث فراوان است. برخی از ادعاهای غنی چندان بیپایه نیست. اظهارات ژنرال بسمالله، فرمانده ارتشی که قرار بود در مقابل طالب بجنگد، گویای این واقعیت است که ارتشی وجود نداشته و کاملا از هم پاشیده بود و غنی در آخرین لحظه وقتی با این حقیقت روبه رو شده، راهی جز فرار و نجات دادن جانش نداشته است. احتمالا سرنوشت دکتر نجیب الله، آخرین رئیس جمهوری مارکسیست افغانستان، پیش چشمان غنی بوده است. اگر غنی به دست طالبان میافتاد، جانش تضمین نداشت. این بخش از ادعاهای غنی درست به نظر میرسد؛ اما در بخشهای دیگر، ادعاهایش بیشتر برای توجیه فرار است. این انتقاد از او تا سطح خیانت مطرح است و بسیاری بر این باورند که اگر فرار نمیکرد، طالب وارد کابل نمیشد و موافقت نامه دوحه مبنی بر تشکیل دولتی با شرکت طالبان میتوانست عملیاتی شود؛ اما اشرف غنی نمیتوانست در این دولت حضور داشته باشد و احتمالا عبدالله عبدالله و حتی حامد کرزی شانس بیشتری داشتند. در واقع میتوان گفت غنی به شدت انحصارطلبانه رفتار کرده است. این در حالی است واقعیت جامعه متکثر قومی و مذهبی افغانستان چنین انحصارطلبیای در قدرت را برنمیتابد و هرکدام از گروهای قومی و مذهبی سهم خود را از قدرت مطالبه میکنند.
با نگاهی به تحولات میان حاکمان جدید افغانستان و دیگر کشورها، شاهد آن هستیم که چین، روسیه و ایران زودتر از دیگر کشورها روند به رسمیت شناختن طالبان را آغاز کرده و با آنها ارتباط برقرار کردهاند. اخیرا هم مقامهای طالبان به این کشورها سفر کردهاند. این سفرها و تعاملات چه دستاوردهایی برای طالبان داشته است؟ اساسا میتوان احتمال داد با گذشت زمان، جامعه جهانی رابطه خود را با طالبان عادی سازی کند؟
درباره روابط طالبان با چین، روسیه و ایران باید توجه داشت که هرچند به ظاهر این طور وانمود شده که این کشورها شروط خود را برای شناسایی رسمی امارت طالبان مطرح کردهاند، ولی این کشورها در حال آمادگی برای علنی کردن مناسبات و فعال کردن کامل سفارتخانههای خود در افغانستان تحت حکومت طالبان هستند. حداقل دستاورد سفر مقامات طالبان به ایران، چین و روسیه نیز مساعد شدن فضا برای علنی کردن مناسبات و رسمیت طالبان است. سایر کشورها در غرب نیز در چنین مرحلهای قرار دارند و همین حالا هم طالبان را به صورت دوفاکتو به رسمیت شناختهاند.
شعارهای حقوق بشری را که این کشورها مطرح میکنند، نباید جدی گرفت. منافع کشورها و رقابتهایشان در افغانستان، در عمل مهمتر از شعارهای حقوق بشری آنهاست. طالب به رسمیت شناخته خواهد شد، بدون آنکه تغییری در نگاه ایدئولوژیک این جریان اتفاق بیفتد. یکی دیگر از دلایل نزدیکی چین، روسیه و همچنین ازبکستان به طالبان، حضور نیروهای قومیشان در قالب داعش در افغانستان است. نهضتهای اسلامی قومی ازبک، چین و اویغور و حزب خلافتگرای التحریر، این کشورها را مجبور کرده تا با طالب کنار بیایند تا از خطر سرایت بحران امنیتی افغانستان به قلمرو ملی خود جلوگیری کنند. طالب هم وعده داده است از قلمرو خودش اجازه به هیچ گروهی ندهد که خاک کشور دیگری تهدید شود.
بحث این است که آیا طالب انگیزهای برای عملیاتی کردن چنین وعدهای دارد یا نه؟ به گمان من، این بستگی دارد به بخشهای اعلام نشده و محرمانه توافق دوحه بین طالبان و آمریکا و رقابت قدرتهای بزرگ شرق و غرب در افغانستان؛ به این معنا که اگر داعش و نیروهای قومی آسیای مرکزیاش علیه قطب شرقی قدرت فعال شوند، قطب غربی قدرت ضرری نمیکند و به سودش تمام میشود. بخش اعلام شده توافق دوحه، تعهد طالبان بود که از خاک افغانستان علیه منافع آمریکا و متحدانش عمل نشود و صحبتی از کشورهای رقیب آمریکا نبود. گذشته از این، طالبان حتی اگر بخواهند از فعال شدن نیروهای
قومی آسیای مرکزی داعش علیه کشورهای دیگر ممانعت به عمل آورند معلوم نیست به سادگی بتوانند چنین خواستهای را در پاسخ به انتظارات چین و روسیه یا ازبکستان عملی کنند.
با وجود این رویکرد جامعه جهانی برای به رسمیت شناختن طالبان، در ماههای اخیر گزارشهایی منتشر شده مبنی بر اینکه داعش، مهمترین رقیب طالبان، گروههای تروریستی منطقه خاورمیانه و آسیای میانه را علیه طالبان متحد کرده و قصد انجام حملاتی علیه امارت طالبان دارد. این گزارشها تا چه اندازه جدی است و خطر بروز جنگ داخلی در افغانستان را چقدر محتمل میدانید؟
جنگ داخلی محتمل است و با دو پیامد ناخواسته میتواند همراه شود. اول، باعث دخالت خارجی شود و به صورت جنگ نیابتی کشورهای منطقهای و حتی قدرتهای بزرگ دربیاید. دوم، راه هرگونه مصالحه را به طور کلی مسدود کند و جنگ به بن بست کشیده شود و در عمل افغانستان را به دو حوزه نفوذ قومی شمالیها و پشتونها تقسیم کند و با تجزیه ملی و ارضی مواجه و به دو کشور که از قبل صحبت آن به عنوان راه حل نهایی به میان آمده بود، تقسیم شود؛ خراسان در شمال و غرب دری زبان و شرق و جنوب پشتون نشین پشتونستان. البته روشن است چنین تحولی برای هیچ طرفی سودی ندارد و همه بازنده نهایی آن خواهند بود؛ حتی کشورهای همسایه با افغانستان.. اگر چنین جنگی در بگیرد، به احتمال قوی بر بستر تاریخی آن و در ارتباط با مطالبات قومی بین طالب پشتون و قومیتهای غیر پشتون حول محور تاجیک، ازبک و هزاره داخلی خواهد بود و نه طالبان و گروهای قومی آسیای مرکزی یا ایغورهای چین که در جنگ در کنار طالب برای به قدرت رسیدنش جنگیدهاند. شواهد حکایت از این دارند که جنگ داخلی احتمالی بین داعش و طالبان و نیروهای قومی خارج از افغانستان نخواهد بود و بر بستر تاریخی و قومی بر سر انحصار قومی و ایدئولوژیک مدنظر طالب و توزیع قدرت مورد خواست سایر قومیتها اتفاق خواهد افتاد. آنچه نامشخص است، جهتگیری داعش و نیروهای قومی آسیای مرکزی، پاکستانی، هندی و کشمیری و جماعت اسلامی شرق آسیا و اویغورهای چینی است که از کدام طرف دفاع کنند یا بی طرف بمانند؛ چراکه تداخل داخلی و خارجی قومی وجود دارد. با این حال، به احتمال قویتر، داعش در کنار طالب بر مبنای ایدئولوژی قرار خواهد گرفت، نه بر مبنای قومی در کنار ازبک و تاجیک. عامل رقابتهای خارجی منطقهای و بینالمللی و تبدیل شدن جنگ داخلی به جنگ نیابتی رقبای منطقهای و بینالمللی را هم نباید نادیده گرفت؛ این هم بخشی از تجربه تاریخی در تحولات افغانستان معاصر است.
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: جهان، طالبان را به عنوان حکومت «دوفاکتو» به رسمیت شناخته است
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران