رضا براهنی و ایده‌ی ناموزونی تاریخی − حرکتِ مدام روی ریل تناقض‌ها

۱.

رضا براهنی در غربت و برای همیشه چشمان خود را بست و از شتاب او برای آفتابِ آزادی، تنها غروبی وهم‌انگیز به یادگار ماند. پنجم فروردین هزار و چهارصد و یک برای همیشه در اذهان مخاطبان و اهالی ادبیات معاصر ایران خواهند ماند: زایشِ قرن جدید و مرگِ شاعر نسل بی‌سن. اما فقط شاعر؟ وقتی از دکتر رضا براهنی حرف می‌زنیم، از کدام براهنی حرف می‌زنیم؟ کدام براهنی در ذهن‌مان متبادر می‌شود؟ شاعر؟ تئوریسن و منتقد ادبی؟ داستان‌نویس؟ مترجم؟ فعال سیاسی؟ و یا معلمِ ادبیات؟ همه‌ی این‌ها رضا براهنی‌اند چرا که او زاده‌ی شهری است که همواره با ادبیات و سیاست اعتراضی و متعهد اخت گرفته بود، پس او شهروند همان نوع ادبیات است.

در تمامیِ این ‌سال‌ها از کرد و کار براهنی سخن‌ها رانده شده است و احتمالاً بنابر سنت دیرینه بعد از مرگ وی نیز سیل مقالات و یادداشت‌ها روانه‌ی صفحات ادبی روزنامه‌ها و سایت‌ها خواهد شد. اما در این نوشتار که با غروبِ آفتاب رضا براهنی همزمان شده است، بررسی‌ای مختصر خواهیم داشت بر ایده‌ی «ناموزونی تاریخی» در تاریخ مدرن ایران از منظر رضا براهنی؛ ایده‌ای که برای نخستین‌بار توسط لئون تروتسکی در قالب اصل «توسعه ناموزون و مرکب» مطرح شد و براهنی نیز بعنوان تروتسکیست در دهه پنجاه و شصت از این تز [هرچند غیر مستقیم] برای تحلیل ادبیات و تاریخ مدرن ایران استفاده کرد. همزمان در آن دهه محمد مختاری نیز از تِز «فرهنگ ناهمخوان و نامتوازان» سخن می‌گفت. پروژه براهنی و مختاری در ناموزونی تاریخی تاریخ و ادبیات مدرن ایران شاید همخوانی چندان و مستقیمی با یکدیگر نداشته باشند اما نشان از معاصریت ایده این دو متفکر می‌دهد. ایده‌ای که هنوز هم در سپهر سیاست و ادبیات و سینمای ایران سایه گسترانده است.

رضا براهنی در آثاری چون «در انقلاب ایران چه شده است و چه خواهد شد»، «بحران رهبری نقد ادبی»، «گزارش به نسل بی‌سن فردا» و همچنین در مقالۀ‌‌ مهم «نظریۀ‌‌ زبانیت در شعر» در اوایل دهه هشتاد شمسی، بر مفهوم ناموزونی در تاریخ ایران تأکید می‌ورزد. براهنی معتقد است که دوره‌بندی تاریخ اروپا نسبت به کل تاریخ جهان استثناست و نه قاعده، و توالی و تناوب حرکات تدریجی و انقلابی در اروپا گرچه الهام‌بخش حرکات تاریخی جاهای دیگر جهان بوده، اما هر نقطۀ‌‌ متأثرشده از چنین تاریخ و چنین دوره‌بندی‌ای، تاریخیت و ویژگی تاریخی خود را به رخ کشیده است.

۲.

نظریۀ‌‌ «توسعه ناموزون و مركب» نظریه‌ای است که برای اولین بار توسط لئون تروتسکی و در توضیح شكل ویژه رشد سرمایه‌داری و تجربه مدرنیته در روسیه و به تبع آن شكل ویژه تغییر اجتماعی و انقلاب در روسیه تزاری طرح شده است. یکی از نتایج عمده‌ای که تروتسکی از ایدۀ‌‌ رشد ناموزون و مركب می‌گیرد این است که کشورهای «عقب‌مانده» می‌توانند برخی دستاوردهای کشورهای پیشرفته را بدون پیمودن مسیر اولیه به دست بیاورند، عاملی که تروتسکی آن را «امتیاز عقب‌ماندگی» می‌نامد. بر اساس ایدۀ‌‌ توسعه ناموزون و مركب، نابرابری و عدم توازن در روندهای توسعه اجتماعی جوامع یک وضعیت عمومی در تاریخ است و به تبع آن بافت و اشكال تاریخی توسعه در تمامی جوامع همواره ناموزون و مركب خواهد بود چرا كه توسعه هر جامعه، همواره در كنش متقابل و متأثر از فشارها، تجارب، قیود و فرصت‌های ایجاد شده از سوی جوامع دیگر است و به این اعتبار نمی‌تواند تكرار آن‌ها باشد، بلكه همواره تلفیق عناصری از آن‌ها با عناصرِ به‌اصطلاح بومی است. این وضعیت در نهایت تمایز تئوریك میان پدیده‌های بومی و خارجی را نیز به شكلی بنیادی دچار مشكل می‌كند.

ایدۀ‌‌ «توسعۀ‌‌ ناموزون و مرکب» در صورت‌بندی‌های متفاوت از خوانش تاریخ و ادبیات معاصر ایران توسط برخی از متفکران معاصر ایرانی مورد استفاده قرار گرفته است. کامران متین این ایده را در تحلیلِ انقلاب مشروطه ایران و انقلاب ۱۳۵۷ مستقیماً به کار برده است و برخی دیگر همچون داریوش شایگان، رضا براهنی، محمد مختاری، بابک زهرایی و یحیی آریان‌پور هر کدام به نحو غیرمستقیم و تحت تعابیر مختلف مانند «ناموزونی تاریخی»، «ناهمسانی تاریخی»، «هویت چهل‌تکه»، «انقلاب عقب‌ماندگی» و «ناموزونی فرهنگی»، در ساحت‌های گوناگون، استفاده کرده‌اند.

۳.

رضا براهنی در آثاری چون «در انقلاب ایران چه شده است و چه خواهد شد»، «بحران رهبری نقد ادبی»، «گزارش به نسل بی‌سن فردا» و همچنین در مقالۀ‌‌ مهم «نظریۀ‌‌ زبانیت در شعر» در اوایل دهه هشتاد شمسی، بر مفهوم ناموزونی در تاریخ ایران تأکید می‌ورزد. براهنی معتقد است که دوره‌بندی تاریخ اروپا نسبت به کل تاریخ جهان استثناست و نه قاعده، و توالی و تناوب حرکات تدریجی و انقلابی در اروپا گرچه الهام‌بخش حرکات تاریخی جاهای دیگر جهان بوده، اما هر نقطۀ‌‌ متأثرشده از چنین تاریخ و چنین دوره‌بندی‌ای، تاریخیت و ویژگی تاریخی خود را به رخ کشیده است. به‌طور‌کلی ظهور تاریخ اروپا در بقیۀ‌‌ کشورهای جهان و تنازع و تخاصم بین حوزه‌های محتلف تاریخی، به‌ویژه حوزه‌های جوامع سنتی تاریخی با تأثیرگذاری غربی، ویژگی خاصی در اغلب این کشورها پدید آورده که بارزترین صفت آن ناموزون‌شدن این تاریخ نسبت به خود و نسبت به اروپا، و بعدها نسبت به کل غرب است.

براهنی بعد از طرح موضوع فوق، بر مفهوم «دیگریت» دست می‌گذارد و معتقد است که این ناموزونی تاریخی نه به ما مجال آن را می‌دهد که ادوار تاریخ اروپا را درونی خود کرده باشیم و مثلاً در یکی از ادوار آن به آسانی قرار بگیریم، و نه ما، به دلایل آمیزش تاریخی ما با دورۀ‌‌ صدسالۀ‌‌ اخیر غرب، امکان آن را خواهیم داشت، که اگر حتی بخواهیم، در یکی از آن مراحل قرار بگیریم. در مقطع برخورد ما با غرب، ماحصل آن ادوار را بر خود تلنبارشده یافته‌ایم. وی تأکید می‌کند که همۀ‌‌ گذشتۀ‌‌ ما غرب نیست، برخورد ما با غرب، برخورد دو چیز از یک نوع نیست. نوی «دیگریت» [Alterity] بر این برخورد حاکم بوده است.

رضا براهنی همچنین سعی می‌کند با ذکر چند مثال از وضعیت ادبیات معاصر ایران، پیامد‌های ناموزونی تاریخی را شرح دهد. وی یکی از پیامدهای ناموزونی تاریخی را «پارانوید» شدن، «اسکیزوفرن» شدن، «غرب‌زده» و «خودزده»‌شدگی می‌داند اما می‌افزاید که به دلیل حضور غرب در همۀ‌‌ جوامع جهان، و به دلیل حضور همۀ‌‌ جوامع جهان در غرب، دیگر با دنیای تمدن، فرهنگ و علوم غربی بیگانه نیستیم. ما به ناچار، از صد سال پیش، به‌طور مداوم در حال گفت‌وگوی درونی با غرب بوده‌ایم. مکتب‌های فکری، اجتماعی و هنری غرب، همه با هم و انگار غرق در یک معاصرت و هم‌زمانی ناخواسته، با چهار نسل از مردم و روشنفکران و نویسندگان ما معاصر شده‌اند.

براهنی در «گزارش به نسل بی‌سن فردا» نیز تأکید می‌کند که یکی از مشخصات اصلی فرهنگ ایران ناموزونی است. فرهنگ ما فرهنگی نیست که فرض کنید از یک جایی شروع می‌شود و به یک جای دیگر می‌رسد و در تمام مدت با یک نوع به‌اصطلاح ثبات کامل و استمرار حرکت می‌کند. فرهنگ ما متأثر از فرهنگ‌های جهان است و این تأثیر گرفتن از فرهنگ‌های جهان، فرهنگ ما را از بستر اصلی خودش که بستر سنن نسبتاً مطلق‌‌پرست گذشته بوده است، جا کن کرده و سوق داده به طرف فرهنگ‌های جهانی…

 در هفت‌سالۀ‌‌ اول نویسندگی هدایت از ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۴ هم قصه‌های رئالیستی می‌بینیم، مثل «داش‌ آکل» و «زنی که مردش را گم کرده بود» و هم قصۀ‌‌ پست‌مدرن مثل «بوف‌ کور». ویژگی معاصرت با غرب در این است که ما همۀ‌‌ تاریخ ادبی دویست سال گذشتۀ‌‌ غرب را، بی‌آنکه توالی مکتبی و دیدگاهی غرب را موبه‌مو اجرا کرده باشیم، در هفت سال عمر یک نویسنده، با ترتیب و توالی دیگری، که از دور تصادفی و اتفاقی به نظر می‌آید، تجربه کرده‌ایم. اول رئالیسم، بعد پست‌مدرنیسم، بعد مدرنیسم و پست مدرنیسم. در همان زمان، در کشورهای دیگری، در آرژانتین، بورخس نگارش قصه‌هایی را شروع کرده بود که در واقع در کنار دو سه نویسندۀ‌‌ تبعیدی دیگر، جویس و ناباکف، اساس قصۀ‌‌ پست‌مدرن را می‌گذاشتند. آرژانتین نیز مثل ایران، غرق در ناموزونی بود (براهنی، ۱۳۸۳: ۴۶).

 براهنی از مثال‌های فوق چند نتیجه مهم می‌گیرد. نخست اینکه لازم نیست از نقطۀ‌‌ آغاز توسعۀ‌‌ کشورهای غربی آغازکنیم، به دلیل اینکه واقعیت تاریخ معاصر ما چنین اجازه‌ای را نمی‌دهد، ثانیاً، ما دوره‌بندی تاریخی غرب را تکرار نمی‌کنیم تا گمان کنیم باید بر یک اصلِ موزون که ابتدا رئالیسم بود و بعد مدرنیسم و بعد پست‌مدرنیسم عمل کنیم؛ ثالثاً جهان معاصر پیچیده‌تر از آن است که گویی پست مدرنیسم حتماً‌چیزی است که پس از مدرنیسم آمده است. آن «پست» یک «پست» و «پسای» کیفی است نه کمی؛ و حتی اگر این حرف لیوتار را نپذیریم که هر چیزی که مدرن است در ذاتش پست‌مدرن هم هست، به دلیل اینکه برای مدرن ماندن آدم باید از چیزی که مدرن است مدام به آن سوی مدرن فرا بگذارد. این نکته دیگر اظهرمن‌الشمس است که در ادبیات معاصر خود ما سه پدیدۀ‌‌ رئالیسم، مدرنیسم و پست‌مدرنیسم، هم‌زمان قدرت معاصرت داشته‌اند: احمد محمود، هوشنگ گلشیری و من فقط با تعریف ناموزونی تاریخی می‌توانستیم معاصر هم باشیم، با دوره‌بندی اروپایی، شاید تقدم و تأخر زمانی خاصر آثار خود را می‌نوشتیم. آن‌هایی که می‌گویند ما که به دوران مدرنیسم غربی نرسیده‌ایم چگونه می‌توانیم به آن سوی آن یعنی دوران پست‌مدرنیسم برسیم، به این نکته توجه ندارند که تاریخ ناموزون و ناموزونی تاریخی به ما می‌گوید که در برخورد مدرنیسم غربی با ما، از بستر خود کنده شدیم، گاهی پرتاب شدیم به آینده و گاهی پرتاب شدیم حتی به دنیایی به مراتب کهن‌تر و کهنه‌تر از جهان سنن خودی‌مان. (براهنی، ۱۳۸۳: صص ۴۷-۴۳).

براهنی در «گزارش به نسل بی‌سن فردا» که حدود یک دهه پیش از آن مقاله منتشر شده است، نیز بر این ایده تأکید ورزیده است و معتقد است که یکی از مشخصات اصلی فرهنگ ایران ناموزونی است. فرهنگ ما فرهنگی نیست که فرض کنید از یک جایی شروع می‌شود و به یک جای دیگر می‌رسد و در تمام مدت با یک نوع به‌اصطلاح ثبات کامل و استمرار حرکت می‌کند. فرهنگ ما متأثر از فرهنگ‌های جهان است و این تأثیر گرفتن از فرهنگ‌های جهان، فرهنگ ما را از بستر اصلی خودش که بستر سنن نسبتاً مطلق‌‌پرست گذشته بوده است، جا کن کرده و سوق داده به طرف فرهنگ‌های جهانی… به نظر می‌رسید که حوادثی که در ایران اتفاق افتاده است؛ انقلاب، حرکت دموکراتیک بعدی، جنگ، صف‌های طولانی، همۀ‌‌ این‌ها به ما یاد داده که در ابعاد زمان فکر کنیم، در ابعاد مختلف زمان فکر کنیم. برای مثال: چاپ رمان بعد از انقلاب (اولویت رمان به شعر)، اولویت سینما به تئاتر و به‌طور کلی ذهن ما به دلیل حرکت تاریخی ما یک ذهن روایی‌تری شده است، داستانی‌تر شده است. (براهنی، ۱۳۷۴: ص ۱۲۳). وی در پایان دوباره به این نتیجه می‌رسد که هنوز آن ناموزونی تاریخی بر ما حاکم است. ما ممکن است دقیقاً دو، سه، چهار نویسنده داشته باشیم که عملاً در سطح جهانی مطرح باشند ولی در عین حال نویسنده‌هایی داریم که ابتدایی‌ترین اصول‌ نویسندگی را بلد نیستند و در عین حال در جامعۀ‌‌ ما مطرح‌اند. این، آن ناموزونی تاریخی است. (همان).

۴.

بار دیگر باید به سطر نخست این نوشتار برگردیم. رضا براهنی در پنجم فروردین هزار و چهارصد و یک برای همیشه از دنیا رفت. هرچند که او در چند سال گذشته به بیماری فراموشی دچار شده بود اما نام و آثار او هیچ‌گاه از سپهر ادبیات ایران فراموش نخواهد شد.

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: رضا براهنی، شاعر و منتقد ادبی درگذشت