هفته هنر و فرهنگ؛ رفت آنکه در مس طلا می‌خواست، جلوه‌های تئاتر، کودکی و عیدانه

هفته هنر و فرهنگ؛ رفت آنکه در مس طلا می‌خواست، جلوه‌های تئاتر، کودکی و عیدانه
بی بی سی فارسی
هفته هنر و فرهنگ؛ رفت آنکه در مس طلا می‌خواست، جلوه‌های تئاتر، کودکی و عیدانه
  • مسعود بهنود
  • روزنامه نگار
یک ساعت پیش

در اولین هفته نوروزی، سالی که مثل هیچ سالی نگذشت، سالی دیگر رسید. تلویزیون جمهوری اسلامی ایران کوشید، آرام از کنار ماجرا عبور کند، نه با هزارانی که راهی مرقد کوروش شده بودند همآوا شود. تئاترهای دیدنی در کار بود، از قضا بیش از همیشه مشتری داشت و بیشتر مسافران نوروزی بودند به میهمانی تهران آمده. اما خبر نیست که آیا تئاتر اصفهان که نوروزها، میزبان صدها مسافر بود، امسال هم… اما مسافران میلیون نفری شمال پیداست که بعد از ساعت‌ها گرفتار در ترافیک و تماشای صحنه‌های فجیع کشتار، فرصت کردند تا به کتابخانه‌های نوروزی گیلان و مازندران سر بزنند.

اولین هفته نوروزی، به جز شیون در جاده‌های شمال، خبر مهمی نساخت. در عالم هنر و فرهنگ، خبر درگذشت رضا براهنی، موثرترین منقد ادبی این نیم قرن و شاعر و قصه‌نویسی اندیشمند و اثرگذار منتشر شد، صداهایی برخاست که نشان داد در عالم ادب و فرهنگ هم چند پارچه شده است، و در لحاف فلک افتاده شکاف.

کیومرث منشی‌زاده سالیان پیش در شعری گفته بود دنیایی که مریلین مونرو در آن خودکشی کند چه جای زندگیست، یادآوری این شعر از آن جاست که در این هفته پیدا شد که آلن دلون مرد زیبارخ سالیان دراز سینما، درخواست اجازه برای خودکشی کرده است.

منبع تصویر، Bozorgmehr Hosseinpour

توضیح تصویر،

رضا براهنی (۱۳۱۶-۱۴۰۱)

چه طاقتی آوردی اسماعیل

پنجمین روز فروردین بود که با نشانی اکتای پسر رضا براهنی، فرهنگ و هنر ایران تکانی خورد. تاسف نخستین همراه شد با جریانی در دو جهت. اکتای سه روز بعد اعلام داشت که به خواست پدرش جنازه وی به ایران منتقل می‌شود. گرچه همین اشارات هم از تندی‌ها نکاست. رضا براهنی کسی نبود که حتی بعد از عبور هم، آرام بخرامد. یک سره خروش بود تا بود.

به گمانم در میان همه داغنامه‌ها و غمنامه‌ها و خرده‌گیری‌ها، شعر بلند گراناز موسوی بیانگر است. در شروع این قطعه درخشان که به اشعار ماندگار زنده یاد براهنی هم شباهت می‌برد، آمده است:

در هیأت سوم شخص غایب رفت و برگ از دفترها ریخت و جوهر در جریان خشک فراموشی به لکه‌های درشت شک خیره ماند و قلم در بهار تکراری روی عقل سرخ مکث کرد و

دور نام اسماعیل

هی خط‌خطی کرد و به حرص

دایره‌‌ی تازه‌‌ای کشید تا ورق پاره شد و مداد قرمز به ته رسید

تا بیست‌ساله‌های زیرزمین خانه‌ی پاسداران

با صداهای خش‌دار وقت خواندن شعر

به پاییز ناگزیر پا دادند

پس اویی که شعر را به نام کوچک صدا می‌زد

دست اسماعیلش را گرفت

که فصل کوچ اگر امروز نه پس کی؟

چه طاقتی آوردی اسماعیل!

منبع تصویر، Jana and Beladoor

توضیح تصویر،

نمایشی که جهانی می‌شود

مژده دیدار جانا و بلادور

از پادکست رد شوید و به خواندن ادامه دهیدپادکستشیرازه

«شیرازه» پادکستی درباره کتاب‌ها است که سام فرزانه تهیه می‌کند

پادکست

پایان پادکست

به گزارش تئاتربازها، نمایش سایه‌ای "جانا و بلادور" به کارگردانی بهرام بیضایی که در سال ۲۰۱۲ در دانشگاه استنفورد روی صحنه رفت، با استقبال زیادی از سوی هنرمندان و منقدان هنری آمریکایی روبرو شد، از همان زمان وعده گرفت که به زودی، امکان نمایش آن برای تماشاگران سراسر جهان در جهان قرار گیرد.

در پالما آتای کالیفرنیا جایی که دنیای افسانه‌ای سیلیکون ولی (مرکز دنیای سایبری و گسترش اندیشه‌های جهان شمول) شکل گرفته و رقابتی سنگین با جهان بیرون در جریان است، ابتکارهای نو که از دانشگاه استنفورد سربلند می‌کند، هرگز ندیده و گم شده نمی‌ماند. در این سال‌ها که بهرام بیضایی در کنار دانشگاه استنفورد زندگی می‌کند فرصت بزرگی فراهم آمده که دلخواه‌های بیضایی که در ایران امکان اجرا نیافت، از استنفورد فرصت یابد که جهانی شود. آخرین آن نمایش ترکیبی جانا و بلادور است.

آخرین کار بهرام بیضایی، منظره‌ای است به ابهت خود زندگی و ترکیبی جادویی از شعر، عروسک، موسیقی و اسطوره را به صحنه می‌آورد. آن‌ها که ده سال پیش این نمایش را دیدند، همچنان در فرصت‌های دیگر، به خود و دیگران یادآوری می‌کنند که منتظر بمانیم تا این اثر جاودانی بتواند راه جهان در پیش گیرد.

در این هفته گزارش شد که امکان تماشای این اثر، برای همه مردم جهان فراهم آمده و امسال می‌تواند عملی شود.

منبع تصویر، Magail Dougados

توضیح تصویر،

نمایش در ترانزیت

یک حادثه تئاتری

امیررضا کوهستانی که امروز در سطح جهانی شناخته شده‌ترین کارگردان تئاتر ایران است در فستیوال بین‌المللی "آوینیون" با به نمایش درآوردن "در ترانزیت" برای سومین بار دروازه این فستیوال سخت‌گیر را گشوده است. این نمایش در بخش اصلی فستیوال پذیرفته شد.

امیررضا کوهستانی پیش از این و به دعوت برگزارکنندگان فستیوال بین‌المللی "آوینیون" فرانسه به عنوان یکی از مهمترین رویدادهای تئاتری جهان، با نمایش‌ "شنیدن" و "بی‌تابستان" حضور پیدا کرده بود.

نمایش در ترانزیت، نام امیررضا کوهستانی و کیوان سررشته را به عنوان نویسنده متن و برداشتی آزاد از رمان "ترانزیت" نوشته آنا زگرس آورده است.

سال پیش کوهستانی نمایش "در انتظار گودو" شاهکار ساموئل بکت را در تهران و در محوطه باز باغ کتاب اجرا کرد، آن جا تمام بازیگران نمایش را زنان به عهده گرفتند. مهین صدری که پیش از این در چندین نمایش دیگر کوهستانی حضور داشت، در نمایش در ترانزیت نقش خود کوهستانی را بازی می‌کند. خزر معصومی که پیش از این چندباری در سینما بازیگری کرده و یک بار نیز در نمایشگاه در انتظار گودو کوهستانی، خود دکترای حقوق دارد و استاد دانشگاه معتبری در سائوپولو است. او در این نمایش نقش وکیل داوطلبی را بازی می‌کند که در ۲ دوره زمانی مختلف به مهاجرانی که از آتش جنگ فرار کرده‌اند کمک می‌کنند. ۲ بازیگر فرانسه زبان دیگر، دانائه داریو و اگات لوکومت، در نقش‌های مختلف مهاجران اروپایی فراری از جنگ را در کنار مرزداران و سفارتخانه‌های کشورهای میزبان، تصویر می‌کنند.

نمایش "در ترانزیت" در فستیوال آوینیون از جهتی دیگر، به نظر می‌رسد تماشایی‌ترین اثر بخش اصلی فستیوال امسال باشد، به ویژه وقتی شباهت‌های موضوع با آوارگی مردم اوکراین نیز به طور طبیعی در پس ذهن حاضران زنده است.

قصه ترانزیت از جایی شروع شد که امیررضا کوهستانی، کارگردان در سال ۲۰۱۸ در فرودگاه مونیخ گیر افتاده بود، او برای شرکت در فستیوالی به سانتیاگو می‌رفت، اما ماموران فرودگاه به دلیل وجود خطایی در ویزای وی، مانع از ادامه سفر شدند و کوهستانی ناگزیز چندساعتی را در بخش ترانزیت فرودگاه در کنار مهاجران دیگر گذراند. در همان زمان مشغول خواندن رمان آناز گرس بود.

همین حادثه موجب شد که تئاتری در آلمان به امیررضا کوهستانی پیشنهاد داد تا برداشتی از آن رمان را روی صحنه ببرد. نمایشنامه در انتظار اینک قصه مهاجرانی است که در بندر مارسی گیر افتاده و و کوهستانی در همان سالن انتظار فرودگاه در کنار مهاجران امروز نمایشی را به تصویر می‌کشد که قصه مهاجرانی است که در بندر مارسی پاریس گیر افتاده‌اند…

منبع تصویر، Film Emrooz

توضیح تصویر،

پرویز دوایی

عیدی در اولین روز آفرینش

در صفحه آخر ماهنامه فیلم امروز، یادداشت عیدانه پرویز دوایی به کار آمده، همانجا که منقد و نویسنده خوش قلم و پرسابقه، از گذشته‌های دور و اولین روز آفرینش می‌نویسد: در لحظه‌ای که توپ تحویل سال درمی‌رفت (هرچند که بچه ماهی در تنگ بلور در سر هفت سین و تخم مرغ روی آینه که قرار بود در لحظه تحویل بچرخند، نمی‌چرخیدند)، هوا آشــکارا یک درجه روشن‌تر و زمانه چندین درجه شــادابتر می‌شد. آدم برای پوشیدن لباس نو و دویدن به کوچه و زدن به میان نور اولین روز آفرینش، برای جاری شــدن در رویش جهان، در این ضیافت عظیم عمومی خلقت و مثل نسیم عطرآگینی به بساط هستی پیوستن، در پوست نمی گنجید... "کودک بودن، روز اول سال نو!"

در ادامه صفحه آخر مجله آمده: (یک آقای شاعر ژاپنی گفت) بعد از انجام مراســم تحویل و ماچ و بوسه و ستردن اشکهای مادر و مبارزه همیشــگی بــا سر و زلف، لباس نو می‌پوشــیدیم و برای ماچ و بوســه‌های بعدی روانه خانه بزرگ ســالها می‌شدیم. اول منزل مادربزرگ، یعنی منزل خالــه‌ام، یعنی خانه بهرام بــود. خانه آقادایی (دایی مادرم) و شــاید منزل دایــی خودمان بــود (که همه در حــول و حوش بودند). بعدش در مســیر ســینمای روز اول عید، قبل از رفتن به سینما، سری به مغازه پدر بهرام که در پایین‌های خیابان لاله‌زار بود می‌زدیم که تبریکی هم به او گفته باشیم. مغازه یک تجارتخانه بزرگ دو دهنه بود که ساختمان و تزیینات داخلیش هنــوز چیزی از معماری فاخر دوران‌های گذشــته را - کــه این مغازه محل تجمع روشنفکرهای زمانه بود - در خود داشت. قفسه‌های چوبی تیره رنگ و قاب‌های چوبی که دیوار را تا ســقف می‌پوشاندند. این جلو یک راهروی نســبتًا کم عرض بود که از بقیه مغازه با میز دراز پیشــخوان که بساط جعبه آینه بود، جدا می‌شد. آن طرف پیشخوان، پدر بهرام بلندقد و لاغر، با لباس تیره مرتب و کراوات و یخه آهاری، با صورت کشیده استخوانی و چشم‌های مهربانی که همیشــه ته خنده طنزی در آن موج میزد ایســتاده بود. دست می‌دادیــم و تبریک می‌گفتیم و او هم تبریک می‌گفت و بعد شروع می‌کرد از دوخت و دوز کت و شــلوار عید ما تعریف کردن، که به‌به چه کت و شلوار خوبی، چه رنگ خوبی و کــدوم خیاط برات دوخته و اینها...

دوایی که از چهل سال پیش در مجلات سینمایی نوشته است، حالا بعد ۴۲ سال ترک دیار و اقامت در پراگ نشان می‌دهد که دلش کجا پرواز می‎‎کند، افزوده: و ما که روی سابقه هر ســاله منظور اصلی را می‌دانســتیم شروع می‌کردیم عقب عقب رفتن و از پیشخوان فاصله گرفتن، ولی بهرام و برادرش از دو طرف بازوهای مرا مثل زندانی می‌گرفتند و مرا به زور به جلو و به طرف پیشخوان می‌راندند و پدر بهرام در دنباله حرفهایش می‌گفت: همه چیز این کت و شلوار خوبه فقط دستمال "پوشت" نداره... ... بعد دســت دراز می‌کرد و با وجود مقاومت من یک اســکناس سبز (پنج تومانی) یا بنفش (ده تومانی) در جیب پیش سینه کت ما می‌گذاشت و فقط در این موقع بود که برادرها بازوهای مرا ول می‌کردند. بر اســاس تجربه هر ســاله، پول‌های عیدی را که قرار بود بگیرم پیشــاپیش حســاب می‌کــردم و جمــع می‌زدم و معمــولا حدود بیســت و یکی دوتومان می‌شد. از این مبلغ قبل از هر چیز مهمترین جزء، یعنی پول فیلم‌های عید را کنار می‌گذاشتم. بقیه‌اش که معمولا چیز قابلی نمی‌شد به مصرف خرید بعضی خرده‌ریزها مثل قوه (باتری) برای چراغ قوه، جعبه مدادرنگی و شــاید خرید یکی دو جلد کتاب از نشریات بریانی می‌رســید. کتاب‌های بریانی را هرچند که می‌شد کرایه کرد و خواند...

منبع تصویر، Cinema Cinema

توضیح تصویر،

مهرنوش شریعتی (۱۳۶۰-۱۴۰۱)

مرگ عروسک‌گردان جوان

خبر بدهفته. مرگ هنرمند جوانی بود به جرم ابتلا به کرونا.

مرگ مهرنوش شریعتی اهل نمایش و عروسکی آسان نبود. جوان، زحمت کش، خنده رو و بی‌آزار. از بیست سال قبل فعالیت حرفه‌ای خود را آغاز کرد و در بازی‌دهندگی، صداپیشگی و کارگردانی نمایش عروسکی خبره بود. همین بس که اجراهای عروسکی در فرانسه، یونان، تونس، ترکیه، صربستان، لهستان، بلغارستان و... را در کارنامه کاری داشت. اما هر جا رفت نماند و به وطن برگشت. و حالا بر اثر عوارض ناشی از ابتلاء به کرونا درگذشت.

شریعتی عروسک‌گردانی آثار بسیاری از جمله "خواب خورشید"، "هیچ نبود"، "آخرین گل"، "پری کوچولوی دریایی" و... را انجام داده بود. کارگردانی نمایش "سترون" و عروسک‌گردانی فیلم سینمایی عروسکی "گورداله و عمه غولی" از جمله دیگر فعالیت‌های این هنرمند تئاتر و سینما بود.

مهرنوش شریعتی که به دلیل ابتلاء به کرونا در کما بود دوشنبه یکم فروردین ۱۴۰۱ درگذشت.

منبع تصویر، Pana

توضیح تصویر،

اورنگ خدیوی (۱۳۳۴-۱۳۴۰)

مرگ راوی جانباختگان تاریخ

خبر درگذشت یونس اورنگ خدیوی را با آن سابقه روشن و خلق خوش، اسدالله امرایی به اهل فن و فرهنگ رساند. او ۶۶ سال داشت و به عنوان روزنامه‌نگار شناخته می‌شد اما در فاصله‌ای کوتاه آن قدر بر تاریخ تامل کرد، و آن قدر جان باختگان تاریخ را دنبال کرد و نوشت که دیگر به عنوان پژوهشگر تاریخ، ان هم تاریخ اعتراض معروف شد. تا ۶۶ سالگی که شب عید در بیمارستان سینا درگذشت.

خبرهای بیشتر نشان می‌دهد که یونس اورنگ به خاطر شکستگی پا در بیمارستان بستری شده بود، با آمبولی ریه درگیر شد و پس از هجده روز ایستادگی، همانجا درگذشت.

اورنگ عضو کانون صنفی روزنامه‌نگاران آزاد بود و از او یک رمان با نام "مردی با خودنویس قرمز" به چاپ رسیده است. تلاش او در زمینه ثبت و ضبط زندگی آرمان‌خواهان معاصر و مبارزات پیشگامان حرکت انقلابی دهه‌های چهل و پنجاه ایران در قالب دو کتاب منتشر شده است؛ "دوشنبه سربی" یادمان امیرپرویز پویان و "من مرگ را سرودی کردم" زندگی بهروز دهقانی.

همچنین دو پژوهش او پیرامون زندگی علیرضا نابدل (اوختای) و علی‌اشرف درویشیان در اداره ارشاد، معطل مانده است.

کتاب دوشنبه سربی، از مجموعه تاریخ سیاسی ایران که توسط یونس اورنگ خدیوی گردآوری و منتشر شد، شناخت دقیق‌تری از شخصیت و نگرش امیر پرویز پویان ارائه داد.

آرزومند بود که دیگر نامداران و سربه‌داران را نیز به صورت کتابی درآورد و به نسل جوان بشناساند. اما امان نیافت.

بیشتر بخوانید:

  • هفته هنر و فرهنگ؛ نامداران رفتند، یکلیای از تنهایی به درآمد، غرفه‌های خالی و بی‌حشمت
  • هفته فرهنگ و هنر؛ صیانت با نوابغ جوان، ارغوان سایه بر سوگنامه درخت، کریمولوژی، ماده و فکر معلق شد
  • هفته هنر و فرهنگ؛ طالبان و تن‌دادگی، سوگ لالایی، عصر طویلگی
  • هفته هنر و فرهنگ؛ شکستن هیچ، یاد بریدن رگ، هفته بیدارخوابی فلسفه و منطق
  • هفته هنر و فرهنگ؛ فغان بر سر کرکس، بوسه بر دماوند
  • فرهنگ و هنر هفته: سوگ سفر سیاوش، شاعر در خبرگزاری
  • هنر و فرهنگ هفته؛ صعود نسل تازه سینما، حل فرانکلین در جمکران، ناهار دادند به شما؟

هفته هنر و فرهنگ؛ رفت آنکه در مس طلا می‌خواست، جلوه‌های تئاتر، کودکی و عیدانه

  • مسعود بهنود
  • روزنامه نگار
ایران

در اولین هفته نوروزی، سالی که مثل هیچ سالی نگذشت، سالی دیگر رسید. تلویزیون جمهوری اسلامی ایران کوشید، آرام از کنار ماجرا عبور کند، نه با هزارانی که راهی مرقد کوروش شده بودند همآوا شود. تئاترهای دیدنی در کار بود، از قضا بیش از همیشه مشتری داشت و بیشتر مسافران نوروزی بودند به میهمانی تهران آمده. اما خبر نیست که آیا تئاتر اصفهان که نوروزها، میزبان صدها مسافر بود، امسال هم… اما مسافران میلیون نفری شمال پیداست که بعد از ساعت‌ها گرفتار در ترافیک و تماشای صحنه‌های فجیع کشتار، فرصت کردند تا به کتابخانه‌های نوروزی گیلان و مازندران سر بزنند.

اولین هفته نوروزی، به جز شیون در جاده‌های شمال، خبر مهمی نساخت. در عالم هنر و فرهنگ، خبر درگذشت رضا براهنی، موثرترین منقد ادبی این نیم قرن و شاعر و قصه‌نویسی اندیشمند و اثرگذار منتشر شد، صداهایی برخاست که نشان داد در عالم ادب و فرهنگ هم چند پارچه شده است، و در لحاف فلک افتاده شکاف.

کیومرث منشی‌زاده سالیان پیش در شعری گفته بود دنیایی که مریلین مونرو در آن خودکشی کند چه جای زندگیست، یادآوری این شعر از آن جاست که در این هفته پیدا شد که آلن دلون مرد زیبارخ سالیان دراز سینما، درخواست اجازه برای خودکشی کرده است.

منبع تصویر، Bozorgmehr Hosseinpour

توضیح تصویر،

رضا براهنی (۱۳۱۶-۱۴۰۱)

چه طاقتی آوردی اسماعیل

پنجمین روز فروردین بود که با نشانی اکتای پسر رضا براهنی، فرهنگ و هنر ایران تکانی خورد. تاسف نخستین همراه شد با جریانی در دو جهت. اکتای سه روز بعد اعلام داشت که به خواست پدرش جنازه وی به ایران منتقل می‌شود. گرچه همین اشارات هم از تندی‌ها نکاست. رضا براهنی کسی نبود که حتی بعد از عبور هم، آرام بخرامد. یک سره خروش بود تا بود.

به گمانم در میان همه داغنامه‌ها و غمنامه‌ها و خرده‌گیری‌ها، شعر بلند گراناز موسوی بیانگر است. در شروع این قطعه درخشان که به اشعار ماندگار زنده یاد براهنی هم شباهت می‌برد، آمده است:

در هیأت سوم شخص غایب رفت و برگ از دفترها ریخت و جوهر در جریان خشک فراموشی به لکه‌های درشت شک خیره ماند و قلم در بهار تکراری روی عقل سرخ مکث کرد و

دور نام اسماعیل

هی خط‌خطی کرد و به حرص

دایره‌‌ی تازه‌‌ای کشید تا ورق پاره شد و مداد قرمز به ته رسید

تا بیست‌ساله‌های زیرزمین خانه‌ی پاسداران

با صداهای خش‌دار وقت خواندن شعر

به پاییز ناگزیر پا دادند

پس اویی که شعر را به نام کوچک صدا می‌زد

دست اسماعیلش را گرفت

که فصل کوچ اگر امروز نه پس کی؟

چه طاقتی آوردی اسماعیل!

منبع تصویر، Jana and Beladoor

توضیح تصویر،

نمایشی که جهانی می‌شود

مژده دیدار جانا و بلادور

از پادکست رد شوید و به خواندن ادامه دهید
پادکست
شیرازه

«شیرازه» پادکستی درباره کتاب‌ها است که سام فرزانه تهیه می‌کند

پادکست

پایان پادکست

به گزارش تئاتربازها، نمایش سایه‌ای "جانا و بلادور" به کارگردانی بهرام بیضایی که در سال ۲۰۱۲ در دانشگاه استنفورد روی صحنه رفت، با استقبال زیادی از سوی هنرمندان و منقدان هنری آمریکایی روبرو شد، از همان زمان وعده گرفت که به زودی، امکان نمایش آن برای تماشاگران سراسر جهان در جهان قرار گیرد.

در پالما آتای کالیفرنیا جایی که دنیای افسانه‌ای سیلیکون ولی (مرکز دنیای سایبری و گسترش اندیشه‌های جهان شمول) شکل گرفته و رقابتی سنگین با جهان بیرون در جریان است، ابتکارهای نو که از دانشگاه استنفورد سربلند می‌کند، هرگز ندیده و گم شده نمی‌ماند. در این سال‌ها که بهرام بیضایی در کنار دانشگاه استنفورد زندگی می‌کند فرصت بزرگی فراهم آمده که دلخواه‌های بیضایی که در ایران امکان اجرا نیافت، از استنفورد فرصت یابد که جهانی شود. آخرین آن نمایش ترکیبی جانا و بلادور است.

آخرین کار بهرام بیضایی، منظره‌ای است به ابهت خود زندگی و ترکیبی جادویی از شعر، عروسک، موسیقی و اسطوره را به صحنه می‌آورد. آن‌ها که ده سال پیش این نمایش را دیدند، همچنان در فرصت‌های دیگر، به خود و دیگران یادآوری می‌کنند که منتظر بمانیم تا این اثر جاودانی بتواند راه جهان در پیش گیرد.

در این هفته گزارش شد که امکان تماشای این اثر، برای همه مردم جهان فراهم آمده و امسال می‌تواند عملی شود.

منبع تصویر، Magail Dougados

توضیح تصویر،

نمایش در ترانزیت

یک حادثه تئاتری

امیررضا کوهستانی که امروز در سطح جهانی شناخته شده‌ترین کارگردان تئاتر ایران است در فستیوال بین‌المللی "آوینیون" با به نمایش درآوردن "در ترانزیت" برای سومین بار دروازه این فستیوال سخت‌گیر را گشوده است. این نمایش در بخش اصلی فستیوال پذیرفته شد.

امیررضا کوهستانی پیش از این و به دعوت برگزارکنندگان فستیوال بین‌المللی "آوینیون" فرانسه به عنوان یکی از مهمترین رویدادهای تئاتری جهان، با نمایش‌ "شنیدن" و "بی‌تابستان" حضور پیدا کرده بود.

نمایش در ترانزیت، نام امیررضا کوهستانی و کیوان سررشته را به عنوان نویسنده متن و برداشتی آزاد از رمان "ترانزیت" نوشته آنا زگرس آورده است.

سال پیش کوهستانی نمایش "در انتظار گودو" شاهکار ساموئل بکت را در تهران و در محوطه باز باغ کتاب اجرا کرد، آن جا تمام بازیگران نمایش را زنان به عهده گرفتند. مهین صدری که پیش از این در چندین نمایش دیگر کوهستانی حضور داشت، در نمایش در ترانزیت نقش خود کوهستانی را بازی می‌کند. خزر معصومی که پیش از این چندباری در سینما بازیگری کرده و یک بار نیز در نمایشگاه در انتظار گودو کوهستانی، خود دکترای حقوق دارد و استاد دانشگاه معتبری در سائوپولو است. او در این نمایش نقش وکیل داوطلبی را بازی می‌کند که در ۲ دوره زمانی مختلف به مهاجرانی که از آتش جنگ فرار کرده‌اند کمک می‌کنند. ۲ بازیگر فرانسه زبان دیگر، دانائه داریو و اگات لوکومت، در نقش‌های مختلف مهاجران اروپایی فراری از جنگ را در کنار مرزداران و سفارتخانه‌های کشورهای میزبان، تصویر می‌کنند.

نمایش "در ترانزیت" در فستیوال آوینیون از جهتی دیگر، به نظر می‌رسد تماشایی‌ترین اثر بخش اصلی فستیوال امسال باشد، به ویژه وقتی شباهت‌های موضوع با آوارگی مردم اوکراین نیز به طور طبیعی در پس ذهن حاضران زنده است.

قصه ترانزیت از جایی شروع شد که امیررضا کوهستانی، کارگردان در سال ۲۰۱۸ در فرودگاه مونیخ گیر افتاده بود، او برای شرکت در فستیوالی به سانتیاگو می‌رفت، اما ماموران فرودگاه به دلیل وجود خطایی در ویزای وی، مانع از ادامه سفر شدند و کوهستانی ناگزیز چندساعتی را در بخش ترانزیت فرودگاه در کنار مهاجران دیگر گذراند. در همان زمان مشغول خواندن رمان آناز گرس بود.

همین حادثه موجب شد که تئاتری در آلمان به امیررضا کوهستانی پیشنهاد داد تا برداشتی از آن رمان را روی صحنه ببرد. نمایشنامه در انتظار اینک قصه مهاجرانی است که در بندر مارسی گیر افتاده و و کوهستانی در همان سالن انتظار فرودگاه در کنار مهاجران امروز نمایشی را به تصویر می‌کشد که قصه مهاجرانی است که در بندر مارسی پاریس گیر افتاده‌اند…

منبع تصویر، Film Emrooz

توضیح تصویر،

پرویز دوایی

عیدی در اولین روز آفرینش

در صفحه آخر ماهنامه فیلم امروز، یادداشت عیدانه پرویز دوایی به کار آمده، همانجا که منقد و نویسنده خوش قلم و پرسابقه، از گذشته‌های دور و اولین روز آفرینش می‌نویسد: در لحظه‌ای که توپ تحویل سال درمی‌رفت (هرچند که بچه ماهی در تنگ بلور در سر هفت سین و تخم مرغ روی آینه که قرار بود در لحظه تحویل بچرخند، نمی‌چرخیدند)، هوا آشــکارا یک درجه روشن‌تر و زمانه چندین درجه شــادابتر می‌شد. آدم برای پوشیدن لباس نو و دویدن به کوچه و زدن به میان نور اولین روز آفرینش، برای جاری شــدن در رویش جهان، در این ضیافت عظیم عمومی خلقت و مثل نسیم عطرآگینی به بساط هستی پیوستن، در پوست نمی گنجید... "کودک بودن، روز اول سال نو!"

در ادامه صفحه آخر مجله آمده: (یک آقای شاعر ژاپنی گفت) بعد از انجام مراســم تحویل و ماچ و بوسه و ستردن اشکهای مادر و مبارزه همیشــگی بــا سر و زلف، لباس نو می‌پوشــیدیم و برای ماچ و بوســه‌های بعدی روانه خانه بزرگ ســالها می‌شدیم. اول منزل مادربزرگ، یعنی منزل خالــه‌ام، یعنی خانه بهرام بــود. خانه آقادایی (دایی مادرم) و شــاید منزل دایــی خودمان بــود (که همه در حــول و حوش بودند). بعدش در مســیر ســینمای روز اول عید، قبل از رفتن به سینما، سری به مغازه پدر بهرام که در پایین‌های خیابان لاله‌زار بود می‌زدیم که تبریکی هم به او گفته باشیم. مغازه یک تجارتخانه بزرگ دو دهنه بود که ساختمان و تزیینات داخلیش هنــوز چیزی از معماری فاخر دوران‌های گذشــته را - کــه این مغازه محل تجمع روشنفکرهای زمانه بود - در خود داشت. قفسه‌های چوبی تیره رنگ و قاب‌های چوبی که دیوار را تا ســقف می‌پوشاندند. این جلو یک راهروی نســبتًا کم عرض بود که از بقیه مغازه با میز دراز پیشــخوان که بساط جعبه آینه بود، جدا می‌شد. آن طرف پیشخوان، پدر بهرام بلندقد و لاغر، با لباس تیره مرتب و کراوات و یخه آهاری، با صورت کشیده استخوانی و چشم‌های مهربانی که همیشــه ته خنده طنزی در آن موج میزد ایســتاده بود. دست می‌دادیــم و تبریک می‌گفتیم و او هم تبریک می‌گفت و بعد شروع می‌کرد از دوخت و دوز کت و شــلوار عید ما تعریف کردن، که به‌به چه کت و شلوار خوبی، چه رنگ خوبی و کــدوم خیاط برات دوخته و اینها...

دوایی که از چهل سال پیش در مجلات سینمایی نوشته است، حالا بعد ۴۲ سال ترک دیار و اقامت در پراگ نشان می‌دهد که دلش کجا پرواز می‎‎کند، افزوده: و ما که روی سابقه هر ســاله منظور اصلی را می‌دانســتیم شروع می‌کردیم عقب عقب رفتن و از پیشخوان فاصله گرفتن، ولی بهرام و برادرش از دو طرف بازوهای مرا مثل زندانی می‌گرفتند و مرا به زور به جلو و به طرف پیشخوان می‌راندند و پدر بهرام در دنباله حرفهایش می‌گفت: همه چیز این کت و شلوار خوبه فقط دستمال "پوشت" نداره... ... بعد دســت دراز می‌کرد و با وجود مقاومت من یک اســکناس سبز (پنج تومانی) یا بنفش (ده تومانی) در جیب پیش سینه کت ما می‌گذاشت و فقط در این موقع بود که برادرها بازوهای مرا ول می‌کردند. بر اســاس تجربه هر ســاله، پول‌های عیدی را که قرار بود بگیرم پیشــاپیش حســاب می‌کــردم و جمــع می‌زدم و معمــولا حدود بیســت و یکی دوتومان می‌شد. از این مبلغ قبل از هر چیز مهمترین جزء، یعنی پول فیلم‌های عید را کنار می‌گذاشتم. بقیه‌اش که معمولا چیز قابلی نمی‌شد به مصرف خرید بعضی خرده‌ریزها مثل قوه (باتری) برای چراغ قوه، جعبه مدادرنگی و شــاید خرید یکی دو جلد کتاب از نشریات بریانی می‌رســید. کتاب‌های بریانی را هرچند که می‌شد کرایه کرد و خواند...

منبع تصویر، Cinema Cinema

توضیح تصویر،

مهرنوش شریعتی (۱۳۶۰-۱۴۰۱)

مرگ عروسک‌گردان جوان

خبر بدهفته. مرگ هنرمند جوانی بود به جرم ابتلا به کرونا.

مرگ مهرنوش شریعتی اهل نمایش و عروسکی آسان نبود. جوان، زحمت کش، خنده رو و بی‌آزار. از بیست سال قبل فعالیت حرفه‌ای خود را آغاز کرد و در بازی‌دهندگی، صداپیشگی و کارگردانی نمایش عروسکی خبره بود. همین بس که اجراهای عروسکی در فرانسه، یونان، تونس، ترکیه، صربستان، لهستان، بلغارستان و... را در کارنامه کاری داشت. اما هر جا رفت نماند و به وطن برگشت. و حالا بر اثر عوارض ناشی از ابتلاء به کرونا درگذشت.

شریعتی عروسک‌گردانی آثار بسیاری از جمله "خواب خورشید"، "هیچ نبود"، "آخرین گل"، "پری کوچولوی دریایی" و... را انجام داده بود. کارگردانی نمایش "سترون" و عروسک‌گردانی فیلم سینمایی عروسکی "گورداله و عمه غولی" از جمله دیگر فعالیت‌های این هنرمند تئاتر و سینما بود.

مهرنوش شریعتی که به دلیل ابتلاء به کرونا در کما بود دوشنبه یکم فروردین ۱۴۰۱ درگذشت.

منبع تصویر، Pana

توضیح تصویر،

اورنگ خدیوی (۱۳۳۴-۱۳۴۰)

مرگ راوی جانباختگان تاریخ

خبر درگذشت یونس اورنگ خدیوی را با آن سابقه روشن و خلق خوش، اسدالله امرایی به اهل فن و فرهنگ رساند. او ۶۶ سال داشت و به عنوان روزنامه‌نگار شناخته می‌شد اما در فاصله‌ای کوتاه آن قدر بر تاریخ تامل کرد، و آن قدر جان باختگان تاریخ را دنبال کرد و نوشت که دیگر به عنوان پژوهشگر تاریخ، ان هم تاریخ اعتراض معروف شد. تا ۶۶ سالگی که شب عید در بیمارستان سینا درگذشت.

خبرهای بیشتر نشان می‌دهد که یونس اورنگ به خاطر شکستگی پا در بیمارستان بستری شده بود، با آمبولی ریه درگیر شد و پس از هجده روز ایستادگی، همانجا درگذشت.

اورنگ عضو کانون صنفی روزنامه‌نگاران آزاد بود و از او یک رمان با نام "مردی با خودنویس قرمز" به چاپ رسیده است. تلاش او در زمینه ثبت و ضبط زندگی آرمان‌خواهان معاصر و مبارزات پیشگامان حرکت انقلابی دهه‌های چهل و پنجاه ایران در قالب دو کتاب منتشر شده است؛ "دوشنبه سربی" یادمان امیرپرویز پویان و "من مرگ را سرودی کردم" زندگی بهروز دهقانی.

همچنین دو پژوهش او پیرامون زندگی علیرضا نابدل (اوختای) و علی‌اشرف درویشیان در اداره ارشاد، معطل مانده است.

کتاب دوشنبه سربی، از مجموعه تاریخ سیاسی ایران که توسط یونس اورنگ خدیوی گردآوری و منتشر شد، شناخت دقیق‌تری از شخصیت و نگرش امیر پرویز پویان ارائه داد.

آرزومند بود که دیگر نامداران و سربه‌داران را نیز به صورت کتابی درآورد و به نسل جوان بشناساند. اما امان نیافت.

بیشتر بخوانید:

&config=http://www.bbc.co.uk/worldservice/scripts/core/2/emp_jsapi_config.xml?212&relatedLinksCarousel=false&embedReferer=http://www.bbc.co.uk/persian/&config_settings_language=en&config_settings_showFooter=false&domId=emp-15228070&config_settings_autoPlay=true&config_settings_displayMode=standard&config_settings_showPopoutButton=true&uxHighlightColour=0xff0000&showShareButton=true&config.plugins.fmtjLiveStats.pageType=t2_eav1_Started&embedPageUrl=$pageurl&messagesFileUrl=http://www.bbc.co.uk/worldservice/emp/3/vocab/en.xml&config_settings_autoPlay=false" />

هفته هنر و فرهنگ؛ رفت آنکه در مس طلا می‌خواست، جلوه‌های تئاتر، کودکی و عیدانه

  • مسعود بهنود
  • روزنامه نگار
ایران

در اولین هفته نوروزی، سالی که مثل هیچ سالی نگذشت، سالی دیگر رسید. تلویزیون جمهوری اسلامی ایران کوشید، آرام از کنار ماجرا عبور کند، نه با هزارانی که راهی مرقد کوروش شده بودند همآوا شود. تئاترهای دیدنی در کار بود، از قضا بیش از همیشه مشتری داشت و بیشتر مسافران نوروزی بودند به میهمانی تهران آمده. اما خبر نیست که آیا تئاتر اصفهان که نوروزها، میزبان صدها مسافر بود، امسال هم… اما مسافران میلیون نفری شمال پیداست که بعد از ساعت‌ها گرفتار در ترافیک و تماشای صحنه‌های فجیع کشتار، فرصت کردند تا به کتابخانه‌های نوروزی گیلان و مازندران سر بزنند.

اولین هفته نوروزی، به جز شیون در جاده‌های شمال، خبر مهمی نساخت. در عالم هنر و فرهنگ، خبر درگذشت رضا براهنی، موثرترین منقد ادبی این نیم قرن و شاعر و قصه‌نویسی اندیشمند و اثرگذار منتشر شد، صداهایی برخاست که نشان داد در عالم ادب و فرهنگ هم چند پارچه شده است، و در لحاف فلک افتاده شکاف.

کیومرث منشی‌زاده سالیان پیش در شعری گفته بود دنیایی که مریلین مونرو در آن خودکشی کند چه جای زندگیست، یادآوری این شعر از آن جاست که در این هفته پیدا شد که آلن دلون مرد زیبارخ سالیان دراز سینما، درخواست اجازه برای خودکشی کرده است.

منبع تصویر، Bozorgmehr Hosseinpour

توضیح تصویر،

رضا براهنی (۱۳۱۶-۱۴۰۱)

چه طاقتی آوردی اسماعیل

پنجمین روز فروردین بود که با نشانی اکتای پسر رضا براهنی، فرهنگ و هنر ایران تکانی خورد. تاسف نخستین همراه شد با جریانی در دو جهت. اکتای سه روز بعد اعلام داشت که به خواست پدرش جنازه وی به ایران منتقل می‌شود. گرچه همین اشارات هم از تندی‌ها نکاست. رضا براهنی کسی نبود که حتی بعد از عبور هم، آرام بخرامد. یک سره خروش بود تا بود.

به گمانم در میان همه داغنامه‌ها و غمنامه‌ها و خرده‌گیری‌ها، شعر بلند گراناز موسوی بیانگر است. در شروع این قطعه درخشان که به اشعار ماندگار زنده یاد براهنی هم شباهت می‌برد، آمده است:

در هیأت سوم شخص غایب رفت و برگ از دفترها ریخت و جوهر در جریان خشک فراموشی به لکه‌های درشت شک خیره ماند و قلم در بهار تکراری روی عقل سرخ مکث کرد و

دور نام اسماعیل

هی خط‌خطی کرد و به حرص

دایره‌‌ی تازه‌‌ای کشید تا ورق پاره شد و مداد قرمز به ته رسید

تا بیست‌ساله‌های زیرزمین خانه‌ی پاسداران

با صداهای خش‌دار وقت خواندن شعر

به پاییز ناگزیر پا دادند

پس اویی که شعر را به نام کوچک صدا می‌زد

دست اسماعیلش را گرفت

که فصل کوچ اگر امروز نه پس کی؟

چه طاقتی آوردی اسماعیل!

منبع تصویر، Jana and Beladoor

توضیح تصویر،

نمایشی که جهانی می‌شود

مژده دیدار جانا و بلادور

از پادکست رد شوید و به خواندن ادامه دهید
پادکست
شیرازه

«شیرازه» پادکستی درباره کتاب‌ها است که سام فرزانه تهیه می‌کند

پادکست

پایان پادکست

به گزارش تئاتربازها، نمایش سایه‌ای "جانا و بلادور" به کارگردانی بهرام بیضایی که در سال ۲۰۱۲ در دانشگاه استنفورد روی صحنه رفت، با استقبال زیادی از سوی هنرمندان و منقدان هنری آمریکایی روبرو شد، از همان زمان وعده گرفت که به زودی، امکان نمایش آن برای تماشاگران سراسر جهان در جهان قرار گیرد.

در پالما آتای کالیفرنیا جایی که دنیای افسانه‌ای سیلیکون ولی (مرکز دنیای سایبری و گسترش اندیشه‌های جهان شمول) شکل گرفته و رقابتی سنگین با جهان بیرون در جریان است، ابتکارهای نو که از دانشگاه استنفورد سربلند می‌کند، هرگز ندیده و گم شده نمی‌ماند. در این سال‌ها که بهرام بیضایی در کنار دانشگاه استنفورد زندگی می‌کند فرصت بزرگی فراهم آمده که دلخواه‌های بیضایی که در ایران امکان اجرا نیافت، از استنفورد فرصت یابد که جهانی شود. آخرین آن نمایش ترکیبی جانا و بلادور است.

آخرین کار بهرام بیضایی، منظره‌ای است به ابهت خود زندگی و ترکیبی جادویی از شعر، عروسک، موسیقی و اسطوره را به صحنه می‌آورد. آن‌ها که ده سال پیش این نمایش را دیدند، همچنان در فرصت‌های دیگر، به خود و دیگران یادآوری می‌کنند که منتظر بمانیم تا این اثر جاودانی بتواند راه جهان در پیش گیرد.

در این هفته گزارش شد که امکان تماشای این اثر، برای همه مردم جهان فراهم آمده و امسال می‌تواند عملی شود.

منبع تصویر، Magail Dougados

توضیح تصویر،

نمایش در ترانزیت

یک حادثه تئاتری

امیررضا کوهستانی که امروز در سطح جهانی شناخته شده‌ترین کارگردان تئاتر ایران است در فستیوال بین‌المللی "آوینیون" با به نمایش درآوردن "در ترانزیت" برای سومین بار دروازه این فستیوال سخت‌گیر را گشوده است. این نمایش در بخش اصلی فستیوال پذیرفته شد.

امیررضا کوهستانی پیش از این و به دعوت برگزارکنندگان فستیوال بین‌المللی "آوینیون" فرانسه به عنوان یکی از مهمترین رویدادهای تئاتری جهان، با نمایش‌ "شنیدن" و "بی‌تابستان" حضور پیدا کرده بود.

نمایش در ترانزیت، نام امیررضا کوهستانی و کیوان سررشته را به عنوان نویسنده متن و برداشتی آزاد از رمان "ترانزیت" نوشته آنا زگرس آورده است.

سال پیش کوهستانی نمایش "در انتظار گودو" شاهکار ساموئل بکت را در تهران و در محوطه باز باغ کتاب اجرا کرد، آن جا تمام بازیگران نمایش را زنان به عهده گرفتند. مهین صدری که پیش از این در چندین نمایش دیگر کوهستانی حضور داشت، در نمایش در ترانزیت نقش خود کوهستانی را بازی می‌کند. خزر معصومی که پیش از این چندباری در سینما بازیگری کرده و یک بار نیز در نمایشگاه در انتظار گودو کوهستانی، خود دکترای حقوق دارد و استاد دانشگاه معتبری در سائوپولو است. او در این نمایش نقش وکیل داوطلبی را بازی می‌کند که در ۲ دوره زمانی مختلف به مهاجرانی که از آتش جنگ فرار کرده‌اند کمک می‌کنند. ۲ بازیگر فرانسه زبان دیگر، دانائه داریو و اگات لوکومت، در نقش‌های مختلف مهاجران اروپایی فراری از جنگ را در کنار مرزداران و سفارتخانه‌های کشورهای میزبان، تصویر می‌کنند.

نمایش "در ترانزیت" در فستیوال آوینیون از جهتی دیگر، به نظر می‌رسد تماشایی‌ترین اثر بخش اصلی فستیوال امسال باشد، به ویژه وقتی شباهت‌های موضوع با آوارگی مردم اوکراین نیز به طور طبیعی در پس ذهن حاضران زنده است.

قصه ترانزیت از جایی شروع شد که امیررضا کوهستانی، کارگردان در سال ۲۰۱۸ در فرودگاه مونیخ گیر افتاده بود، او برای شرکت در فستیوالی به سانتیاگو می‌رفت، اما ماموران فرودگاه به دلیل وجود خطایی در ویزای وی، مانع از ادامه سفر شدند و کوهستانی ناگزیز چندساعتی را در بخش ترانزیت فرودگاه در کنار مهاجران دیگر گذراند. در همان زمان مشغول خواندن رمان آناز گرس بود.

همین حادثه موجب شد که تئاتری در آلمان به امیررضا کوهستانی پیشنهاد داد تا برداشتی از آن رمان را روی صحنه ببرد. نمایشنامه در انتظار اینک قصه مهاجرانی است که در بندر مارسی گیر افتاده و و کوهستانی در همان سالن انتظار فرودگاه در کنار مهاجران امروز نمایشی را به تصویر می‌کشد که قصه مهاجرانی است که در بندر مارسی پاریس گیر افتاده‌اند…

منبع تصویر، Film Emrooz

توضیح تصویر،

پرویز دوایی

عیدی در اولین روز آفرینش

در صفحه آخر ماهنامه فیلم امروز، یادداشت عیدانه پرویز دوایی به کار آمده، همانجا که منقد و نویسنده خوش قلم و پرسابقه، از گذشته‌های دور و اولین روز آفرینش می‌نویسد: در لحظه‌ای که توپ تحویل سال درمی‌رفت (هرچند که بچه ماهی در تنگ بلور در سر هفت سین و تخم مرغ روی آینه که قرار بود در لحظه تحویل بچرخند، نمی‌چرخیدند)، هوا آشــکارا یک درجه روشن‌تر و زمانه چندین درجه شــادابتر می‌شد. آدم برای پوشیدن لباس نو و دویدن به کوچه و زدن به میان نور اولین روز آفرینش، برای جاری شــدن در رویش جهان، در این ضیافت عظیم عمومی خلقت و مثل نسیم عطرآگینی به بساط هستی پیوستن، در پوست نمی گنجید... "کودک بودن، روز اول سال نو!"

در ادامه صفحه آخر مجله آمده: (یک آقای شاعر ژاپنی گفت) بعد از انجام مراســم تحویل و ماچ و بوسه و ستردن اشکهای مادر و مبارزه همیشــگی بــا سر و زلف، لباس نو می‌پوشــیدیم و برای ماچ و بوســه‌های بعدی روانه خانه بزرگ ســالها می‌شدیم. اول منزل مادربزرگ، یعنی منزل خالــه‌ام، یعنی خانه بهرام بــود. خانه آقادایی (دایی مادرم) و شــاید منزل دایــی خودمان بــود (که همه در حــول و حوش بودند). بعدش در مســیر ســینمای روز اول عید، قبل از رفتن به سینما، سری به مغازه پدر بهرام که در پایین‌های خیابان لاله‌زار بود می‌زدیم که تبریکی هم به او گفته باشیم. مغازه یک تجارتخانه بزرگ دو دهنه بود که ساختمان و تزیینات داخلیش هنــوز چیزی از معماری فاخر دوران‌های گذشــته را - کــه این مغازه محل تجمع روشنفکرهای زمانه بود - در خود داشت. قفسه‌های چوبی تیره رنگ و قاب‌های چوبی که دیوار را تا ســقف می‌پوشاندند. این جلو یک راهروی نســبتًا کم عرض بود که از بقیه مغازه با میز دراز پیشــخوان که بساط جعبه آینه بود، جدا می‌شد. آن طرف پیشخوان، پدر بهرام بلندقد و لاغر، با لباس تیره مرتب و کراوات و یخه آهاری، با صورت کشیده استخوانی و چشم‌های مهربانی که همیشــه ته خنده طنزی در آن موج میزد ایســتاده بود. دست می‌دادیــم و تبریک می‌گفتیم و او هم تبریک می‌گفت و بعد شروع می‌کرد از دوخت و دوز کت و شــلوار عید ما تعریف کردن، که به‌به چه کت و شلوار خوبی، چه رنگ خوبی و کــدوم خیاط برات دوخته و اینها...

دوایی که از چهل سال پیش در مجلات سینمایی نوشته است، حالا بعد ۴۲ سال ترک دیار و اقامت در پراگ نشان می‌دهد که دلش کجا پرواز می‎‎کند، افزوده: و ما که روی سابقه هر ســاله منظور اصلی را می‌دانســتیم شروع می‌کردیم عقب عقب رفتن و از پیشخوان فاصله گرفتن، ولی بهرام و برادرش از دو طرف بازوهای مرا مثل زندانی می‌گرفتند و مرا به زور به جلو و به طرف پیشخوان می‌راندند و پدر بهرام در دنباله حرفهایش می‌گفت: همه چیز این کت و شلوار خوبه فقط دستمال "پوشت" نداره... ... بعد دســت دراز می‌کرد و با وجود مقاومت من یک اســکناس سبز (پنج تومانی) یا بنفش (ده تومانی) در جیب پیش سینه کت ما می‌گذاشت و فقط در این موقع بود که برادرها بازوهای مرا ول می‌کردند. بر اســاس تجربه هر ســاله، پول‌های عیدی را که قرار بود بگیرم پیشــاپیش حســاب می‌کــردم و جمــع می‌زدم و معمــولا حدود بیســت و یکی دوتومان می‌شد. از این مبلغ قبل از هر چیز مهمترین جزء، یعنی پول فیلم‌های عید را کنار می‌گذاشتم. بقیه‌اش که معمولا چیز قابلی نمی‌شد به مصرف خرید بعضی خرده‌ریزها مثل قوه (باتری) برای چراغ قوه، جعبه مدادرنگی و شــاید خرید یکی دو جلد کتاب از نشریات بریانی می‌رســید. کتاب‌های بریانی را هرچند که می‌شد کرایه کرد و خواند...

منبع تصویر، Cinema Cinema

توضیح تصویر،

مهرنوش شریعتی (۱۳۶۰-۱۴۰۱)

مرگ عروسک‌گردان جوان

خبر بدهفته. مرگ هنرمند جوانی بود به جرم ابتلا به کرونا.

مرگ مهرنوش شریعتی اهل نمایش و عروسکی آسان نبود. جوان، زحمت کش، خنده رو و بی‌آزار. از بیست سال قبل فعالیت حرفه‌ای خود را آغاز کرد و در بازی‌دهندگی، صداپیشگی و کارگردانی نمایش عروسکی خبره بود. همین بس که اجراهای عروسکی در فرانسه، یونان، تونس، ترکیه، صربستان، لهستان، بلغارستان و... را در کارنامه کاری داشت. اما هر جا رفت نماند و به وطن برگشت. و حالا بر اثر عوارض ناشی از ابتلاء به کرونا درگذشت.

شریعتی عروسک‌گردانی آثار بسیاری از جمله "خواب خورشید"، "هیچ نبود"، "آخرین گل"، "پری کوچولوی دریایی" و... را انجام داده بود. کارگردانی نمایش "سترون" و عروسک‌گردانی فیلم سینمایی عروسکی "گورداله و عمه غولی" از جمله دیگر فعالیت‌های این هنرمند تئاتر و سینما بود.

مهرنوش شریعتی که به دلیل ابتلاء به کرونا در کما بود دوشنبه یکم فروردین ۱۴۰۱ درگذشت.

منبع تصویر، Pana

توضیح تصویر،

اورنگ خدیوی (۱۳۳۴-۱۳۴۰)

مرگ راوی جانباختگان تاریخ

خبر درگذشت یونس اورنگ خدیوی را با آن سابقه روشن و خلق خوش، اسدالله امرایی به اهل فن و فرهنگ رساند. او ۶۶ سال داشت و به عنوان روزنامه‌نگار شناخته می‌شد اما در فاصله‌ای کوتاه آن قدر بر تاریخ تامل کرد، و آن قدر جان باختگان تاریخ را دنبال کرد و نوشت که دیگر به عنوان پژوهشگر تاریخ، ان هم تاریخ اعتراض معروف شد. تا ۶۶ سالگی که شب عید در بیمارستان سینا درگذشت.

خبرهای بیشتر نشان می‌دهد که یونس اورنگ به خاطر شکستگی پا در بیمارستان بستری شده بود، با آمبولی ریه درگیر شد و پس از هجده روز ایستادگی، همانجا درگذشت.

اورنگ عضو کانون صنفی روزنامه‌نگاران آزاد بود و از او یک رمان با نام "مردی با خودنویس قرمز" به چاپ رسیده است. تلاش او در زمینه ثبت و ضبط زندگی آرمان‌خواهان معاصر و مبارزات پیشگامان حرکت انقلابی دهه‌های چهل و پنجاه ایران در قالب دو کتاب منتشر شده است؛ "دوشنبه سربی" یادمان امیرپرویز پویان و "من مرگ را سرودی کردم" زندگی بهروز دهقانی.

همچنین دو پژوهش او پیرامون زندگی علیرضا نابدل (اوختای) و علی‌اشرف درویشیان در اداره ارشاد، معطل مانده است.

کتاب دوشنبه سربی، از مجموعه تاریخ سیاسی ایران که توسط یونس اورنگ خدیوی گردآوری و منتشر شد، شناخت دقیق‌تری از شخصیت و نگرش امیر پرویز پویان ارائه داد.

آرزومند بود که دیگر نامداران و سربه‌داران را نیز به صورت کتابی درآورد و به نسل جوان بشناساند. اما امان نیافت.

بیشتر بخوانید:

&config=http://www.bbc.co.uk/worldservice/scripts/core/2/emp_jsapi_config.xml?212&relatedLinksCarousel=false&embedReferer=http://www.bbc.co.uk/persian/&config_settings_language=en&config_settings_showFooter=false&domId=emp-15228070&config_settings_autoPlay=true&config_settings_displayMode=standard&config_settings_showPopoutButton=true&uxHighlightColour=0xff0000&showShareButton=true&config.plugins.fmtjLiveStats.pageType=t2_eav1_Started&embedPageUrl=$pageurl&messagesFileUrl=http://www.bbc.co.uk/worldservice/emp/3/vocab/en.xml&config_settings_autoPlay=false">

منبع خبر: بی بی سی فارسی

اخبار مرتبط: هفته هنر و فرهنگ؛ رفت آنکه در مس طلا می‌خواست، جلوه‌های تئاتر، کودکی و عیدانه