اسکار ۲۰۲۲: این یک وسترن نیست – نگاهی به فیلم «قدرت سگ»

اسکار ۲۰۲۲: این یک وسترن نیست – نگاهی به فیلم «قدرت سگ»
رادیو زمانه

 فیلم «قدرت سگ» با دعایی از یک کتاب مناجات‌نامه به پایان می‌رسد و با ظاهر شدن  جمله «جانم را از قدرت شمشیرمحافظت کن و محبوبم را از قدرت سگ» در انتهای فیلم متوجه می‌شویم که نام فیلم یعنی «قدرت سگ» از کجا آمده است. این دعا مثل هر دعای دیگر، خواست یا آرزویی است که فردی مؤمن از درگاه قدرتی لایزال و مافوق بشری دارد، قدرتی که به باور مومنان سرنوشت آدم‌ها در اختیار اوست. آیا این دعایی است که از ذهن «جورج» می‌گذرد؟ یا از ذهن «پیتر»؟ منظور از قدرت سگ، برخورد خشونت آمیز و یا ناسازگاری برادرش «فیل» با «رز» همسر محبوب اوست؟ پاسخ به این سئوال را باید در نشانه‌های نهفته در لابلای دیالوگ‌ها و صحنه‌های فیلم جست.

اسکار ۲۰۲۱

آکادمی علوم و هنرهای سینما (اسکار) صبح دوشنبه ۲۸ مارس/ ۸ فروردین طی یک مراسم حضوری به مجری‌گری رجینا هال، ایمی شومر و واندا سایکس در سالن تئاتر دالبی از بهترین فیلم‌هایی که از اول مارس (۱۱ اسفند ۹۹) تا ۳۱ دسامبر ۲۰۲۱ (۱۰ دی ۱۴۰۰) اکران شدند و دست اندرکارانشان، تجلیل کرد. جایزه بهترین فیلم به کودا رسید که در سه شاخه نامزد شد و هر سه جایزه را از آن خود کرد. تل ماسه دیگر برنده بزرگ مراسم بود.
برگزیدگان نودوچهارمین دوره جوایز اسکار به شرح زیر است:
بهترین بازیگر نقش مکمل زن
آریانا دبوز برای فیلم داستان وست ساید (برنده)، جسی باکلی برای فیلم دختر گمشده، جودی دنچ برای فیلم بلفاست، کریستین دانست برای فیلم قدرت سگ، آنجانو الیس برای فیلم شاه ریچارد
بهترین صدا
تل ماسه (برنده)، بلفاست، زمانی برای مردن نیست، قدرت سگ، داستان وست ساید
بهترین فیلمبرداری
تل ماسه (برنده)، کوچه کابوس، قدرت سگ، تراژدی مکبث، داستان وست ساید
بهترین جلوه‌های بصری
تل ماسه (برنده)، مرد آزاد، زمانی برای مردن نیست، شانگ چی و افسانه ده حلقه، مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست
بهترین موسیقی متن
تل ماسه (برنده)، به بالا نگاه نکن، افسون، مادران موازی، قدرت سگ
بهترین تدوین
تل ماسه (برنده) به بالا نگاه نکن، شاه ریچارد، قدرت سگ، تیک تیک… بوم!
بهترین طراحی تولید
تل ماسه (برنده)، کوچه کابوس، قدرت سگ، تراژدی مکبث، داستان وست ساید
بهترین موسیقی متن
تل ماسه (برنده)، به بالا نگاه نکن، افسون، مادران موازی، قدرت سگ
بهترین بازیگر نقش مکمل مرد
تروی کاتسور برای فیلم کودا (برنده)، کیران هایندز برای فیلم بلفاست، جسی پلمونز برای فیلم قدرت سگ، جی. کی. سیمونز برای فیلم ریکاردوس بودن، کودی اسمیت مک فی برای فیلم قدرت سگ
بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان
ماشینم را بران (برنده)، فرار، دست خدا، لونانا: وراجی در کلاس درس، بدترین آدم دنیا
بهترین فیلمنامه غیراقتباسی
بلفاست (برنده)، به بالا نگاه نکن، شاه ریچارد، پیتزا لیکوریس، بدترین آدم دنیا
بهترین فیلمنامه اقتباسی
کودا (برنده)، ماشینم را بران، تل ماسه، دختر گمشده، قدرت سگ
بهترین مستند
تابستان روح (برنده)، معراج، آتیکا، فرار، نوشتن با آتش
بهترین کارگردان
جین کمپیون برای قدرت سگ (برنده)، کنت برانا برای فیلم بلفاست، ریوسوکه هاماگوچی برای فیلم ماشینم را بران، پل توماس اندرسن برای پیتزا لیکوریس، استیون اسپیلبرگ برای داستان وست ساید
بهترین بازیگر نقش اول مرد
ویل اسمیت برای شاه ریچارد (برنده)، خاویر باردم برای فیلم ریکاردوس بودن، بندیکت کامبربچ برای فیلم قدرت سگ، اندرو گارفیلد برای فیلم تیک تیک… بوم!، دنزل واشنگتن برای تراژدی مکبث
بهترین بازیگر نقش اول زن
جسیکا چستین برای فیلم چشم‌های تامی فی (برنده)، اولیویا کلمن برای فیلم دختر گمشده، پنه‌لوپه کروز برای فیلم مادران موازی، نیکول کیدمن برای فیلم ریکاردوس بودن، کریستین استوارت برای فیلم اسپنسر
بهترین فیلم
کودا (برنده)، بلفاست، به بالا نگاه نکن، ماشینم را بران، تل ماسه، شاه ریچارد، پیتزا لیکوریس، کوچه کابوس، قدرت سگ، داستان وست ساید

 برخوردهای تند «فیل» با برادرش و با دیگران از همان ابتدای فیلم آغاز می‌شود. فیل آدمی سخت‌گیر و خشن به نظر می‌آید. به اغلب کسانی که در اطراف او هستند نگاهی تحقیرآمیز دارد. فقط مردانی که برایش کار می‌کنند (کابوی‌ها و خدمتکارانش) از زبان خشن او در امان هستند. او از همان ابتدای فیلم برادرش جرج را آماج نیش و کنایه‌های خود قرار می‌دهد. با وجود آشکار بودن مهر برادری، بارها تنبلی، ساده‌لوحی و عدم موفقیت جرج در تحصیلات دانشگاهی را به رخش می‌کشد. او همچنین گلسازی پیتر و دستمالی که روی دستش انداخته را مسخره می‌کند و به بهانه خستگی، مانع رقص و پایکوبی سایر مهمانان رستوران خانم رز و مانع نواختن پیانو می‌شود. در آن شب و در روز بعد خشونت‌های کلامی فیل ادامه پیدا می‌کند. در مقابل، برادر او جرج مردی مهربان و مبادی آداب است. به خاطر خشونت‌های فیل از خانم رز عذرخواهی و دلجویی می‌کند. به آشپزخانه می‌رود تا به او کمک کند. در روز بعد جرج عاشق خانم رز که بیوه‌ای تنها و مالک رستوران است می‌شود. جرج با دیدن نگاه محبت‌آمیز رز از او خواستگاری می‌کند.

 در اپیزود دوم جرج و رز که ظاهرا با هم ازدواج کرده‌اند در مسیر خانه جرج از ماشین پیاده می‌شوند. خانم رز سعی می‌کند به جرج رقصیدن را آموزش دهد و جرج که خیلی احساساتی شده اعتراف می‌کند که خیلی تنهاست و حضورش برای او نعمتی است. اما به محض پاگذاشتن رز به خانه دو برادر، فیل با او برخورد تندی کرده و او را کلاهبردار خطاب می‌کند. از ابتدای ورود رز رقابتی پنهان بین او و فیل و آغاز می‌شود. فیل مدام سعی می‌کند به رز ثابت کند که او زنی پیش پا افتاده و دروغگو و فریبکار است و ادعایش در نواختن پیانو دروغ است. جرج اما قصد دارد به زندگی خودش و رز سامانی بدهد. خانه را به او نشان داده و روزبعد هدیه گرانقیمتی که یک «پیانوی رویال» است به رز می‌دهد. فیل بی اعتنا به آن دو به انزوای خودش برمیگردد و شب هنگام در اتاق خودش که دیوار به دیوار اتاق جرج است صدای معاشقه آن دو را می‌شنود.

پوستر فیلم «قدرت سگ»

 برای جورج شروع زندگی مشترک با رز اتفاق مهمی است. او به مناسبت ازدواجش با رز، مهمانی می‌گیرد و فرماندار و همسرش و همچنین پدر و مادرش را دعوت می‌کند. جرج به طرزی ناشیانه از فیل می‌خواهد که با دست‌های شسته به مهمانی بیاید. فیل هم از حضور در مهمانی امتناع می‌کند. او به تدریج در می‌یابد که رز الکلی و دائم‌الخمر است.

 فیل که از ابتدا رفتارهای پیتر پسر رز را غیرقابل تحمل می‌دانست به تدریج سعی می‌کند به پیتر نزدیک شده و او را با نوعی دیگری از زندگی که مورد علاقه خودش است آشنا کند. اما داستان پیش از آنکه به نقطه بحران برسد یا مثلا به گسستن دو برادر بیانجامد با مرگ زودهنگام فیل به پایان می‌رسد.

چرا وسترن؟

واقعا هدف کارگردان از به تصویر کشیدن چنین داستانی چیست؟ چرا از ژانر فیلم‌های وسترن استفاده کرده در حالیکه در آن خبری از هفت تیرکشی و جایزه‌بگیری نیست؟ آیا مردن فیل و ادامه یافتن زندگی آنگونه که جورج آن را انتخاب کرده اتفاقی است؟

 این فیلم پنج اپیزود پیوسته است. در هر اپیزود فصلی از داستان نقل می‌شود. در اپیزود اول که در واقع مدخل فیلم است و کارگردان قصد دارد شخصیت‌های اصلی قصه، گذشته آنان و نسبت آنها با یکدیگر را معرفی کند چند سکانس مهم در رستوران، آشپزخانه، اتاق مسافران و در فضای بیرونی اطراف آن به نمایش در می‌آید. در این فضاها راوی یا کارگردان اطلاعات اولیه‌ای در باره این دو برادر به ما می‌دهد. از جمله اینکه این دو برادر ۲۵ سال است که با هم شریک و همکار هستند اما به کلی خلق و خوی متفاوتی دارند. فیل در این سکانس‌ها شخصیت محوری است و به ماجراهایی در گذشته خودشان اشاره می‌کند. او خودش و جرج را «رمولوس و رموس» می‌خواند. دو شخصیت اسطوره‌ای که تمدن روم و شهر «رم» را پایه گذاری کردند.

 رمولوس ورموس از مهم‌ترین اساطیر رومی هستند. این دو برادر فرزندان پادشاهی بودند که به دست برادرش «آمولیوس» که طمع در قلمرو فرمانروایی او داشت کشته شد. آمولیوس بعد از کشتن برادرش و نشستن بر تخت پادشاهی فرمان داد که برادر زاده‌های دوقلویش یعنی رمولوس و ریموس را به رودخانه «تیبر» بیاندازند تا فردا مدعی تاج و تخت پدرشان نشوند. ماده گرگی دو برادر را از رودخانه می‌گیرد، آنها را به کنام خود می‌برد و به آنها شیر می‌دهد تا از گرسنگی نمیرند. آن دو کودک مدتی بعد توسط چوپانی که گرگ را تعقیب می‌کرده پیدا شده و در خانه او پرورانیده می‌شوند. دو برادر دوقلو در خانه چوپان بزرگ شده و بر علیه آمولیوس شورش کرده و او را میکشند و پدربزرگ خود را بر جای او می‌نشانند و خود به کنار رودخانه تیبر می‌روند تا شهری جدید که همان شهر رم است را بنا کنند. رموس بعدها به دست برادرش رمولوس کشته می‌شود و رمولوس در کنار رودخانه تیبر شهر روم را به نام خودش بنیاد می‌گذارد. این افسانه‌ای‌ست که شهر رم و حکومت روم خود را بدان منتسب کرده است. در مورد خصوصیات و منش‌های فردی این دو برادر و حتی سرنوشت آنها افسانه‌های متناقضی وجود دارد. با این وجود اشاره به این نشانه، گویای رابطه قبلی فیل و جرج است.

 دومین نشانه مهم در این فیلم ماجرای مهمانی در اپیزود سوم است. قبل از شروع مهمانی ما متوجه می‌شویم که پدر و مادر این دوبرادر آدمهای فرهیخته‌ای هستند که کاری جز مطالعه ندارند. ما از گفت‌وگوی فرماندار و همسرش متوجه می‌شویم که فیل در دانشگاه «ادبیات کلاسیک یونان و لاتین » خوانده و در عین حال عضو یک گروه موسیقی به نام «فای بتا کاپا» (سه حرف از حروف زبان لاتین) بوده. این اطلاعات وجوه دیگری از شخصیت فیل را بازنمایی می‌کند. آدمی هنرمند و فرهیخته که کار دامداری را انتخاب کرده و با طبیعت انس و الفتی خاص دارد. جرج لابد تحت فشار رز از برادرش فیل می‌خواهد که قبل از شام دست‌هایش را بشوید. که البته مقصودش پوشیدن لباس مرتب و رعایت آداب معاشرتی است که متناسب با مهمانی باشد. فیل از آمدن به مهمانی خودداری می‌کند اما قبل از رفتن مهمانان به سالن وارد می‌شود و با جملاتی برادرش و رز را ریشخند می‌کند. در شب مهمانی، رز علیرغم تعریف‌های اغراق‌آمیز‌ جرج نمی‌تواند حتی یک قطعه کوتاه را بنوازد و مهمانی به پایان می‌رسد. واقعیت ماجرا هم این است که رز درک و دریافتی از موسیقی ندارد. او مدتی در فضای شلوغ یک سینمای محلی و در هنگام نمایش فیلم‌های صامت صداهایی از پیانو در می‌آورده و جز این رابطه‌ای با موسیقی ندارد.

 ظاهرا زمان و مکان رمانی که دست‌مایه ساخت این فیلم بوده در اوایل قرن بیستم و در نیوزیلند اتفاق افتاده است اما کارگردان سعی کرده با افزودن نشانه‌هایی بر داستان آن را به غرب وحشی در آمریکا و به دورانی پنجاه سال قبل از آن ببرد تا تناقض‌ها یا به اصطلاح کنتراست آن آشکارتر شود. نه داستان فیلم، نه شخصیت‌ها و نه فضاها و سایر جزئیات فیلم شباهت چندانی به فیلم‌های کلاسیک وسترن ندارد. (قهرمانی یکه و تنها، تیراندازی زبردست بر اسبی تیزتک که مثلا در مقام دفاع از مردم یک شهر برمی‌آید و یا جایزه‌بگیری که در پی اجرای عدالت مجوز کشتن دیگران را دارد. آدمی که وطن و سرزمینی ندارد و در پهنه خاک می‌چرخد و گاهی حفاظت از گله‌ای را از اینجا یا یک جای دیگر قبول می‌کند. آدمی که مردم گریز است. از یکجانشینی، از پای بند شدن به عشق و به ازدواج و بالاخره از تمدن و مدنیت گریزان است. اما درهفت تیرکشی مهارتی تام دارد. خودش تصمیم می‌گیرد و اجرا می‌کند.)

 در فیلم قدرت سگ چنین شخصیتی با چنان دغدغه‌هایی وجود ندارد. فیل گرچه لباس کابویی می‌پوشد، هفت تیر می‌بندد، اسب‌سواری چابک است، به تنهایی در دامن طبیعت می‌چرخد و از تنهایی خودش لذت می‌برد، اما نه دغدغه برقراری عدالت دارد و نه کسی را می‌کشد. از قضا مالک مزرعه‌ای بزرگ و موفق است. و در خانه‌ای بزرگ با چند خدمتکار و چندین کارگر زندگی می‌کند.

تضاد بین دو رویکرد به زندگی

 داستان که جلوتر می‌رود ما متوجه می‌شویم که تناقض اصلی داستان، تضاد بین دو رویکرد به زندگی است. یک طرف جرج است که سعی می‌کند همانند شهرنشینان متمدنانه رفتار کند. کت وشلوار می‌پوشد. حتی روی اسب. عاشق می‌شود و برای گریز از تنهایی ازدواج می‌کند. او در تصور خودش با بانویی هنرمند و اصیل ازدواج کرده است. او سعی دارد با فرماندار رفت وآمد کند. مهمانی بدهد و همسرش در میهمانی فرماندار پیانو بنوازد. او دلش می‌خواهد یک نجیب‌زاده، یک شهروند مطیع قانون، یک همسر وفادار و یک ارباب یا مدیر متشخص باشد. در واقع او عاشق زندگی بورژوایی است، آن گونه که نهادهای اجتماعی القاء می‌کنند و حتی گاهی شبیه زندگی اشرافی، البته در مقیاسی کوچک‌تر. اما واقعیت آن است که او آدمی میان‌مایه و متوسط‌الحال است. آدمی پیرو و مقلد. او درکی از موسیقی و از هنر ندارد اما عاشق آن است که در خانه‌اش یک پیانوی رویال داشته باشد و همسرش بعد از شام برای مهمانان پیانو بزند. همه چیز برای او در سطح است. در ظواهر. زندگی برای او یک نمایشگاه است. او سعی می‌کند ویترین‌های این نمایشگاه برق بزند و پر وپیمان باشد. اما از نگاه فیل و چنانکه در ابتدای فیلم می‌گوید او آدمی پخمه است که با هیچ چیز رابطه‌ای عمیق ندارد. او قادر نیست مثل برادرش با طبیعت رابطه برقرار کند. به جایش از وان آب گرم خوشش می‌‌آید. بدیهی است که در   ۲۵ سال گذشته همه چیز تحت کنترل فیل بوده. اما جرج که تصمیم گرفته مستقل شود در همان گام اول خودش را لو می‌دهد.

 فیل اما نوع دیگری از زندگی را انتخاب کرده است. او علیرغم هوش و تحصیلاتش از شهر و از تمدن بریده و به دامن طبیعت پناه برده است. او از ادا اطوارهای شبه‌اشرافی بیزار است. او نه برای جلوه‌فروشی بلکه بخاطر عشقی که به موسیقی دارد ساز به دست می‌گیرد. مدام او را در خلوت خودش در حال نواختن می‌بینیم. او از اینکه آدمی مثل رز خودش را از اهالی موسیقی بداند منزجر است. کار برای او صرفا برای پولدار شدن نیست. کار برای او لذت است. هرکاری که می‌کند به آن نوعی تعلق خاطر احساس می‌کند. او در ماجرای ازدواج برادرش او را فریب‌خورده می‌داند. رز را همسری شایسته برادرش نمی‌داند. او در جوانی با شخصی بنام «فرانکو هنری» آشنا شده که مثل خود او عاشق طبیعت بوده و اهل جنگیدن. او به پول و پس‌انداز و زنان و زندگی خانوادگی اهمیتی نمی‌داده. آدم تنهایی بوده که مثل قهرمانان فیلم‌های وسترن در تنهایی می‌میرد و تنها یادگار باقی مانده از او زین اسب است و کمربند و کلت. اما در عین حال روح یک هنرمند در جسم او بوده. او می‌توانسته نقش دهان باز یک گرگ گرسنه را در کوهستان ببیند و این برای فیل معیاری شده برای شناخت دیگران. کسی که آن نقش را نمی‌بیند هیچ چیز را نمی‌تواند ببیند. به همین دلیل هم سعی می‌کند آن نوع نگاه به زندگی را به پیتر منتقل کند.

 وقتی پیتر همان تصویر مجازی گرگ را به فیل نشان می‌دهد، او تصمیم می‌گیرد که همان نقشی که فرانکو در زندگی خودش داشته همان نقش راهنما را اکنون برای پیتر به عهده بگیرد. او را با واقعیت طبیعت و جهان آشنا کند. آن دو به همراه هم برای کشف دوباره جهان به کوهستان‌های اطراف می‌روند. و درخلوتی خودخواسته ساعت‌ها با هم گفت‌وگو می‌کنند. در واقع افرادی مثل فیل و فرانکو می‌توانند مصداقی باشند از مفهوم «ابرمرد»ی که نیچه در نظر داشت. مردی آماده نبرد با همه کژی‌ها و ناراستی‌ها. مردی بیزار از میان‌مایگی و رویاهای بورژوازی. مردی که عمیقا به هنر عشق می‌ورزد. مردی که محکوم به تنهایی است. مردی که به قدرشناسی یا قضاوت دیگران بی اعتناست. مردی که از عوام‌الناس، از سطحی‌نگری و از هیاهوی بازارهای مکاره گریزان است. همچنین از ارزش‌ها و اخلاقیات به ظاهر متمدنانه. مردی که اولین گام اشتباه بشریت را فاصله گرفتن از طبیعت و به تعبیری وانهادن جهان و هستی می‌داند. آدمی که پیش از این او را در آثار کازانتزاکیس به خصوص زوربا و قبل از آن «در چنین گفت زرتشت» نیچه دیده‌ایم.

قدرت سگ

 همه انسان‌ها بی آنکه لحظه‌ای به خودشان فکر کنند چرخ دنده‌ای هستند از ماشین بزرگی به نام جامعه. جامعه بشری از ابتدای دوران مدرن به طرف همبسته شدن بیشتر پیش رفته است. زیست هریک از ما با هزاران نخ مرئی و نامرئی به آن نظام اجتماعی مسلط متصل کرده است. در واقع نظام سرمایه‌داری همه چیز زندگی ما را تحت سلطه خودش گرفته است. اوست که سلیقه و انتخابش را به ما تحمیل می‌کند. سلسله‌ای نظام‌مند از ارزش‌ها و معیارها را به ما حقنه می‌کند. به ما می‌گوید درست و نادرست چگونه است. خیر و صلاح ما در چیست. بی آنکه بدانیم یا حس کنیم این ارزش‌ها و معیارها را از دوران کودکی و از درون محیط خانه و سپس مدرسه به ما تزریق شده است. نه تنها به آن باور داریم بلکه آن را حقیقتی غیرقابل انکار می‌پنداریم. اما آدمی مثل فیل به این ارزش‌ها و معیارها که آزادی انسان را محدود می‌کنند تسخر می‌زند. او نمی‌خواهد یک خرده بوژوای حقیر یا یک شبه اشراف‌زاده تقلبی باشد. او می‌خواهد خودش باشد. آدمی آزاد و مستقل که بخشی از طبیعت است نه همچون جرج که به دیدن طبیعت می‌رود. او با همین نگاه، پیتر را که روحی جستجو گر و نگاهی هنرمندانه دارد به خود جذب می‌کند.

 فیل آدمی است که خلاف جریان اصلی شنا می‌کند. به همین دلیل هم دیگران تاب تحمل او را ندارند. او قوی و یکدنده است. او راز زندگی و معنای واقعی زندگی را دریافته است و حاضر به همنوایی با دیگران نیست. به ارزش‌های آنان به معیارهای آنان و به داوری آنان بی اعتناست. او آن چنان که می‌خواهد و درست می‌پندارد زندگی می‌کند. بدیهی است که چنین آدمی محکوم به تنهایی و محکوم به مرگ خواهد بود. در یکی از یادداشت‌هایی که به این فیلم پرداخته بود آمده بود که پیتر با بریدن تکه‌ای از پوست گاوی که در بیابان به دلیل ابتلا به سیاه زخم تلف شده بود و دادن او به فیل درواقع می‌خواسته انتقام بگیرد و فیل را به سیاه‌زخم آلوده کند. اما به گمان من چنین قصدی در پیتر نبود. او صرفا برای خوشحال کردن فیل و تمام شدن بافتن آن رشته چرمی و برای جبران خطای رز که پوست‌ها را به سرخپوست‌ها بخشیده بود چنین کاری کرد و مرگ فیل اتفاقی ناخواسته بود.

 به نظر می‌رسد که نام فیلم، یعنی قدرت سگ، اشاره به شخصیت قدرتمند فیل دارد. در اساطیر یونانی و رومی و در فرهنگ مسیحی سگ موجود شومی نیست. روح شیطانی ندارد. بلکه برعکس نشانه و مظهر دوستی و وفاداری و محافظت از انسان است. سگ چنانکه می‌دانیم وقتی در مقام دفاع از گله برمی‌آید پاپس نمی‌کشد. تا پای مرگ می‌جنگد. سگ دشمنش را از یاد نمی‌برد. وای به حال کسی که با قدرت او دربیافتد. به نظر می‌آید که اشاره به قدرت سگ اشاره به خوی جنگندگی اوست. شاید منظور نویسنده آن دعا در واقع این باشد که محبوبش در چنین موقعیتی قرار نگیرد. زیرا قدرت سگ شگفت‌انگیزست. اگر قدرت سگ اشاره به فیل باشد در همین خوی جنگندگی و آشتی‌ناپذیری او تا دم مرگ است.

 از آنجا که این دعا ترجمه‌ای از زبان لاتین است نمی‌توان از دقت آن مطمئن بود.ممکن است در ترجمه از لاتین به انگلیسی بخشی از مفهوم اصلی یا معناهای ضمنی دیگر آن حذف شده باشد.

 صرف نظر از نام فیلم و علت نامگذاری می‌توان گفت که این فیلم همانند دیگر فیلم معروف این کارگردان یعنی فیلم «پیانو» بیان نوعی تقابل بین دو رویکرد به زندگی است.

فیلم قدرت سگ علیرغم کارگردانی خوب «جین کمپیون» و بازی‌های عالی بازیگران به خصوص «بندیکت کامبریچ» در نقش فیل یک نقص آشکار دارد. به نظر می‌رسد اگر مکان داستان و محل اتفاق این فیلم به جای غرب آمریکا در همان نیوزیلند با همان مشخصه‌های اجتماعی نیوزیلند و استرالیا در اوایل قرن بیستم اتفاق می‌افتاد، آن تقابل اصلی در فیلم نه تنها آشکارتر بلکه قرین به واقعیت نیز می‌‌بود. به خصوص وقتی به یاد آوریم که در این کشورهای مستعمره که با کوشش مهاجرانی که عمدتا از طبقات فرودست بودند و با اتکاء به اراده و تلاش فردی آنان به تدریج آباد شده و با گشاده دستی طبیعت به ثروت و مکنت رسیدند، چگونه فرهنگ شبه‌اشرافی استعمارگران و بورژواهای نوکیسه بر آنجا مسلط شد و به چنین تقابلی انجامید. چگونه آدم‌هایی نظیر جرج با پذیرفتن فرهنگ نوکیسه‌گی، توانستند افرادی مثل فیل را از چرخه کار و زندگی حذف کنند. به همین دلیل اتفاق افتادن چنین ماجرایی در غرب آمریکا آن هم هشت سال بعد از جنگ جهانی اول و شصت سال بعد از جنگ داخلی آمریکا که قطعا هیچ سنخیتی با واقعیات تاریخی و اجنماعی ندارد نشان‌دهنده کج سلیقگی یا بی‌توجهی کارگردان است.

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: اسکار ۲۰۲۲: این یک وسترن نیست – نگاهی به فیلم «قدرت سگ»