سریال راز بقا قسمت ۳ سوم چه شد؟

رحیم که در حیاط خانه مخفی شده،از فرصت استفاده می کند و یک جعبه فایزر بر می دارد و فرار می کند.نگهبان مسلح خانه به دنبال او می رود و چندین بار به سمتش شلیک می کند.

رحیم که از دست نگهبان فرار کرده،گوشه خیابان می نشیند و شروع به فریاد زدن می کند و می گوید که فایزر اصل برای فروش دارد.فردی یک واکسن از او می گیرد و بارکد کالا را چک می کند و می فهمد که اصل است.همه دور رحیم جمع می شوند و قیمت می پرسند‌.رحیم می گوید که دانه ای ده تومن است و هر کس که ندارد و واقعا نیاز دارد به جای پول صلوات بفرستد.همه با صدای بلند صلوات می فرستد.رحیم می پرسد:《یعنی هیچکدومتون پول ندارین؟》جمعیت بار دیگر صلوات می فرستد.رحیم فایزرها را بین مردم پخش می کند.فردی با گوشی از رحیم فیلم می گیرد.

زمان به روز خاکسپاری رحیم بر می گردد‌.برادر رحیم،حاتم رو به دوربین ایستاده و می گوید که او و رحیم در ظاهر با هم مشکل داشتند،اما در باطن جانشان را هم برای یکدیگر می دادند.حاتم می گوید که دلش می خواست عروسی برادرش را ببیند و یک بار هم برای او خواستگاری رفتند،اما رحیم به خواستگاری نیامد و به خاطر رودربایستی مجبور شد خودش با دختر ازدواج کند و الان هم یک دختر شش ساله دارد.مدتی قبل هم دختر دیگری را برای او دیدند و اقداماتی هم انجام دادند و امیدوار است که اینبار مجبور نشود که پادرمیانی کند.

“مدتی قبل از مرگ رحیم”

رحیم به جرم فروش واکسن تقلبی به زندان می رود.

در گالری کاساندان تلفن زنگ می خورد و یکی از فروشنده ها به تلفن پاسخ می دهد.دختر فروشنده از رحیم می پرسد که چرا از اوین به آنها زنگ زده است‌،بیتا گوشی را از دختر می گیرد و می پرسد که چه کار دارد؟رحیم می گوید که می داند دلش برایش تنگ شده است و امروز روز ملاقات است.بیتا می گوید:《هست که هست》رحیم می گوید که دوباره هم زنگ می زند،اما قول نمی دهد.

این را هم ببینید:  سریال راز بقا - قسمت اول

حاتم همراه همسر سابقش،دخترش را به پارک برده است.کیانا می رود تا با دوستش تاب بازی کند.حاتم از ریحانه می خواهد که پنج تومن به حسابش بریزد و بعدا به او پس می دهد.ریحانه می گوید که مگر هفته پیش سه و نیم به او نداده؟مگر ماهی یک سکه به او نمی دهد؟حاتم می گوید که سکه شرط طلاق بوده و آنها را هم مادرش برای آینده کیانا جمع می کند.در عوض وقتی که رئیس جمهور یا نماینده مجلس شود، همه اینها را برایش جبران می کند.ریحانه می گوید که کمی به فکر باشد و برادرش به زندان افتاده و مادرش از غصه در حال دق کردن است.حاتم از ریحانه می خواهد که سند خانه اش را برای برادرش گرو بگذارد.ریحانه دست کیانا را می گیرد تا برود و از حاتم می پرسد که می داند که خاندانی،پیرمرد پولداری که مادرش از او پرستاری می کند به فکر ازدواج با مادرش است؟ریحانه که می رود،حاتم می گوید:《چرا به فکر خودم نرسیده بود؟خاندانی باید سند بزاره،بعدشم راجب امر خیر با هم صحبت می کنیم》

رحیم در پیش هم سلولی هایش در زندان نشسته است.ریش سفید زندان،از رحیم می پرسد که با دخترش بیتا چه کار دارد؟رحیم با تعجب می گوید که بیتا به او نگفته بود که پدرش در زندان است.پدر بیتا می گوید که بیتا خواستگاری به اسم افشین دارد که خیلی پولدار است.رحیم بلند می شود که برود و می گوید که منظورش را فهمیده و دیگر با دخترش کاری ندارد.پدر بیتا می گوید که غلط کرده و باید با بیتا ازدواج کند و بچه دار شود،حتما بیتا او را دوست دارد و اگر نه به محل کارش نمی آمد.او برای رحیم تعریف می کند که بیتا به خاطر او به افشین قول ازدواج داده است‌،ولی افشین خودش باعث شده که او به زندان بیافتد.الان هم باید بیتا را از دست افشین نجات بدهند،حتی اگر به قیمت حبس ابد او تمام شود.

این را هم ببینید:  اعتراض مهران غفوریان، نه به سانسور که به سانسور خودش در قسمت سوم فصل ششم برنامه (مسابقه)‌ جوکر

زینت خانم به مغازه حاجی الماسی می رود و می گوید که می خواهد برای مشورت به خانه آنها بیاید.زینت خانم در خانه اش برای حاجی الماسی تعریف می کند که پسر خاندانی تمام اموالش را بالا کشیده و امروز که برای کار به خانه او رفته بوده دیده که با چمدانهایش گوشه خیابان ایستاده است و دلش به حال او سوخته و او را به خانه آورده تا در زیر زمین خانه شان ساکن شود.

در همین زمان حاتم می رسد.حاج الماسی به حاتم می گوید که امروز مادرش امر خیری انجام داده است.حاتم می گوید که در جریان است،ولی شرطی دارد و اینکه دویست و پنجاه سکه شیر بها می خواهد.مادرش می گوید که خیلی بی حیاست و از حاج الماسی می خواهد که او را توجیه کند‌.حاج الماسی ماجرا را برای حاتم تعریف می کند.زینت خانم می گوید که حاتم نیتش خیر است و دنبال سند برای آزادی برادرش است و سند خانه آنها هم که گرو بانک است.زینت خانم با گریه به حاج الماسی نگاه می کند و می گوید ‌که تنها چیزی که به جز خانه دارند یک دهم از یک دنگ یک مغازه است که آن هم رویش نمی شود که بگوید.حاتم هم با لبخند به حاج الماسی زل می زند‌.حاج الماسی می گوید که منظورشان را فهمیده و به ایرج شاگردش می‌گوید که سند مغازه را بیاورد.

 

زمانی که رحیم آزاد می شود.افشین و راننده دم در زندان  منتظر او هستند.ایرج می آید و رحیم را سوار می کند.افشین از راننده می خواهد که آنها را تعقیب کند،چون برای رحیم برنامه دارد.اما چند لحظه بعد،افراد اردشیر می رسند و به زور رحیم و ایرج را سوار ماشین می کنند و می برند.افشین می گوید پس رحیم آدم کله گنده ای است و به این راحتی نمی شود سرش را زیر آب کرد.

این را هم ببینید:  برنامه‌های نوروزی ۱۴۰۱ |‌ چه چیزی را کجا ببینیم؟

افراد اردشیر،رحیم و ایرج را به خانه ای دور افتاده می برند.اردشیر می آید و از رحیم می پرسد که آدم چه کسی است و برای چی خانه را دید می زده و واکسن دزدیده است؟رحیم می گوید که قبلا گفته و باز هم می گوید که سوار وانت شد و اتفاقی به آن خانه رفته بود.اردشیر می رود و به یکی از افرادش می گوید که باز هم از رحیم همین را بپرسد و اگر جواب نداد او را بکشد.رحیم می گوید که چون در زندان بوده،آدم خطرناکی است و الان هم میخواهد به توالت برود‌.او از جایش بلند می شود و به سمت آدم اردشیر می رود.مرد هم  دو گلوله به سینه او شلیک می کند و رحیم روی زمین می افتد.ایرج هم غش می کند و کنار رحیم می افتد.

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: سریال راز بقا قسمت ۳ سوم چه شد؟