احمد توکلی: سر بنی صدر کلاه رفت - Gooya News

احمد توکلی: سر بنی صدر کلاه رفت - Gooya News
گویا

بنی صدر با شلوار کردی روی کاناپه بود، وارد که شدیم،«یالله» گفت و از جایش بلند نشد

احمد توکلی، از فعالان سیاسی روزهای آغازین پیروزی انقلاب، سخنگوی دولت رجایی و وزیر کار مستعفی کابینه اول میر حسین موسوی ، در گفت و گو با شماره نوروزی «آگاهی نو» ، ناگفته های از آن برهه تاریخی را بیان کرده است.

آقای توکلی از اینجا شروع کنیم که اساسا ابوالحسن بنی صدر چرا و چگونه در فضای ابتدای پیروزی انقلاب به یک پدیده تبدیل شد. توانست توجهات زیادی را به خود جلب کند و با رای بالا در رقابت با دیگر کاندیداها رئیس جمهور شود. به نظر شما چرا بنی صدر خیلی زود اصطلاحا «گل» می‌کند؟

ابوالحسن بنی‌صدر پسر یک مجتهد در همدان بود. وقتی مرحوم امام (ره) به فرانسه عزیمت کردند، بنی صدر هم رفت و آمد زیادی به محل استقرار امام داشت و در حقیقت به امام نزدیک شد. او در فرانسه زندگی می‌کرد، وقتی به همراه امام در سال ۵۷ به ایران برگشت، به عنوان یک ایرانی مسلمان و انقلابی در تبعید شناخته شد. و همت اصلی خود را به حمایت از انقلاب و حمله به مارکسیست‌ها گماشت؛ به خصوص که اقتصاددان هم تلقی می‌شد. در چنین فضایی بود که او به تعبیر شما گل کرد و معروف شد.

نقطه تاریخی زندگی بنی صدر انتخابات ریاست جمهوری و موفقیت او در این انتخابات بود. او نسبت به رقیبان خود در انتخابات قوی تر ظاهر شد. تحصیل کرده غرب بود، آنجا زندگی کرده بود و تلاش داشت از خود یک جهان دیده و جهان شناس و یک اقتصاددان برجسته تصویر کند. از طرفی چون پسر یک آیت الله بود، اگر انتقاداتی هم به بعضی از روحانیون داشت، حساسیت زیادی برنمی انگیخت چون می‌گفتند از خودمان است. مردم در انتخابات از یک طرف با کاندیدایی مثل مرحوم به حمایت از انقلاب و حمله به مارکسیست‌ها گماشت؛ به خصوص که اقتصاددان هم تلقی می‌شد. در چنین فضایی بود که او به تعبیر شما گل کرد و معروف شد.

نقطه تاریخی زندگی بنی صدر انتخابات ریاست جمهوری و موفقیت او در این انتخابات بود. او نسبت به رقیبان خود در انتخابات قوی تر ظاهر شد. تحصیل کرده غرب بود، آنجا زندگی کرده بود و تلاش داشت از خود یک جهان دیده و جهان شناس و یک اقتصاددان برجسته تصویر کند. از طرفی چون پسر یک آیت الله بود، اگر انتقاداتی هم به بعضی از روحانیون داشت، حساسیت زیادی برنمی انگیخت چون می‌گفتند از خودمان است. مردم در انتخابات از یک طرف با کاندیدایی مثل مرحوم حسن حبیبی مواجه شدند و از سوی دیگر با بنی صدر، بنی صدر خیلی غرا نطق می‌کرد، هر کجا برای س خنرانی می‌رفت، غوغا به پا می‌کرد و بلد بود هر چیزی را در جای خود به کار ببرد و به نفع خود اقدام کند. . البته همیشه حرف‌های خوب تمیزد ولی همیشه متناسب با هدف حرف میزد، تحریک مردم را خوب آموخته بود.

در همان دوره انتخابات، ایشان شهر به شهر میگشت و برنامه هایش را بیان می‌کرد، از جمله به شهر ما یعنی بهشهر هم آمد که من دادیار دادگاه انقلاب و رئیس کمیته آنجا بودم. من دو جا موج جمعیت را درک کردم؛ یکی همین مراسم س خنرانی بنی صدر در بهشهر و دیگری طواف خانه خدا در مکه، جمعیت خیلی زیادی به مسجد جامع بهشهر آمده بود، جای سوزن انداختن نبود. تا جایی که من برای جان آقای بنی صدر احساس خطر کردم و رفتم بالای میز و اعتراض کردم که آرام باشید. من البته طرفدار بنی صدر نبودم و به او رای ندادم ولی به اقتضای مسئولیتی که داشتم، در آن مراسم حضور یافتم و توانستم جلسه را برای سخنرانی آرام کنم. یک شور و هیجان همراهانه‌ای به نفع بنی صدر در کل کشور ایجاد شده بود. همه اینها یک طرف، ترفند اعلام کاندیداتوری انتخابات و حذف جلال الدین فارسی یک طرف. پیش از آغاز انتخابات بنی صدر روزی تنها به دیدار امام رفت؛ به محض خروج از اتاق، گروه تلویزیونی اعزامی از تهران روی او زوم کرد و از انتخابات پرسید. او با لبخندی پیروزمندانه گفت از همین لحظه کاندیداتوری خود را در انتخابات ریاست جمهوری اعلام میکنم! با این ترفند سر زبانها انداخت که آقای بنی صدر با اجازه یا موافقت امام این کار را کرده است. به این معنی که امام از انتخاب او پشتیبانی می‌کند. قرینه بر این امر انصراف جلال الدین فارسی به توصیه امام بود. داستان از این قرار بود که حزب جمهوری اسلامی آقای جلال الدین فارسی را کاندیدای خود اعلام کرد. طرفداران بنی صدر مطرح کردند که پدر ایشان در افغانستان به دنیا آمده است و ایشان ایرانی است ولی ایرانی الاصل نیست و چون قانون اساسی یکی از شروط کاندیدای ریاست جمهوری را این شرط قرار داده بود، بنابراین آقای فارسی نمی تواند کاندیدا شود. بحث جدی درگرفت و سرانجام امام فرمودند که چون اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری انقلاب است نباید شبهه‌ای وجود داشته باشد. به همین دلیل آقای فارسی کناره گیری کرد و دست حزب جمهوری اسلامی خالی ماند و قوی ترین رقیب آقای بنی صدر از انتخابات کناره گیری کرد.

مواضع انتخاباتی آقای بنی صدر در چارچوب حمایت از انقلاب بود یا از همان ابتدا زاویه هایی با گفتمان انقلابی در او وجود داشت؟

خیر، در این موقع مواضعش در چارچوب حمایت از انقلاب بود. به ویژه که حملاتش به مارکسیست‌ها به مذاق مسلمانان خوش آمده بود. تا اینکه انتخابات به پایان رسید و مواضع او به تدریج علیه حزب جمهوری اسلامی و روحانیت آشکار شد. بنی صدر به دلیل زندگی در غرب به نقش آفرینی رسانه‌ها در تحولات، آگاهی داشت و کار رسانه‌ای را می‌دانست. نقش حزب را هم می‌شناخت. در واقع انتشار روزنامه انقلاب اسلامی بلندگوی رسانه‌ای او بود و «دفتر هماهنگی همکاری‌های مردم با رئیس جمهور به مثابه حزب او عمل می‌کرد. در روزنامه اش بازتر برخورد می‌کرد، صریحتر مینوشت و آنجا را کرده بود مرکز هجمه به حزب جمهوری اسلامی، به مرحوم آیت الله بهشتی هم خیلی حمله می‌کرد.

جامعه روحانیت مبارز در انتخابات از بنی صدر حمایت کرد چرا حزب جمهوری اسلامی از او حمایت نکرد؟ آیا در فاصله پیروزی انقلاب تا انتخابات حزب و مخالفان بنی صدر شناختی از او پیدا کرده بودند و زاویه هایی بین آنها به وجود آمده بود؟

افرادی مثل ما خیلی زود بنی صدر را شناختیم. خود من با وجودی که آشنایی نزدیکی با او نداشتم و او را ندیده بودم اما از روی مواضع و برخی کتابهایش او را شناختم. یک کتابی دارد به نام «کیش شخصیت) که خودش مصداق بارز همین کتاب بود. حزب جمهوری اسلامی هم علیه بنی صدر موضع داشت. در حقیقت مخالفان بنی صدر خیلی زود متوجه شدند که او هم به لحاظ شخصیتی و هم از لحاظ فکری و نظری با انقلاب سازگار نیست.

در این میان، مرحوم امام هم بین اختلاف نظرها، ابتدا از بنی صدر حمایت می‌کرد و معتقد بود که اولین رئیس جمهوری اسلامی نباید شکست بخورد. آقای بهشتی و چهره‌های دیگر حزب هم از امام اطاعت می‌کردند. من در سه جلسه دیدار با امام حضور داشتم که موضوع آن بنی صدر بود. بار اول حدود ۴۰ نماینده جوان مجلس بدون وقت قبلی به دیدار امام رفتیم. سه نفر از جمله من مامور صحبت شده بودند. وقتی نوبت به من رسید، تا شروع کردم و هنوز خیلی صحبت نکرده بودم که امام متوجه شد می‌خواهم درباره بنی صدر صحبت کنم. لبخندی زدند و گفتند: «درست می‌شود. من هم دیگر صحبت نکردم. امام ما را آرام کرد. علی آقامحمدی که الان عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است نیز آن روز نماینده مجلس و همراه ما در دیدار با امام بود. بعد از جلسه گفت احمد آقا اگر دیدار امام نمی آمدیم و صحبت‌های آرام بخش امام را نمی‌شنیدیم، فردا ۴۰ شهر را از طریق نماز جمعه شلوغ می‌کردیم. چه خوب شد آمدیم پیش امام.

بار دوم جمعی شامل آقایان خامنه ای، هاشمی رفسنجانی، محمد یزدی، محمدعلی رجایی، سیداکبر پرورش، شیخ محمد منتظری و من به محضر امام رفتیم، آقای خامنه‌ای غزلی از حافظ خواند خطاب به امام که یک بیتش این بود «من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان / قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو»، گلایه کرد و توضیح داد که بنی صدر دارد در ارتش یارگیری می‌کند و با نام بردن از یکی از فرماندهان ارتش افزود اگرچه اینان مسلمانان خوبی هستند، اما چندان تقوا ندارند که جذب آقای بنی صدر نشوند. امام خندهای کرد و گفت همه مان همین جور هستیم. بعد، آقای هاشمی هم علیه بنی صدر حرف زد. بعد آقای یزدی، و آقای پرورش که جزو هیأت مصالحه بین بنی صدر و رجایی بودند، مواضع بنی صدر را نقد کردند. نوبت به من رسید. عرض کردم: «شما به ما می‌فرمایید، آرام باشید و موضع نگیرید. از آن طرف آقای بنی صدر نوار کاست پر می‌کند و از دزفول به تهران می‌فرستد و به مجلس حمله می‌کند، علیه مجلس نامه سرگشاده می‌نویسد، در میدان آزادی سخنرانی می‌کند، به مجلس هجمه می‌کند. شما که به او چیزی نمی گویید، به ما هم چیزی نگویید اجازه دهید حرف خودمان را علنی بگوییم.» امام باز هم با همان لبخند بر لبانشان گفتند: شما هم می‌کنید. من گفتم کجا این کار را کرده ایم؟ امام فرمود این نامه‌ای که دیروز آشیخ محمد (اشاره به آقای محمد منتظری) نوشت، خوب بود؟ روز گذشته آقای محمد منتظری نامه مفصلی با خط خوش نوشته بود و انتقادات تندی به بنی صدر کرده بود. بالای نامه نوشته بود محرمانه ولی آن را بین همه نمایندگان توزیع کرده بود. برای من جالب بود که امام نامه را خوانده بود و به حساب همه ما گذاشت. آقای منتظری خندید و گفت «صدتا نامه او نوشت، یکی هم ما نوشتیم.» امام باز هم ما را به آرامش دعوت کرد.

بار سوم آقای هاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس می‌خواست به ملاقات امام برود، بنده و آقای یار محمد را که هر دو عضو هیات رئیسه بودیم، به همراهی دعوت کرد. من حدس میزدم علت دعوت ما این بود که مواضع ما را می‌دانست و می‌خواست امام صحبت‌های ما علیه بنی صدر را بشنود و خودش کمتر حرف بزند. مرحوم آقای هاشمی آدم زیرکی بود. خداوند رحمتش کند. بعد من به امام گفتم که در برخورد با بنی صدر با همان شیوه برخورد با سازمان مجاهدین عمل می‌کنیم. شما کلیاتی را می‌گفتید و ما می‌رفتیم و مصادیق را باز می‌کردیم برای مردم. الان هم می‌شود درباره بنی صدر به مصداق بپردازیم؟ امام فرمود که الان جنگ است و شرایط حساس و خطرناک، البته باید کلیات حرف را زد. این س خن در حکم اولین جوانی بود که از امام گرفتیم. امام البته اضافه کردند که نباید اجازه دهید فضا متشنج و شلوغ شود. من عرض کردم اگر در مجلسی جو دست ما باشد و زمینه مهیا باشد، می‌شود اسم آورد؟ امام فرمود عمده آن است که شلوغ نشود. بعد از این ما رفتیم و مواضع انتقادی و مخالفت‌های خود با بنی صدر را علنی تر مطرح کردیم و او را تخطئه می‌کردیم.

عموم مردم آگاهی عمیقی نسبت به افکار بنی صدر نداشتند؛‌ای ابتدا فرصت تبیین علنی و نقد مواضع او را داشتیم، شاید این قدر می‌نمی شد. من یک بار در مسجد رستم کلا که الان شهری در جوار است، سخنرانی می‌کردم. مسجد هم پر بود از جمعیت. روح النشسته بودم و شاخص‌های خط امام را تشریح می‌کردم؛ گفته‌های من بدون آنکه از بنی صدر نامی ببرم، نشان می‌داد که رفتار او با خطای تعارض دارد، یکی از بچه هایی که اتفاقا در انتخابات مجلس در ستاد خود من کار می‌کرد، یکباره بلند شد و با صدای رسا گفت: «احمد آقا تو که داری همه اش علیه بنی صدر حرف می‌زنی. من رو به مردم کردم و گفتم من اسم بنی صدر را نیاوردم اما هر کسی که این طوری نیست، ضد خط امام است. به یکباره در تایید صحبت من صدای صلوات و تکبیر بلند شد. کم کم اینگونه محیط‌های مردمی را آماده می‌کردیم.

در حقیقت شما مخالفان به این نتیجه رسیده بودید که به هر نحو ممکن بنی صدر را باید کنار زد و مقدماتش را آماده می‌کردید؟

بله. ولی اینکه چرا به این نتیجه رسیدیم، مهم است. آقای بنی صدر وقتی رجایی را به نخست وزیری پذیرفت، در حقیقت سرش کلاه رفت. با خود فکر می‌کرد رجایی که سواد درست و حسابی ندارد و مقهور او در دولت می‌شود. رجایی را هم ما مجلسیها و حزب جمهوری جلو انداختیم.

ببخشید من درست متوجه شدم؟... سر بنی صدر کلاه رفت؟

بله، رو دست خورد. فکر می‌کرد میتواند رجایی را مدیریت کند. یک جلسه غیررسمی و محرمانه به میزبانی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی برگزار می‌شد. در این جلسه، آقای پرورش و آقای رجبعلی طاهری که هر دو عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودند، حضور داشتند. آقای الویری و آقای فضل علی عضو سازمان مجاهدین انقلاب و نماینده مجلس بودند. آقای بهزاد نبوی از طرف سازمان شرکت می‌کرد. آقایان اسدالله بیات، متکی، آقامحمدی، یارمحمد، شهید شاهچراغی، اسدی نیا و من هم بودیم. ما آن زمان در فکر این بودیم که چه کسی نخست وزیر شود، بهتر است. عده‌ای را هم دعوت کردیم و با آنان مصاحبه و گفت وگو کردیم. آقای محمد غرضی هم یکی از گزینه هایی بود که دعوت کردیم. بهزاد نبوی و دو سه نفر دیگر با او صحبت کردند. آقای نبوی در انتها گفت ما سه ساعت با آقای غرضی صحبت کردیم و اخر نفهمیدیم ولایت فقیه را قبول دارد یا ندارد!

در هر صورت ما بدون آنکه از آقای رجایی دعوت کنیم، چون او را می‌شناختیم به نخست وزیری او رسیدیم. من مامور شدم که با شهید رجایی صحبت کنم. فردای آن روز در راهروی مجلس همدیگر را دیدیم من به او گفتم چطور است شما نخست وزیر شوی، گفت نه نه نه. من اموزش و پرورشی هستم و آنجا را خیلی مهم می‌دانم. الان کفیل آموزش و پرورش هستم و می‌خواهم از نمایندگی مجلس استعفا بدهم و بروم وزیر آموزش و پرورش شوم. چون آنجا خیلی مهم است. من گفتم تو چقدر ساده ای! اگر نخست وزیر شوی، یک وزیر مثل خودت برای آنجا انتخاب میکنی و برای ۱۹ وزارتخانه دیگر هم آدم حسابی می‌گذاری. به همین سادگی و صمیمیت گفت چه حرف خوبی میزنی. میپذیرم. همین طور ساده ساده.

ما رفتیم مقدمات کار را برای نخست وزیری آقای رجایی فراهم کردیم . آقای پرورش و آقای طاهری مامور شدند که در شورای مرکزی حزب، آقای رجایی را مطرح کنند و از او برای نخست وزیری دفاع کنند. حزب جمهوری اسلامی هم این پیشنهاد را تصویب کرد. مجلس هم مقاومتی نداشت. رجایی آمد و گفت که من مقلد امام، فرزند مجلس و برادر رئیس جمهور هستم. مجلس هم رای خوبی به او داد و نخست وزیر شد. از اینجا اختلاف رجایی و بنی صدر شروع شد.

اجازه دهید، سر این ماجرا بحث هست. شما می‌گویید بنی صدر، رجایی را پذیرفته به عنوان نخست وزیر. اما آنگونه که از مواضع خود بنی صدر برمی آید، او مدعی است که مرحوم رجایی به او تحمیل شده است. حتی در حکمی که برای رجایی می‌نویسد، اشاره دارد به شرایط موجود که مستقیم یا غیرمستقیم می‌گوید رجایی نخست وزیر من نیست.

اصلا بنی‌صدر آدمی نبود که بشود چیزی را بر او تحمیل کنی، زیربار نمی رفت. آنقدر مغرور بود و می‌گفت من مستظهر به رای مردم هستم.

بنی صدر کاندیداهای دیگری را مد نظر داشت. حتی به آقای میرسلیم هم راضی شده بود اما مخالفان نپذیرفته بودند.

نه اینطور نیست. واقعا نخست وزیر بر او تحمیل نشد. بنی صدر خودش را قوی ترین سیاستمدار ایران می‌دانست. در جو عمومی هم از ما مخالفانش محبوب تر بود. رجایی مرا صدا کرد و گفت که بیایید بنشینیم درباره انتخاب وزرا مشورت کنیم. به من گفت که برای وزارت کار برنامه بده. وقتی لیست رجایی منتشر شد، بنی صدر چهار نفر را نپذیرفت؛ بنده برای وزارت کار، آقای میرحسین موسوی برای وزارت امور خارجه، آقای محسن نوربخش برای وزارت اقتصاد و آقای بهزاد نبوی به عنوان وزیر مشاور. آقای انواری از جامعه روحانیت و آقای یزدی از جامعه مدرسین هم به عنوان حکم انتخاب شده بودند و می‌خواستند درباره ما چهار نفر حکمیت کنند.

منبع خبر: گویا

اخبار مرتبط: احمد توکلی: سر بنی صدر کلاه رفت - Gooya News