«سلما»؛ دیروز تا امروز جنبش آزادی‌خواهی سیاهپوستان

«سلما»؛ دیروز تا امروز جنبش آزادی‌خواهی سیاهپوستان
خبر آنلاین

ایوا دوورنی در سومین فیلم سینمایی کارنامه‌اش پس از «من تو را دنبال خواهم کرد» و «وسط ناکجا»، سراغ سوژه جسورانه‌ای رفته؛ بیوگرافی مارتین لوتر کینگ که نقشی تعیین‌کننده در موقعیت و جایگاه امروزی سیاهپوستان آمریکا دارد.

دستاوردهای این شخصیت؛ با تکیه بر مبارزات مدنی مبتنی بر عدم خشونت، از سال ۱۹۵۵ تا زمان ترور در سال ۱۹۶۸ بی‌شمار بوده، اما از مهمترین آنها که فیلمساز تمرکز درام خود را بر آن استوار کرده، احقاق حق رأی برای سیاهپوستان است. انتخاب همین سویه فیلم را واجد تمرکز کرده؛ هم بر هدف و دستاورد و نیاز دراماتیک محوری، هم بر رویدادهای خطی و مهمتر از همه اینکه باعث هویت‌مندی کاراکترهای متعدد پیرامونی شده است.

فیلم ایوا دوورنی با سکانس دریافت جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۶۴ توسط دکتر مارتین لوتر کینگ (دیوید اویلوو) برای مبارزه با نابرابری نژادی از طریق مبارزه بدون خشونت آغاز می‌شود که به طور موازی به دو خط فرعی پیوند می‌خورد؛ خشونت علیه سیاهپوستان با بمب‌گذاری در کلیسای بیرمنگام آلاباما و ممانعت از ثبت رأی یک زن سیاهپوست در سلما آلاباما که دو سویه تعیین کننده مبارزات لوتر کینگ در طول این درام دو ساعته هستند؛ مبارزه با خشونت علیه سیاهپوستان و ممنوعیت حق رأی آنان.

در واقع فیلمساز به شکلی هوشمندانه مقطعی ملتهب و دراماتیک از زندگی واقعی این رهبر جنبش آزادیخواه را انتخاب کرده و به همین واسطه توانسته به فیلم خود وجه متمایزی نسبت به بیوگرافی‌های متداول بدهد که ویژگی مهم و قابل تأمل آن است.

فیلمی که به واسطه روایت خطی و بدون تکیه بر فلاش‌بک و اطلاعات فرامتنی در زمان فشرده درام پیش می‌رود و در عین حال به واسطه نوع روایت متمرکز و ساختاری که فیلمساز برای نشانه‌گذاری رویدادهای مستند واقعی انتخاب کرده، منحصر به فرد شده است.

بخشی از این ویژگی بازمی‌گردد به شکل گزارش‌گون روایت فیلم که رویدادها به واسطه زیرنویس‌های منتسب به گزارش‌های اف بی آی روی تصاویر پیش می‌روند. روایتی که نوعی نخ تسبیح برای پیوند رویدادهای برآمده از هم است و حکم راوی پنهان ماجراهای سه ماه از زندگی لوتر کینگ را در سال ۱۹۶۵ دارد؛ سه ماه تعیین کننده که منجر به راهپیمایی‌های تاریخی از سلما به مونتگمری برای احقاق حق رأی سیاهپوستان آمریکا به رهبری مارتین لوتر کینگ شد. هرچند پس از کشتار گسترده و انعکاس خشونت اعمال شده به این راهپیمایی صلح‌طلبانه با پیوستن سفیدپوستان به معترضان و اعطای مجوز برای این تظاهرات، بالاخره رییس جمهور آمریکا هم لایحه حذف محدودیت رأی‌گیری را به مجلس ارائه داد.

همانطور که اشاره شد به واسطه گستردگی و چندجانبه بودن مبارزات و جنبشی که لوتر کینگ رهبری آن را بر عهده داشته؛ محدود شدن درام در یک بازه زمانی مشخص که دستاوردی مهم و تعیین کننده داشته، کمک کرده که علاوه بر هدفمند شدن روند خطی داستان با داستانک‌های متعدد، شخصیت اصلی و کاراکترهای پیرامونی نیز واجد پردازش جزئی‌نگرانه و به گفته بهتر ملموس و باورپذیر شوند.
 

لوتر کینگ در مرکز داستان

در رأس شخصیت‌های متعدد فیلم هم کاراکتر محوری مارتین لوتر کینگ قرار می‌گیرد. معمولاً در گونه بیوگرافی شخصیت‌های مهم و اثرگذار؛ قهرمان به واسطه خوانش یک سویه تبدیل به ابرانسانی با مجموعه خصلت های نیک و فرازمینی بدون کوچکترین نقطه ضعف یا ابهامی می‌شود.

ایوا دوورنی در این فیلم توانسته با زاویه نگاهی منصفانه و متعادل؛ شمایلی زمینی و چند بعدی از لوتر کینگ بسازد بدون آنکه از او یک بُت ساخته شود. نگاهی انسانی هم به دستاوردها و مبارزات و تلاش‌های او، هم به نقاط ضعف انسانی‌اش که به‌خصوص در رابطه با زندگی خانوادگی و وفاداری به همسرش؛ کورتا اسکات (کارمن اجوگو) به آن پرداخته می‌شود.

این وجه در جنس نقش‌آفرینی بازیگر نقش لوتر کینگ و طبعاً نماهایی که کارگردان از تنهایی‌ها، ترس‌ها، تردیدها و آنچه در لحظات حساس پسِ ذهنش می‌گذرد، ثبت کرده نمود مطلوبی یافته و به باورپذیری و ملموس شدن شمایل این قهرمان کمک زیادی کرده است.

در مورد کاراکترهای پیرامونی نیز فیلمساز تلاش کرده با وجود تعدد شخصیت‌ها و البته اهمیت وامداری به واقعیت و مستندات، حضور آنها را هرچند کوتاه اما به گونه‌ای نشانه‌گذاری کند تا کارکرد معنادار پیدا کنند.

از نمونه‌های این پرداخت حساب شده می‌توان به شخصیت آنی لی کوپر (اپرا وینفری) اشاره کرد که تبدیل به نماد ممانعت از ثبت رأی سیاه پوستان و سرفصل طرح هدف لوترکینگ می‌شود. همچنین کاراکتر جیمی لی جکسون (لاکیث استنفیلد) که بدل به نماد کشتار و اعمال خشونت بیرحمانه در تظاهرات مسالمت‌جویانه سیاه‌پوستان می‌شود. کاراکتر لی وایت (جیووانی ریبیسی) که خشونت علیه سفیدپوستان حامی این جنبش را در ذهن مخاطب ثبت می‌کند و حتی حضور کوتاه مالکوم ایکس (نیجل تاچ) نیز چنین کارکردی در طول فیلم پیدا می‌کنند.

به این ترتیب در فیلم «سلما» با بیوگرافی سر و کار داریم که فقط شخصیت محوری وضوح و عینیت دراماتیک نمی‌یابد بلکه کاراکترهای پرتعداد پیرامونی که بخش اعظم آنها مابه ازای واقعی در تاریخ دارند، هویت یافته و به عنوان نماینده یک گروه یا قشر برای مخاطب شناسنامه‌دار و ملموس می‌شوند. این ویژگی مهمی در درام‌های این‌چنینی است که سایه قهرمان بر باقی کاراکتر سنگینی نکرده و همگی در خور نقش و کارکرد دراماتیک خود هویت می‌یابند.

فیلمساز این امتیاز را برای خود به عنوان یک درام پرداز قائل شده که در عین وفاداری به ماهیت تاریخی وقایع و اتفاقات و شخصیت‌های معاصر، تا حدی در آنها دست برده و برای رسیدن به یک اثر جذاب با پرهیز از نگاه سیاه و سفید، دستمایه‌های مستعد را دراماتیزه کند.

از جمله مصادیق آن می‌توان به درگیری‌های میان رییس جمهور جانسون (تام ویلکینسون)؛ سی و ششمین رییس جمهور آمریکا و مارتین لوترکینگ اشاره کرد که به شهادت منابع مستند چنین ماهیتی نداشته و از جمله موارد مورد انتقاد فیلم است.

فیلم «سلما» در سال ۲۰۱۴ به فاصله پنجاه سال از مبارزات آزادیخواهانه‌ای سخن می‌گوید که چه بسا برای مخاطب دور از ذهن به نظر بیایند؛ تلاش برای احقاق حق رأی برای جامعه سیاهپوستان و … اما جالب است که همان سال ساخت؛ بعد از اینکه عوامل فیلم برای اعتراض به کشته شدن اریک گارنر با تی ‌شرت‌هایی که روی آن نوشته شده بود (نمی‌توانم نفس بکشم) در اکران لس‌ آنجلس حضور پیدا کردند، رأی‌ دهندگان اسکار به استودیو پارامونت پیکچرز گفتند که از فیلم حمایت نخواهند کرد!

* منتشر شده در مجله نماوا/ 17 فروردین 1401

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: «سلما»؛ دیروز تا امروز جنبش آزادی‌خواهی سیاهپوستان