یاسین الحاج صالح: چرا آنتی‌امپریالیسم چامسکی امپریالیستی است؟

سه هفته بعد از آنکه پس از ۱۶ سال زندان در سوریه آزاد شدم، شروع به ترجمه کتابی به عربی کردم؛ کتابی از نوآم چامسکی با نام «قدرت‌ها و دورنماها: تأملاتی بر سرشت انسانی و نظم اجتماعی». مدتی زمان برد که دریابم زبان‌شناس پیشگام و منتقد سرسخت امپریالیسم آمریکایی با نویسنده این کتاب یکی‌ست. و آن را نمونه برجسته و ضروری مسئولیت‌پذیری سیاسی و اجتماعی دانشمندان و روشنفکران قلمداد کردم. مشارکت فعالانه او در جنبش حقوق مدنی و بسیج علیه جنگ ویتنام در کنار آثار پرشمار مکتوب‌اش درباره زبان‌شناسی و سیاست ستودنی بود. در کتابی که ترجمه کردم، دو مقاله درباره زبان‌شناسی، یک مقاله درباره مسئولیت روشنفکر و پنج مقاله درباره سیاست وجود داشت.

برای زندانیان سیاسی سابق کمونیست که سال‌های زیادی را در حبس سپری کرده و سقوط کمونیسم را همزمان با زندان تجربه کرده بودند، این چهره موثر آمریکایی اهمیت داشت. او به ما گفت که مبارزه برای عدالت و آزادی هنوز ممکن است،‌ که ما در جهان شریکانی داریم و تنها نیستیم، که سقوط بلوک شوروی می‌تواند رهایی‌بخش باشد، نه خسرانی کمرشکن.

دومین کتابی که همراه با یک زندانی سیاسی سابق دیگر ترجمه کردم، «زندگی در مخالف‌خوانی» روبرت بارسکی بود و درباره زندگی و سیاست چامسکی. حتی در آن مرحله ابتدایی نیز نسبت به نظام صلب تفکر چامسکی انتقادهایی داشتیم که با آمریکامحوری محدود شده بود و تنها تا بخشی از پس تحلیل بسیاری از مبارزه‌ها از جمله مبارزه ما برمی‌آمد. ما خود را در دو سطح در کشور خودمان از مخالفان می‌دانستیم: تقابل با رژیمی که گرایش‌های اشکارا تبعیض‌آمیز و سرکوب‌گرانه از خود نشان می‌داد؛ و نیز بیان دیدگاه‌های انتقادی درباره اتحاد جماهیر شوروی و کمونیسم آن. یک اصل اساسی حزب که من عضو جوان آن بودم، «استقلالیه» (استقلال یا خودآیینی) بود؛ به این معنا که ما و تنها ما تصمیم می‌گرفتیم که سیاست‌های درست برای کشور و مردم ما چیستند و نه مرکز دیگری در خارج کشور. پس ما مشتی یتیم نبودیم که دنبال پدرمان باشیم و انگیزه‌مان هم جایگزین کردن مارکسیسم ــ لنینیسم با نوعی آموزش اصول چامسکیایی نبود. اما همیشه تصور می‌کردیم که هدف‌مان یکی است: مبارزه با نابرابری و سرکوب در همه‌جا، و بر مبنایی برابر و برادرانه.

اما زمان آشکار کرد که این تصور توهم بوده چرا که ما تنها باید بار مسئولیت را بر دوش بکشیم. در ۱۱ سالی که از آغاز انقلاب سوریه در مارس ۲۰۱۱ گذشت، چامسکی حتی یک بار هم درباره سوریه ننوشته تا خوانندگان پرشمارش را از مخمصه این کشور آگاه کند. توضیحات پراکنده‌اش آشکار می‌کند که او به مبارزه سوریه همچون هر مبارزه دیگری تنها از دریچه قاب امپریالیسم آمریکایی نگاه می‌کند و به همین خاطر نسبت به خصوصیات سیاست و جامعه و اقتصاد و تاریخ سوریه غافل است.

به علاوه، درک او از نقش آمریکا از نوعی آمریکامحوری منطقه‌ای به قسمی الاهیات تغییر کرده که در آن ایالات متحده جایگاه خدا ــ هر چند خدایی تبهکار ــ را اشغال می‌کند؛ تنها کسی که نفوذ و قدرت انجام کاری و ایجاد تغییر را دارد. مسلماً چنین نظرگاهی به پرسش‌هایی درباره خودآیینی دیگر بازیگران راه می‌برد که طنین بحث‌ها درباره اراده آزاد نزد متالهین اسلامی حدود هزار و ۲۰۰ سال پیش را در خود دارد. به نظر می‌رسد چامسکی به جبریون نزدیک‌تر باشد ــ که به تمامی آزادی انسانی را انکار و قدرت همه‌جاحاضر الاهی را تصدیق می‌کنند ــ تا به قدریون که تصور می‌کردند عدل الاهی و آزادی انسانی همخوان هستند.

حمله به اوکراین از منظر نوام چامسکی

جهادی‌ها امروز اساساً به سنت جبریه اقتدا دارند. چامسکی هم در جهاد خودش برای دهه‌ها پافشاری کرده،‌ به‌شکلی که ما را یاد ابن حنبل یا ابن تیمیه می‌اندازد، هرچند برای این کار بر خلاف این اسلاف سلفیسم مدرن،‌ نه آزادی‌اش را به خطر انداخته و نه جان‌اش را (به جز حبس کوتاه‌مدت‌اش در پی اعتراض در پنتاگون حین جنگ ویتنام).

ایالات متحده هرگز نیرویی برای دموکراسی،‌ حکومت قانون و حقوق بشر در خاورمیانه نبوده است. نقش مخرب‌اش در منطقه، دست‌کم از ۱۹۶۷ به این سو، به شکل توجیه‌پذیری با نقش ستم دولتی و حتی نیهیلیسم اسلامی پس از اشغال عراق به دست آمریکا مقایسه شده است. با این حال، ایالات متحده در مرکز فاجعه سوریه قرار نداشته؛ برخلاف ادعای بیانیه‌ای که خود چامسکی در مارس ۲۰۲۱ امضا کرد. ایالات متحده اگر کاری کرده باشد، این بوده که تمام تلاش‌اش را برای آسیب‌نزدن به رژیم اسد به خرج دهد،‌ حتی وقتی این رژیم قوانین بین‌المللی منع‌کننده استفاده از سلاح‌های شیمیایی را نقض کرد و «خط قرمز» رئیس‌جمهوری وقت باراک اوباما را در ۲۰۱۳ زیر پا گذاشت؛ کاری که بارها قبل و بعدش انجام داده بود.

نظرگاه آمریکامحور چامسکی عموماً به شکل نظام‌مندی جنایت دولت‌های دیگری را که مخالف ایالات متحده هستند، حداقلی جلوه می‌دهد. او در مصاحبه‌ی اخیری که DAWN منتشر کرد، گفته بود: «شما نمی‌توانید ایران را به خاطر حمایت از دولت رسمی سوریه به رفتار غیرقانونی یا مجرمانه متهم کنید». چامسکی اصرار دارد حمایت از رژیمی که خود او «هیولایی» می‌خواند، مجرمانه یا غیرقانونی نیست. او حمایت از رژیمی را که اتباع خود را از تمام حقوق‌شان محروم می‌کند،‌ غیرقانونی نمی‌داند؛ و تصور می‌کند مجازات کردن این رژیم به خاطر کشتار هزار و ۴۰۰ تن از شهروندانش با سلاح‌های شیمیایی در نقض فاحش قوانین بین‌المللی غیرقانونی خواهد بود. او این مسأله را سپتامبر ۲۰۱۳ به شبکه خبری مستقل گلوبال نیوز گفت.

آنچه چامسکی «حکومت رسمی» سوریه می‌خواند، رژیمی دودمانی است که برای ۵۲ سال در قدرت بوده؛ یعنی دقیقاً‌ نیمی از ۱۰۴ سالی که کل تاریخ دولت مدرن سوریه را تشکیل می‌دهد. طی این پنج دهه، سوریه دو بار درگیر نزاع داخلی شده است. در نخستین موج (۱۹۷۹ ــ ۱۹۸۲) ده‌ها هزار تن و در دومی (۲۰۱۱ ــ‌ اکنون) صدها هزار تن قربانی شدند. هر دو نیز به لحاظ ساختاری به فرماسیون فرقه‌ای و تبعیض‌آمیز رژیم مربوطند. شارحانی همچون چامسکی با «وحشی» و «هیولایی» خواندن رژیم به نکته درستی اشاره می‌کنند اما این اشاره صرفاً مقدمه‌ای است برای گفتن آن‌که به باور آنها مشکل واقعی چیست: نقش ایالات متحده و متحدان‌اش در منطقه. آنها اشتباه می‌کنند.

خصیصه هیولایی رژیم واقعیت مرکزی این نزاع و تاریخ سوریه از ۱۹۷۰ است؛ کلید اصلی برای فهمیدن فاجعه ادامه‌دار کشور و ریشه همه‌ی چیزهای دیگر است. اما رویکرد چامسکی در واقع جنایت‌های رژیم را ــ که مسئول ۹۰ درصد کشتار قربانیان و تخریب به بار آمده است ـــ  نسبی‌سازی می‌کند. انگار اگر نمی‌توان ایالات متحده را به خاطر این جنایت‌ها مقصر شمرد،‌ پس خیلی مهم نیستند.

خیلی جالب است که چامسکی در مصاحبه‌اش با با DAWN به شکلی سرسری و بی‌مقدمه می‌گوید که وقتی ایران نفوذش در منطقه را گسترش دهد،‌ این کار را در «مناطق شیعه یا نزدیک به این مناطق» انجام خواهد داد،‌ تو گویی این واقعیتی خنثی است و دلالت‌های مخرب اجتماعی و سیاسی ندارد. ما چپ‌گراها و ناسیونالیست‌ها در منطقه نام این را فرقه‌گرایی می‌گذاریم که به تنهایی مهم‌ترین منشأ نزاع داخلی و قتل‌عام‌ و نسل‌کشی در بسیاری از کشورها بوده. ظاهراً چامسکی ابداً به آثار بسیاری از روشنفکران عرب غالباً چپ‌گرا درباره فرقه‌گرایی و اثرات مخرب آن از ۱۹۷۰ به این سو توجهی نداشته. پس شاید بهتر است پرسشی اسپیواکی را دربرابرش قرار دهیم: ایا روشنفکران فرودست می‌توانند حرف بزنند؟ بر مبنای تجربه شخصی اخیر خود من، پاسخ نه است. نامه من به انترناسیونال پیشرو درباره سوریه جایی منتشر نشد. و آدم‌های آنجا پس از ارسال نامه‌ام رابطه با مرا قطع کردند،‌ هرچند با ابتکار عمل خودشان در آوریل ۲۰۲۰ ارتباط‌ها آغاز شد و آنها از من دعوت کردند تا تنظیم پرونده‌‌ای ویژه درباره سوریه را برای آنها برعهده بگیرم. ظاهراً جایی برای ما چپ‌گراها و دموکرات‌های سوریه که با رژیم سوریه مخالفیم،‌ در ائتلاف انترناسیونال پیشرو وجود ندارد.

از روزهایی که «پرسش شرقی» بیش از یک قرن و نیم پیش مطرح شد، فرقه‌گرایی در گرهگاه مداخله‌های استعماری خارجی و به قول معروف،‌ «خارجی‌خواهی‌های» داخلی  ــ وقتی گروه‌های فرهنگی اجتماعی داخلی وادار به درخواست حمایت و حفاظت از قدرت‌های خارجی می‌شوند ــ توسعه یافته است. امپریالیسم فرانسوی مثال اعلی این پاردایم تا استقلال سوریه و لبنان پس از جنگ جهانی دوم است و این تاریخ هنوز هم مربوط است.

ایران با نظارت بر شبه‌نظامیان شیعه واردانی از افغانستان و عراق و لبنان،‌ و هماهنگی با تشکل‌های نظامی بسیار فرقه‌ای همچون لشکر چهارم ارتش سوریه (به رهبری ماهر الاسد برادر بشار) و دیگر آژانس‌های امنیتی همان‌قدر فرقه‌ای، بر خلاف آنچه چامسکی در گفت‌و‌گو با DAWN می‌گوید، صرفاً «تهدیدی فرضی» نیست. برعکس، ایران یک قدرت استعماری بی‌رحم دیگر است که به شکلی جنایتکارانه از شکاف‌‌های اجتماعی در سوریه به نفع خود سوء استفاده می‌کند ــ شکاف‌هایی که رژیم اسد در نیم قرن اخیر تشدید کرده است. ایران مسئول ارتکاب جنایت جنگی علیه سوریه‌ای‌های مخالف رژیم است.

در الاهیات چامسکی، هیچ یک از این نکته‌ها را نمی‌توان دید. تغییرشکل قدیمی‌ترین جمهوری عربی به دولتی خصوصی‌سازی‌شده با بالقوگی هردم‌فزاینده‌ی دست زدن به نسل‌کشی، از دل فانتزی امنیت دائمی و مطلق بیرون آمد ــ فانتزی‌ای که به زعم دیرک موزس در «مسأله‌های نسل‌کشی: امنیت دائمی و زبان تخطی»، همیشه به کشتارهای انبوه در سوریه و جاهای دیگر انجامیده است. این تغییرشکل ارتجاعی که بزرگترین استحاله در تاریخ سوریه پس از استقلال است، هرگز در نظرگاه چامسکی به امری قابل توجه بدل نشده است.

چامسکی: سیطره‌ آمریکا رو به زوال است

شگفت‌آور نیست که سوری‌ها هرگز در اظهارنظرهای چامسکی درباره سوریه بازنمایی نمی‌شوند. چامسکی هرگز به یک سوری ارجاع نمی‌دهد، یا نقل قول نمی‌آورد،‌ یا حتی به غربی‌ای هم که از آرمان سوریه حمایت کند،‌ اشاره نمی‌کند. منابع او کسانی همچون پاتریک کاک‌بِرن هستند که رژیم را شر کوچکتر می‌دانند؛ یا احتمالا مرحوم رابرت فیسک، ژورنالیست بریتانیایی که به آدم‌کش‌های فرقه‌گرایی چون جمیل حسین، رئیس سازمان مخوف اطلاعات نیروی هوایی و سهیل حسن، رهبر سازمان به همان اندازه مخوف «قوات النمر» [لشکر ۲۵ نیروهای ویژه سوریه] تریبون داد اما هرگز برای منتقدان این رژیم شیمیایی چنین نکرد. تمام این سه نفر در نظرگاه «سیاست والایی» مشترکند که بر «حکومت‌های رسمی» متمرکز است ــ روسیه،‌ ایران، اسرائیل و عربستان سعودی ــ و نیز جهادی‌ها و امپریالیسم آمریکایی.

چامسکی از کاک‌برن انگاره «وهابی‌سازی اسلام سنی» را وام می‌گیرد که نوعی عمومیت‌بخشی شتاب‌زده و غیرمسئولانه است و به همین خاطر برای کسانی که چیزی نمی‌دانند و می‌خواهند بقیه فکر کنند می‌دانند،‌ به‌دردبخور است. این عمومیت‌بخشی هیچ فرقی با کتاب بدنام و نژادپرستانه رافائل پاتائی، «ذهن عرب» ندارد که به گفته جودیت باتلر در «قاب‌های جنگ»، بنیان نظری شکنجه در گوانتانامو و ابوغریب است. کاک‌برن به چامسکی هیچ چیز درباره ایرانی‌سازی شیعه نمی‌گوید که خودش عمومیت‌بخشی بزرگ دیگری است، هرچند با توجه به اقلیت بودن شیعیان در کشورهای مسلمان و وجود یک مرکز فعال امپریال در تهران محتمل‌تر است.

و البته خیلی روشن‌گرانه است که DAWN در نسخه عربی گفت‌و‌گو با چامسکی،‌ حمایت‌های او از ایران و آن جمله «مناطق شیعه یا مناطق نزدیک به آنها» را حذف کرده است. آنها خودشان بهتر می‌دانند و انگار به خاطر حرف‌های چامسکی خجالت کشیده اند.

اگر «وهابی‌سازی عرب‌های سنی» تشخیص درست بیماری بنیادگرایی در میان دولت اسلامی (داعش) و القاعده باشد، پس شاید علاج درست برای آن نوعی وهابی‌زدایی باشد که در زندان نظامی وحشیانه سوری سدنایا، گوآنتانامو یا ابو غریب مشاهده کردیم و در آن «تکنیک‌های بازجویی تقویت‌شده» را می‌توان به آزمون گذاشت و توسعه داد. امثال کاک‌برن و چامسکی در حس‌زدایی از افکار عمومی غربی در قبال هر آنچه شاید بر سر «گله‌ی وهابی‌شده» بیاید، نقش داشته اند؛ یعنی در همان چیزی که هم بی‌ثباتی زندگی غربی‌ها را افزایش می‌دهد و هم جنگ‌هایی را مشروعیت می‌بخشد که چامسکی خود با آنها مخالفت می‌کند. اما چرا کاک‌برن که حتی عربی حرف نمی‌زند، باید از سوی نویسنده مشترک «ساخت‌وساز اجماع» به عنوان «جدی‌ترین شارح» درباره سوریه و منطقه معرفی شود؟ آیا مردم منطقه نمی‌توانند درباره امور خودشان شرح جدی ارائه دهند و بازنمایی خودشان را برعهده بگیرند؟ آیا امروز حتی برای مولفان جریان غالب در ایالات متحده قابل فهم است که یک ژورنالیست خارجی را «جدی‌ترین شارح» درباره یک کشور یا منطقه خارجی بخوانند؟ یک دُز چاق و چله از ادوارد سعید می‌توانست به چامسکی در این اقدام استعماری آگاهی برساند.

در هر حال، کتاب‌های کافی به عربی درباره اسلام‌گرایی معاصر، سوریه و گروه‌هایی شبیه دولت اسلامی وجود دارند که هر یک روشنگرتر و جزئی‌تر از اثر کاک‌برن، «ظهور دولت اسلامی: داعش و انقلاب سنی جدید» هستند،‌ درحالی که «روشنفکر عمومی زنده‌ای که بیش از همه در جهان از او نقل شده» [چامسکی] به شکلی غیرانتقادی “تحلیل” فرقه‌گرایانه و دانش به‌شکلی کلیشه‌ای استعماری کاک‌برن را تکرار می‌کند. فیسک در استفاده از این روش استعماری تحلیل حتی مکانیکی‌تر است. این سه مرد سخنان استعماری منسوخی را تکرار می‌کنند که رژیم‌های استعمار داخلی شبیه رژیم اسد و قدرت‌های توسعه‌طلب بی‌رحم شبیه ایران و روسیه به نفع خودشان اتخاذ کردند. چامسکی و «جدی‌ترین شارح» نسبت به این واقعیت ناآگاه هستند که تمام نسخه‌های اسلام‌گرایی پدیده‌ای اقلیتی و نخبه‌گرایانه است و همین یکی از دلایل خشونت بسیار آن است. نظرسنجی «عرب بارومتر » در ۲۰۱۸ – ۲۰۱۹ نشان داد که «کمتر از ۲۰ درصد مردم در تونس و مصر (و نیز الجزایر، اردن، عراق و لیبی) به احزاب اسلام‌گرا اعتماد دارند. بیش از ۷۶ درصد دموکراسی و دولت مدنی را ترجیح می‌دهند.» این رقم‌ها در «زندگی انقلابی: روزمرگی بهار عربی» نقل قول شده اند. ما در این کتاب که ۲۰۲۱ منتشر شده، رویکردی به شکل اصیل دموکراتیک،‌ نظرگاه فرودستان،‌ تحلیل‌های جزئی و دقیق و احترام به واقعیت‌ها و نوعی نژادپرستی اصولی را می‌بینیم ــ بر خلاف الاهیات چامسکی و منبع او. سوریه به هیچ وجه از کشورهای داخل آن نظرسنجی جدا نیست.

در پاراگراف‌های پیش رو تلاش خواهم کرد به خوانندگان نشان دهد که تز وهابی‌سازی تا چه حد سطحی است، هرچند خیلی وارد جزئیات نمی‌شوم.

اسلام‌گرایی معاصر تلاشی برای ساخت و ساز سیاست در جامعه‌هایی است که سیاست داخلی واقعی ندارند؛ در دولت‌هایی که همچنین در سطح بین‌المللی از حاکمیت واقعی برخوردار نیستند. اسلام‌گرایی حدود فقر سیاسی را در جامعه‌هایی همچون سوریه و مصر و لیبی و تونس و عراق و عربستان سعودی نشان می‌دهد که از مرگ سیاست رنج می‌برند. زیرا تنها «مجمع»‌ای که حتی رژیم‌های منهدم‌کننده نمی‌توانند از بین ببرند،‌ مجمع باورمندان در مکان‌های مخصوص عبادت است و تنها «عقیده‌ای» که نمی‌توانند خاموش کنند، به متون مقدس تعلق دارد. این شرایط باعث شده اسلام‌گراها در چهار دهه اخیر نقش نسبتاً‌ بزرگی برعهده بگیرند. اسلام بسیاری را قادر ساخت تا گرد هم آیند و حرف بزنند و حتی علیه وضعیت عمومی امور دست به اعتراض بزنند.

با این حال، ساختار سلسله‌مرابتی و نخبه‌گرایانه اسلامیسم، به محض اینکه اسلام‌گرایی از اعتراض کردن به قدرت گرفتن گذار می‌کنند، به طور نظام‌مندی مردم را از سیاست محروم می‌کند. حتی تقلیل جهادگرایی ــ به عنوان اقلیتی کوچکتر درون اقلیت اسلام‌گرایی ــ به فرایند وهابی‌سازی به‌راه‌افتاده توسط پادشاهی سعودی نیز ساده‌سازی بیش از حد است. در عوض، جهادگرایی جنگی است که وقتی به راه می‌افتد که دولت‌های عرب و مسلمان مدرن نمی‌توانند با اشغال‌گران خارجی (ایالات متحده،‌ اسرائیل و …) بجنگند و در عوض علیه اتباع خود جنگ را آغاز می‌کنند. اسلامی که به دست امپراتوری شکل گرفته (و نه اینکه به امپراتوری شکل داده باشد) وظیفه خود می‌داند تا به این شرایط درازمدتِ حاکمیت ناقص دولت‌ها واکنش نشان دهد. قطعاً بخشی ضدامپریالیستی و ضداستعماری در جهاد وجود دارد اما به واسطه‌ی تخیل و حافظه اسطوره‌پردازی‌شده و امپریالیستی اسلام‌گرایی معاصر از دست رفته است.

به طور خاص در سوریه، تقلیل اکثریت اجتماعی سیاسی به اقلیت سیاسی ــ از طریق تبعیض، سیاست‌کشی، شکنجه و قتل عام به عنوان روش‌های اقلیت‌سازی ــ قدرت تشریحی فوق‌العاده‌ای برای فهم بهتر اسلام سنی در اختیار دارد. مردم بازنمایی‌نشده که حقوق‌شان و توانایی‌شان برای سازماندهی را از آنها گرفته اند، گرایش دارند که بازنمایی‌شان را در هویت‌های دینی‌شان بیابند. استبداد دولتی تجاوزگر که نگاهش به فرمانبران با چشم گورگونی حاکمیت (یک‌بودگی، کشتار و استثناء) و نگاهش به قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی با چشمِ رام و آرام سیاست (کثرت، مذاکره، قواعد) است، ظهور اسلام‌گرایی خشن را به قطعیتی تاریخی بدل کرده است.

در وضعیت‌های واژگون ما که (بر خلاف اسلام کلاسیک و نسخه ایده‌آل دولت‌ـ‌ملت‌های مدرن) جنگ رو به درون و سیاست رو به بیرون است، جهادگرایی معاصر بازنمودگر حاکمیت بدون سیاسی، جنگ‌های رو به بیرون و جنگ‌های رو به درون است. اندکی درباره این مسأله بنیادگرایی توضیح می‌دهم زیرا ظاهرا این نکته‌ای مهم در الاهیات چامسکی است و نیز به دلیل سطح رقت‌بار دانش درباره اسلام‌گرایی در غرب. اسلام‌گراها و به ویژه جهادی‌ها در تحلیل معاصر، غیرعقلانی، مسئولیت‌ناپذیر و بی‌معنا توصیف می‌شوند. وقتی نظریه این باشد، تنها راه‌حل نیز این است که آنها را «جنگجوهای غیرقانونی» بخوانی و بفرستی‌شان به گوآنتانامو، ابوغریب،‌ گوآنتاناموی اروپا (اردوگاه اسرای الهل در شمال شرقی سوریه جایی که هزاران زن و کودک از جمله صدها اروپایی به شکل نامحدود به خاطر ارتباط داشتن با  برخی اعضای دولت اسلامی در اسارت به سر می‌برند) یا سدنایا (و تدمور در سال‌های جوانی‌ام) که زندانیان‌اش هیچ حقی ندارند و آنجا به مدت نامعلوم رها شده اند. آنها را غیرانسانی کرده اند و بنابراین زندگی‌شان اهمیتی ندارد.

آیا بررسی جدی اسلام‌گرایی در سرتاسر طیف گسترده آن ــ از افراد عمل‌کننده به شرع تا سازمان‌های نیهیلیستی همچون دولت اسلامی و القاعده ــ وجود این سازمان‌ها را توجیه می‌کند یا به آنها مشروعیت می‌بخشد؟ ابداً. اما قطعا می‌تواند به ما در فهمیدن یک پدیده جهانی مهم کمک کند و جلوی جنگ‌های ارتجاعی را بگیرد که این اسلام‌گرایان همراه با حریفان قدرتمندشان در غرب،‌ روسیه،‌ هند و چین می‌خواهند ما برای نسل‌ها در آنها تقلا کنیم.

«ایده‌های» چامسکی دراین‌باره صرفاً بیان دیگری از شکست علوم انسانی غربی در انسانیت‌بخشی است:‌ او بخشی انسان‌زدایی را مسلم می‌گیرد، نسخه بی‌باری از آن را بازتولید و تثبیت می‌کند. مسأله اسلامی مسأله‌ای جهانی است (اسلام‌گرایی به علاوه اسلام‌هراسی که عملاً مخلوطی از سنی‌هراسی و عرب‌هراسی است) و شیوه بازنمایی اسلام و اسلام‌گرایی همه‌جا تنها به کار بازکردن مسیری به سمت کشتار بیشتر است. استادی که در این مقاله از او انتقاد شده،‌ در این زمینه به اندازه همه دیگر محافظه‌کاران محافظه‌کار است.

وضعیت سوریه با پنج قدرت اشغالگر برای هر کسی که به شکل اصولی خواهان بهبود فهم خود از وضعیت جهانی کنونی باشد، آموزنده است. ما نیروهای ایالات متحده را در بخشی از کشور داریم و روس‌ها و ایرانی‌ها نیز از «حکومت رسمی» حفاظت می‌کنند و ترک‌ها نیز بخش دیگری را دارند. همه این قدرت‌ها گروه‌های نیابتی محلی یا وارداتی خودشان را نیز دارند. و پیش از همه اینها،‌ اسرائیلی‌ها را داریم که از ۱۹۶۷ بلندی‌های جولان را اشغال کرده اند و آسمان سوریه را در هماهنگی با روسیه به ملک طلق خود بدل کرده اند.

ترامپ در کاخ سفید؛ گفت‌وگویی با نوام چامسکی

سوریه موقعیت نادری از «امپریالیسم مایع» ــ به قول زیگمونت باومن ــ است؛ اما اینکه پنج دولت قدرتمند در یک کشور کوچک حضور دارند ــ چیزی که می‌توان «امپریالیسم در یک کشور» خواند ــ برای چامسکی ظاهراً اهمیتی ندارد. نباید فراموش کرد که «امپریالیست‌ها مغلوبه» یا امپریالیست‌های بدون امپراتوری ــ منظورم جهادگرایان سنی از سرتاسر جهان است ــ نیز هنوز آنجا هستند. این موقعیت پیچیده را نمی‌توان با نسبی‌سازی جنایت‌های مخالفان آمریکا و مطلق‌سازی جنایت‌های آمریکا توضیح داد.

چامسکی می‌گوید که مداخله روسیه در سوریه «غلط» است اما «امپریالیستی نیست» زیرا «حمایت از یک حکومت امپریالیسم نیست». روسیه پایگاه‌های نظامی پرشماری در سوریه دارد، خلیج طرطوس را برای ۴۹ سال اجاره کرده و در شش سال ۲۳ هزار غیرنظامی سوری را کشته است. پوتین و دستیارانش بارها آزمایش بیش از ۳۲۰ سیستم تسلیحاتی در سوریه و کسب تجربه جنگی برای ۸۵ درصد فرماندهان ارتش روسیه را به رخ‌مان کشیده اند. روسیه در ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ سفارش‌های تسلیحاتی به ارزش ۵۱,۱ میلیارد دلار و ۵۵ میلیارد دلار دریافت کرد. این اقدامات اصلا در تحلیل چامسکی جایی ندارند. او در پاسخ به پرسش طاها بالی پزشک سوری درباره امپریالیسم روسیه، اقدامات این کشور را امپریالیستی ندانست و سپس شتابزده به مونولوگ ابدی‌اش بازگشت: «ایالات متحده چه می‌کند؟ از کشورهایی حمایت می‌کند که در حال گسترش جنبش جهادی هستند». منظورش پادشاهی سعودی بود.

امیدوارم تا کنون مشخص شده باشد که این دیدگاه بسیار سطحی است. فقدان حاکمیت ملی نزد دولت سعودی و نیازش به محافظان خارجی است که جهادگرایی را توضیح می‌دهد و نه حمایت فعالانه ریاض از آن. اسامه بن لادن در ۱۹۹۰ به روشنی به این نکته اشاره کرد. او از سعودی‌ها خواست که به آمریکایی‌ها و دیگر سربازان خارجی اجازه تأسیس پایگاه در عربستان را ندهند و گفت تنها مسلمانان باید از سرزمین مسلمانان محافظت کنند. با وجود این، حمایت ایالات متحده از سعودی‌ها را نیز از نظر چامسکی نباید امپریالیسم به حساب آورد زیرا حکومت سعودی هم از سوی سازمان ملل به رسمیت شناخته شده است.

سطح خجالت‌آور دانش چامسکی درباره سوریه را می‌توان در همان گفت‌و‌گوی ویدئویی دید که در آن ادعا می‌کند قیامی در سوریه در ۲۰۱۲ رخ نداده (هرچند بنا به دانش فرودست ما،‌ قیام در مارس ۲۰۱۱ آغاز شد) و سپس تلویحاً‌ می‌گوید اگر معترضانی هم در کار بوده باشند، در کنار دولت اسلامی و دیگر گروه‌های جهادگرا قرار داشته اند.

ما همچنین می‌توانیم نیم‌نگاه دیگری به شیوه تفکر چامسکی بیندازیم وقتی بر سر مسأله مداخله بشردوستانه پس از حملات شیمیایی ۲۰۱۳، از همان فعال و پزشک سوری یادشده پرسید: آمریکایی‌ها باید چه کسی را در سوریه بمباران کنند؟ رژیم؟ زیرا این کار قطعا «جبهه مقاومت» دربرابر جهادگرایان را تضعیف می‌کند. تقلیل دادن مبارزه در سوریه به این چارچوب غالب و مسلط را اریک زمور، نامزد راست افراطی ریاست‌جمهوری فرانسه همچون چامسکی انجام می‌دهد. او این اواخر پیشنهاد ترمیم مناسبات با رژیم سوریه را داده بود زیرا انتخاب یا بین وضعیت کنونی است یا دولت اسلامی و خلافت. دیگر پیرو این تقلیل‌گرایی سرگی لاوروف وزیر خارجه روسیه است که در ۲۰۱۲ اعلام کرد روسیه حکمرانی سنی در سوریه را نمی‌پذیرد. چامسکی ایده‌های تثبیت‌شده بسیاری دارد و به نظر حرکت دادن کوه‌ها آسان‌تر باشد تا درخواست از او برای تغییر این ایده‌ها یا پذیرش اشتباهش.

به علاوه، نقد چامسکی از نقش ایالات متحده در سوریه سرتاسر سطحی است. چون ایالات متحده دقیقا همان کاری را کرد که او می‌خواست: هرگز رژیم را بمباران نکرد، تنها با جهادی‌ها جنگید، و همچون چامسکی بر این باور بود که انتخاب یا بین اسد است یا بین جهادگرایی، و از کردها حمایت کرد که چامسکی هم دوست داشت خداوند آمریکایی شرور از آنها محافظت کند. چرا از آنها محافظت کند و نه از بقیه؟ سوری‌ها از پاییز ۲۰۱۱ یعنی شش ماه پس از آغاز قیام غیرخشونت‌آمیزشان خواهان محافظت بین‌المللی شدند اما نتیجه‌ای نگرفتند. تنها پس از این بود که بسیاری از مردم شروع کردند پناه بردن به الله که به نفع گروه‌های الله‌سالار شد.

چامسکی در کتاب هاینتز (“Dissidents of the International Left,” edited by Andy Heintz, ۲۰۱۹) شبیه یک ژنرال نظامی حرف می‌زند و به نیروی مسلط آمریکایی امپریالیست می‌گوید که «باید هر چه می‌تواند برای محافظت از کردها انجام دهد به جای اینکه به سیاست‌ پیشین‌اش یعنی خیانت مداوم بازگردد.» این بار مداخله بشردوستانه عیبی نداشت.

در حقیقت، سوری‌ها فلسطینی‌سازی شدند درحالی‌که رژیم سوریه اسرائیلی‌سازی شد و روسیه هم این میان نقش آمریکا برای اسرائیل را برعهده گرفت: ۱۶ بار وتوی قطعنامه شورای امنیت برای محافظت از رژیم در برابر اعتراض‌ها. اما اندیشه چامسکی ظاهراً در الاهیات جای دارد و نه در تاریخ؛ بستر یا موضعی ندارد و تا ابد معتبر است و در نتیجه غیرقابل تغییر. این مرجح شمردن سیستم بر بستر و موضع، توضیح می‌دهد چرا چامسکی در گفت و گو با dawn به قتل عام صدام در حلبچه در ۱۹۹۸ اشاره می‌کند اما به هیچ کدام از قتل عام‌های شیمیایی رژیم سوریه نمی‌پردازد هرچند آنها اخیرتر هستند. تا الان دیگر باید برایتان معلوم شده باشد چرا. آمریکا در مورد اول نقش داشته و بنابراین قربانیان آن ارزش همدردی دارند. نقش آمریکا در قتل عام شیمایی در سوریه مبهم‌تر بود؛ حملات را محکوم کرد اما از خط قرمز خودش عقب نشست و به معامله‌ای کثیف با روسیه مشغول شد. این رویداد در دیدگاه جبرگرایانه چامسکی جایی نداشت و او این ناهنجاری شناختی را با انکار کردن حل کرد.

یا همکاریِ بین‌المللی یا انقراض – معرفی کتاب

چامسکی گفته بود: «اصلا مشخص نیست که رژیم اسد چرا باید دست به حمله شیمیایی بزند آن هم زمانی که در حال پیروزی در جنگ است.» خوب؛ خیلی مشخص نبود چرا نازی‌ها باید در اتاق‌های گاز دست به اعدام می‌زدند آن هم وقتی که داشتند جنگ را در جبهه شرق می‌بردند. هانا آرنت برای شش ماه در وجود اتاق‌های گاز شک داشت زیرا آنها به لحاظ نظامی ضروری نبودند. و همچنین مشخص نبود چرا ارتش ایالات متحده باید زندانیان عراقی را در ابوغریب پس از ساقط کردن موفق رژیم صدام، تحقیر و شکنجه و ارعاب کند. و هنوز مشخص نیست چرا رژیم اسد به شکنجه دادن آدم‌ها برای سال‌ها در سیاه‌چال‌هایش ادامه می‌دهد تا دست آخر آنها را اعدام کند.

نظر چامسکی درباره قتل‌عام‌ اوت ۲۰۱۳ با قراردادن منطق بدوی به جای واقعیت‌ها، بیانگر دانش نیست بلکه بیانگر انکاری ست مبتنی بر استدلال‌ورزی جهت‌دار. او می‌توانست گزارش‌های برآمده از تحقیق میدانی و کنش‌گری از غوطه شرقی را بخواند که کار کسانی همچون رزان زیتونیه بزرگ بود و درست پس از قتل عام اوت ۲۰۱۳ منتشر شد (اینجا و اینجا). اما چامسکی هرگز به واقعیت‌ها اجازه نمی‌دهد که شِماهای تروتمیز او را پیچیده کنند. در واقع در تحلیل او فعالان و نویسندگان سوری نامرئی و ناموجودند.

چامسکی از تد پستول دفاع می‌کرد؛ از منتشرکنندگان نظریه توطئه که قتل عام شیمیایی خان شیخون با ۹۲ کشته در ۴ آوریل ۲۰۱۷ را انکار کرده است. این «استاد MIT» را رفیق نوآم به عنوان «تحلیلگری بسیار جدی و معتبر» توصیف می‌کند و قابل قیاس با «جدی‌ترین شارح» [کاک‌برن]. آیا آدم‌هایی در خان شیخون هستند که بتوان با آنها تماس گرفت و از آنها پرسید چه بر سرشان آمده و چه کسی را مسئول قتل عام عزیزان‌شان می‌دانند؟ در جهان «استادان MIT»، نه! در جهان ما، فرودستان شاید صدایی داشته باشند اما مخاطبی در میان دانشگاه‌های نخبه آمریکایی نمی‌یابند.

آدم به این نتیجه می‌رسد که جنایت وقتی جنایت است که امپریالیسم آمریکایی مرتکب آن شده باشد یا علیه کسانی به جز هم‌پیمانان آمریکا رخ داده باشد. بر خلاف آن، جنایت آنقدرها هم جنایت نیست وقتی عاملان آن آمریکایی نباشند یا قربانیانش فقط در میان اجتماع‌های «وهابی‌سازی‌شده» باشند. کشتار اعضای این اجتماع‌های وهابی‌سازی‌شده نه «جنایت‌کارانه» است و نه «غیرقانونی». حتی حمایت از رژیمی هیولایی هم جنایت‌کارانه نیست زیرا این هیولا یک حکومت است.

«حکومت» سوریه در رأس یک ماشین شکنجه قرار دارد؛ بسیار فاسد و فرقه‌گرا و تخریب‌گر حقیقت است. در جهانی عقلانی، این یعنی رژیم سوریه غیرمشروع است. یعنی خونتایی است که تحت زمامداری طولانی‌اش سوریه از کشوری توسعه‌نیافته به کشتارگاهی خالی از امید گذار کرده. خانواده اسد در حکمرانی ۵۲ ساله‌اش از توجیه استعماری «حفاظت از اقلیت‌ها» برای مشروعیت بخشیدن به خود استفاده کرده است. دیگر ایده مشروعیت‌بخش به رژیم پس از انقلاب، جنگ امپیرالیستی علیه ترور بود؛ تنها «کلان‌روایت»‌ای که روی سیاره ما باقی مانده و مبنای اتحادهای جنایی علیه جنبش‌های مردمی و به نفع خونتاهای جانی در همه جاست. بنابراین غیرعادی است که چامسکی، یک آنارشیست خودخوانده، هر دوی مداخلات ایرانی و روس در سوریه را توجیه می‌کند زیرا آنها را «حکومت رسمی» سوریه دعوت کرده است.

پارادوکس اندیشه چامسکی، زدن برچسب «وحشی» و «هیولایی» به رژیم سوریه بدون بر زبان آوردن حتی یک جمله مثبت درباره مبارزان علیه آن، را باید به واسطه صلبیت نظام اندیشه او فهمید. نظام اندیشه او قوه داوری بهترش را خفه کرده است. او نمی‌تواند نسبت به این واقعیت کور باشد که رژیم دودمانی اسد یکی از بدترین رژیم‌های روی زمین است. در عوض، چامسکی را نظامی مرده رهنمایی می‌کند که نسبت به میل مشروع مردم برای زندگی نکردن تحت یک استبداد خشن یا نسبت به دامنه رنج و درد انسانی واردشده بر آنها وقتی برای تحقق آن میل تلاش می‌کنند، پاسخگو نیست.

او به نظامی شیئی‌سازی‌شده چسبیده زیرا به عنوان زبانی مشترک کار می‌کند که او و طرفداران و دنباله‌روانش با هم مشترک هستند. به همین خاطر است که او برای مخالفت با این نظام مشکل بیشتری دارد تا با مخالفت با نظام امپریالیستی آمریکا. در اسلام، نام اولی را «جهاد اکبر» می‌گذارند. همیشه مبارزه علیه دشمنان مشخص‌ات آسان‌تر است تا علیه خود و گفتار امپریالیستی‌ات.

من که خود در تمام زندگی چپ‌گرا بوده ام، از سخنان چپ‌گرایان غربی درباره سوریه شوکه شده ام؛ نه به خاطر موضع غیربرادرانه و غیردموکراتیک و غیرهمدلانه بسیاری از آنها، بلکه به خاطر ابتذال بحث‌ها و ترکیب خفه‌کننده جهل و نخوت. سوریه هرگز محل تمرکز بحث نبوده بلکه ابزاری برای تکرار جزمیات قدیمی درباره امپریالیسم ایالات متحده و کنجکاوی‌ها درباره آن بوده است. در همین پوسته سخت خودتنهاانگارانه است که کاک‌برن و فیسک نیز رشد کرده اند. چامسکی نمی‌تواند سوری‌ها را به رسمیت بشناسد زیرا ما این نظام را بی‌ثبات می‌کنیم و زبان را پیچیده می‌کنیم و بر حق خودمان برای بازنمایی خودمان پای می‌فشریم.

شاید برخی خوانندگان این نقد علیه یکی از متحدان را سخت و احساسی بدانند. همین گونه است. و دقیقاً به خاطر آن چنین است که او قرار بوده یک متحد باشد. چامسکی بسیار تأثیرگذار است و بنابراین در پخش داوری نادرست و عدم همدلی نسبت به یکی از بزرگترین مبارزه‌های این قرن مسئول. دیگر درست نیست که او را از انتقاد مبرا کنیم؛ چنانکه تا به حال ما نویسندگان و فعالان سوری چنین کرده ایم. مشکل چامسکی این نیست که او اطلاعات کمی از سوریه دارد (که البته این طور هم هست). مشکل اصلی این است که او هرگز نمی‌تواند بگوید «نمی‌دانم». او در نظرگاه خودش همان قدر دارای دانش لایتناهی است که امپریالیسم ایالات متحده دارای قدرت لایتناهی. متأسفم بگویم که او ظاهراً احساس چندانی هم ندارد،‌ چنانکه اظهارات نابخشودنی‌اش درباره قتل عام شیمیایی ۲۰۱۳ نشان می‌دهد. او می‌تواند به شکلی زشت جدل کند ــ آن طور که سلسله ایمیل‌های رد و بدل‌شده بین او و سام حمد در ۲۰۱۷ نشان می‌دهد. آنچه ظاهراً‌ برای او مهم است، صحیح بودن خودش است و نه سرنوشت میلیون‌ها انسان. چنین انزواطلبی‌ای توهینی به هر گونه سیاست چپ‌گرایانه و رهایی‌بخش حقیقی است و باید کنار گذاشته شود.

چامسکی به دیده نشدن کنش‌گران و نویسندگان سوریه در حال مبارزه برای دموکراسی و عدالت اجتماعی کمک کرده؛ به جای اینکه به هر چه بیشتر دیده شدن ما کمک کند. و این کار یک متحد نیست.

به آسانی می‌توان جزء امپریالیستی نیرومندی را در آنتی‌امپریالیسم بالا به پایین چامسکی تشخیص داد؛ جزئی که آدم‌های عادی را در مبارزه‌شان برای زندگی و کرامت نمی‌بیند و با وجود این، از دم زدن درباره چیستی مبارزه اصیل برای ما، تمییز تهدیدهای واقعی و جعلی و نیز معرفی شارحان مجاز برای فهمیدن آنها رویگردان نیست. ضمیمه‌کردن همه مبارزه‌ها به مبارزه‌ای که چامسکی و امثال او بر سرش تصمیم گرفته اند، تفاوتی با ضمیمه کردن سرزمین‌های دیگر به یک مرکز امپریالیستی ندارد.

قدرت نمادین نفوذ چامسکی در آن سوی دریاها حتی از نفوذ رئیسان جمهوری ایالات متحده نیز بیشتر است اما بر خلاف آنها، او مقید به حتی یک «نظارت و موازنه» مفهومی هم نیست. نقد کردن چنین مرجع اقتداری کار ترسناکی است. انتقاد از مراجع اقتدار سیاسی در کشور من،‌ روسیه ایران و بسیاری دیگر از بخش‌های جهان به شکل خطرناکی ترسناک است. اما وظیفه ما به عنوان عاملان اخلاقی در مبارزه‌های معاصر در راستای آزادی و عدالت، به پرسش کشیدن این مراجع اقتدار و نشان دادن محدودیت‌های آنهاست. من تلاش کردم نشان دهم که چامسکی به عنوان مرجع اقتدار در رابطه با آرمان سوری از اطلاعات اولیه و تحلیل جزئی و دقیق و کنجکاوی فکری و همدلی انسانی بی‌بهره است. منصفانه است گفتن اینکه اقتدار یادشده غیرقانونی است و در واقع مطلقه و دلبخواهی.

من ۲۵ سال پس از ترجمه «قدرت و دورنماها»،‌ مولف این کتاب را در حال بستن قاطعانه هر دورنمایی برای آینده‌ای متفاوت می‌بینم. نظرگاه چامسکی به شیوه‌های بنیادینی در تناقض با دموکراسی قرار دارد: سیاست والا، آمریکامحوری، جبریه، علم لایتناهی، بی‌توجهی به امر تصادفی و امر شگفت‌آور (که همان تاریخ است)،‌ آنتی‌امپریالیسم بالا به پایین امپریالیستی، و انکار کامل عاملیت مردمی که در حال مبارزه برای آزادی و عدالت هستند. نظام اندیشه این مرجع اقتدار،‌ اقتدارگرایانه است. و مخالفت در برابر این نظام تثبیت‌شده همان قدر واجب است که مخالفت با کمونیسم شوروی و مشتقات آن.

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: یاسین الحاج صالح: چرا آنتی‌امپریالیسم چامسکی امپریالیستی است؟