چرا به آچارفرانسه دوبله معروف شدم/ حضور انجمن گویندگان در انقلاب

چرا به آچارفرانسه دوبله معروف شدم/ حضور انجمن گویندگان در انقلاب
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه هنر-صادق وفایی: هفدهمین نوبت از سلسله گفتگوهای خبرگزاری مهر با قدیمی‌های هنر دوبله، به جواد (مازیار) بازیاران اختصاص دارد که بین اهالی این هنر به آچارفرانسه دوبله معروف است. او متولد ۱۳۱۵ در مشهد و یکی از هنرمندانی است که علاوه بر دوبله در حوزه‌های دیگر هنر نیز فعالیت دارد.

تا پیش از این، گفتگوهایی با هوشنگ لطیف‌پور، منوچهر والی‌زاده، پرویز بهرام، تورج نصر، خسرو خسروشاهی، ژرژ پطروسی، کوروش فهیمی، سعید مظفری، حمید منوچهری، پرویز ربیعی، شهروز ملک‌آرایی، مینو غزنوی، علی‌همت مومیوند، خسرو شمشیرگران، محمود قنبری و محمدعلی دیباج انجام دادیم و تاریخ استودیوها، حضور گویندگان، پیشرفت‌شان و فعالیت مدیران دوبلاژ را در دهه‌های گذشته کند و کاو کردیم.

گفتگو با مازیار بازیاران عصر روز جمعه ۶ اسفند در منزل وی در تهران انجام شد؛ روزی که رفعت هاشم‌پور دیگر پیشکسوت هنر دوبله درگذشت و بازیاران با چشمان اشک‌آلود، ضمن گرامیداشت یاد و خاطره این همکارش، به ما گفت: منوچهر اسماعیلی خورشید آسمان دوبله، و رفعت هاشم‌پور ماه این آسمان است. این گفتگو همچنین در روزی انجام شد که بازیاران در اولین ساعات روز بعد، یعنی در بامداد شنبه ۷ اسفند به سمت آلمان پرواز داشت و می‌گفت معلوم نیست عمرش به بازگشت به ایران قد بدهد!

در ادامه مشروح گفتگو با این گوینده قدیمی و پیشکسوت دوبلاژ ایران را می‌خوانیم؛

* جناب بازیاران این لقب آچارفرانسه دوبله را برای اولین‌بار چه‌کسی به شما داد؟

آقای جلیلوند؛ چنگیز جلیلوند.

* و به خاطر تنوع نقش‌هایی است که گفته‌اید.

ببینید، وقتی میکی موس به ایران آمد، نزدیک به ۵۰ سال پیش بود. و من جای او حرف زدم. یک‌صدای ریز کوچولو داشت. همان‌صدا را در تمام ۲ هزار و خرده‌ای کارتون میکی‌موس استفاده کردم. در «امیرارسلان» به‌جای شخصیت دیو حرف زدم. در «جن‌گیر» جای شیطان حرف زدم که سازندگان فیلم با دستگاه آن صدا را ضبط کرده بودند و من با صدای خودم آن را تولید کردم. طوری که نماینده کمپانی که از آمریکا آمده بود، دست گذاشت روی حنجره من و پرسید: «ماشین؟» گفتم «نُ! نُ ماشین!» بعد هم در سریال «امام علی (ع)» ابن‌ملجم را گفتم که دیدید چه مهربان به‌جایش حرف زدم. می‌شد خشن حرف زد ولی به‌جای آن شخصیت، نرم و مهربان حرف زدم.

* خودتان علت این تنوع را در چه می‌دانید؟

من چون نُت را می‌شناسم، وقتی با نقش روبرو می‌شوم، نت‌اش را می‌گیرم و با نت خودش حرف می‌زنم. وقتی خانم مریم شیرزاد به دوبله آمد، حرف زدنم به جای شخصیت را که دید، همین‌طور با تعجب نگاهم می‌کرد. بعد گفت «انگار خود بازیگر دارد فارسی حرف می‌زند!»

روی این اصل بود که به من می‌گفتند آچارفرانسه دوبله. چون هر رلی را که گفتم، مثل خودش گفتم. مثلاً ارنست برگناین را که گفتم، مثل خودش گفتم؛ یا توشیرو میفونه در آفتاب سوزان که در آلن دلون بازی می‌کرد...

* مگر توشیرو میفونه را در آن فیلم، حسین رحمانی نگفت؟

نه. من گفتم. با لحن و لهجه ژاپنی هم گفتم. ولی مامور قطار را که در اول فیلم حضور دارد، با لحن خودش و غیرژاپنی گفتم. در این فیلم، آقای (ایرج) ناظریان حرف زده؛ آقای (خسرو) خسروشاهی حرف زده و من حرف زده‌ام.

* ارنست بورگناین را برای اولین‌بار در «این گروه خشن» بود که گفتید. نه؟

بله. در آن فیلم بود.

* پس این رل را آقای تهامی به شما داد!

بله. ایشان بود.

* میکی موس را هم که ایرج رضایی برای اولین‌بار به شما داد.

بله. سریال بود و ایشان این نقش را به من داد.

* خب جناب بازیاران کمی به تاریخ بپردازیم. شما ۱۳۱۵ در مشهد متولد شدید. در چهارسالگی هم به تهران آمدید...

بله. یتیم شدم و به تهران آمدم.

* یعنی به‌خاطر فوت پدرتان بود که به تهران آمدید؟

نه. چهار سالم بود که پدرم فوت کرد و پنج‌سالم بود که جنگ جهانی دوم شروع شد و متفقین مشهد را بمباران کردند. در نتیجه ما به تهران آمدیم و در خانه خاله‌ام مستقر شدیم. ما بچه‌های یتیم بودیم؛ سه‌برادر و دو خواهر. خاله‌ام دوسه سال از مادرم کوچک‌تر بود و وضع شوهرش خوب بود. مادرم در آن‌جا کلفتی خاله‌ام را می‌کرد. آن‌جا زندگی می‌کردیم و نان و آبمان را آن‌ها می‌دادند.

بعد آقای … اسمش اگر به یادم بیاید! … آقای دَوَلّو!

* بله! محسن دولو!

ایشان در تئاتر تهران بود...

* اگر اشتباه نکنم ایشان در تئاتر نوشین بوده!

نه. اول در تئاتر نوشین بود. بعد به تئاتر تهران رفت. وقتی بچه بودم، ایشان من را مجانی به تئاتر می‌برد. دوست دیگری هم داشتیم به اسم آقای حیدری که آپاراتچی سینما میهن در چهارراه حسن‌آباد بود. ایشان هم من را مجانی به سینما می‌برد. فیلم‌های آن دوره هم، همه جنگی و بزن‌بزن بودند. من هم تحت‌تاثیر این فیلم‌ها در خانه، در منبع آب را برمی‌داشتم و یک‌چوب هم دستم می‌گرفتم و وارد کوچه می‌شدم و پای برهنه با بچه‌ها شمشیر بازی می‌کردم. این آقای دولو من را حین بازی در کوچه دیده بود.

آن زمان آقای (عبدالحسین) نوشین عقب یک گربه برای نمایش تئاترش می‌گشت. یک‌روز آقای دَوَلّو به مادرم گفت «این بچه‌ات را بشور که ساعت چهار بعد از ظهر او را جایی ببرم.» شش‌سالم بود. مادرم من را در تشت شست و چون کفش نداشتم، داخل گیوه‌های برادرم کاغذ چپاند که به پایم برود. آن موقع برای اولین‌بار سوار درشکه شدم. تا پیش از آن، از پشت درشکه آویزان می‌شدم و سورچی هم شلاقم می‌زد که بیافتم. ولی پشت درشکه را رها نمی‌کردم.

خلاصه آقای محسن دولو من را به تئاتر.... اسمش را یادم نمی‌آید. بعداً شد تئاتر تفکری.

* تئاتر باربد نبود؟

نه. باربد پایین‌تر بود.

* همان‌تئاتری را می‌گویید که مهین اسکویی هم در آن بود؟

بله. ایشان ۸ سالش بود. دو سال از من جلوتر بود. من گربه را بازی می‌کردمُ او نقش سگ را. کلاس اول بود. هفت‌سالگی به تئاتر رفته بود که کتاب کلاس اول او را به من دادند. بیشتر بچه‌های آن تئاتر عضو حزب توده بودند. یادم آمد! تئاتر فردوسی!

* که سال ۲۷ هم منحل شد.

بله. وقتی به شاه تیر زدند؛ چون عوامل ترور توده‌ای بودند، از طرف حکومت آمدند آن‌جا را تعطیل کردند. بله. ناصر فخرآرایی به شاه تیر زد و چون عضو حزب توده بود آمدند تئاتر فردوسی را بستند. هنوز آن ساختمان با در کهنه‌اش هست. «پرنده آبی» را آن‌جا تمرین می‌کردند که آقای دولو من را با درشکه به آن‌جا برد.

آن روزی هم که توسط آقای دَوَلّو به تئاتر معرفی شدم، گفتند «فردا به مادرت بگو ساعت ۹ بیاید سر سرچشمه.» ما هم فردایش ساعت ۸ و نیم صبح رفتیم و تا ۹ ایستادیم. بعد آقای حسین خیرخواه که در تئاترُ دکلماتور بود آمد و رفتیم همراه هم برای من لباس و کفش و جوراب خریدند. آن موقع چون چمدان نبود، همه خریدها را در یک‌کیسه شکر ریختند خلاصه رفتم روی سن تئاتر فردوسی. یک آقایی آمد شروع کرد با من صحبت‌کردن. از من پرسید «در خانه‌تان گربه دارید؟» گفتم «وای زیاد! گربه‌ها همه دزد اند!» گفت «چرا؟ چه‌جوری دزد اند؟» گفتم «می‌آیند لب دیوار، توی حیاط را نگاه می‌کنند و وقتی می‌بینند کسی نیست می‌پرند پایین و می‌آیند لب حوض. ماهی را چنگ می‌زنند و می‌برند! اما یک‌گربه هم داریم که مهربان است و میو میو می‌کند و می‌آید سر سفره ما، کمی غذا به او می‌دهیم. بعد می‌رود در باغچه کمی جیش می‌کند. بعد هم رویش را می‌پوشاند و می‌رود!»

آن موقع‌ها سالن تئاتر تاریک بود و فقط صحنه روشن بود. ناگهان دیدم از تاریکی یک‌عده شروع به دست‌زدن و تشویق کردند. ۵۲ نفر روی صندلی‌های تماشاگران نشسته بودند که همه بازیگران «پرنده آبی» بودند. نگو من دارم ناخودآگاه نقش گربه را بازی می‌کنم و دارم حین حرف‌زدن میو میو هم می‌کنم! چهاردست و پا روی زمین راه می‌رفتم و نقش گربه را بازی می‌کردم. دست زدند و گفتند «خودش است!»

سر ماه که شد گفتند «به مادرت بگو بیاید!» مادرم به تئاتر فردوسی رفت و شب وقتی به خانه آمد یک‌پاکت به من نشان داد که در آن ۱۵ تومان گذاشته بودند. روزی ۵ زار حقوق برایم در نظر گرفته بودند. آن روزی هم که توسط آقای دَوَلّو به تئاتر معرفی شدم، گفتند «فردا به مادرت بگو ساعت ۹ بیاید سر سرچشمه.» ما هم فردایش ساعت ۸ و نیم صبح رفتیم و تا ۹ ایستادیم. بعد آقای حسین خیرخواه که در تئاترُ دکلماتور بود آمد و رفتیم همراه هم برای من لباس و کفش و جوراب خریدند. آن موقع چون چمدان نبود، همه خریدها را در یک‌کیسه شکر ریختند.

بعد از آن، من دیگر هنرمند شده بودم و با بچه‌ها بازی نمی‌کردم. همه در و همسایه می‌گفتند «این‌ها گنج پیدا کرده‌اند؟» خب ماهی ۱۵ تومان حقوق می‌دانید یعنی چه؟ آن‌موقعُ نان دانه‌ای یک‌قِران بود. من روزی ۵ زار حقوق می‌گرفتم یعنی پول ۵ تا نان. حالا طوری شده بود که ماهی ۱۵ تومان به این‌بچه‌یتیم حقوق می‌دادند.

آن شب، وقتی مادرم به خانه آمد و پاکت را باز کرد، دیدم مادرم بزرگ شده! [بغض می‌کند.] گفت «پسرم! ماهی ۱۵ تومان به تو حقوق می‌دهند!» وقتی پدرم فوت کرد، حقوقش ماهی ۸ تومان بود. پدرم خادم امام رضا (ع) و موزه حضرتی بود. ساعت ۶ صبح می‌رفت و یک‌چماق نقره‌ای دستش می‌گرفت. زوار که می‌آمدند چماق متبرک را می‌بوسیدند و عبور می‌کردند. ساعت ۶ عصر هم که می‌شد با دیگر خادمان حضرت رضا (ع) صحن حرم را جارو می‌کرد. بعد نماز مغرب به خانه می‌آمد. اولین‌کاری که می‌کرد می‌رفت لب حوض دستنمازش را می‌گرفت و نمازش را می‌خواند. بعد می‌آمد چای می‌خورد.

من این‌گونه بزرگ شده‌ام. به‌خاطر همین، هیچ‌وقت دروغ نمی‌گویم. من هنوز همان بچه‌یتیم هستم. به دوست و فامیل می‌گویم من ۸۶ سالم است ولی ۶ سالم است. من همان بچه شش‌ساله هستم.

* سال ۲۷ تئاتر فردوسی منحل شد و سال ۳۷ شما وارد دوبله شدید.

بله. سال ۳۷، هم ازدواج کردم و هم از تئاتر بیرون آمدم و وارد دوبله شدم. البته آن موقع که به دوبله آمدم، هنوز در تئاترهای زنده تلویزیونی بازی می‌کردم. یعنی سال ۴۰ در تئاتر هم بودم. اما رفته‌رفته دوبلور شدم و بعد هم شدم آچار فرانسه دوبله ایران. بعد هم که سال ۹۲ از دوبله بیرون آمدم و روی نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی متمرکز شدم. تا این‌که کرونا آمد و مریضی‌ام زیاد شد.

* مشکل بیماری‌تان چه بود؟ مانعی برای کار صدا و بازیگری نبود؟

ریه‌هایم چرک آورد. پروستات هم عمل کردم. مدتی را در بیمارستان بودم. وقتی از بیمارستان آمدم، از سال ۹۲ دوبله را ترک کردم. الان هم به‌خاطر کرونا، دو سال و خرده‌ای است در خانه زندانی هستم.

* ورود شما به دوبله، به واسطه محمدباقر توکلی بود؛ یکی از اهالی دوبله که خودش هم در یک‌فیلم سینمایی بازی کرده است؛ همان‌فیلمی که فریبرز صالح پیش از انقلاب ساخت و درباره جاسوس‌های شوروی بود؛ فیلم «دام نامرئی».

من هم در آن فیلم بازی کرده‌ام.

* چه جالب! شما را نمی‌دانستم ولی برایم جالب بود که عده‌ای از دوبلورها در آن فیلم بازی کرده‌اند؛ امیرهوشنگ قطعه‌ای، عطاالله کاملی، فیروز زیرک‌کار...

علت این‌که از دوبلورها در آن فیلم استفاده کردند، این بود که ساواک گفته بود آدم‌های کمتری از ماجرا مطلع شوند. یعنی این‌طور نشود که یک‌بازیگر بیاید بازی کند و بعد یک‌نفر دیگر بیاید جایش حرف بزند. به‌خاطر همین بازی جلوی دوربین و گویندگی را به خود دوبلورها سپردند. از من استفاده کردند، از آقای امیر (قطعه‌ای) استفاده کردند، از آقای کاملی استفاده کردند که نقش رئیس ساواک را بازی می‌کرد.

* بازیگرها شبیه شخصیت‌های واقعی بودند؟

بله.

* شما در فیلم «از فریاد تا ترور» هم بازی کردید که ایرج رضایی هم در آن بازی می‌کرد. البته این فیلم مربوط به بعد از انقلاب است.

بله. آن‌جا هم بازی کردم. در «دام نامرئی»، هم جلوی دوربین بازی می‌کردم، هم دستیار کارگردان بودم. یعنی همه‌جا همراه فریبرز صالح بودم.

* برسیم به ماجرای ورودتان به دوبله توسط محمدباقر توکلی.

ساعت یازده صبح بود که آقای توکلی به من گفت «به آقای (هوشنگ) لطیف‌پور زنگ بزن!» زنگ زدم و گفتم بازیاران هستم که آقای توکلی من را معرفی کرده! آقای لطیف‌پور گفت «همین‌الان بیا!». من هم رفتم.

* استودیوی سایه.

بله. رفتم آن‌جا و دیدم خانم‌ها ثریا قاسمی و ژاله کاظمی آن‌جا هستند. ناصر طهماسب هم در آستانه در ایستاده بود و کاری را ضبط می‌کردند. نشستم و کارشان را تماشا کردم. ظهر که شد، گفتند «شما برو ناهارت را بخور و بیا!» من نرفتم ناهار بخورم ولی در خیابان سعدی، جلوی این مسجدی که آن‌جاست، مرتبط خیابان را بالا و پایین کردم. بعد که برگشتم آقای لطیف‌پور گفت «شنبه بیا استودیوی ایران‌فیلم!»

وقتی شنبه به ایران‌فیلم رفتم، داشتند یک‌فیلم روسی را دوبله می‌کردند.

* خون‌بهای آزادی.

بله. که آقای (جلال) مقامی رل اولش را می‌گفت. به من رل یک‌سرباز را دادند که می‌دوید و می‌گفت «کاپتان لِیچی! کاپتان لِیچی!» من، این جمله را عین خود بازیگر گفتم. گفت «نگه دارید!»

* این «نگه دارید!» را آقای لطیف‌پور گفت یا آقای (منوچهر) اسماعیلی که آن‌جا حضور داشت؟ چون ظاهراً برای گفتن یک‌نقش مَردی در استودیو حضور داشته!

نه. آقای لطیف‌پور بود. به من گفت «ما داریم دوبله می‌کنیم! شما داری عین صدای خودش را می‌گویی! اگر صدای خودش را می‌خواستیم که صدای خودش هست!» بعدش بود که آقای اسماعیلی آمد و آن نقش مردی را در فیلم گفت. من او را یک‌مقدار از قبل از تئاتر می‌شناختم؛ از تئاتر فردوسی.

آقای اسماعیلی سر دوبله «خون‌بهای آزادی» به آقای لطیف‌پور گفت «هوشنگ یک مَردی به من بده بگویم!» مردی را مجانی گفت و عشق کرد و رفت. این‌که گفتم منوچهر اسماعیلی خورشید آسمان دوبله ایران است، از آن‌جاست. و یا خانم رفعت که گفتم ماه این آسمان است، به‌خاطر سال‌ها همکاری و دیدن تبحر آن‌هاست. سال ۷۰ خانم رفعت، یک‌فیلمی را دوبله می‌کرد که وقتی داشتم رل را می‌گفتم، خطاب به من با حالت تشویق گفت «هنوز هم دود از کنده بلند می‌شود.»

* بعد از «خون‌بهای آزادی»، قدم بعدی‌تان فیلم...

«مادر هند» بود که آقای هوشنگ کاظمی در آن، به من رل داد. راجیندا کومار را به من داد. خانم ژاله کاظمی، نرگس را می‌گفت و سانیل دات را هم منوچهر اسماعیلی گفت.

* وقتی شما به آقای لطیف‌پور در استودیوی سایه زنگ زدید؛ استودیو برای خودش بود؟ یا آن‌جا کار می‌کرد؟

نه. برای خودش نبود. اما با فرد دیگری شریک بود که آن آقا بعداً مهاجرت کرد. آن‌جا را اجاره کرده بودند.

من با این‌که ۶ ساله بودم آرزو داشتم جای آن کودک ۱۲ ساله بازی کنم. یک‌بار به سرم زد و وقتی همه گفتند «آن‌جا بُدی تو هم؟» رفتم روی صحنه و گفتم «بله، با آن دلاوران» همه خندیدند. آقای نوشین روی صحنه آمد و دست من را گرفت. به بقیه گفت «برای چه خندید؟ این، باور کرده که آن بچه است! این بازی نمی‌کند. خود آن بچه است!» * جناب بازیاران دوبلورهایی که از تئاتر به دوبله آمدند، خیلی موفق بودند. اصغر افضلی، احمد رسول‌زاده، شهروز ملک‌آرایی، حسن عباسی، ایرج دوستدار...

... کاووس دوستدار. بله. ستاره‌های دوبله ایران از تئاتر آمده‌اند.

* واقعاً تمرین‌هایی که بازیگران تئاتر برای تقویت بیان و دیافراگم و تنفس‌شان انجام می‌دهند، تاثیر مهمی در این زمینه دارد.

من شش‌سالم بود که پیش آقای نوشین رفتم. آن‌جا کلاس فن بیان داشتند و شعر (ابوالقاسم) لاهوتی را می‌خواندند. «رزم‌آوران سنگین خونین شدند اسیر / با کودکی دلیر به سن دوازده / آن‌جا بُدی تو هم؟ بله، با آن دلاوران…» من با این‌که ۶ ساله بودم آرزو داشتم جای آن کودک ۱۲ ساله بازی کنم. یک‌بار به سرم زد و وقتی همه گفتند «آن‌جا بُدی تو هم؟» رفتم روی صحنه و گفتم «بله، با آن دلاوران» همه خندیدند. آقای نوشین روی صحنه آمد و دست من را گرفت. به بقیه گفت «برای چه خندید؟ این، باور کرده که آن بچه است! این بازی نمی‌کند. خود آن بچه است!»

که بعد که ۱۳ ساله شدم، در گردش‌های توده‌ای‌ها شرکت می‌کردم و دکلمه می‌خواندم. مثلاً شعرهای سایه (هوشنگ ابتهاج) را می‌خواندم. خیلی از دکلمه‌ها را می‌خواندم.

* ماشالله انقلابی بوده‌اید ها!

نه! ولی در حزب توده، بین این بازیگرها بزرگ شده بودم. همه توده‌ای بودند. همان‌طور که گفتید سال ۲۷ که حزب توده را تعطیل کردند، در تئاتر فردوسی را هم بستند. که ما جلوی مجلس رفتیم و اعتراض کردیم. در نتیجه در تئاتر را باز کردند. سال ۴۲ هم که کودتا شد، تئاتر سعدی را بستند. آن‌جا را آتش زدند و دیگر هم باز نشد.

* شما از سال ۴۰ نوشتن را هم شروع کردید؛ داستان‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی.

بله. مثلاً نمایشنامه «معما» را نوشتم که در تئاتر فردوسی روی صحنه رفت. الان تقریباً ۱۰۰ نمایشنامه نوشته‌شده دارم که خیلی‌هایشان بازی شده‌اند. بگذارید نشانتان بدهم!

[می‌رود و پوشه بزرگی می‌آورد.]

این‌ها را همه برای بچه‌ها نوشته‌ام.

* چاپ که نکرده‌اید؟

نه. فقط یکی‌شان چاپ شده؛ «زنگوله». سال هشتاد از تلویزیون آمدند و آن را خریدند. برای مرکز پویانمایی صبا هم «جوجه‌اردک طلایی» را نوشتم؛ ۶۰ قسمت؛ که پخش شد. یک‌سیزده‌قسمتی هم به‌نام «تقی و نقی» برای شبکه یک نوشتم که عروسکی بود. یک‌سیزده‌قسمتی دیگر هم بود به‌نام «یک‌تجربه می‌خریم» که برای شبکه دو بود. باز یک‌سیزده‌قسمتی دیگر هم بود. خیلی نوشتم و به اندازه موهای سرم که الان ریخته‌اند، نوشته‌ام.

* نمایشنامه‌هایتان فقط برای کودکان‌اند؟

نه. برای بزرگسالان هم نمایشنامه دارم. من نوشتن را اول برای تئاتر شروع کردم. هیچ‌وقت نمایشنامه‌هایم را نفروخته‌ام. نمایشنامه‌ها را برای اجرا، کرایه داده‌ام. اولین و تنها نمایشنامه‌ای که فروختم، همان «زنگوله» بود که گفتم پول نمی‌خواهم. ولی گفتند «باید یک‌مبلغی بگیری!» که ۱۰۰ هزار تومان هزینه‌اش شد. ۲۰ تا ۲۵ سناریوی فیلم سینمایی هم نوشته‌ام.

به‌جز نوشتن، یک‌کار دیگرم هم عروسک‌سازی است. ۳۰۰ عروسک ساخته‌ام و همه را مجانی به بچه‌ها می‌دهم. الان هم که شما بخواهید بروید به شما عروسک می‌دهم. می‌گویند «چرا این‌ها را نمی‌فروشی؟» من هیچ‌وقت عروسک‌هایم را نمی‌فروشم! هدیه می‌دهم! وقتی یک‌عروسک را به یک‌بچه می‌دهم، خنده را در لب‌هایش و ذوق را در چشم‌هایش می‌بینم. این، خیلی خوشحالم می‌کند. چند وقت پیش هم که یک‌آقایی برای معاینه و تست کرونا آمده بود، از او پرسیدم «بچه داری؟» گفت بله! گفتم «چندساله است؟» گفت ۳ ساله. یک عروسک به او هدیه دادم که به بچه‌اش بدهد.

۳۰۰ عروسک ساخته‌ام و همه را مجانی به بچه‌ها می‌دهم. الان هم که شما بخواهید بروید به شما عروسک می‌دهم. می‌گویند «چرا این‌ها را نمی‌فروشی؟» من هیچ‌وقت عروسک‌هایم را نمی‌فروشم! هدیه می‌دهم! وقتی یک‌عروسک را به یک‌بچه می‌دهم، خنده را در لب‌هایش و ذوق را در چشم‌هایش می‌بینم. این، خیلی خوشحالم می‌کند * ولی بیشتر شما را به‌عنوان دوبلور می‌شناسند تا نویسنده و عروسک‌ساز!

چون عروسک را برای شهرت نمی‌سازم. فقط برای بچه‌ها می‌سازم. من با جوراب هم عروسک می‌سازم. چندروز پیش خانم (شوکت) حجت زنگ زد و گفت «با عروسک‌های جورابی‌ای که شما ساخته‌ای، به شهرستان رفتیم و برای بچه‌ها نمایش اجرا کردیم! بچه‌ها این‌قدر خندیدند و خندیدند که حد نداشت!» گفتم «با این حرف‌هایی که می‌زنی، دل من شاد می‌شود!»

* کمی به دوبله برگردیم. شما با آقای کسمایی هم کار کرده‌اید؟

بله.

* به ایشان معرفی شدید؟

نه. در دوبله خیلی زود شناخته شدم. چون در تئاترهای تلویزیونی بازی می‌کردم، تصویرم را دیده بودند. به همین‌دلیل شناخته شدم. در مجموعه سریال «شبکه صفر» هم با حسن خیاط‌باشی همکاری می‌کردم. اوایل انقلاب هم در «خانه عروسک‌ها» بودم و جای تمام عروسک‌ها حرف زدم.

* بله. سال ۵۸ که دوبلورهای دیگری مثل تورج نصر و جواد پزشکیان در آن کار (خانه عروسک‌ها) هم بودند.

جواد پزشکیان نبود. اما تورج نصر بود. عروسک‌ها آن‌طرف بودند و ما این‌طرف روی صندلی می‌نشستیم. تورج هم روبروی من روی صندلی می‌نشست. یک‌آقای دیگر هم بود که برای گروه کودک تلویزیون بود و جای عروسک زبون‌دراز حرف می‌زد: «اسم من زبون‌درازه / کار من گفتن رازه / آخه من خیلی فضولم / یه‌خبرچین عجولم…» تورج بود و آن آقا و بقیه نقش‌ها را هم من می‌گفتم. الان دوتا از آن عروسک‌ها این‌جا در خانه ما هستند؛ ۴۳ ساله‌شان است؛ یکی پلیس است و یکی حاجی‌فیروز.

* به‌غیر از آقای کسمایی با سعید شرافت دیگر مدیردوبلاژ فعال آن سال‌ها هم کار کردید؟

آقای شرافت همیشه نقش دکتر به من می‌داد. بعد هم که مریض شده بود، شهلا ناظریان، خانمش می‌گفت شرافت می‌گفته «من را ببرید پیش بازیاران!» این‌قدر نقش دکتر به من داده بود که همیشه موقع مریضی این شوخی را می‌کرد. شرافت می‌گفت صدای تو به شخصیت دکترها می‌خورد.

* یکی از فیلم‌هایی که آقای شرافت کار کرد و شما در آن حضور داشتید، «کازابلانکا» بود. یک‌فیلم دیگر هم بود به اسم «گناه می‌کنم» یا «اعتراف به گناه».

در «کازابلانکا» جای دو نفر حرف زدم. نقش یکی‌شان مهم بود. من در همه فیلم‌هایی که مهدی علیمحمدی دوبله می‌کرد، حضور داشتم. وقتی از او می‌پرسیدند چرا همیشه بازیاران را می‌بَری؟ می‌گفت «بازیاران را می‌برم که چهارتا نقش برایم بگوید! یک‌پول به او می‌دهم ولی چهارتا رل می‌گوید.» در یک‌فیلم ایشان به من نقش یک‌میمون را داد که آن‌قدر به‌جای آن میمون حرف‌های خنده‌دار زدم، مردم به خاطر این شخصیت به دیدن فیلم می‌رفتند. انگار شخصیت اصلی فیلم، این میمون بود. به من نقش‌های مختلف می‌داد ولی با یک‌دستمزد.

* اعتراض نمی‌کردید؟

نه.

* چرا؟

برای این‌که به‌خاطر پول کار نمی‌کردم. عروسک‌ها را هم که به من گفتند بفروش، گفتم «من تاجر نیستم! من هنرمندم!» هیچ‌وقت برای پول چانه نزده‌ام. نمایشنامه را هم که فروختم، گفتم «هرچه‌قدر می‌خواهید بنویسید!» که ۱۰۰ هزار تومان دادند. در تئاتر هم که بودم، شبی ۵ تومان می‌گرفتم؛ ماهی ۱۵۰ تومان. وقتی وارد دوبله شدم، ناگهان دستمزدهایی مثل ۲۰۰ یا ۳۰۰ تومان گرفتم. آن موقع آقای جلیلوند ۷۰۰ تومان می‌گرفت حرف می‌زد؛ آقای اسماعیلی هزارتومان می‌گرفت حرف می‌زد. یک‌بار برای نقشی، گفته بود ۳۰ هزار تومان می‌خواهد که گفته بودند ۲۰ هزار تومان بگیر! ولی گفته بود نه ۳۰ هزار تومان! وقتی اصرار کرده بودند، گفته بود حالا قیمت شد ۴۰ هزار تومان.

* بله. آقای (محمود) قنبری ماجرایش را برایم تعریف کرده! راستی شما با آقای قنبری هم همکاری داشته‌اید؛ وقتی در استودیوی کاسپین فعالیت می‌کرد؟

بله. آن‌جا هم کار کرده‌ام. با قنبری خیلی کار کرده‌ام. آقای قنبری همیشه من را «جوادخان» صدا می‌زند.

* به آقای علیمحمدی اشاره کردید. شما با آقای لطیف‌پور خیلی همکاری داشته‌اید؛ در خیلی از فیلم‌ها!

به‌خاطر پول کار نمی‌کردم. عروسک‌ها را هم که به من گفتند بفروش، گفتم «من تاجر نیستم! من هنرمندم!» هیچ‌وقت برای پول چانه نزده‌ام. نمایشنامه را هم که فروختم، گفتم «هرچه‌قدر می‌خواهید بنویسید!» که ۱۰۰ هزار تومان دادند. در تئاتر هم که بودم، شبی ۵ تومان می‌گرفتم؛ ماهی ۱۵۰ تومان. وقتی وارد دوبله شدم، ناگهان دستمزدهایی مثل ۲۰۰ یا ۳۰۰ تومان گرفتم بله. تا جایی که به خاطر دارم، آقای لطیف‌پور همیشه از من استفاده می‌کرد؛ حتی در حد یک‌نقش مردی. نقش مردی در حد ۱۵۰ تا ۲۰۰ تومان. الان ۸۶ سالم است و خیلی چیزها یادم رفته است.

* فیلم «یوسف و زلیخا» را یادتان می‌آید؟ سال ۴۷

بله.

* این فیلم در استودیوی پارس‌فیلم دوبله شد.

در این فیلم جای خیلی‌ها حرف زدم.

* جناب بازیاران، اعتصاب‌های دهه ۵۰ گویندگان را به یاد دارید؟

بله. اعتصاب‌شکن‌ها را هم به یاد دارم که از در وارد دوبله نشدند؛ از سوراخ راه‌آب وارد این کار شدند.

* شما جزو اعتصاب‌کننده‌ها بودید.

بله. هنوز که هنوز است می‌گویم که اعتصاب‌شکن‌ها از سوراخ راه‌آب آمدند و دو نفرشان امروز هم در دوبله هستند. حیف است که به‌یک گروه خیانت بشود!

* خب این اعتراض و ناراحتی‌تان را به خودشان هم گفتید؟ چون سال‌ها با آن‌ها کار و همکاری کردید!

خب ما که جنگجو نبودیم بخواهیم طرف را بکشیم! ولی همیشه آن‌ها را به‌عنوان اعتصاب‌شکن می‌بینم؛ حتی وقتی با آن‌ها کار کردم و به‌عنوان مدیر دوبلاژ از من دعوت می‌کردند.

* شما از سال ۶۳ تا ۷۰ در دوبله فعالیت نکردید. چرا؟ از دوبله بیرون آمده بودید یا اتفاقی افتاده بود؟

نه. به کرمان رفته بودم.

* آن زمان نوار قصه کار می‌کردید.

بله. و تئاتر هم کار می‌کردم.

* با دوبله قهر کرده بودید؟

راستش نمی‌خواستم جای بعضی شخصیت‌ها حرف بزنم و از بعضی رفتارها ناراحت بودم. البته جای شخصیت‌هایی مثل آقای بهشتی حرف زده‌ام. یک‌فیلم مستند بود که ایشان انگلیسی حرف زده بود و آقای کاملی به من گفت «بیا! جای آقای بهشتی صحبت کن!» من دوست داشتم جای هنرپیشه‌ها و هنرمندها صحبت کنم.

* یعنی مشکل با فیلم‌های مستند و شخصیت‌های سیاسی بود؟ چون خیلی از فیلم‌های جنگی و انقلابی بود که شما در آن‌ها حرف زدید.

بله. در خیلی از فیلم‌ها حرف زده‌ام. خب ما هم انقلابی بودیم. می‌رفتیم مرگ بر آمریکا می‌گفتیم. انجمن گویندگان در روزهای انقلاب با آقای اسماعیلی، آقای اطلسی و دیگران، تابلو و پلاکارد برمی‌داشتیم و به خیابان می‌رفتیم. یک‌بار به روزنامه اطلاعات رفتیم و با ما مصاحبه کردند و عکس هم برداشتند.

* چه جالب! یعنی انجمن گویندگان در تظاهرات‌های انقلاب شرکت می‌کرد؟

خب ما هم انقلابی بودیم. می‌رفتیم مرگ بر آمریکا می‌گفتیم. انجمن گویندگان در روزهای انقلاب با آقای اسماعیلی، آقای اطلسی و دیگران، تابلو و پلاکارد برمی‌داشتیم و به خیابان می‌رفتیم. یک‌بار به روزنامه اطلاعات رفتیم و با ما مصاحبه کردند و عکس هم برداشتند اصلاً تابلو دستمان می‌گرفتیم «انجمن گویندگان فیلم ایران». من و آقای اسماعیلی و بچه‌ها جلودار بودیم. شعار می‌دادیم و انقلاب را تائید می‌کردیم. من سال ۶۰ در نهضت سوادآموزی کار می‌کردم و برای نهضت و سواد فیلم می‌ساختم. برای حلال احمر و سپاه هم فیلم می‌ساختم. تئاترهای انقلابی کار می‌کردم. در این زمینه خیلی فعالیت داشتم. در روزهای اول انقلاب که تئاتر را مصادره کرده بودند، ما تئاتری داشتیم به اسم «حماسه مقاومت»...

* شما متن‌اش را نوشته بودید؟

بله. یادم هست یک آقای معمم آمد و کار ما را دید. بعد گفت «حقوق کل این ماه را به کارگردان این کار بدهید!» در نتیجه ۹۰ هزار تومان را به من دادند.

* این ماجرا مربوط به کدام سالن تئاتر است؟

تئاتر دهقان. کنار همان تئاتر باربد. آقایی که آن موقع مدیر مسائل تئاتر بود گفت «بیا در بالاشهر با این ۹۰ هزار تومان برایت یک‌خانه بخرم!» من مخالفت کردم و البته هنوز هم اجاره‌نشین هستم. گفتم آن ۹۰ هزار تومان را بین همه بچه‌های تئاتر از بازیگرها تا آن‌کسی که مجموعه را جارو می‌کشید، تقسیم کردند. به بچه‌ها نفری هزار و ۵۰۰ تومان رسید.

* شما سال ۷۰ به دوبله برگشتید. اما از ۶۳ تا ۷۰ نبودید.

بله. به کرمان رفته بودم.

* کرمان که رفتید، ماموریت یا کاری پیش آمده بود؟

نه. همسرم اهل کرمان است. با خانه و زندگی به کرمان رفتیم. سال ۷۰ هم به تهران برگشتم. ولی آن‌ها در کرمان ماندند و سال ۷۳ برگشتند.

* خانواده‌تان با دوبله مشکلی نداشتند؟ چرا زود می‌روی، چرا دیر می‌آیی؟

نه. همیشه مشوق من بودند.

وقتی به تهران رسیدم، یکی از بچه‌های دوبله به من گفت «بیا برویم، بچه‌ها تو را ببینند!» وقتی با هم به محلی که می‌گفت رفتیم، تا از پله‌ها بالا رفتم، پرویز نارنجی‌ها من را دید و سریع گفت: «بدو! بدو! بیا برو تو استودیو!» کاغذ را داد دستم و نشستم پشت میکروفن.

خدا نارنجی‌ها را رحمت کند! من یک‌دفترچه دارم که اسم بچه‌های درگذشته دوبله را در آن یادداشت می‌کنم. خیلی‌ها رفته‌اند. یادشان به‌خیر! البته اسم زنده‌ها و فعال‌ها را هم با عنوان «مانده‌ها» در دفترم یادداشت کرده‌ام.

* شما از ۷۰ تا سال ۹۱ در تلویزیون و دوبله بودید و بعد کاملاً بیرون آمدید.

بله. اسفند ۹۱ دیگر کاملاً بیرون آمدم.

* الان پیش می‌آید که گه‌گاهی بروید و نقش کوتاهی بگویید؟

نه دیگر! ۷۰ سالم که بود قلبم را عمل کردم. سینه‌ام را شکافتند و عمل قلب باز انجام دادند. شلنگی را از حلقم وارد کرده بودند که به‌خاطر آن صدای اصلی‌ام را از دست داده بودم. ۷۰ روز در بیمارستان و مدتی را در کما بودم. صحنه‌هایی را که در کما دیدم، به‌خاطر دارم.

در کما، در یک‌دنیایی بودم که نه آسمان بود نه زمین! در هوا بودم. یک‌نقطه نور به اندازه سر سوزن دیدم که شروع کرد به آمدن به‌سمت من. اندازه خورشید شد و از من عبور کرد. همان‌زمان چشمم را باز کردم و گفتم «مامان جون!» ۱۶ سال از این ماجرا گذشته و من هنوز این‌جا هستم من سه‌بار مُرده‌ام و زنده شده‌ام. بار آخر که مُرده بودم، به خانواده‌ام گفته بودند بیایند جنازه را تحویل بگیرند! دخترم مریم آمده بود و نمی‌دانست جنازه را از کدام در تحویل بگیرد. وقتی من را دید ناگهان فریاد کشید که «بابام، زنده است!» صبح بود و پرستار هم دیده بود که من تکان می‌خورم. چشمانم را باز کردم و گفتم «مامان جون!» این صحنه را یادم هست!

در کما، در یک‌دنیایی بودم که نه آسمان بود نه زمین! در هوا بودم. یک‌نقطه نور به اندازه سر سوزن دیدم که شروع کرد به آمدن به‌سمت من. اندازه خورشید شد و از من عبور کرد. همان‌زمان چشمم را باز کردم و گفتم «مامان جون!» ۱۶ سال از این ماجرا گذشته و من هنوز این‌جا هستم.

* مشکل قلب‌تان چه بود؟ حرص و جوش می‌خوردید؟

نه. من به‌خاطر سیگار مجبور شدم عمل قلب باز بکنم. الان یک‌تنفر عجیب نسبت به سیگار و فردی که سیگار می‌کشد، دارم. وقتی در تلویزیون در یک‌فیلم، دست کسی سیگار می‌بینم، سریع شبکه را عوض می‌کنم. الان اگر ۱۶ سال است زنده مانده‌ام، فقط به این دلیل است که دیگر سیگار نکشیدم.

بچه‌های دیگر دوبله هم به همین‌مشکل برخوردند. مهدی آرین‌نژاد هم رفت قلبش را عمل کرد. ولی سیگار را رها نکرد. هرچه به او گفتم سیگار نکشد، گفت «ای‌بابا! ما که دو سال بیشتر زنده نیستیم!» آقای آرین‌نژاد سیگار کشید که رفت! آقای زند سیگار کشید که رفت! آقای کاملی، آقای رسول‌زاده! سیگار کشیدند که رفتند. نمی‌دانستیم! ولی من فهمیدم که سیگار چه بلایی است!

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: چرا به آچارفرانسه دوبله معروف شدم/ حضور انجمن گویندگان در انقلاب