براهنی، ساواک، و مقصران رانده شدن از بهشت - Gooya News
علی معظمی - رادیو زمانه
رضا براهنی شاعر، نویسنده و از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران پس از سالها که «واژهها را هم یکیک و هم دستهدسته» فراموش کرده بود در پنجم فروردین ۱۴۰۱ در تبعید درگذشت. براهنی نویسندهٔ پرکاری بود که با تلاشهای جریانساز ادبیش و با اشعارش و پارههای نافذ داستانهایش به یاد بسیاری مانده است. براهنی نویسندهای بود که همواره دست در نقد اجتماعی داشت و هم در عهد پهلوی به زندان افتاد و هم در دوران حکومت اخیر.
مرگ براهنی چنان که از پیش هم میشد تصور کرد واکنشهای زیادی برانگیخت که هنوز هم ادامه دارند؛ دوستان و خوانندگان آثارش از تأثیر و ابعاد کارهایش در ادوار مختلف گفتند و یادش را گرامی داشتند. اما در همان اوان اعلام خبر درگذشتش نوعی از واکنشهای خصمانه نیز علیه او برانگیخته شد که بسیار به چشم آمد. یکی از مجریان شبکه تلویزیونی سلطنتطلب منوتو روی توئیتر نوشت: «به به بیدار شی ببینی عزرائیل یه خائن دیگه رو هم برده. بیش باد، بیش باد، بیش باد.» لفظ «خائن» اشاره به همراهی رضا براهنی با انقلاب اسلامی ضد سلطنت ۱۳۵۷ بود؛ و البته بیش از آن به مخالفت و کوشندگیش علیه حکومت پهلوی. دیگران نوشتند که او ادعاهای دروغ راجع به شکنجه شدنش در زندان شاه کرده است؛ از این نوشتند که قصدش از طرح این ادعاها خودنمایی بوده؛ نوشتند که منصف نبوده و آدم علیه دشمنش هم نباید چنین ادعاهایی مطرح کند؛ و از این بسی پیشتر رفتند و به هجو شاعر درگذشته پرداختند.
میدانم که بیشینهٔ گرامیدارندگان یاد براهنی ترجیح میدهند از این اقوال بگذرند تا به مباحثی دامن نزنند که ممکن است نام شاعر را بیشتر بیالاید، اما فکر میکنم نباید از کنار این ماجرا به سکوت گذشت. چرا؟ چون میبینم «نوع» هجوم صورتگرفته علیه براهنی در شکلدهی به ذهنیت و وضع سیاسی امروز ما مؤثر است. در این نوشته میخواهم به همین حملات بپردازم. ابتدا به کنکاش در ادعایی میپردازم که میگوید براهنی در نقل شکنجههایی که در زندان شاه دیده بود اغراق کرده است. این کنکاش برای اینکه هم دقیق باشد و هم نشان دهد که انگیزههای پشت آن چیست لاجرم قدری طولانی شده است. بعد از پرداختن به انگیزههای بلافصل جعل ادعا علیه براهنی، به این میپردازم که این انگزدنها را در چه چارچوبی باید خواند و به نظری کلیتر در خصوص گفتار سالهای اخیر سلطنتطلبان خواهم پرداخت.
در این روزها و در بحث راجع به براهنی، مطالب زیادی راجع به نقش روشنفکران در انقلاب ۱۳۵۷، و راجع به نسبت خود براهنی و انقلاب نوشته شد. در اینجا قصد و مجال پرداختن به این بحث را ندارم و فقط همان دو مقصدی که گفتم را دنبال میکنم: میخواهم بگویم به براهنی دروغ بستهاند و سکوت در برابر این دروغ فقط انفعالی است به سود مهاجمانی که اعتنای چندانی به ارتقای فضای سیاسی ندارند و به دستاویز هر تخریبی بهرهٔ خود را میجویند. این حملات علیه کسی است که گرچه شماری از همگنانش را با کلامش آزرد؛ گرچه در کنار بسیاری از روشنفکران همدورهٔ خویش در بزنگاهی تاریخی فریب نادانی خویش را خورد و هر چند بیاثر جهتگیریهایی بس نادرست داشت، اما دقیقاً ماجرای افشاگری علیه شکنجه که به سبب آن مورد حمله واقع شده، از ستودنیترین لحظات فعالیت سیاسیاش بود. میخواهم روی این انگشت بگذارم که براهنی در برابر شکنجهای که واقعاً «دیده» بود سکوت نکرد. نه فقط سکوت نکرد بلکه تا توانست نوشت و همین نوشتن یکتنهی او در آن زمان حکومتی را که از توسل به شکنجه ابایی نداشت منفعل کرد. گناه براهنی سکوت نکردن در برابر شکنجه است. اینکه امروز شاعر باید تاوان چنین گناهی را نه به نظم مستقر که به هواداران رژیم فروپاشیده کهن بدهد نشان میدهد که ما در چه موضع هولناکی ایستادهایم.
«مردمِ زندان»
براهنی در سال ۱۳۵۱ «به دعوت دانشگاههای تگزاس در آستن و یوتا» به اتفاق همسرش به امریکا رفت و تا تیرماه ۱۳۵۲ در این دانشگاهها به فعالیت پرداخت و از جمله به سخنرانی در خصوص وضع خفقان و سانسور در ایران پرداخت. در غیابش در ایران چند کتاب او از جمله تاریخ مذکر منتشر شد. وقتی برگشت تعقیبی در کار نبود و باز در محافل فعالیت کرد و در مطبوعات نوشت. از جمله در دنبالهٔ کتاب تاریخ مذکر، رسالهٔ «فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم» را منتشر کرد:
... من فکر کردم که در دنبالهٔ حرفهای چندین سال پیشم و حرف و سخنهای سفر مصر و تاریخ مذکر، و مقالاتی که در دفاع از لهجهها و زبانهای محلی، علیه سیادت یک زبان استاندارد فارسی برای تمام نقاط ایران در روزنامهها نوشته بودم، چکیدهٔ فکرهایم را با در نظر گرفتن خصایص انقلاب آینده ایران و با در نظر آوردن ستمی که اقلیتهای ایران میرفت، و با توجه به گنجینههای هنری و کلامی این اقلیتها در یک مقاله کوچک و مختصر به صورت یک رسالهٔ ناچیز ارائه دهم. این رساله نامش فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم بود (براهنی، ظلالله، ص ۳۷).
مدتی بعد، در بیستم شهریور ۱۳۵۲ چهار مأمور مسلح در بلوار الیزابت، بلوار کشاورز فعلی، جلوی خوردو براهنی را گرفتند. او را به منزلش بردند و کتابها و نوشتههایش را برداشتند و به همسرش گفتند که آقای دکتر تا دو ساعت دیگر برمیگردد؛ که تا صد و دو روز دیگر برنگشت (براهنی، ظلالله، ص ۳۸).
براهنی نمیدانست برای چه او را گرفتهاند: محاکمه و تفهیم اتهامی در کار نبود. زیر بازجویی فهمید که سبب دستگیریش انتشار مقالهٔ «فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم» بوده است (Baraheni, The Shah's Excutioner, p.18). بعدها که بیشتر خبر شد دریافت که ظاهراً محمدرضا شاه پهلوی که در زمان انتشار مقالهٔ او درگیر کنفرانس آموزشی رامسر بود از محتوای مقاله مطلع میشود و چنین تلقی میکند که این نوشته مستقیماً در مخالف با تلاشهای او نوشته شده است. شاه ظاهراً از مقالهٔ براهنی ابراز بیزاری میکند و همین امر انگیزهٔ ساواک برای دستگیری و تأدیب نویسنده میشود که پیش از این هم او را به دلیل نوشتهها و فعالیتهایش، از جمله در امریکا، زیر نظر گرفته بودند (مصاحبه براهنی با صدای امریکا، آذر ۱۳۸۸).
مطالب بیشتر در رادیو زمانه
خبر دستگیری براهنی به روشنفکران امریکایی رسید که در سفر یکسالهاش با آنها دوستی و پیوند برقرار کرده بود. نامههای متعددی با امضای روشنفکران و نویسندگان سرشناس منتشر شد و از دولت ایران خواستند که براهنی را آزاد کند.
بر اثر مجموع این فشارها براهنی آزاد شد و مدتی بعد دوباره به امریکا رفت. در آنجا سکوت نکرد و تا توانست در خصوص چیزهایی که در زندان بر او گذشته و دیده بود نوشت: در شماره ۱ مارس ۱۹۷۶ [۱۱ اسفند ۱۳۵۴] در مجلهٔ نمایهٔ سانسور (ایندکس آو سنسورشیپ) مقالهٔ «جلاد شاه» را منتشر کرد. این مقاله مروری است بر آنچه در بازداشت بر او گذشته، با تمرکز بر بازجویش با اسم مستعار «دکتر عضدی» که خود را «جلاد اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر» میخواند (Baraheni, The Shah's Excutioner, p.18). براهنی در این مقاله از شکنجههای وارد بر خود میگوید: اینکه او را به تخت بستند و بازجویی کردند و وقتی به سؤالات پاسخ مطلوب نمیداد تازیانهاش زدند تا از حال رفت. عضدی تهدیدش کرد که همسر و دختر سیزده سالهاش را میآورند و به آنها تجاوز میکنند. براهنی میگوید قبلاً چنین چیزهایی راجع به ساواک شنیده بود و به همین دلیل وقتی خودش در معرض این تهدید قرار گرفت نمیتوانست آن را شوخی بگیرد و در عین حال از شنیدنشان بهشدت شرمسار شد (Baraheni, The Shah's Excutioner, p.18). همانجا میگوید که روزی در یکی از اتاقهای بازجویی دخترک خردسالی را دیده است که او را برای شناسایی چند نفر آورده بودند و وقتی جواب درستی به ساواکیها نمیداده به صورتش سیلی میزدند. از براهنی میخواستند اعتراف کند که چه کسی به او گفته مقاله «راجع به ترکها» (همان «فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم») را بنویسد؛ قاعدتاً جواب راضی کنندهای برای این سؤال نداشت.
براهنی در مقالهٔ «جلاد شاه» سوای تجربهٔ خود به شکنجههایی میپردازد که ابزارهایش را دیده بود یا از دیگران راجع به انجامشان شنیده بود (Baraheni, The Shah's Excutioner, p.16):
آدم را وارونه آویزان میکنند و بعد یکی با چماق به پاهایش میزند، یا گیرهٔ الکتریکی را به نوک سینههایش وصل میکنند، یا پایینش میآورند، شلوارش را بالا میزنند و یکی از آنها سعی میکند همانطور که وارونه آویزان است به او تجاوز کند. پیداست که بدترین متجاوزان با قوهٔ تخیلی غریب این شیوهٔ شکنجه را برای ارضای عطش دگرآزاری خویش ابداع کردهاند.
براهنی بعداً بخشهایی از همین مقاله را عیناً در مقالات دیگرش هم گنجاند. از جمله، به شمول قطعهٔ بالا، در ستون صاحبنظران روزنامهٔ نیویورک تایمز به تاریخ ۲۱ آوریل ۱۹۷۶ (اول اردیبهشت ۱۳۵۵) با عنوان «شکنجه در ایران: «دوزخی که انسانی برای انسان دیگر میسازد»». همین روزنامه روز ۲۹ آوریل ۱۹۷۶ (۱۰ اسفند ۱۳۵۴) گزارشی از گردهمایی مخالفان دولت ایران در دانشگاه کلمبیا منتشر کرد که در آن براهنی از این گفته بود که ساواک به او «۷۵ ضربه شلاق» زده است.
براهنی روایت آزار در زندان را در نشریههای متعددی نوشت و در جاهای مختلفی بر آن شهادت داد، از جمله در نشریه پنتهاوس که مختص سبک زندگی و سرگرمی مردانه بود مقالهای منتشر کرد (فوریهٔ ۱۹۷۷، با عنوان «تالار شکنجهٔ شاه») و در آنجا هم روایت تازیانه خوردنش و آزار دیگران را بازگفت. برای نوشتن همین مقاله بود که جایزهٔ «مدلین دِین رُز» (The Madeline Dane Ross Award) سال ۱۹۷۷ «باشگاه مطبوعات مارواءبحار» (Overseas Press Club) به او تعلق گرفت. علاوه بر این روایتها، در ابتدای سال ۱۹۷۷ (۱۳۵۵) نیز کتاب آدمخواران تاجدار را منتشر کرد. این کتاب شامل خاطرات زندان، چند مقاله که پیشتر هم منتشر کرده بود و مجموعهای از اشعارست که در مدت زندان و پس از آن سروده بود. کتاب را انتشارات مشهور رندُم هاوس چاپ کرد و ای. ال. دکتروف هم بر مقدمهٔ کوتاهی بر آن نوشت. آدمخواران تاجدار نسبتاً مورد توجه واقع شد و بررسیهایی هم در خصوصش در نشریات از جمله نیویورک تایمز منتشر شد.
به این ترتیب براهنی تبدیل به چهرهای محوری در روایت شکنجهٔ دستگاه امنیتی ایران شد: پیش از او هم این روایتها کم نبود اما براهنی شخصیتی دانشگاهی با پیوندهای قوی روشنفکری بود که به فصاحت به زبان انگلیسی مینوشت و صحبت میکرد و در دنبالهٔ تلاشهایی که برای آزادیش شده بود و با وقف کردن خود به بازگویی روایت آنچه در زندان دیده و شنیده بود توانست در فضای سیاسی در حال تغییر غرب توجهی بسیار بیش از پیش به زجری که حکومت پهلوی بر زندانیان سیاسی روا میداشت، جلب کند.
براهنی در تمام روایتها هر جا از آزاری که بر او رفته سخن گفته است به تصریح گفته و نوشته که او را تازیانه زدند و تهدید و توهین کردند؛ همانطور که در آذر ۱۳۸۸ در مصاحبه با صدای امریکا وقتی مهدی فلاحتی از او پرسید که چه شکنجهای شده گفت «کابل؛ کابل و توهین». هر چیزی که راجع به تجاوز گفته است، مانند نقل قولی که آوردم، روایت شکنجهٔ دیگران بود که خود را موظف به بازگوییش میدانست.
منبع خبر: گویا
اخبار مرتبط: براهنی، ساواک، و مقصران رانده شدن از بهشت - Gooya News
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران